اینک روشنگری: فصل چهار، پیشرفت‌هراسی

— مترجم: بشیر جاویدنیا

بخش دوم: پیشرفت

«اگر می‌توانستید لحظه‌ای از تاریخ بشر را برای به دنیا آمدن انتخاب کنید با این فرض که از قبل نمی‌دانستید چه کسی خواهید بود و چه شرایطی خواهید داشت – در خانواده‌ای ثروتمند زاده خواهید شد یا در خانواده‌ای فقیر، در کدام کشور به دنیا خواهید آمد و زن خواهید بود یا مرد – قطعاً امروز را انتخاب می‌کردید» – باراک اوباما

 

فصل چهارم: پیشرفت‌هراسی[۱]

روشنفکران از پیشرفت بیزارند. روشنفکرانی که خود را «پیشرو»[۲] می‌نامند واقعاً از پیشرفت بیزارند! البته نه اینکه آنها ثمرات پیشرفت را دوست نداشته باشند. بیشتر آنها به جای قلم و دوات از کامپیوتر برای نوشتن استفاده می‌کنند و ترجیح می‌دهند عمل جراحی‌شان با استفاده از بیهوشی انجام شود. آنچه این طبقه ورّاج را آزار می‌دهد نفس ایده پیشرفت و این باور عصر روشنگری است که از طریق فهم جهان می‌توانیم وضع بشر را بهبود ببخشیم. آنها فرهنگ لغات کاملی از تهمت و استهزا برای تحقیر باورمندان به پیشرفت بکار می‌برند: اگر فکر می‌کنی دانش می‌تواند به حل مشکلات کمک کند «ایمانی کور» و «باوری شبه مذهبی» به «خرافات کهنه» داری و «امیدی واهی» به «افسانه پیشرفت» بسته‌ای. تو «هواداری مشتاق» برای «باور عامیانه ما می توانیم آمریکایی» هستی و برای «ایدئولوژی اعضای هیئت مدیره‌» شرکت‌های «سیلیکون ولی» و «اتاق بازرگانی» هورا می‌کشی. تو یک «ویگ»[۳]، «خوشبینِ ساده لوح» یا «خوش خیال»ی؛ نسخه‌ای مدرن از «پانگلوس»، همان شخصیت معروف کتاب ولتر که معتقد بود: «در بهترین دنیای ممکن، همه چیز در بهترین حالت خود است».

اما شخصیت پروفسور پانلگوس به چیزی که ما امروز فردی بدبین می‌دانیم بسیار نزدیک‌تر بود. یک خوشبین واقعی باور دارد که جهان می‌تواند خیلی خیلی بهتر از آن چیزی که امروز هست باشد. قصد ولتر در کتاب «کاندید» هجو امید عصر روشنگری به پیشرفت نبود. بلکه برعکس، قصدش هجو توجیه مذهبی درد و رنج و ایده «عدالت الهی»[۴] بود که می‌گفت خداوند ناچار است اجازه وجود بیماری‌ها، کشتارها و بدبختی‌ها را در جهان بدهد زیرا از نظر متافیزیکی وجود جهان بدون وجود «شر» ممکن نیست.

به نظر می‌رسد اینکه جهان اکنون جای بهتری نسبت به گذشته است و می‌تواند همچنان هم بهتر شود خیلی وقت است در میان روشنفکران و نخبگان پر طرفدار نیست. آرتور هرمان در کتاب «اندیشه زوال در تاریخ غرب» نشان می‌دهد که پیام‌آوران زوال و انذاردهندگان محشر کبری از جمله فردریش نیچه، آرتور شوپنهاور، مارتین هایدگر، تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه، ژان پل سارتر، فرانتس فانون، میشل فوکو، والتر بنیامین، ادوارد سعید و کورنل وست همگی ستارگان برنامه‌های درسی دانشگاهی هستند. هرمان پس از بررسی نظرگاه فکری نخبگان انتهای قرن بیستم با تاسف اظهار می‌کند که: «عقب‌گردی عظیم نسبت به اندیشه درخشان انسان‌گرایی عصر روشنگری مشاهده می‌شود؛ اندیشه‌ای که معتقد بود از آنجا که انسان موجب ایجاد معضلات و مشکلات در جهان می‌شود خود نیز می‌تواند آنها را از میان بردارد». جامعه‌شناس آمریکایی رابرت نیزبت[۵] نیز در کتاب «تاریخ اندیشه پیشرفت» بر این برداشت هرمان صحه می‌گذارد: «تردید و بدبینی نسبت به پیشرفت غرب که در قرن نوزدهم محدود به گروه بسیار کوچکی از روشنفکران بود به شدت گسترش یافته، به حدی که در انتهای قرن بیستم نه تنها اکثریت بزرگی از روشنفکران بلکه میلیون‌ها نفر از مردم غرب نیز چنین دیدگاهی دارند».

