اینک روشنگری: فصل پنج، عمر

— مترجم: بشیر جاویدنیا

فصل پنج: عمر

تلاش برای زنده ماندن غریزه اصلی موجودات زنده است. انسان‌ها نیز قوه ابتکار و عزم و اراده خود را برای به تاخیر انداختن مرگ تا جای ممکن به ‌کار می‌گیرند. خداوند در عهد عتیق به انسان فرمان می‌دهد: «حیات را برگزین تا تو و فرزندانت زنده بمانید». دیلان توماس[۱] شاعر انگلیسی ملتمسانه فریاد می‌زند: «بخروشید، در برابر مرگ نور بخروشید». عمر طولانی بزرگترین نعمت و آرزوی آن مهم‌ترین دعای خیر در همه جوامع است.

فکر می‌کنید یک انسان امروزی به ‌طور متوسط چقدر عمر می‌کند؟ در نظر داشته باشید که میانگین طول عمر جهانی در اثر مرگ و میر زودهنگام ناشی از گرسنگی و بیماری در کشورهای در حال توسعه پایین کشیده می‌شود، خصوصاً مرگ و میر نوزادان که تعداد زیادی صفر وارد محاسبه میانگین می‌کند.

پاسخ این سوال برای سال ۲۰۱۵ این است: ۷۱.۴ سال. این عدد چقدر به حدس شما نزدیک بود؟ یک نظرسنجی که اخیراً توسط هانس روسلینگ انجام شده نشان می‌دهد که از هر چهار سوئدی تنها یک نفر حدسی نزدیک به این عدد می‌زند (سه نفر دیگر عددهای به مراتب کمتری را عنوان می‌کنند). سایر نظرسنجی‌های بین‌المللی که روسلینگ و همکارانش در مورد طول عمر، نرخ باسوادی و میزان فقر جهانی انجام داده‌اند نیز نتایج مشابهی داشته‌اند. روسلینگ نام پروژه‌اش را «پروژه نادانی» گذاشته و لوگوی آن یک شامپانزه است زیرا آنطور که روسلینگ توضیح می‌دهد: «اگر برای هر سوال گزینه‌های مختلف را روی چند موز می‌نوشتم و از شامپانزه‌های باغ‌وحش می‌خواستم که پاسخ صحیح را از بین آنها انتخاب کنند، آنها عملکرد بهتری نسبت به شرکت‌کنندگان در این نظرسنجی‌ها داشتند»[۲]. در واقع می‌توان گفت که شرکت‌کنندگان در این نظرسنجی‌ها (که شامل دانشجویان و اساتید دانشگاه نیز بودند) بیشتر از اینکه نادان باشند اسیر نوعی بدبینی مغالطه‌آمیز هستند.

شکل ۱-۵ امید به زندگی (میانگین طول عمر) را در طی چند قرن اخیر نشان می‌دهد. خطوط نمودار از میانه قرن هجدهم آغاز می‌شوند، زمانی که امید به زندگی در اروپا و آمریکا حدود ۳۵ سال بوده است. این عدد برای ۲۲۵ سال قبل از این تاریخ که داده‌های آن موجود است تقریباً ثابت بوده. در همین زمان امید به زندگی در کل دنیا حدود ۲۹ سال بوده است. این اعداد محدوده طول عمر مورد انتظار در بیشتر طول تاریخ بشر را نشان می‌دهند. امید به زندگی در میان اقوام شکارچی-گردآورنده حدود ۳۲.۵ سال است. این عدد برای اقوامی که نخستین بار شروع به یکجانشینی و کشاورزی کردند احتمالاً کمتر بوده زیرا آنها رژیم غذایی محدود و بر پایه نشاسته داشته‌اند و به دلیل زندگی در کنار دام‌ و سایر انسان‌ها بیشتر مستعد شیوع بیماری بوده‌اند. در عصر برنز، امید به زندگی دوباره به حدود سی و چند سال رسید و برای هزاران سال فارغ از برخی نوسانات مقطعی تقریباً ثابت باقی ماند. این دوره از زندگی بشر را می‌توان عصر مالتوسی[۳] نامید یعنی زمانی که هر پیشرفتی در کشاورزی یا سلامت به سرعت توسط افزایش جمعیت خنثی می‌شد؛ گرچه شاید استفاده از لغت «عصر» برای اشاره به ۹۹.۹ درصد تاریخ گونه انسان کمی عجیب باشد.

