جنگ مغلوبه، معرفی کتاب معرفت‌شناسی علم اقتصاد

— این مطلب بدوا در شماره ۵۱ مهرنامه به چاپ رسیده است.

حقیقت در فرایندی ناهموار بسان درگیری جنگجویان دو پرچم مخالف معلوم خواهد شد.
جان استوارت‌میل، در باب آزادى

ارباب حلقه‌ها، شاهکار ادبی جی.آر.آر.تالکین، سال‌ها پس از پیکاری بزرگ آغاز می‌شود. پیکاری که در آن کمر شر، آن ارباب کهن که هیچ شریک و رقیبی برنمی‌تافت، شکسته و کار بنظر تمام شده می‌رسد. داستان اما تازه از آنجا آغاز می‌شود؛ نبرد تمام شده اما جنگ نه.

به همین قیاس در قرون وسطی، که بعدها به عصر تاریکی مشهور شد، یکی از سرنوشت‌سازترین پیکارهای تاریخ بشر اتفاق می‌افتد. این صف‌آرایی، برخلاف عرف آن زمانه، نه در میدان جنگ و با سپر و شمشیر و کمان که در گود اندیشه و میان دو تفکر مخالف روی می‌دهد. اندیشه جدید پشت طریق قدیم را به خاک رسانده و شاید مسیر فرهنگ و تمدنِ مغرب‌زمین را، که امروزه کم و بیش همه دنیا از آن تاثیر گرفته‌اند، برای همیشه تغییر می‌دهد. بسیاری از دست‌آوردهای انسانی که در پی آن نبرد آمده محصولِ اندیشه پیروز است. اما، کتاب «معرفت‌شناسی علم اقتصاد» حول این ضرورت شکل گرفته که آن جنگ نبردی بیش نبوده و هرچند تفکر پیروز به بار نشسته و تقریبا تمام پیشرفت‌های علمی دوران جدید، در عرصه‌های گوناگون منجمله اقتصاد، گواه و وام‌دار آن پیروزی هستند لیکن جنگ همچنان ادامه دارد.
آن دو جبهه‌ای که شرح نبردشان رفت، و در کتاب خواننده به اختصار با آن‌ها آشنا می‌شود، عبارتند از «ذات‌گرایی» و «نومینالیسم». ذات‌گرایی که خصلت غالب اندیشه نظری کهن را تشکیل می‌دهد به این معنی است که برای مفاهیم کلی موجودیتی مستقل از ذهن تصور می‌کردند و معرفت را دست یافتن ذهن به این کلیات از قبل موجود می‌دانستند. این طرز فکر را یونیورسالیسم، یعنی اعتقاد به اصالت مفاهیم کلی یا رئالیسم مفهومی می‌نامند. در جبهه مقابل شیوه تعقل دیگری قرار دارد که استقلال مفاهیم کلی از ذهن را نمی‌پذیرد و مفاهیم کلی را اسمایی می‌داند که وجودی مستقل از افراد و مصادیق معین ندارند. این مشرب فکری را نومینالیسم، یعنی اعتقاد به اصالت وجه تسمیه، می‌گویند. در تفکر یونیورسالیستی …موجودات و اشیا از جوهر و اعراض تشکیل شده‌اند. تنها عقل قادر به درک جوهر است، در حالی که اعراض موضوعِ ادراک حسی‌اند. تنها از طریق عقل است که می‌توان به حقیقت دست یافت حال آنکه حس می‌تواند موجب گمراهی و ادراک نادرست گردد. در تفکر یونیورسالیستی، معرفت چیزی جز دست یافتن به جوهر نیست، لذا یک بار که عقل (ذهن) به ادراک جوهر نایل آمد بدین معنا است که به حقیقت مطلق یا معرفت کامل رسیده است. اما در تفکر نومینالیستی، معرفت عبارت است از کوشش‌های فعالانه ذهن برای ارائه توضیح هرچه قانع‌کننده‌تری از پدیدارها، از طریق سازمان دادن مفاهیم و فرضیه‌ها.
اما اهمیت این‌ها چیست؟ کتاب پاسخ می‌دهد: آزادی و تساهل از نتایج تبعی تفکر نومینالیستی است که این تفکر الزاما منتهی به رقابت بین افراد (اهل علم و تحقیق) برای ارائه مفاهیم و فرضیه‌های جدیدتر و بهتر می‌شود. اینجا هیچ‌کس نمی‌تواند مدعی شود که کلیددار مخزن حقایق است، جریان جستجوی معرفت، مانند مسابقه‌ای پایان‌ناپذیر است که همه، با شان و منزلت برابر می‌توانند در آن شرکت نمایند.
یا همانطور که در ابتداى این مطلب آمد، بقول جان استوارت میل در رساله در باب آزادی، (نقل به مضمون) حقیقت در فرآیندی ناهموار بسان درگیری جنگجویان دو پرچم مخالف معلوم خواهد شد؛ بازار آزادی از ایده‌های متنوع در حال رقابت.
…حال آنکه در تعقل یونیورسالیستی (کُل‌گرایانه) الزاما جایی برای آزادی و تساهل وجود ندارد. عقل اگر به جوهر دست یابد، یعنی به حقیقت مطلق رسیده است و بدین ترتیب جریان جستجوی حقیقت پایان می‌یابد. دیگر رقابتی وجود ندارد که همه در آن به طور برابر شرکت نمایند، همه باید به حقیقت گردن نهند. اینجا امکان تحقق آزادی و برابری بالقوه از بین می‌رود. کلیدداران مخزن حقایق، آزادی دگراندیشان را برنمی‌تابند و آن را باعث تشتت افکار و گمراهی و ضلالت می‌دانند. …بدین روی انسان‌ها به دوگروه تقسیم می‌شوند و برابری نیز رخت برمی‌بندد.