بله، این فقط روشنفکران نیستند که فکر می‌کنند دنیا به سرعت در حال تبدیل شدن به جهنم است. مردم عادی نیز وقتی پا در کفش روشنفکران می‌کنند همینطور می‌اندیشند. روانشناسان خیلی وقت است متوجه این پدیده شده‌اند که مردم به زندگی خودشان از پشت عینک رنگی نگاه می‌کنند. آنها احتمال اینکه طلاق بگیرند، از کار اخراج شوند، تصادف کنند، بیمار شوند یا قربانی جنایتی باشند را کمتر از حد واقعی تخمین می‌زنند. اما وقتی همین سوالات را به جای زندگی شخصی از وضعیت جامعه بپرسید تخمین‌ها بسیار بدبینانه‌تر از حد واقعی خواهند بود.

پژوهش‌گران به این پدیده «شکاف خوشبینی»[۶] می‌گویند. به عنوان مثال در پژوهشی که به مدت دو دهه ادامه داشت، وقتی از اروپایی‌ها می‌پرسیدند «آیا در سال پیش رو وضعیت اقتصادی شما و خانواده‌تان بهتر خواهد شد یا بدتر؟» اکثریت گزینه «بهتر» را انتخاب می‌کردند. اما وقتی همین سوال را در مورد «وضعیت اقتصادی کشور» می‌پرسیدند بیشتر مردم معتقد بودند شرایط اقتصادی کشور رو به بدتر شدن است. در پژوهشی دیگر مشخص شد اکثریت بریتانیایی‌ها معتقدند مهاجرت، حاملگی نوجوانان، زباله‌های شهری، بیکاری، جرم و جنایت، خرابکاری و مواد مخدر مسائل و معضلات اصلی کشور هستند اما تعداد کمی از آنها فکر می‌کنند این مشکلات در محله خودشان جدی است. بیشتر مردم وضعیت محیط‌زیست در کل جهان را بدتر از کشور خودشان و شرایط کل کشور را بدتر از منطقه‌شان ارزیابی می‌کنند. بین سال‌های ۱۹۹۲ تا ۲۰۱۵ که نرخ جرائم خشونت‌آمیز در آمریکا به شدت در حال کاهش بود، اکثریت آمریکایی‌ها در پاسخ به نظرسنجی‌های مختلف عنوان می‌کردند که جرم و جنایت در حال افزایش است. همچنین بسیاری از آمریکایی‌ها معتقدند در ۴۰ سال گذشته «کشور در مسیر غلطی قرار داشته است». در پژوهشی که در سال ۲۰۱۵ در ۱۱ کشور توسعه یافته انجام شد اکثریت قاطع مردم معتقد بودند که «اوضاع جهان در حال بدتر شدن است».

آیا حق با اکثریت است؟ آیا این بدبینی گسترده موجه است؟ آیا ممکن است وضعیت دنیا مانند گردابی دائماً در حال فرو رفتن باشد؟ در وهله اول باید ببینیم چرا اغلب مردم چنین احساسی دارند. مردم هر روز با اخباری مواجه می‌شوند که مملو از گزارش‌های جنگ، تروریسم، جرم و جنایت، آلودگی، نابرابری، مواد مخدر و اشکال مختلف ظلم هستند. این موضوع فقط محدود به سرخط اخبار نیست بلکه گزارش‌های تحلیلی را هم شامل می‌شود. جلد مجلات در مورد ظهور هرج و مرج، بلایای گوناگون، اپیدمی‌، فروپاشی و انواع «بحران»های سلامت، بازنشستگی، بدهی، انرژی و نظام رفاهی هشدار می‌دهند و نویسندگان هر روز یکی از آنها را به عنوان «بحران جدی» معرفی می‌کنند.

فارغ از اینکه جهان واقعاً در حال بدتر شدن باشد یا نه، ماهیت اخبار طوری با ماهیت سیستم ادراکی ما در تعامل قرار می‌گیرد که فکر کنیم اینگونه است. اخبار در مورد چیزهایی است که «اتفاق می‌افتند». هیچ وقت نمی‌بینیم خبرنگاری رو به دوربین بگوید: «من بطور زنده از کشوری گزارش می‌دهم که جنگی در آن آغاز نشده است» یا «شهری که در آن بمب‌گذاری نشده است» یا «مدرسه‌ای که در آن تیراندازی رخ نداده است». تا زمانی که بدی‌ها بطور کامل از صحنه روزگار محو نشده باشند همواره به قدر کافی حوادث مختلف برای پر کردن اخبار وجود خواهد داشت؛ خصوصاً در دوره‌ای که میلیاردها گوشی هوشمند اکثریت شهروندان جهان را به خبرنگاران بالقوه‌ تبدیل کرده است.