شکل ۱-۵: امید به زندگی، ۱۷۷۱ تا ۲۰۱۵

اما با آغاز قرن نوزدهم، جهان «فرار بزرگ» را آغاز کرد. این اصطلاحی است که اقتصاددان برجسته انگس دیتون[۴] برای اشاره به رهایی بشریت از میراث فقر، بیماری و مرگ زودرس ابداع کرده است. امید به زندگی در سراسر قرن نوزدهم افزایش یافت. این افزایش در قرن بیستم سرعت گرفت و همچنان نیز نشانه‌ای از کاهش سرعت به چشم نمی‌خورد. به قول یوهان نوربرگ[۵] متخصص تاریخ اقتصاد: «ما معمولاً فکر می‌کنیم هر یک سالی که پیرتر می‌شویم به این معنی است که یک سال به مرگ نزدیک‌تر شده‌ایم؛ در حالی که در قرن بیستم متوسط انسان‌ها به ازای هر یک سال عمر تنها ۷ ماه به مرگ نزدیک‌تر شدند». نکته هیجان انگیز اینکه موهبت افزایش طول عمر شامل حال تمام نوع بشر شد و سرعت افزایش آن در فقیرترین کشورها حتی بیشتر از کشورهای ثروتمند بود. نوربرگ می‌نویسد: «امید به زندگی در کنیا بین سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۳ حدود ۱۰ سال افزایش یافت. انگار که پس از یک دهه زندگی و تلاش، متوسط کنیایی‌ها حتی یک سال از سال‌های عمر پیش روی خود را از دست نداده باشند. همه ۱۰ سال پیرتر شدند در حالی که مرگ حتی یک قدم هم نزدیک‌تر نشد».

در نتیجه، نابرابری در امید به زندگی که با آغاز فرار بزرگ و جدا شدن معدود کشورهای خوش اقبال از سایرین افزایش یافته بود با جبران عقب ماندگی توسط سایرین به سرعت کاهش پیدا کرد. در سال ۱۸۰۰ هیچ کشوری در جهان امید به زندگی بیشتر از ۴۰ سال نداشت. تا سال ۱۹۵۰ این عدد در کشورها اروپایی و آمریکا به حدود ۶۰ رسیده بود در حالی که آفریقا و آسیا همچنان عقب بودند. اما از آن زمان امید به زندگی در آسیا با سرعتی دو برابر و آفریقا با سرعت یک و نیم برابر اروپا شروع به افزایش کرده است. یک آفریقایی که امروز متولد می‌شود می‌تواند امیدوار باشد به اندازه یک آمریکایی در ۱۹۵۰ یا یک اروپایی در ۱۹۳۰ عمر کند. اگر فاجعه شیوع بیماری ایدز رخ نمی‌داد میانگین طول عمر در آفریقا می‌توانست حتی از این هم بالاتر باشد. همانطور که نمودار نشان می‌دهد آفریقا در دهه ۱۹۹۰ یک سقوط شدید در امید به زندگی را به همین دلیل تجربه کرد تا اینکه دارو‌های ضد ویروس ایدز توانستند مجدداً شرایط را تحت کنترل درآورند.