باری، به تاثیر نومینالیسم بر پیشرفت‌های علمی اشاره کردیم؛ علم اقتصاد همانند سایر علوم جدید، در بستر این تفکر نوین به وجود آمده است و اگر مجموعه به هم پیوسته دانش اقتصادی را بیرون از این نوع اندیشه مورد بررسی قرار دهیم، بخش بزرگی از آن معنای خود را از دست می‌دهد. …برخلاف تصور رایج، موضوع علم اقتصاد، روابط «اقتصادی» یا «تولید و توزیع» در هر جامعه‌ای نیست، بلکه نظم‌های ناشی از کردار انسان در جامعه مبتنی بر برخی ارزش‌های فردگرایانه (مالکیت خصوصی و مبادله داوطلبانه) است، ارزش‌هایی که به نوبه خود محصول نوعی تفکر فلسفی است.
به سخن دیگر، تفکر جدید نومینالیستی …تنها رویکرد یا روش پژوهش علوم جدید از جمله علم اقتصاد نیست، بلکه در معنای وسیع آن، شرط تشکیل نظم یا نظم‌های موضوع مورد مطالعه آن نیز هست چرا که علم اقتصاد ناظر بر شناخت روابط مبادله‌ای میان انسان‌ها در جامعه مبتنی بر ارزش‌های فردگرایانه است. غفلت از این نکته مهم سوءتفاهم‌های بسیاری را در خصوص علم اقتصاد ایجاد کرده است.
گفتار اول کتاب پس از اشاره به چگونگی شکل‌گیری تفکر مدرن، رابطه میان آن و علم اقتصاد از هر دو جنبه مبانی مفهومی و هستی‌شناسانه را مورد بررسی قرار داده و در ضمیمه خواندنی انتهای فصل به ریشه‌های عمیق آن در جریان تحول اندیشه دینی در دنیای مسیحیت غربی می‌پردازد.
رئوس مطالب گفتار اول که «مبانی معرفتی علم اقتصاد» نام دارد از این قرارند:
• طرح موضوع و تعریف‌های کلی
• شرایط حصول و تشکیل معرفت اقتصادی
• نگاهی به ریشه‌های مفاهیم بنیادی اندیشه اقتصاد
• و پیوستی در باب حقوق طبیعی و تحول آن در اندیشه اروپایی