به علاوه، از بین چیزهایی که «اتفاق می‌افتند» اتفاقات مثبت و منفی معمولاً با زمان‌بندی متفاوتی رخ می‌دهند. اخبار به هیچ وجه «گزارشی دست اول از وقایع تاریخ» نیست بلکه بیشتر شبیه به گزارش لحظه به لحظه یک مسابقه ورزشی است. تمرکز اخبار بر رخدادهای مجزا است، خصوصاً آنهایی که به تازگی اتفاق افتاده‌اند (روز گذشته، همین الان، چند ثانیه قبل). و نکته مهم این است که اتفاقات بد می‌توانند بسیار به سرعت روی دهند اما چیزهای خوب معمولاً یک شبه اتفاق نمی‌افتند. بنابراین اتفاقات خوبی که به تدریج در حال رخ دادن هستند از چرخه اخبار بیرون می‌مانند. پژوهشگر صلح جان گالتونگ[۷] معتقد است اگر روزنامه‌ای وجود داشت که هر ۵۰ سال یک بار منتشر می‌شد به جای شایعات مربوط به سلبریتی‌ها و رسوایی‌های سیاسی گزارشی از تغییرات چشم‌گیر جهانی در نیم قرن گذشته (مثلا افزایش متوسط طول عمر مردم جهان) منتشر می‌کرد.

خطایی در ذهن و سیستم ادراکی ما وجود دارد که موجب می‌شود اخبار قدرت بیشتری برای خدشه‌دار کردن تصور ما نسبت به جهان داشته باشند. روانشناسان سرشناس آموس تورسکی[۸] و دانیل کانمن[۹] این خطا را سوگیری دسترس‌پذیری یا تمرکز بر اطلاعات در دسترس[۱۰] نامیده‌اند. این سوگیری منجر می‌شود افراد احتمال وقوع یک رخداد یا میزان تکرار یک حادثه را بر اساس سادگی دسترسی به آن در حافظه تخمین بزنند. این قاعده سرانگشتی می‌تواند در جنبه‌های مختلف زندگی روزمره بسیار سودمند باشد. اتفاقاتی که بیشتر تکرار می‌شوند اثر عمیق‌تری بر حافظه می‌گذارند و در نتیجه خاطرات پررنگ معمولاً بیانگر اتفاقات پرتکرار هستند. مثلاً حدس شما در مورد اینکه در شهرتان تعداد کبوترها از طوطی‌ها بیشتر است به احتمال زیاد درست است با اینکه این حدس صرفاً بر اساس حافظه و دفعات مواجه شدن شما با این پرندگان در سطح شهر بوده نه بر اساس سرشماری دقیق پرندگان. اما در عین حال موتور جستجوی ذهن ما ممکن است برخی چیزها را به دلایلی غیر از میزان زیاد تکرار در بالای لیست نتایج قرار دهد، مثلا به این دلیل که تازه و جدید هستند یا بسیار شفاف، متمایز، ناراحت‌کننده یا اثرگذار بوده‌اند. در چنین شرایطی ما احتمال وقوع آن موضوع را بیش از حد واقعی تخمین خواهیم زد. به عنوان مثال اگر از افراد پرسیده شود «تعداد کلمات انگلیسی که با حرف k شروع می‌شوند بیشتر است یا آنهایی که k سومین حرف آنهاست؟» اکثراً گزینه اول را انتخاب می‌کنند. در واقعیت تعداد کلماتی که سومین حرفشان k است سه برابر آنهایی است که با k شروع می‌شوند، اما به این دلیل که پیدا کردن کلمات با حرف اول‌شان در حافظه بسیار آسان‌تر است اکثر مردم تخمین می‌زنند تعداد کلماتی که با k شروع می‌شوند بیشتر است.

خطای دسترس‌پذیری یکی از علل رایج حماقت‌ها و تفکرات غلط است. دانشجویان سال اول پزشکی اغلب دچار این توهم می‌شوند که به بیماری‌های عجیب و غریبی که در کتاب‌های درسی می‌بینند مبتلا شده‌اند. افرادی که برای تعطیلات به مناطق ساحلی رفته‌اند اگر اخیراً خبری در مورد حمله کوسه‌ها خوانده باشند یا حتی وقتی به تازگی فیلم «آرواره‌ها» را تماشا کرده باشند معمولاً برای شنا به دریا نمی‌روند. خیلی از افراد از سفر با هواپیما وحشت دارند در حالی که تقریباً هیچکس از سفر با خودرو نمی‌ترسد، احتمالاً به این دلیل که سقوط هواپیماها حتماً پوشش خبری گسترده‌ای خواهند داشت اما تصادفات رانندگی که موجب مرگ تعداد بسیار بیشتری از مردم می‌شود معمولاً جایی در اخبار ندارند. نظرسنجی‌ها در آمریکا نشان می‌دهد که مردم گردباد را (که سالانه منجر به مرگ ۵۰ آمریکایی می‌شود) عامل مرگ و میر رایج‌تری از آسم (که سالانه بیش از ۴ هزار نفر را در آمریکا می‌کشد) می‌دانند، قاعدتاً چون گردبادها پوشش تلویزیونی بیشتری جلب می‌کنند.