فاجعه ایدز در آفریقا یادآور این نکته است که پیشرفت شباهتی به یک پله برقی دائماً در حال صعود ندارد. اینطور نیست که شرایط همه انسان‌ها در همه مکان‌ها و زمان‌ها دائماً رو به بهبود باشد. چنین چیزی بیشتر شبیه معجزه خواهد بود اما پیشرفت معجزه نیست بلکه نتیجه حل مداوم مشکلات است. مشکلات غیر قابل اجتناب‌اند و گاهی گروهی از انسان‌ها شکست‌های سهمگینی را تجربه می‌کنند. به غیر از اپیدمی ایدز در آفریقا، روند افزایش طول عمر در مقاطع دیگری نیز دچار توقف شده از جمله پاندمی آنفولانزای اسپانیایی در سال‌های ۱۹-۱۹۱۸ که منجر به مرگ عده زیادی از جوانان در سرتاسر جهان گشت. اخیراً نیز امید به زندگی در بین آمریکایی‌های میانسال، سفیدپوست و فاقد تحصیلات عالیه رو به کاهش بوده است. اما این حقیقت که روند افزایش طول عمر در بین سایر گروه‌ها در کشورهای غربی همچنان ادامه دارد نشان می‌دهد که راه‌حل غلبه بر این مشکل اخیر نیز در دسترس است.

افزایش میانگین طول عمر بیش از هر چیز مدیون کاهش شدید در مرگ و میر نوزادان و کودکان است؛ زیرا اولاً کودکان آسیب‌پذیرتر از سایر گروه‌های جمعیتی هستند و ثانیاً مرگ یک کودک میانگین را خیلی بیشتر از مرگ یک فرد ۶۰ ساله پایین می‌کشد. شکل ۲-۵ روند تغییرات نرخ میرگ و میر کودکان را در پنج کشور که کم و بیش نماینده قاره خود هستند از عصر روشنگری به این سو نشان می‌دهد.

به اعداد روی محور عمودی نگاه کنید. این اعداد درصدی از کودکان که قبل از پنج سالگی می‌مردند را نشان می‌دهد. بله، حتی در میانه قرن نوزدهم در سوئد، یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان، بین یک چهارم تا یک سوم کودکان تولد پنج سالگی‌شان را نمی‌دیدند. این آمار در برخی سال‌ها حتی تا نزدیک نیمی از کودکان هم می‌رسید. به نظر می‌رسد در طول تاریخ بشر اوضاع کم و بیش همین بوده است: در بین اقوام شکارچی-گردآورنده یک پنجم کودکان در سال اول زندگی می‌میرند و حدود نیمی از آنها به سن بزرگسالی نمی‌رسند. نوسانات شدید نمودار پیش از قرن بیستم نه فقط ناشی از نویز در داده‌ها بلکه حاکی از ماهیت خطیر زندگی در آن دوران است. شرایطی که در آن هر لحظه ممکن بود یک اپیدمی، جنگ یا قحطی مرگ را به درب خانه شما بیاورد. حتی افراد مرفه هم از این موضوع در امان نبودند: چارلز داروین دو فرزندش را در نوزادی و دختر عزیزش آنی را در ۱۰ سالگی از دست داد.

شکل ۲-۵: مرگ و میر کودکان، ۱۷۵۱ تا ۲۰۱۳

سپس اتفاقی خارق‌العاده‌ای رخ داد. نرخ مرگ و میر کودکان کاهشی صد برابری را تجربه کرد و به کمتر از ۱% در کشورهای پیشرفته رسید. این کاهش به کشورهای پیشرفته محدود نماند و در کل جهان گسترش یافت. انگس دیتون در سال ۲۰۱۳ می‌نویسد: «امروز هیچ کشوری در جهان نیست که نرخ مرگ و میر کودکان در آن نسبت به سال ۱۹۵۰ کاهش نیافته باشد». در کشورهای جنوب صحرای آفریقا نرخ مرگ کودکان از حدود یک چهارم در ۱۹۶۰ به کمتر از یک دهم در ۲۰۱۵ رسیده است. در همین مدت نرخ متوسط جهانی از ۱۸% به ۴% کاهش پیدا کرده؛ البته که همچنان نرخ بالایی است اما در صورت تداوم تلاش فعلی برای بهبود سلامت جهانی مطمئناً باز هم کاهش خواهد یافت.

