1396

نه به تحریم‌های داخلی

سال‌هاست در دام حمایت از صنایعی گرفتار آمده‌ایم که در آنها هیچ مزیت اقتصادی نداشته و نداریم. در نتیجه محصولات با کیفیت پایین و قیمت بالا تولید می‌کنیم و نالانیم که چرا مردم جنس وطنی نمی‌خرند. با وجود این در‌صدد یافتن و رفع علت نیستیم و اصرار داریم مردم شربت تلخ جنس بنجل را به هر زوری شده سربکشند و خوشحال باشند که به مملکت لطفی کرده‌اند.
مهم نیست به کدام مکتب اقتصادی یا کدام ایدئولوژی و مکتب فکری علاقه‌مند باشید. همچنین فرقی نمی‌کند که خود را راست یا چپ منحنی سیاسی بیابید. تحریم، تحریم است و نتیجه‌اش همان که همه ما می‌دانیم و طعم تلخش را برای مدت نه‌چندان کوتاهی چشیده‌ایم. اصرار بر ادامه تحریم‌های داخلی محکوم کردن بی‌پناه‌ترین و ضعیف‌ترین هموطنان‌مان به فقر و فلاکت است.
در خریدن جنس بنجل هیچ فضیلتی نیست. فضیلت آن است که ایرانی کم‌درآمد قادر باشد با اندک پولی که در بساط دارد آبرومندانه زندگی کند؛ که به محصولات با‌کیفیت و ارزان دسترسی داشته باشد. که وقتی میوه در دنیا فراوان و ارزان است فرزندش در ایران با حسرت به ویترین میوه‌های حمایت «استراتژیک»‌شده وطنی چشم ندوزد. که منابع به سمت صنایعی جاری شود که در آن مزیتی داریم…

تأثیر «دست نامرئی» اسمیت بر وقوع «واقعیت بزرگ» مک‌کلاسکی

غرب در آغاز پیشرفت اقتصادی‌اش، به‌شدت، درگیر تقابل ارزش‌های «اقتصادی» با ارزش‌های «اخلاقی» بود. نگرش‌های اندیشمندان آن زمان را در برابر تقابل میان ارزش‌ها و ضرورت‌های اقتصادی و ارزش‌های اخلاقی می‌‌توان به سه گروه کلی تقسیم کرد. طُرفه آنکه این سه نگرش، که می‌توان آنها را در چهارچوب نظرات مختلف دربارۀ رابطۀ میان سنت و مدرنیزم گنجاند، معادل‌های مشابهی در میان اندیش‌مندان ما دارند.
گروهی ارزش‌های اقتصادی را، به‌خودیِ‌خود، مباین با ارزش‌های اخلاقی می‌دانستند و در برابر ارزش‌های اقتصادی از ارزش‌های اخلاقی جانبداری می‌کردند. این گروه، به همین دلیل، جامعۀ اقتصادی مدرن را نقد و در برابر آن از اقتصاد دوران قرون وسطی حمایت می‌کردند و خواستار احیای مجدد آن بودند. سنت‌گرایان و رُمَنتیک‌های فرانسوی و آلمانی را می‌توان از مهم‌ترین نمایندگان این اندیشه دانست. گروه دیگر، در صِرف مباین بودن ارزش‌های اخلاقی با ارزش‌های اقتصادی، با گروه نخست هم‌رأی بودند، اما برخلاف ایشان از ارزش‌های اقتصادی جانب‌داری می‌کردند…

رای‌دهندگان ایرانی خبره‌تر از رای‌دهندگان انگلیسی

انتخابات اخیر در انگلیس برای علاقه‌مندان این قبیل رقابت‌ها هیجان‌انگیز بود. اینکه اعلام شد محافظه‌کارها در نظرسنجی‌ها ۲۰ امتیاز جلوتر هستند همه را شگفت‌زده کرد، چون هرگز ندیده بودیم که کسی چنین گوی سبقت را از رقبا ربوده باشد… ولی با همه اینها ۲۰ امتیاز پیش بودن و ناتوانی در کسب اکثریت در تاریخ معاصر بی‌سابقه بوده است.
در چنین شرایطی جالب‌ترین سوالی که همه می‌خواستند پاسخش را بدانند این بود که چه مساله‌ای اقبال رای‌دهندگان را جلب کرد و چه‌شد که ایشان تصمیم‌شان را عوض کردند؟