می‌توان به سادگی مشاهده کرد که سوگیری دسترس‌پذیری در کنار خط مشی رایج رسانه‌های خبری که معتقدند «هرچه خونبارتر، خبرتر» می‌تواند به یاس و ناامیدی در مورد اوضاع جهان منجر شود. هنگامی که پژوهش‌گران حوزه رسانه لیستی از اخبار و گزارشات مختلف را به سردبیران خبری نشان دادند تا از بین آنها انتخاب کنند مشخص شد که اخبار منفی بیشتر از اخبار مثبت انتخاب می‌شوند. به علاوه از بین گزارش‌های مختلف از یک واقعه واحد آنهایی که لحن و بیانی منفی داشتند شانس بیشتری برای راه پیدا کردن به سرخط اخبار پیدا می‌کردند. در واقع می‌توان گفت سردبیران خبری از چنین فرمولی استفاده می‌کنند: لیستی از بدترین اتفاقاتی که در طول روز یا هفته گذشته در همه نقاط دنیا رخ داده تهیه کنید و نشان دهید که تمدن بشری هیچگاه تا این اندازه در مخاطره نبوده است.

اخبار منفی می‌توانند پیامدهای منفی به دنبال داشته باشند. دنبال‌کنندگان دائمی اخبار به جای اینکه مطلع‌تر و آگاه‌تر باشند اغلب ذهنیت بدبین و منفی‌گرا پیدا می‌کنند. آنها معمولاً بیشتر از متوسط مردم نگران وقوع جرم و جنایت هستند و گاهی به کلی ارتباط‌شان را با واقعیت از دست می‌دهند. یک نظرسنجی در سال ۲۰۱۶ نشان داد که اکثریت بزرگی از آمریکایی‌ها اخبار مربوط به داعش را از نزدیک دنبال می‌کنند و ۷۷% آنها معتقدند که «گروه‌های شبه نظامی اسلام‌گرای فعال در عراق و سوریه تهدیدی جدی برای وجود و بقای ایالات متحده هستند»، عقیده‌ای که فاصله زیادی با توهم ندارد. همچنین جای تعجب ندارد اگر مصرف‌کنندگان اخبار منفی دچار ملال و افسردگی شوند. پژوهش‌ها نشان می‌دهد این افراد درک نادرستی از ریسک و خطر دارند، از اضطراب، افسردگی و درماندگی آموخته شده[۱۱] رنج می‌برند، با دیگران خصومت‌آمیزتر رفتار می‌کنند، حساسیت خود را به وقایع اطراف از دست می‌دهند و در برخی موارد کاملاً از اخبار اجتناب می‌کنند. تقدیرگرایی و بیان جملاتی چون «چرا باید در انتخابات شرکت کنم وقتی تاثیری نخواهد داشت» یا «حتی اگر به خیریه‌ها کمک مالی کنیم باز هم هر روز کودکان زیادی از گرسنگی تلف خواهند شد» نیز در بین این افراد بیشتر مشاهده می‌شود.

حال که دانستیم رسانه‌های خبری و خطاهای ذهنی خودمان باعث می‌شوند درک معوجی از اوضاع داشته باشیم این سوال مطرح می‌شود که پس چطور می‌توانیم ارزیابی واقع‌گرایانه‌ای از وضعیت جهان به دست آوریم؟ پاسخ این است: باید بشماریم. تعداد افرادی که قربانی خشونت می‌شوند به نسبت کل جمعیت چقدر است؟ چه تعدادی از مردم جهان بیمار، گرسنه، فقیر، بی‌سواد، افسرده یا مورد ظلم واقع شده هستند؟ آیا این آمار رو به افزایش است یا کاهش؟ نگاه کمّی و شمارش‌گر به مسائل انسانی با اینکه ممکن است در ابتدا بی‌روح به نظر برسد اما در حقیقت از نظر اخلاقی برتر است زیرا ارزش برابری برای زندگی تمام افراد انسانی قائل می‌شود و امتیاز ویژه‌ای برای افرادی که به ما نزدیک‌تر هستند یا آنهایی که از بقیه خوش‌عکس‌ترند [سلبریتی‌ها] در نظر نمی‌گیرد. به علاوه چنین نگاهی به ما امکان می‌دهد علل مشکلات و رنج‌های بشری را شناسایی کنیم و بفهمیم چه تدابیری بیش از بقیه به کاهش آنها کمک می‌کنند.