دو حقیقت پشت این اعداد را به خاطر داشته باشید. یکی مربوط به جمعیت است: با کاهش مرگ و میر کودکان، افراد فرزندان کمتری به دنیا می‌آورند زیرا دیگر مجبور نیستند با آوردن تعداد زیادی فرزند خود را در برابر ریسک از دست دادن کل خانواده بیمه کنند. بنابراین برخلاف این نگرانی رایج که نجات کودکان از مرگ باعث ایجاد یک «بمب جمعیتی» خواهد شد (نگرانی که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در کشورهای پیشرفته بسیار جدی بود و بر اساس آن عده‌ای خواستار توقف کمک‌های سلامت به کشورهای در حال توسعه شده بودند) در واقع کاهش مرگ و میر کودکان این «بمب جمعیتی» را خنثی کرده است.

حقیقت دیگر شخصی‌تر است. از دست دادن فرزند تجربه‌ای بسیار سخت و رنج‌آور است. لحظه‌ای چنین داغی را تصور کنید؛ سپس آن را یک میلیون بار دیگر تکرار کنید. این فقط یک چهارم درد و رنجی است که پارسال می‌توانست ایجاد شود اما نشد. به بیان دیگر فقط در طول یک سال چهار میلیون کودک از مرگی که اگر ۵۰ سال زودتر به دنیا می‌آمدند در انتظارشان بود، نجات پیدا کردند. حال همین وضعیت را ۲۰۰ بار دیگر تصور کنید (برای حدود ۲۰۰ سالی که از آغاز کاهش شدید در مرگ و میر کودکان گذشته است). نموداری مانند شکل ۱-۵ آنچنان بهبودی در وضع بشر و بهروزی انسان را به نمایش می‌گذارد که ذهن قادر به درک همه عظمتش نیست.

درک اهمیت پیروزی قریب‌الوقوع بشر بر یکی دیگر از قساوت‌های طبیعت – یعنی مرگ مادر هنگام زایمان – نیز به همین اندازه دشوار است. خداوند در عهد عتیق خطاب به حوا می‌گوید: «درد تو را در هنگام زایمان افزون می‌کنیم زیرا با درد است که کودکان زاده می‌شوند». تا همین اواخر حدود یک درصد از مادران در هنگام زایمان جان خود را از دست می‌دادند. در قرن گذشته باردار بودن برای یک زن آمریکایی خطری تقریباً معادل خطر سرطان پستان برای یک زن امروزی به همراه داشت. شکل ۳-۵ روند تغییرات مرگ و میر مادران در هنگام زایمان را برای چهار کشور که نماینده منطقه خود هستند از سال ۱۷۵۱ به این سو نشان می‌دهد.

شکل ۳-۵: مرگ و میر در هنگام زایمان، ۱۷۵۱ تا ۲۰۱۳

از نیمه دوم قرن هجدهم تا امروز نرخ مرگ و میر زنان باردار در اروپا ۳۰۰ برابر کاهش یافته است (از ۱.۲% به ۰.۰۰۴%). این کاهش به سایر نقاط دنیا هم سرایت کرده و نرخ مرگ و میر را با سرعتی حتی بیشتر کاهش داده است. نرخ متوسط برای کل دنیا فقط در ۲۵ سال اخیر به نصف کاهش یافته و اکنون حدود ۰.۲% است یعنی معادل نرخی که سوئد در ۱۹۴۱ داشت.

ممکن است بپرسید آیا کاهش مرگ و میر نوزدان به تنهایی توضیح دهنده افزایش میانگین طول عمر در نمودار ۱-۵ نیست؟ آیا ما واقعاً بیشتر عمر می‌کنیم یا اینکه صرفاً تعداد بیشتری از دوران کودکی جان سالم به در می‌بریم؟ به هر حال اینکه امید به زندگی مردم در قرن‌های گذشته حدود ۳۰ سال بوده به این معنا نیست که بیشتر مردم در تولد سی سالگی‌شان می‌مردند! بلکه مرگ تعداد زیادی کودک باعث می‌شده میانگین به پایین کشیده شود و طول عمر افرادی که در همه جوامع پیری را تجربه می‌کردند نتواند میانگین را بالا نگه دارد. گفته می‌شود سقراط به سال ۳۹۹ ق.م در سن ۷۰ سالگی از دنیا رفت، آن هم نه به مرگ طبیعی بلکه با نوشیدن جام شوکران. در اکثر قبائل شکارچی-گردآورنده افرادی بسیاری وجود دارند که در دهه ۷۰ و حتی دهه ۸۰ زندگی خود هستند. امید به زندگی یک زن از قبیله هادزا[۶] در هنگام تولد ۳۲.۵ سال است اما اگر بتواند به ۴۵ سالگی برسد آنگاه می‌تواند امیدوار باشد ۲۱ سال دیگر نیز زندگی کند.