…به‌واسطه محدود بودن منابع، با کاشت درخت جادویی پول صرفاً می‌توانیم مقدار ریال یا پوند یا دلاری را که برای تامین هر منبعی لازم است افزایش دهیم، نه توان دولت را و ایرانی‌ها این موضوع را بهتر از مردمان خیلی‌ کشورهای دیگر دنیا می‌دانند. بریتانیایی‌ها به‌خوبی از این موضوع اطلاع ندارند.

تحریم داخلی آمریکا علیه پسته ایران

ناپلئون می‌گوید وقتی دشمن در حال ارتکاب اشتباه است نباید مزاحمش شد. اما اجازه بدهید این بار برای آمریکا استثنا قائل شویم، چراکه چندی پیش مذاکره برای برداشتن تعرفه‌های واردات پسته ایرانی را دستور کار قرار داده بود. موضوع این بود که آیا محدودیت‌ها علیه واردات پسته ایرانی همچنان ادامه یابد یا وقتش رسیده که آن را برداریم؟ نقل داستان جالب است چون به زیبایی تصویر می‌کند که وقتی بر واردات تعرفه می‌بندیم در حقیقت چه اتفاقی می‌افتد. پاسخ این است که مصرف‌کننده عادی، مردم معمولی کوچه و بازار، که پشت آن دیوار محدودیت‌های خودساخته گرفتار آمده‌اند دچار مشکلاتی می‌شوند و تولیدکنندگان وطنی بدون نیاز به بالا بردن کیفیت و کاهش قیمت، سربلند، سر گردنه در انتظار هموطنانِ بی‌چاره دندان ‌تیز می‌کنند. راه اداره اقتصاد این نیست. ناسلامتی قرار است با اداره اقتصاد، زندگی طبقات پایین‌تر جامعه را راحت‌تر کنیم نه کارخانه‌دارها را که وضع‌شان خوب است. در غیر این صورت که نیازی به اداره اقتصاد و هزاران‌هزار مشاور و کارشناس و مدیرکل و معاون و رئیس‌دفتر و رئیس اداره و همایش و سفرهای پرمشقت به اروپا نیست؛ کارخانه‌دار ثروتمند است و فقیر، فقیر. منتها شیپور خیلی بی‌سروصدا از سر گشادش نواخته می‌شود و کار برعکس است.

جنگ مغلوبه، معرفی کتاب معرفت‌شناسی علم اقتصاد

ارباب حلقه‌ها، شاهکار ادبی جی.آر.آر.تالکین، سال‌ها پس از پیکاری بزرگ آغاز می‌شود. پیکاری که در آن کمر شر، آن ارباب کهن که هیچ شریک و رقیبی برنمی‌تافت، شکسته و کار بنظر تمام شده می‌رسد. داستان اما تازه از آنجا آغاز می‌شود؛ نبرد تمام شده اما جنگ نه.

به همین قیاس در اواخر قرون وسطی، که بعدها به عصر تاریکی مشهور شد، یکی از سرنوشت‌سازترین پیکارهای تاریخ بشر اتفاق می‌افتد. این صف‌آرایی، برخلاف عرف آن زمانه، نه در میدان جنگ و با سپر و شمشیر و کمان که در گود اندیشه و میان دو تفکر مخالف روی می‌دهد. اندیشه جدید پشت طریق قدیم را به خاک رسانده و شاید مسیر فرهنگ و تمدنِ مغرب‌زمین را، که امروزه کم و بیش همه دنیا از آن تاثیر گرفته‌اند، برای همیشه تغییر می‌دهد. بسیاری از دست‌آوردهای انسانی که در پی آن نبرد آمده محصولِ اندیشه پیروز است. اما، کتاب «معرفت‌شناسی علم اقتصاد» حول این ضرورت شکل گرفته که آن جنگ نبردی بیش نبوده و هرچند تفکر پیروز به بار نشسته و تقریبا تمام پیشرفت‌های علمی دوران جدید، در عرصه‌های گوناگون منجمله اقتصاد، گواه و وام‌دار آن پیروزی هستند لیکن جنگ همچنان ادامه دارد.
آن دو جبهه‌ای که شرح نبردشان رفت، و در کتاب خواننده به اختصار با آن‌ها آشنا می‌شود، عبارتند از «ذات‌گرایی» و «نومینالیسم»…