گفتار دوم بر «معرفت‌شناسی و روش‌شناسی مارکسیستی» متمرکز است: اقتصاد سیاسی کلاسیک به صورت دانش نظم‌یافته در اواخر سده هجدهم و اوایل سده نوزدهم میلادی، از سوی متفکرانی ترویج یافت که به رغم طرح نظریه‌هایی بدیع و عمیق، درک نادرستی از مفهوم ارزش اقتصادی داشتند. دانش اقتصادی نوین با نوشته‌های آدام اسمیت و دیوید ریکاردو عالم‌گیر شد. اما درک نادرست آنها از مفهوم ارزش اقتصادی یا ارزش مبادله‌ای و درنتیجه ناتوانی‌شان در تبیین رابطه میان مطلوبیت و قیمت بازار (پارادوکس ارزش) موجب شد مفهومی عمیقا ذات‌گرایانه، تحت عنوان نظریه ارزش-کار، نقش محوری در اقتصادی سیاسی کلاسیک پیدا کند. تصور ذات‌گرایانه ارزش، ناگزیر دانش نوپای اقتصاد را به تناقض و بحران کشاند. کارل مارکس در مقام منتقد نظم اجتماعی مدرن، پاشنه آشیل اقتصاد کلاسیک، یعنی نظریه ارزش-کار را هدف قرار داد و در صدد برآمد تا با تکیه بر آن، تناقض درونی نظام سرمایه‌داری را نشان داده و خبر از فروپاشی عن‌قریب آن دهد. مارکس با هشیاری تمام دریافت که علم اقتصاد، علم جامعه «بورژوایی» یعنی جامعه مبتنی بر ارزش‌های فردگرایانه است، اما تاکید وی بر مفهوم ذات‌گرایانه رزش-کار برای نقادی اقتصاد سیاسی کلاسیک، بخش بزرگی از کار سترگ پژوهشی وی را دچار تناقض و ابهام کرد. مارکس مهم‌ترین نقص و خلل در اقتصاد سیاسی کلاسیک، یعنی نظریه ارزش-کار را، قوی‌ترین رکن آن تصور کرد و این اشتباه معرفت‌شناختی بخش بزرگی از برنامه پژوهشی وی را در خصوص علم اقتصاد به بیراهه کشاند. نتیجه منطقی و ناگزیر این اشتباه، نفی رویکرد فرضیه‌ای در پژوهش علمی و روی آوردن به روش عمدتا ذات‌گرایانه است. اگرچه مارکس به علت وسواس علمی بی‌نظیرش، هیچ‌گاه به طور کامل به این وادی علم‌ستیزی و بازگشت به تفکر ماقبل علمی سقوط نکرد و تردیدها و دودلی‌های وی از لابه‌لای اندیشه‌هایش مشهود است، اما این موضوع در خصوص اکثریت مارکسیست‌های معاصر او و بعد از او صدق نمی‌کند…
نکته جالب ترتیبى است که از سوى مؤلف براى ارائه مطالب این بخش انتخاب شده، چنانکه پس از مقدمه‌اى کوتاه ابتدا سراغ انگلس و گرامشى و بعد با عمق و تفصیل بیشترى به دیدگاه‌هاى معرفتى و روش‌شناختى (در محافل مارکسیستى) کمتر مورد توجه قرار گرفته مارکس مى‌پردازد: در میان نام‌آوران مارکسیسم، دیدگاههاى انگلس در خصوص مسائل مربوط به تئورى شناخت، به مرور زمان، خاصه پس از انقلاب اکتبر ١٩١٧، به تفکر رسمی و ارتدکس مارکسیستى تبدیل شد. علت این امر شاید در مفهوم‌سازى یک سویه و ساده‌شده انگلس نهفته باشد که از لحاظ صورى داراى انسجام منطقى و از جهت بیان از شیوه مبارزاتى و جذاب برخوردار است. …دیدگاه‌هاى انگلس در خصوص مسائل معرفتى بعدها توسط لنین پیگیرى مى‌شود و پس از انقلاب أکتوبر به صورت بسیار سادهشده و عامه‌فهم، به‌خصوص توسط استالین، تبدیل به موضع رسمی مارکسیسم ارتدکس مى‌گردد.
…جهت دیگر تحول اندیشه مارکس درست به همین نظریه ارزش-کار ریکاردو مربوط مى‌شود. در نوشته‌هاى اولیه، به ویژه در دست‌نوشته‌هاى ١٨۴۴ مارکس قانون ارزش ریکاردو و به‌طور کلى، وجود هرگونه قانون علمى در اقتصاد سیاسی را نفى مى‌کرد:… اما در نوشته‌هاى بعدى به ستایش از ریکاردو و نظریه ارزش-کار به عنوان یک قانون مهم علمى پرداخت. علت علاقه مارکس به این نظریه، احتمالا در کاربرد آن براى توضیح «علمى» تئورى استثمار پرولتاریا توسط سرمایه‌داران است.
رئوس گفتار دوم عبارتند از:
• انگلس: یگانگی اندیشه و هستی
• نگاهی به تحول اندیشه اقتصادی مارکس
• انتزاع در اندیشه مارکس
• روش‌شناسی اقتصادی مارکس
• نظریه ارزش-کار