پس آیا آن دسته از ما که دشواری‌های تولد و کودکی را پشت سر گذاشته‌ایم عمری طولانی‌تر از افراد مشابه در زمان‌های گذشته داریم؟ پاسخ این است: بله، به میزان قابل توجه. شکل ۴-۵ امید به زندگی در انگلستان برای دوره‌های مختلف زندگی نشان می‌دهد.

شکل ۴-۵: امید به زندگی در انگلستان، ۱۷۰۱ تا ۲۰۱۳

فارغ از اینکه چند سالتان باشد، نسبت به افراد هم سن خود در دهه‌ها و سده‌های گذشته سال‌های عمر بیشتری پیش روی شماست. در سال ۱۸۴۵ یک کودک انگلیسی که سال مخاطره‌آمیز اول زندگی را پشت سر گذاشته بود می‌توانست امیدوار باشد تا ۴۷ سالگی زنده بماند در حالی که در ۱۹۰۵ تا ۵۷ سالگی، در ۱۹۵۵ تا ۷۲ سالگی و در ۲۰۱۱ تا ۸۱ سالگی امید به زندگی داشت. در سال ۱۸۴۵ یک فرد ۳۰ ساله می‌توانست امیدوار باشد ۳۳ سال دیگر پیش رو دارد در حالی که در ۱۹۰۵ این عدد ۳۶، در ۱۹۵۵ حدود ۴۳ و در ۲۰۱۱ بیش از ۵۲ سال بود. اگر سقراط در ۱۹۰۵ هفتاد ساله بود می‌توانست انتظار ۹ سال دیگر را داشته باشد، در ۱۹۵۵ حدود ۱۰ سال و در ۲۰۱۱ حدود ۱۶ سال. یک فرد ۸۰ ساله در ۱۸۴۵ تنها ۵ سال دیگر پیش رو داشت در حالی که در ۲۰۱۱ می‌توانست انتظار ۹ سال دیگر را داشته باشد.

روند مشابهی، هرچند فعلا با ارقامی کمتر، در سایر نقاط دنیا نیز اتفاق افتاده است. به عنوان مثال، یک اتیوپیایی ۱۰ ساله در ۱۹۵۰ می‌توانست انتظار ۴۴ سالگی را داشته باشد اما امروز یک اتیوپیایی ۱۰ ساله می‌تواند ۶۱ سال عمر کند. اقتصاددان استیون رادلت[۷] می‌نویسد: «بهبود وضعیت سلامت در بین فقرای جهان در چند دهه اخیر به قدری چشمگیر و فراگیر بوده که باید آن را جزو بزرگترین دستاوردهای تاریخ بشر طبقه‌بندی کرد. به ندرت پیش آمده که رفاه و بهروزی این همه انسان در سرتاسر جهان به این شدت و سرعت بهبود یافته باشد. با این حال تعداد اندکی از مردم از وقوع چنین اتفاقی آگاهند».