بازار آزاد هم وسیله هم هدف

گفته میشود که بازار آزاد رقابتی به دلیل شکست بازار در مواردی، الزاماً تخصیص بهینه منابع را انجام نمی-دهد بنابراین دولت باید دست به کار شود و با مداخله در بازار ها تخصیص بهینه را خود به عهده بگیرد. سوای اینکه در بسیاری از موارد برطرف کردن شکست بازار نیازی به مداخله دولت در بازارها ندارد و با اصلاح قوانین و نهاد امکان پذیر است، باید به شکست دولت در مداخلات به اصطلاح مصلحانه‌اش توجه کرد. به سخن دیگر باید تحلیل هزینه-نفع کرد که کدام مسیر هزینه کمتری به اقتصاد تحمیل میکند شکست بازار یا شکست دولت؟ تجربه کشور ما حداقل نشان میدهد که تقریباً در همه مواردی که دولت به بهانه شکست بازار وارد عمل شده نتیجه فاجعه بار بوده است. به یاد بیاوریم کوپنیسم دوران جنگ تحمیلی را که به بهانه تخصیص بهینه منابع محدود، بختک دیوانسالاری دولتی را بر اقتصاد کشور فرود آورد و تولید ملی را زمین گیر کرد. چه منابع عظیمی که بدون توجه به منطق بازار، از سوی دولت یا با حمایت دولت صرف ساختن صنایعی در مناطق محروم شد که عمدتاً به هدر رفت. آب های زیرزمینی کشور با گازوئیل تقریباً مجانی دولتی به بهانه حمایت از کشاورزان نابود شد…

ما باید تعیین کنیم که دولت مالیات‌های‌مان را چطور خرج کند

در دفاع از حقِّ انتخابِ مالیات‌دهندگان، که مالیات‌شان در مدارس خرج شود یا صرفِ پُلیس یا خدماتِ درمانی شود:
…چرا به مالیات‌دهندگان اجازه ندهیم مستقیماً در موردِ این‌که چه‌قدر می‌خواهند در هزینه‌ی طرح‌هایِ دولتی سهیم شوند، تصمیم بگیرند، مثلِ این‌که چه‌قدر از بدهی‌هایِ ملّی را بپردازند… یا بنیادِ موقوفه‌ی ملّیِ هنرها را تقبّل کنند؟ این کار حکومتِ فدرال را مجبور خواهد کرد زمان و منابعِ در اختیارِ خویش را بر پروژه‌هایی متمرکز سازد که شهروندان واقعاً خواهانِ آن‌ها هستند، نه تلاش‌هایی که برایِ گروه‌هایِ ذی‌نفعِ خاص جذّابیت دارند.
آنان که در بودجه‌ی دولت نفعی دارند خواهند خواست که طرح‌ها در دسته‌بندی‌هایِ کلّی نوشته شوند… مخالفانِ بودجه‌هایِ بزرگِ دولتی هم ترجیح خواهند داد این دسته‌بندی‌ها مشخّص‌تر و محدودتر شوند تا مالیات‌دهندگان بدانند پول‌شان را صرفِ چه کاری می‌کنند. لیبرتارین‌ها و اهالیِ هنر خواهانِ گنجاندنِ موردِ ”هنر“ خواهند بود، و راستِ مذهبی بر سرِ این‌که این دسته را به ”هنرهایِ زیبا،“ ”هنرهایِ فرمایشی،“ و ”هنرهایِ مبتذل“ بشکنند چانه‌زنی خواهد کرد…