هدف من از نوشتن کتاب قبلی‌ام «فرشتگان بهتر ذات ما» دفاع از همین دیدگاه کمّی بود. در آن کتاب با استفاده از صدها نمودار و نقشه نشان دادم که خشونت در طول تاریخ کاهش یافته است. همچنین برای تاکید بر اینکه کاهش خشونت در زمان‌های مختلف و به علل متفاوت روی داده آنها را نام‌گذاری کردم. «فرایند آرام‌سازی» سلسله رخدادهایی بود که به دنبال تسلط حکومتی کارآمد بر یک سرزمین روی می‌داد و به موجب آن نرخ مرگ و میر ناشی از جنگ‌های طایفه‌ای و منازعات قبیله‌ای کاهشی پنج برابری را تجربه می‌کرد. «فرایند متمدن‌سازی» به کاهش چهل برابری میزان قتل و سایر جرائم خشونت‌آمیز در اوایل دوران اروپای مدرن اشاره می‌کند که در اثر برقراری حکومت قانون و هنجارهای اجتماعی جدید بدست آمد. «انقلاب بشردوستانه» نام دیگری برای لغو برده‌داری، آزار و اذیت‌های مذهبی و مجازات‌های شدید و بی‌رحمانه در عصر روشنگری است. «صلح طولانی» به دوره پس از جنگ جهانی دوم اشاره می‌کند که در آن جنگی بین قدرت‌های بزرگ رخ نداده و میزان سایر جنگ‌ها نیز به میزان قابل توجهی کمتر شده است. در دوره پس از جنگ سرد، جهان وارد دوران «صلح جدید» شده که در آن میزان جنگ‌های داخلی، نسل‌کشی و سلطه حکومت‌های خودکامه به شدت کاهش یافته است. همچنین از دهه ۱۹۵۰ میلادی به این طرف جهان شاهد سلسله‌ای از «انقلاب‌های حقوقی» مانند جنبش حقوق مدنی، حقوق زنان، حقوق همجنس‌گرایان، حقوق کودکان و حقوق حیوانات بوده است.

بیشتر این آمارها در خصوص کاهش خشونت در بین متخصصین محل مناقشه نیست. به عنوان مثال، جرم‌شناسان تاریخی در مورد اینکه میزان قتل در اروپای بعد از قرون وسطی به شدت کاهش یافته اتفاق نظر دارند. یا متخصصین روابط بین‌الملل بر این موضوع که جنگ‌های بزرگ پس از سال ۱۹۴۵ میلادی کاهش یافته صحه می‌گذارند. اما برای اکثر مردم شنیدن این حرف‌ها تعجب‌آور است. در زمان نوشتن آن کتاب فکر می‌کردم تعداد زیادی نمودار که محور افقی آنها زمان و محور عمودی آنها تعداد مرگ و میر یا سایر شاخص‌های خشونت را نشان بدهد و همگی یک خط نزولی را به نمایش بگذراند می‌تواند مردم را نسبت به سوگیری دسترس‌پذیری آگاه کند و آنها را قانع نماید که پیشرفت عظیمی در زمینه کاهش خشونت در جهان رخ داده است. اما از واکنش‌ها به آن کتاب و نقدها و سوالاتی که به سمتم سرازیر شد فهمیدم که مقاومت در برابر اندیشه پیشرفت عمیق‌تر از سوگیری‌های ذهنی و مغالطات آماری است. شکی نیست که آمار و داده‌ها انعکاس کامل و بی کم و کاست واقعیت نیستند و بنابراین پرسش از میزان دقت یا انطباق آنها با واقعیت پرسشی متین است. اما انتقاداتی که من با آنها مواجه شدم صرفاً ناشی از تردید نسبت به داده‌ها نبود بلکه از شکی عمیق به امکان بهبود وضعیت بشر حکایت می‌کرد. بسیاری از افراد کاری به ابزارهای سنجش میزان پیشرفت بشر ندارند بلکه نفس این ایده که اوضاع می‌تواند بهتر شده باشد برایشان غیر قابل قبول است. در ادامه برخی واکنش‌های رایج و سوالاتی که با آنها مواجه می‌شدم را ذکر می‌کنم و به آنها پاسخ می‌دهم.

«واقعاً معتقدی خشونت دائماً در طول تاریخ در حال کاهش بوده است؟!»