اینطور نیست که همه این سال‌های اضافی عمر صرفاً با پیری و فرتوتی روی مبلی در گوشه‌ای از اتاق سپری شوند. البته هر چه بیشتر عمر کنیم ناچار سال‌های بیشتری را با پیری و رنج و دردش دست به گریبان خواهیم بود. اما بدن‌هایی که در برابر مرگ مقاومترند در برابر بیماری، جراحت و فرسودگی هم مقاومت بیشتری از خود نشان می‌دهند. با طولانی‌تر شدن عمر، نیروی جسمی ما نیز مدت زمان بیشتری در دسترس‌مان خواهد بود (هرچند نه الزاماً همانقدر که عمرمان بیشتر شده). پروژه «بار جهانی بیماری»[۸] تلاش می‌کند تا این بهبود در کیفیت زندگی را اندازه بگیرد. این کار از طریق شمردن تعداد افرادی که سالانه در اثر ۲۹۱ بیماری و نارسایی مشخص می‌میرند و محاسبه تعداد سال‌های زندگی سالمی که هرکدام از آنها از دست می‌دهند (با توجه به اینکه آن بیماری تا چه حد کیفیت زندگی فرد را تهدید می‌کرده) انجام می‌شود. تخمین‌های این پروژه برای سال ۱۹۹۰ نشان می‌دهد که یک فرد متوسط می‌توانست انتظار داشته باشد ۵۶.۸ سال از ۶۴.۵ سال عمرش زندگی سالم و با کیفیت باشد. تخمین‌ها برای سال ۲۰۱۰ – لااقل درکشورهای پیشرفته که آمارشان در دسترس است – بیانگر این است که ۳.۸ سال از ۴.۷ سال عمر اضافی که در این دو دهه به دست آمده سالم و با کیفیت بوده است. چنین اعداد و ارقامی نشان می‌دهند امروزه مردم نسبت به اجدادشان سال‌های بسیار بیشتری زندگی می‌کنند و بخش عمده این عمر نیز در صحت و سلامت سپری می‌شود. امروزه برای بسیاری از مردم بزرگترین ترس ناشی از زندگی طولانی‌تر مربوط به بیماری دمانس یا زوال عقل است اما حتی در اینجا هم خبر خوب وجود دارد: بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۲ نرخ ابتلا به این بیماری در بین آمریکایی‌های بالای ۶۵ سال ۲۵% کاهش داشته و سن متوسط تشخیص از ۸۰.۷ سال به ۸۲.۴ سال افزایش یافته است.

خبرهای خوب بیشتری هم هست. منحنی‌های شکل ۴-۵ نقوشی حک شده بر لوح سرنوشت نیستند؛ آنها تنها پیش‌بینی‌هایی هستند که با داده‌های امروز و با این فرض که دانش پزشکی در وضعیت فعلی باقی خواهد ماند صورت گرفته‌اند. این فرض بسیار ضعیفی است اما به دلیل عدم قطعیت در خصوص پیشرفت‌های پزشکی آینده ناچاریم آن را در نظر بگیریم. بنابراین می‌توان با قطعیت نسبتاً بالایی گفت که شما از آنچه در این نمودار نشان داده می‌شود عمر طولانی‌تری خواهید داشت (شاید حتی خیلی طولانی‌تر).

اما مردم معمولاً از همه چیز شاکی هستند. در سال ۲۰۰۱ جورج بوش رئیس جمهور وقت آمریکا دستور تشکیل «شورای عالی اخلاق زیستی» را صادر کرد؛ شورایی که وظیفه‌اش بررسی تهدیدات احتمالی ناشی از پیشرفت‌های زیست‌پزشکی با محوریت افزایش طول عمر انسان بود. لئون کاس[۹] رئیس این شورا که خود پزشک و روشنفکری مطرح بود می‌گفت: «تلاش برای طولانی‌تر کردن دوره جوانی تنها بیانگر یک آرزوی کودکانه و هوس خودخواهانه است. چنین تلاشی در تضاد با وقف خویشتن برای آیندگان است… آیا یک تنیس‌باز حرفه‌ای از اینکه بتواند ۲۵ درصد مسابقات بیشتری انجام دهد واقعاً لذت خواهد برد؟». برخلاف نظر کاس احتمالاً بیشتر مردم ترجیح می‌دهند خودشان در این مورد تصمیم بگیرند. حتی اگر این گفته او درست باشد که «این مرگ است که به زندگی معنا می‌بخشد» باز هم افزایش طول عمر به معنای نامیرایی نیست. از سوی دیگر اینکه پیش‌بینی متخصصین در مورد حداکثر طول عمر مورد انتظار به دفعات نقض شده است (به ‌طور متوسط ۵ سال بعد از انتشار) این سوال را برمی‌انگیزد که آیا واقعاً طول عمر بشر آنقدر افزایش خواهد یافت که روزی به ‌طور کامل از قید مرگ رهایی یابد؟ آیا لازم است نگران دنیایی پر از انسان‌های چند صد ساله باشیم که در برابر نوآوری‌های جوانان نود و چند ساله مقاومت نشان می‌دهند و اینقدر حوصله سر و صدای بچه را ندارند که به ‌طور کلی فرزند آوری را ممنوع می‌کنند؟!

