1392

گذشته‌ها گذشته؛ آب رفته به جوی باز نمی‌گردد

کسانی که آبِ‌رفته‌به‌جوی را می‌فهمند، خوب می‌دانند که شنیدن این عبارت که «باید اندازه پولی که دادی کار بکشی» یا «باید کاری که شروع کردی را تمام کنی» یک زنگ خطر را به صدا در می‌آورد، دال بر این‌که باید حواس‌شان را جمع کنند. هزینه‌های گذشته نامربوط است زیرا انتخاب‌مان هرچه که باشد، گذشته تغییر نمی‌کند. چیزی که برای طرز تفکر اقتصادی اهمیت دارد تصمیم‌گیری بر اساس هزینه و فایده‌ی قدمِ بعدی است که اینک پیش روی ما است.

کاربرد دانش در جامعه

یکی از دلایلی که اقتصاددانان، بیش از پیش، از تغییرات پیوسته‌ی کوچکی که کل تصویر اقتصادی را می‌سازد غافل‌ می‌شوند احتمالاً اشتغال خاطر روزافزون آنها به ارقام کلی آماری است، که بیشتر از آنکه تحولات جزییات را نشان دهد ثبات بسیار بزرگتر را نشان می‌دهند. اما ثبات نسبی این ارقام‌ها را نمی‌توان—آن‌گونه که گاهی به نظر می‌رسد متخصصان آمار می‌خواهند چنین کنند—با توسل به «قانون اعداد بزرگ» یا جبران متقابل تغییرات تصادفی توضیح داد.

بیایید از شر ملی‌گرایی خلاص شویم

بیایید از شر ملی‌گرایی خلاص شویم؛ ملی‌گرایی‌ای که ما را به خاک و خون کشیده و میان‌مان تفرقه انداخته است، و به‌ نامش منابعِ عظیمی را از دست داده‌ایم تا خود را در برابرِ یک‌دیگر مسلح کنیم. بهتر بود این منابع را صرفِ‌ مبارزه با دشمنِ حقیقی هر ملتی می‌کردیم، که نه همسایه‌ها بلکه گرسنگی، جهل و عقب‌ماندگی است. ضروری است به آن شیوه‌هایی که دولت‌های فاسد برای دهان‌بند زدن بر منتقدان‌شان به‌کار گرفتند باز نگردیم. اجازه ندهیم دیگر حرف بیش‌تری از تهدید کذایی «دشمنان خارجی» یا ضرورتِ فرضی «اتحاد ملی» مطلق بر زبان‌ها جاری شود. باید مصمم و سخت در راهِ غلبه بر بدگمانیِ متقابل تلاش کنیم، و مشکلات را به‌طریق مسالمت‌آمیز به‌محض بروز حل کنیم. همچنین باید در جهتِ تضمین این‌که مرزهای میانِ کشورهای‌مان با نیرویِ بخشنده‌ی دوستی، منافع مشترک، و آگاهی مشترک آرام آرام از میان بروند تلاش کنیم، که تنها با همکاری با یک‌دیگر است که می‌توانیم آن ارواح خبیثه‌ی سمج را که ما را پشتِ سر مناطق دیگرِ مترقّی‌تر جهان نگاه داشته‌اند از خود برانیم و روح‌مان را تطهیر کنیم.

هفت باور نادرست درباره‌ی بازار آزاد

من نمی‌خواهم پسرم متامفتامین مصرف کند، ولی مایل ام اجازه فروش آزادش را بدهم و با فروش آزادش مدارا کنم. یکی از ریسک‌هایی که در یک جامعه‌ی آزاد می‌پذیریم این است که به خودمان و به دیگران اجازه‌ی اشتباه کردن می‌دهیم. چرا؟ شاید چون هیچ‌وقت نمی‌توانیم یقین داشته باشیم که کدام کار اشتباه است و کدام نیست. در یک جامعه‌ی آزاد، حتی اگر درباره‌ی چیزی حس اطمینان کنیم، باز از به خدمت گرفتن بازوی دولت برای تحمیل باورهای خود بر دیگران حذر می‌کنیم.

امروزی بهتر، معاصری بی‌مانند | به خوش‌بینی جرأت کن

تجمیع اشتراکی دانش توسط متخصصان که به ما اجازه می‌دهد هر روز چیزهای بیشتر و بیشتری را مصرف کنیم و در ازای آن بر انجام کارهای کم‌شمارتری تمرکز کنیم، خانم‌ها و آقایان، قصه‌ی اصلی انسانیت است. نوآوری دنیا را عوض می‌کند، اما تنها دلیل این امر آن است که نوآوری تقسیم کار را تسهیل می‌کند و تقسیم زمان را تشویق. دمی جنگ و مذهب و قحطی و شعر را فراموش کنید تا از بزرگ‌ترین درون‌مایه‌ی تاریخ پرده بردارم: همزیستی دادوستد و تخصص‌یابی و آفرینندگی که زاییده‌ی آن است، «آفرینشِ» زمان.