نه «دائماً». بسیار عجیب خواهد بود اگر شاخص‌های سنجش رفتار انسان بصورت خطی و به مقدار ثابت در واحد زمان تغییر کنند. به بیان دیگر با وجود همه پیچیدگی‌های زندگی بشر نمی‌توان انتظار داشت که خشونت دهه به دهه و قرن به قرن دائماً کاهش یافته باشد. همچنین نمی‌توان انتظار داشت این کاهش بصورت یکنواخت بوده باشد (احتمالاً منظور مطرح کننده سوال همین بوده) یعنی خشونت همواره کاهش یافته یا ثابت بوده و هیچگاه افزایش نیافته باشد. بلکه برعکس، روندهای تاریخی همواره با نوسان و فراز و نشیب همراه هستند. به عنوان مثال در مورد خشونت می‌توان گفت که دو جنگ جهانی در قرن بیستم، افزایش جرائم در کشورهای غربی در بازه میانه دهه ۶۰ تا ابتدای دهه ۹۰ میلادی و افزایش جنگ‌های داخلی در کشورهای در حال توسعه پس از پایان دوران استعمار در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی نمونه‌های از انحراف در روند بلندمدت کاهش خشونت بوده‌اند. پیشرفت شامل روندهایی همراه با نوسانات مختلف است و نمی‌تواند همواره یکنواخت و خطی باشد زیرا حل مشکلات قبلی خود مشکلات جدیدی ایجاد می‌کند. اما تا زمانی که مشکلات جدید یکی پس از دیگری حل می‌شوند پیشرفت نیز می‌تواند ادامه پیدا کند.

همین عدم یکنواختی روندهای اجتماعی این امکان را به خبرگزاری‌ها می‌دهد که موارد منفی را برجسته کنند. وقتی تمام سال‌هایی که یک شاخص خاص در حال بهتر شدن بوده را نادیده بگیرید و صرفاً زمان‌هایی که آن شاخص وضعیت بدتری پیدا کرده را گزارش کنید (چون تنها اتفاقات بد «خبر» هستند) آنگاه مخاطبان شما به این نتیجه می‌رسند که اوضاع روز به روز در حال بدتر شدن است با اینکه در واقعیت اوضاع رو به بهبودی بوده. در شش ماه اول ۲۰۱۶ روزنامه نیویورک تایمز سه بار از همین حقه استفاده کرد و گزارش‌هایی در مورد افزایش خودکشی، کاهش طول عمر و افزایش مرگ و میر ناشی از حوادث رانندگی منتشر کرد.

«اگر سطح خشونت همواره رو به کاهش نبوده پس به این معنی است که روند دوره‌ای دارد. بنابراین پایین بودن فعلی میزان خشونت دیری نخواهد پایید و به زودی مجدداً افزایش خواهد یافت»

خیر. تغییرات در طول زمان ممکن است شامل نوسانات غیرقابل پیش‌بینی باشد اما این بدین معنی نیست که دوره‌ای است و مانند یک آونگ بین دو نقطه در تناوب است. به عبارت دیگر، امکان‌پذیر بودن تغییر یک روند به این معنی نیست که با گذشت زمان احتمال تغییر آن افزایش پیدا می‌کند (سرمایه‌گذاران بسیاری به دلیل همین اشتباه – اینکه نوسانات بازار دوره‌ای است و اوضاع بد الزاماً اوضاع خوب را به دنبال خواهد داشت – ورشکسته شده‌اند). پیشرفت زمانی رخ می‌دهد که نوسانات یک روند مثبت با تناوب یا شدت کمتری رخ دهند یا حتی در برخی موارد بطور کلی از بین بروند.

«چطور می‌توانی بگویی خشونت کاهش یافته است؟ مگر امروز اخبار تیراندازی در مدرسه (یا بمب‌گذاری تروریستی، شورش هواداران فوتبال، چاقوکشی در کافه…) را نشنیده‌ای؟»

کاهش چیزی به معنای از بین رفتن آن نیست (عبارت x < y با عبارت x = 0 متفاوت است). ممکن است خشونت کاهش یافته باشد اما بطور کلی از صحنه روزگار محو نشده باشد. در واقع میزان خشونت در زمان حال هیچ ربطی به اینکه آیا خشونت در طول تاریخ کاهش یافته است یا نه ندارد. تنها راه پاسخ به این سوال این است که میزان خشونت امروز را با گذشته مقایسه کنیم. و اگر به میزان خشونت در گذشته نگاه کنیم می‌بینیم که بسیار زیاد بوده، به رغم اینکه به اندازه سرخط خبرهای امروز در حافظه‌مان پررنگ نباشد.

«همه این آمارها و نمودارها در مورد کاهش خشونت برای کسی که خودش قربانی خشونت است هیچ معنایی ندارد»

درست است؛ اما این آمارها به این معناست که احتمال کمتری وجود دارد که شما قربانی خشونت شوید. به همین دلیل این آمار برای میلیون‌ها نفری که امروز دیگر قربانی خشونت نمی‌شوند (ولی اگر میزان خشونت کاهش نیافته بود می‌شدند) بسیار با معنا است.