عده‌ای از رویاپردازان «سیلیکون ولی» در تلاشند تا چنین دنیایی را امکان‌پذیر کنند. آنها موسسات تحقیقاتی به راه انداخته‌اند که هدفشان غلبه بر مرگ، آن هم نه از طریق غلبه بر بیماری‌ها، بلکه از طریق مهندسی معکوس فرایند پیر شدن و ارتقای سخت‌افزار سلولی بدن ما به صورتی است که چنین باگی[۱۰] نداشته باشد. آنها امیدوارند نتایج این تحقیقات افزایش طول عمر انسان به میزان پنجاه، صد یا حتی هزار سال باشد. در سال ۲۰۰۶ ری کورزویل[۱۱] در کتاب پرفروش خود «شگفتی نزدیک است»[۱۲] پیش‌بینی کرد به لطف پیشرفت‌های ژنتیک، هوش مصنوعی و نانوفناوری (مثلاً نانو ربات‌هایی که در جریان خون حرکت کرده و بدن را از درون تعمیر می‌کنند) آن عده‌ای از ما که تا سال ۲۰۴۵ زنده بمانیم قادر خواهیم بود به نامیرایی برسیم.

خوانندگان اخبار پزشکی و افرادی که دائماً نگران وضع سلامت خود هستند چشم‌انداز متفاوتی از رسیدن به نامیرایی دارند. درست است که ما پیشرفت‌های مقطعی قابل ستایشی در زمینه سلامت داشته‌ایم، مثلا کاهش نرخ مرگ و میر مربوط به سرطان در ۲۵ سال گذشته به میزان ۱ درصد در هر سال تنها در آمریکا موجب نجات جان میلیون‌ها نفر شده است؛ اما در عین حال به ‌طور مداوم شکست‌هایی را نیز تجربه می‌کنیم: داروهای جدیدی که تاثیری بیشتر از دارونما ندارند، درمان‌هایی که اثرات جانبی مخرب‌تری از خود بیماری دارند و دستاوردهای نوینی که ابتدا در بوق و کرنا شده اما بعد با تحقیقات بیشتر رد می‌شوند. از این منظر پیشرفت‌های پزشکی امروز یادآور اسطوره سیزیف[۱۳] است.

بدون توانایی پیش‌گویی آینده نمی‌توانیم به قطعیت بگوییم آیا هیچ‌گاه دانشمندان راه‌حلی برای غلبه نهایی بر مرگ پیدا می‌کنند یا نه. اما با وجود آنتروپی و فرگشت بعید است که چنین چیزی رخ دهد. پیری در تمام سطوح ژنوم ما حک شده زیرا انتخاب طبیعی، ژن‌هایی که ما را در جوانی نیرومند می‌کند نسبت به ژن‌هایی که طول عمر ما را زیاد می‌کند ترجیح می‌دهد. دلیل وجود چنین ترجیحی در انتخاب طبیعی نامتقارن بودن زمان است: هر لحظه این احتمال وجود دارد که زندگی ما در اثر حادثه‌ای غیرقابل پیش‌گیری مانند صاعقه یا رانش زمین به پایان برسد بنابراین از نظر تکاملی مزیت نگهداری ژنی که طول عمر را افزایش می‌دهد به هزینه‌اش نمی‌صرفد. اگر قرار باشد از مرز میرایی عبور کنیم لازم است هزاران ژن و مسیر ملکولی توسط زیست‌شناسان دستکاری شود در حالی که به سختی می‌توانیم مطمئن باشیم هرکدام از این تغییرات چقدر بر طول عمر ما خواهد افزود.