الفبای رفاه

آن دختر‌بچه‌ای که به سندروم داون مبتلا است یا آن مرد میانسالی که هنگام کار گردنش شکسته و فلج شده؛ ما آنها را تنها نخواهیم گذاشت (یا نباید بگذاریم) و برای تمام عمر، همگی، با یک اراده جمعی به آنها کمک خواهیم کرد. به این می‌گوییم «تور ایمنی» و برای برپایی‌اش، فارغ از گرایش فکری و مذهبی و سیاسی، همگی کنار یکدیگر هستیم.
…اندازه نظام رفاهی‌ای که می‌خواهیم و بخش‌هایی از جامعه را که قرار است پوشش دهد کاملاً یک موضوع سیاسی است. اما برعکس، اینکه چطور می‌خواهیم هزینه نظام رفاهی را تامین کنیم کاملاً یک سوال اقتصادی است. اصل اول این است که دولت نباید با پول بی‌پشتوانه چاپ کردن هزینه‌های نظام رفاهی را تامین کند. نتیجه چنین کاری رکود تورمی خواهد بود یعنی دقیقاً همین بیماری‌ای که اقتصاد ایران دارد به زحمت خودش را از آن بیرون می‌کشد.
تمام مالیات‌ها، به‌صرف وجود داشتن، مقداری از فعالیت‌های اقتصادی را از بین می‌برند…
…تمام اینها ایده «منحنی لافر۲» را تغذیه می‌کنند؛ کاهش دادن مالیات، درآمدهای مالیاتی دولت را افزایش می‌دهد. عنایت داشته باشید که منحنی لافر یک حقیقت ریاضی است، دعوا صرفاً بر سر نرخ است؛ نرخ مالیات صفردرصدی و صد‌درصدی هیچ‌کدام درآمد دولت را افزایش نخواهد داد. اما جایی بین این دو قله‌ای [نقطه بهینه‌ای] وجود دارد. در سال ۱۹۲۹، در شوروی، مالیات ۱۳۰‌درصدی بر کسب‌وکار به‌خوبی بخش خصوصی را نابود کرد.
نکته مهمی که می‌شود از این موضوع دریافت این است که نرخ‌های مختلف مالیات، هزینه ظرفیت۳ متفاوتی دارند. یعنی اینکه با افزایش مشابهی (مثلاً ۱۰‌درصدی)، مالیات‌های مختلف مقدار متفاوتی فعالیت اقتصادی را می‌کشند. یا به عبارت دیگر مالیات‌های مختلف قله منحنی لافر متفاوتی نسبت به یکدیگر دارند:
طیف مالیاتی مورد اشاره از «مالیات بر زمین» آغاز می‌شود که کارآمدترین است. سپس به مالیات‌برمصرف‌ها می‌رسیم مثل «مالیات بر ارزش افزوده» و «مالیات بر فروش» که به نسبت بقیه مالیات‌ها فعالیت‌های اقتصادی کمتری را می‌کُشد. بعد از آن می‌رسیم به «مالیات بر درآمد» و از آن بدتر «مالیات بر سرمایه» و «مالیات بر شرکت‌ها». از اینها گذشته کار به حوزه مالیات‌های عجیب می‌کشد مثل «مالیات بر تراکنش‌های مالی».

دستور بدهند همه‌چیز درست شود!