 

«پس می‌گویی دست روی دست بگذاریم و تماشا کنیم، خشونت خودش به مرور از بین خواهد رفت؟!»

اگر ببینید یک کپه لباس کثیف به مرور کمتر می‌شود آیا نتیجه می‌گیرید لباس‌ها دارند خودشان را می‌شورند؟ قاعدتاً نه؛ مشخص است که کسی لباس‌ها را شسته است. اگر نوعی از خشونت در حال کاهش باشد به این معنی است که تغییراتی در شرایط مادی، اجتماعی یا فرهنگی منجر به این کاهش شده‌اند. اگر چنین شرایطی پایدار باشد آنگاه میزان خشونت پایین می‌ماند یا باز هم کاهش خواهد یافت و در غیر اینصورت اوضاع می‌تواند بدتر شود. به همین دلیل شناسایی علل کاهش خشونت بسیار مهم است تا بتوانیم آنها را تقویت کرده و بطور گسترده‌تری بکار بگیریم و مطمئن شویم این کاهش ادامه خواهد یافت.

«کسی که می‌گوید خشونت کاهش یافته ساده‌لوح، احساساتی، ایده‌آل‌گرا، رمانتیک، آرمان‌گرا و خوش‌خیال است»

اینطور نیست. کسی که با نگاه کردن به آمار و داده‌ها می‌گوید «خشونت کاهش یافته» صرفاً دارد یک حقیقت را بازگو می‌کند. اگر کسی به آماری که نشان‌دهنده کاهش خشونت است نگاه کند و بگوید «خشونت افزایش یافته» مغرض یا متوهم است. کسی که بدون توجه به آمار و داده‌ها می‌گوید «خشونت افزایش یافته» نادان است.

در برابر اتهام رمانتیک بودن با اعتماد به نفس بیشتری می‌توانم از خودم دفاع کنم. در کتاب دیگرم «لوح سپید: انکار مدرن ذات بشر» بصورت کاملاً غیر رمانتیک و غیر آرمان‌گرایانه‌ای عنوان کردم که نوع بشر در مسیر فرگشت خصوصیات مخربی چون طمع، شهوت، سلطه‌جویی، انتقام و خودفریبی کسب کرده است. اما در عین حال معتقدم انسان‌ها قابلیت همدردی، توانایی یادگیری از مشکلات و قوای فکری لازم برای خلق و به اشتراک گذاشتن اندیشه‌های نو را نیز کسب کرده‌اند؛ خصوصیاتی که با پیروی از آبراهام لینکلن «فرشتگان بهتر ذات ما» نامیدم. تنها با نگاه کردن به آمارها و واقعیت‌ها است که می‌توان بفهمیم در هر زمان و مکانی تا چه اندازه این «فرشتگان» توانسته‌اند بر «شیاطین» درونی ما غلبه کنند.

«چطور می‌توانی پیش‌بینی کنی که خشونت باز هم کاهش یابد؟ نظریه تو به آسانی با وقوع یک جنگ رد خواهد شد»

این گزاره که شاخص‌های اندازه‌گیری خشونت کاهش یافته‌اند یک «نظریه» نیست بلکه مشاهده‌ای از واقعیت است. و بله، درست است که گزارش تغییر یک شاخص در طول زمان به معنای پیش‌بینی این نیست که این تغییر تا ابد ادامه خواهد یافت. همانطور که تبلیغات شرکت‌های سرمایه‌گذاری معمولاً ذکر می‌کنند: «عملکرد گذشته تضمینی برای نتایج آینده نیست».

«اگر اینطور است پس فایده آن همه نمودار و تحلیل چیست؟ آیا یک نظریه علمی نباید بتواند پیش‌بینی‌های قابل سنجش ارائه دهد؟»

نظریات علمی می‌توانند در چارچوب آزمایش‌های کنترل شده پیش‌بینی کنند، یعنی زمانی که روابط علّی تحت کنترل باشند. هیچ نظریه علمی نمی‌تواند در مورد کل جهان چیزی را پیش‌بینی کند، خصوصاً در مورد مسائل انسانی که شامل تعامل میلیاردها نفر در شبکه‌های پیچیده و برهم‌کنش آنها با شرایط آشوبناک دنیای فیزیکی است. اظهار نظر در مورد آینده جهانی غیر قابل کنترل آن هم بدون ارائه توضیحی در مورد علل رخداد پدیده‌ها نامش پیش‌بینی نیست بلکه پیش‌گویی است. به قول دیوید دویچ: «مهم‌ترین محدودیت تولید دانش این است که بشر قادر به پیش‌گویی نیست. ما نمی‌توانیم محتوا و اثر ایده‌ها و اندیشه‌هایی که در آینده خلق خواهند شد را پیش‌بینی کنیم. این محدودیت نه تنها با رشد نامحدود دانش سازگار است بلکه منطقاً از آن نتیجه می‌شود».