گفتار سوم به «مبانی معرفت‌شناختی اندیشه اقتصادی کینز»، یکی از تاثیرگذارترین اقتصاددانان قرن بیستم اختصاص داشته و اندیشه‌های اقتصادی او را از منظر مبانی معرفتی مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد: بحران در زندگی اقتصادی دهه‌های ١٩٢٠ و ١٩٣٠ به بحران در اندیشه اقتصادی منتقل گشت و مبانی و فرضیه‌های اقتصاد نئوکلاسیک مورد سوال و تردید واقع شد. اقتصاد کلان کینزی در واقع کوششی بود در جهت رفع این بحران و ترمیم نواقص اقتصاد نئوکلاسیک. شیوه تفکر کینز از لحاظ معرفت‌شناختی، التقاطی از نومینالیسم و نوع خاصی از ذات‌گرایی تحت عنوان شهودگرایی است. …کوشش در آشتی دادن سوسیالیسم و لیبرالیسم، تحت لوای «سوسیالیسم لیبرال» که جامعه آرمانی کینز است، نتیجه و نمونه بارزتری از این تناقض ناشی از التقاط فکری است…
این گفتار با مقدمه‌اى راجع به زمینه فلسفى اندیشه کینز و تأثیر مکتب کمبریج در شکل‌گیرى ذهن او آغاز مى‌شود: در میان فلاسفه قدیم‌تر، کینز بیشتر تحت تأثیر لایب‌نیتز بود و در زمینه احتمال، کار خود را ادامه کوشش وى در این زمینه مى‌دانست. لایب‌نیتز ظاهرا نخستین کسى است که احتمال را به عنوان بخشى از منطق تصور مى‌کرد. این دیدگاه درباره احتمال در نوشته‌هاى کینز در این زمینه سایه افکنده است. او هیوم را بیش از اندازه شکاک مى‌دانست و با اینکه وى را به عنوان متفکرى بزرگ قبول داشت، اما اغلب داورى وى درباره اندیشه‌هاى هیوم منفى بود. بنتام و تمام شکل‌هاى بنتامیسم، خشم وى را برمى‌انگیخت. اندیشه‌هاى برک در فلسفه‌سیاسى تأثیر مهمى بر وى گذاشته بود، اما این تأثیر همه‌جانبه و انحصارى نبود.
مولف همچنین به جایگاه شهود در روش‌شناسى کینز مى‌پردازد: واقعیت این است که نقادى کینز از اقتصاد نئوکلاسیک و ارائه «نظریه عمومى» درباره مسائل اقتصادى، أساسا مبتنى بر رویکردى شهودى است و بدون باز نمودن مشکلات این روش‌شناسى و جایگاه آن در اندیشه کینز، نمى‌توان به درک درستى از تئورى اقتصادى وى دست یافت.
بخش دوم این گفتار با توضیح راجع به هدف و ماهیتِ، از نظر کینز، اخلاقىِ علم اقتصاد و تعلق و تفاوت کینز با اقتصاد سیاسى کلاسیک، بخصوص آدام اسمیت، آغاز شده و پس از تبیین ارتباط اخلاق و اقتصاد به جامعه آرمانى کینز و سوسیالیسم لیبرال مى‌رسد: معمولا کینز را ناجى سرمایه‌دارى تلقى مى‌کنند، …این تلقى شاید با تصویر کوتاه مدت کینز تطبیق کند، اما در بلندمدت به هیچ روى صادق نیست. آرمان کینز نوعى جامعه غیرسرمایه‌دارى است، شکلى از جامعه که شباهت‌هاى فراوانى با آرمان‌شهرهاى کمونیستى یا دست‌چپى دارد.
گفتار سوم ابعادى کمتر مورد توجه قرار گرفته و بعضا فراموش شده از اندیشه کینز را مورد توجه قرار مى‌دهد. آنچه درباره کینز، به قول فرنگى‌ها، استادتان در کلاس به شما نخواهد گفت: کینز در توجیه حق دخالت کلیسا و روحانیون در امور اقتصادى جامعه به این استدلال روى میاورد که اقتصاد أساسا یک شاخه فرعى از علم اخلاق است و از لحاظ عقل عملى وسیله‌اى براى رسیدن به هدف‌هاى متعالى اخلاقى است…
نقل همه موضوعات مطرح شده در این مجال ممکن نیست. سخن کوتاه اینکه اگر فکر مى‌کنید با اندیشه کینز آشنا هستید مطالعه این گفتار به احتمال زیاد نظرتان را عوض خواهد کرد. رئوس این گفتار به قرار زیر است:
• زمینه فلسفی اندیشه کینز
• ماهیت و هدف علم اقتصاد از دیدگاه کینز
• برنامه مطالعاتی اقتصاد کینزی: تقاضای کل و اشتغال
• کاربرد ریاضیات در اقتصاد
• مقادیر کل و تحلیل ماکرو اقتصادی