عمده نامزدها، فارغ از سمت و سوى فکرى‌شان، سال‌ها در دولت سابقه خدمت داشتند، تا سطح وزارت و معاون اولى را پاى پیاده پیموده بودند. آنها کمتر به خطا می‌رفتند. به حرف‌ها و وعده‌هایشان توجه کنید. یکى، دو نفر از نامزدها اما چنین تجربه‌هایى را از سر نگذرانده بودند. طبیعت کرسى‌های ایشان، دامنه اختیارات و دخل بیش از خرج موسسات قبلى- و اگر از صاحب این قلم می‌پرسید احتمالا مشاوران کم لطف و بلندپروازشان- براى ایشان این شبهه را ایجاد کرده بود که لابد کار رئیس جمهور تفاوت آنچنانی با تجربه‌های قبلی‌شان ندارد؛ اینکه کشور هنوز با مشکلاتی روبه‌رو است به این خاطر است که رئیس‌جمهور منتخب قبلی به اندازه کافی دستور نداده یا خوب بلد نیست دستور بدهد؛ مثلا باید دستور می‌داده که یارانه خیلی بیشتر شود ولی به مردم کم‌لطفی کرده، یا باید دستور ایجاد شغل می‌داده و نداده، ابرقدرت‌ها باید تا به‌حال نابود می‌شده‌اند اما به‌واسطه کم‌کاری او هنوز برقرارند و از این قبیل. راىِ سومى‌ها و راىِ چهارمى‌ها را گواه می‌گیرم که این جریان محدود به این دوره نبود و عموما داستان با اندکى کم و زیاد همین است.
…عرضم این است که عوام را زیادی دست کم و سیاستمداران را زیادی دست بالا می‌گیریم. موفقیت یا شکست پوپولیسم نه معلول سادگی و خنگی بلکه تابعی از وضع معاش مردم است. مردمی که گرسنه باشند برای بقا انتخاب می‌کنند نه شکوفایی بالقوه اقتصادی. برعکس اگر وضع معاش مردم بهتر شود حاضر نخواهند شد به ذلیلی و گدایی تن بدهند. اگر بخواهیم دیگر روی پوپولیسم را در ایران نبینیم بهترین راهش این است که در بهبود وضع معیشت مردم بکوشیم. اجازه بدهید شفاف‌تر عرض کنم، باید اجازه بدهیم که مردم زندگی بهتری برای خود بسازند و جلوی دیوانسالاران را که عرصه را بر مردم و بر مملکت تنگ کرده‌اند بگیریم. باید بکوشیم جزو ۱۰ کشور انتهای لیست آزادی اقتصادی در جهان نباشیم.

وان دگر شیر است اندر بادیه!

حتماً شنیده‌اید که آن یکی شیر است اندر بادیه، وان دگر شیر است اندر بادیه، آن یکی شیر است کآدم می‌خورد، وآن دگر شیر است کآدم می‌خورد!

به همین قیاس اقتصاد و اقتصاد فقط در نام به یکدیگر شبیه‌اند: این یکی را یک فیلسوف اخلاق اسکاتلندی به نام آدام اسمیت بنیان گذاشت؛ دگری را هر سیاستمداری برای خودش کشف و شهود کرده و شعار می‌دهد. معارف این یکی از قرن هجدهم تاکنون پیوسته، دوباره و دوباره، در این و آن گوشه کره ارض به اثبات رسیده؛ بنای آن دگر هر چند سال یک بار، به قیمت زندگی و عمر و جوانی و عرق جبین و کد یمین من و شما چنان سست برپا می‌شود که بلافاصله فرو می‌ریزد. این یکی اقتصاد را انتخاب‌های فردی هماهنگ‌شده از طریق بازار می‌داند؛ آن دگر، سیاست و برنامه‌ریزی مرکزی مدیریت اقتصاد را حق خود می‌داند. به قول توماس ساول، اقتصاد‌دان شهیر دانشگاه استنفورد: «قانون اول در اقتصاد، اصل محدودیت منابع است، حال آن که قانون اول سیاست آن است که قانون اول اقتصاد را نادیده بگیرد.»
ما امروز در خیلی حوزه‌ها باسوادیم. به‌عنوان نمونه، نقل به مضمون از بزرگواری، اگر به پزشک ولو متخصص مراجعه کنیم و به ما وعده درمان یک هفته‌ای سرطان بدهد خوشحال نخواهیم شد. بلکه به‌درستی او را جدی نمی‌گیریم و به متخصص بهتری مراجعه خواهیم کرد، چرا که با تقریب خوبی از حدود پیشرفت‌های پزشکی اطلاع داریم. اما استاندارد مشابهی در حوزه اقتصاد نداریم و اگر رندی در حوزه اقتصاد از به توان چند رسیدن نرخ رشد کشور سخن براند ممکن است باور کنیم.