فقر یا نابرابری؟ مردم از کدام در گداز اند؟

هیچ یک از این صحبت‌هایی که می‌کنم این معنای ضمنی را در خود ندارد که مردم اشتباه می‌‌کنند که از نابرابری درآمد و ثروت بدشان می‌آید و یا مردم اشتباه می‌کنند که از پاداش‌های گزاف مدیران عامل‌ [شرکت‌های وال‌استریتی از جیب عوام‌الناسِ بی‌کس‌وکارِ مالیات‌دهنده] به خشم می‌آیند. ابداً. در واقع، نکته‌ای که سعی می‌کنم بگویم چیز دیگری است: این‌که در حالی که مثلاً نسبت به ۱۹۰۰ یا ۱۹۵۰ میلادی نابرابری دیگر به آن حادی نیست و فقر مطلق بسیار کاهش یافته است، چرا امروزه هنوز این مساله این اندازه مایه‌ی دغدغه‌ی مردم است. مردم فقیر گرسنگی و بدبختی نکشند، این وسط یکی هم قایق تفریحی شخصی داشته باشد؟ چه اهمیتی دارد؟

حماقت هابزی

یک آدم را تصور کنید که در یک جزیره‌‌ی دورافتاده و بی‌سکنه‌ زندگی می‌کند و هیچ امیدی هم به نجات از آنجا ندارد. اسم او را بگذاریم آدم الف. یک‌روز ناگهان دریا آدم دیگری را به ساحل می‌آورد، که شش‌هایش پر از آب است و با هر سرفه آب از دهانش بیرون می‌زند. آدم تازه‌رسیده دوم را آدم ب بنامیم. وقتی آدم ب می‌کوشد به جان‌کندنی نفس بکشد و زنده بماند، آدم الف چه می‌کند؟ برای اینکه داستان‌مان جذاب شود، بیایید فرض کنیم آدم ب به مراتب تنومندتر و درشت‌هیکل‌تر از آدم الف است.

ما اقتصاددانان همه‌مان ملال‌انگیز نیستیم

برخی، کارهای این دو را در این جمله خلاصه کرده‌اند که نهادهای غیربازاری اغلب عملکرد خوبی دارند. اما این جمله می‌تواند شما را به این نتیجه‌گیری اشتباه برساند که پس راه‌حل‌های دولتی خوب اند و بازارهای آزاد صرفاً زیرمجموعه‌ای از نهادهای آزاد هستند. روش بهتر برای خلاصه کردن تحقیقات این دو اقتصاددان—البته با اندکی اغراق در مورد آستروم—این است که، آنچه آستروم و ویلیامسون واقعاً ثابت می‌کنند این است که انجمن‌ها و سازمان‌های مردم‌نهاد داوطلب [یعنی نهادهای غیربازاری] عملاً [در حل مسأله‌ی مدیریت مشاعات] عملکردی موفق دارند.

بقیه‌ی چیزها به کنار؛ پولانی هم درست می‌گفت و هم اشتباه!

پولانی می‌گوید «پیش از عصر حاضر، هیچ‌گاه هیچ اقتصادی وجود نداشت که حتی به لحاظ مبادی و اصول کلی توسط بازارها هدایت شود… منفعت و سود حاصل از دادوستد هیچ‌گاه تا پیش از این نقشی مهم در اقتصاد انسانی بازی نکرده بود.» اینجا لغت «مهم» مهم است. پولانی تصدیق می‌کند که بازارها قبلاً وجود داشتند. اما ادعا می‌کند که «اقتصاد بازار» به مثابه یک سیستم خود‌تنظیم‌گر به «اندازه‌ی مهمی» وجود نداشت. در یکی از تکرارهای پرشمار این ادعای‌اش او این مسأله را به صورت کمّی بیان می‌کند: «هیچ اقتصادی پیش از عصر ما حتی به طور تقریبی توسط بازار کنترل و تنظیم نمی‌شد». او مکرراً این مسئله را به عنوان بحثی کمّی مطرح می‌کند. چه میزان بازار؟ چه میزان سود، منفعت، و حساب‌گریِ دودوتاچهارتا بر مبنای قیمت‌ها؟ پاسخ پولانی: هیچ.

تقسیم کار؛ داستان موش، پرنده و سوسیس

یکی بود، یکی نبود. یک موش و یک پرنده و یک سوسیس بودند که با هم زندگی می‌کردند. آنها مدت زیادی در صلح و صفا، خوبی و خوشی با هم در یک خانه به‌سر می‌بردند و هر روز به مال و منال‌شان افزوده می‌شد. کار پرنده این بود که هر روز به جنگل پرواز کند و چوب و هیزم جمع کند. وظیفه موش این بود که آب بیاورد و آتش را رو به راه کند و میز غذا را بچیند. کار سوسیس هم پخت‌و‌پز بود.