گفتار چهارم به معرفت‌شناسی اقتصادی از دیدگاه هایک می‌پردازد: هایک در مدت طولانی فعالیت فکری خود، سعی کرد مبانی معرفت‌شناختی دانش اقتصادی را تبیین کند و اشتباهات ذات‌گرایانه و کل‌گرایانه را از دامان دانش اقتصادی مدرن بزداید. هایک از منظر جدیدی چارچوب معرفت‌شناختی علم اقتصاد و جایگاه و اهمیت آن را در اندیشه و خردگرایی نوین مطرح ساخت. از نظر وی شناخت نظم بازار، استخوان‌بندی اصلی دانش اقتصادی را تشکیل می‌دهد. نظم بازارِ رقابتی از دیدگاه او سیستم اطلاعاتی کارآمد، اسلوب اکتشاف و خلاقیتی است که تمدن مدرن را امکان‌پذیر ساخته است. اندیشه‌های هایک و رویکرد وی برای تبیین نظریات خود، خصلتی آشکارا معرفت‌شناختی دارد. استدلال‌های وی در رد سوسیالیسم و هرگونه مداخله‌گری در اقتصاد و دفاع از نظم بازار به عنوان شرط بقای تمدن بشری، حول محور تئوری شناخت می‌چرخد. از نظر این متفکر اتریشی‌الاصل ضرورت اجتناب‌ناپذیر توسل به قواعد کلی، نظم بازار و نهاد رقابت در همه عرصه‌ها، ناشی از محدودیت‌های ناگزیر توانایی‌های شناخت ذهن انسانی است.
گفتار چهارم شرح جامعى است از آراء و رویکرد معرفت‌شناسى هایک. تنها بخش اول این گفتار از مفهوم انتزاع تا عقل و تفکر فرهنگى و سوبژکتیویسم در علوم اجتماعى را دربرمى‌گیرد: هایک می‌گوید گذار از گروه‌هاى کوچک انسانى یا جوامع اولیه به جامعه ‌گسترده و باز و همراه با آن به تمدن، به این علت صورت گرفته که انسان‌ها یاد گرفتند چگونه به جاى پیروى صرف از غرایز ذاتى حیوانى براى نیل به نتایج ملموس، از قواعد همگانى انتزاعى اطاعت کنند.
پرداختن به گفتار چهارم به سبب کثرت و عمق مباحث مجال مستقل خود را مى‌طلبد. لذا براى جلوگیرى از اطاله کلام به ذکر همین مثال‌ها بسنده مى‌کنم.
رئوس مطالب گفتار چهارم از این قرار است:
• خردگرایی تحولی و چگونگی فرآیند شناخت
• نظریه تقسیم معرفت
• فردگرایی روش‌شناختی
• مسئله هماهنگی و نهادهای اجتماعی و سیاسی
• محدودیت شناخت، آزادی و خیر عمومی
• و در آخر پیوستی با عنوان: هایک و روش‌شناسی ابطال‌گرایانه پوپر

عنوان کتاب ممکن است دست خواننده عادی را، برای برداشتن آن از قفسه کتاب‌فروشی و تورق، سست کرده و «معرفت‌شناسی علم اقتصاد» را حتی برای اقتصادخوانده‌ها تخصصی و پیچیده جلوه دهد. تعریف چیستی معرفت‌شناسی در مقدمه کتاب، یا توضیح پشت جلد هم (هرچند به جا اما) ممکن است خواننده عادی را به خواندن کتاب ترغیب نکند: پژوهش در مبانی مفهومی علم، با ملاحظه رابطه میان ذهن شناسنده و موضوع شناخت، شاخه‌ای از معارف جدید است که اصطلاحا به آن معرفت‌شناسی می‌گویند. نه فقط اهمیت بلکه ارتباط موضوع با مباحث اقتصادی یا دنیای امروز ممکن است در ابتدا برای خواننده عادی روشن نباشد. اما به گواه نقل قول‌هایی که از کتاب آمد، «معرفت‌شناسی علم اقتصاد» هرچه پیش‌تر می‌رود شیرین‌تر می‌شود تا جایی که خواننده خود را غرق در کتابی خوشخوان می‌یابد که نه خواندنش، بلکه زمین گذاشتنش، سخت است.