و حتی اگر سخت‌افزار زیستی ما کامل و بدون نقص بود باز هم آنتروپی برای از بین بردن آن دست به ‌کار می‌شد. به قول پیتر هافمن[۱۴] فیزیک‌دان: «در مبارزه نهایی برای حیات، فیزیک بر زیست‌شناسی پیروز می‌شود». ملکول‌های مخرب دائماً به ساختار سلولی ما آسیب می‌زنند و حتی خود سیستم‌هایی که از طریق رفع خطاها و تصحیح خرابی‌ها بدن ما را در برابر آنتروپی مقاوم می‌کنند از این آسیب‌ها در امان نیستند. به مرور زمان، آسیب‌های وارد شده به این سیستم‌های ضدآسیب تجمیع شده و خطر فروپاشی را به ‌طور تصاعدی افزایش می‌دهد. بالاخره روزی فرا می‌رسد که همه حفاظت‌هایی که دانش زیست‌پزشکی در برابر انواع سرطان و نارسایی اعضای داخلی فراهم می‌کند هم دیگر موثر نخواهد بود.

به نظر من بهترین پیش‌بینی از نتیجه جنگ چند هزار ساله ما با مرگ در اصلاحیه دنیل داویس[۱۵] بر قانون استاین[۱۶] بیان شده است: «چیزهایی که نمی‌توانند برای همیشه ادامه پیدا کنند بسیار بیشتر از آنچه فکر می‌کنید ادامه پیدا خواهند کرد».

 

[۱] Dylan Thomas

[۲] منظور روسلینگ این است که حتی اگر افراد شرکت‌کننده در نظرسنجی یک گزینه را به ‌طور تصادفی انتخاب می‌کردند باز هم عملکردشان بهتر بود. به عبارت دیگر این نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که عموم مردم در مورد وضع جهان دچار جهل مرکب‌اند یعنی هم تصور غلطی از اوضاع جهان دارند و هم نمی‌دانند که تصورشان غلط است بلکه فکر می‌کنند پاسخ سوالات را می‌دانند (در حالی که وضع جهان را بدتر از چیزی که واقعاً هست تخمین می‌زنند).

[۳] اشاره به نظریات توماس مالتوس (Thomas Malthus) اقتصاددان بریتانیایی که معتقد بود جمعیت با تصاعد هندسی رشد می‌کند در حالی که رشد تولید کشاورزی در بهترین حالت تابع تصاعد حسابی است. بنابراین رشد جمعیت همواره سریع‌تر از رشد تولید غذا است و در نتیجه قحطی، فقر و جنگ در جوامع انسانی اجتناب ناپذیر خواهد بود.

[۴] Angus Deaton

[۵] Johan Norberg

[۶] Hadza

[۷] Steven Radelet

[۸] Global Burden of Disease

[۹] Leon Kass

[۱۰] باگ (bug) اصطلاحی مهندسی است که برای اشاره به اشکال در یک سیستم نرم‌افزاری یا سخت‌افزاری به ‌کار می‌رود.

[۱۱] Ray Kurzweil

[۱۲] The Singularity Is Near

[۱۳] داستانی از یونان باستان که در آن سیزیف توسط زئوس مجازات شده بود تا تخته سنگی را به بالای کوهی حمل کند اما هر بار، درست قبل از رسیدن سنگ به قله کوه، سنگ به پایین می‌غلتید و او مجبور بود دوباره این کار را تکرار کند. این اسطوره به نوعی نماد تلاش زیاد اما بی‌حاصل و بی‌پایان است.

[۱۴] Peter Hoffman

[۱۵] Daniel Davies

[۱۶] قانون استاین (Stein’s Law) اشاره به نظریه هربرت استاین اقتصاددان آمریکایی است که معتقد بود: «چیزهایی که نمی‌توانند برای همیشه ادامه پیدا کنند، ادامه پیدا نخواهند کرد» یا «روندهایی که تا ابد قابل ادامه نیستند ناچار متوقف خواهند شد».