البته ناتوانی ما در پیش‌گویی به ما اجازه نمی‌دهد که حقایق و واقعیت‌ها را نادیده بگیریم. بهبود شاخص‌های بهزیستی بشر نشان می‌دهند که در مجموع اوضاع بیشتر در مسیر درست پیش رفته تا غلط. اینکه آیا باید انتظار ادامه این پیشرفت را داشته باشیم یا نه به این بستگی دارد که بفهمیم چه نیروهایی منجر به آن شده و این نیروها تا چه زمانی پابرجا خواهند بود. پاسخ به این سوال برای هر شاخصی می‌تواند متفاوت باشد. برخی از روندها ممکن است شبیه به قانون مور در علوم کامپیوتر باشند (قانونی که می‌گوید تعداد ترانزیستورهای موجود در یک تراشه کامپیوتری هر دو سال دو برابر خواهد شد) و در نتیجه این اطمینان – و البته نه قطعیت – را ایجاد کنند که ثمرات نبوغ بشر در طول زمان انباشته خواهد شد و پیشرفت در آن زمینه ادامه پیدا خواهد کرد. برخی شاخص‌های دیگر ممکن است شبیه بازار سهام عمل کنند یعنی در کوتاه‌مدت نوسانات زیادی داشته باشند اما روند بلندمدت‌شان مثبت باشد. برخی شاخص‌ها ممکن است توزیع احتمال «دم کلفت» داشته باشند یعنی هیچگاه نتوان از عدم وقوع حوادث شدید و وقایع پیش‌بینی نشده مطمئن بود، هرچند احتمال وقوع آنها بسیار پایین باشد. سایر روندها ممکن است دوره‌ای یا حتی کاملاً آشوبناک و بی‌نظم باشند. در فصول ۱۹ و ۲۱ پیش‌بینی عقلانی با وجود عدم قطعیت را بیشتر بررسی خواهیم کرد. فعلاً کافی است به خاطر داشته باشیم که یک روند مثبت معمولاً نشان می‌دهد (و البته اثبات نمی‌کند) که در مسیر درست قرار داریم. بنابراین باید در پی این باشیم که بفهمیم چه کاری ما را در مسیر درست قرار داده و سعی کنیم بیشتر انجامش دهیم.

پس از اینکه تمام این سوالات و انتقادات را پاسخ دادم معمولاً با افرادی مواجه می‌شوم که به هیچ وجه نمی‌توانند بپذیرند اوضاع واقعاً بهتر شده باشد. بنابراین با ناامیدی و استیصال به بازی با کلمات روی می‌آورند:

«آیا قلدری اینترنتی[۱۲] نوعی خشونت نیست؟ آیا بهره‌برداری بی‌رویه از منابع زمین و استخراج معادن نوعی خشونت نیست؟ آیا نابرابری نوعی خشونت نیست؟ آیا آلودگی نوعی خشونت نیست؟ آیا فقر نوعی خشونت نیست؟ آیا مصرف‌گرایی نوعی خشونت نیست؟ آیا طلاق نوعی خشونت نیست؟ آیا تبلیغات بازرگانی نوعی خشونت نیست؟ آیا جمع‌آوری آمار خشونت نوعی خشونت نیست؟!»

استفاده از استعاره و تمثیل ممکن است برای لفاظی مناسب باشد اما روش خوبی برای سنجش اوضاع بشر نیست. لازمه استدلال اخلاقی تفکیک لفاظی از واقعیت است. در شرایطی که انسان‌ها مورد تجاوز قرار می‌گیرند سخن گفتن از تجاوز به محیط‌زیست نه فایده‌ای برای قربانیان تجاوز دارد و نه برای محیط‌زیست. استدلال اخلاقی همچنین مستلزم توجه به اصل تناسب[۱۳] است. مواجه شدن با توهین و استهزا در توییتر ناراحت‌کننده است اما نمی‌شود آن را با تجارت برده یا هولوکاست مقایسه کرد. و در نهایت، بهبود جهان نیازمند فهم روابط علت و معلولی است. گرچه شهود اخلاقی بدوی ما تمایل دارد همه چیزهای بد را یک کاسه کند و تقصیر را گردن افراد و موجودات شریر بی‌اندازد، اما در واقعیت هیچ پدیده منسجمی تحت عنوان «چیزهای بد» وجود ندارد که بتوانیم به دنبال درک و حذف آن باشیم. جنگ، جنایت، آلودگی، فقر، بیماری و وحشیگری بدی‌هایی هستند که اشتراک زیادی با هم ندارند. به علاوه آنتروپی و فرگشت به وفور چیزهای بد تولید می‌کنند. اگر قصد داریم بدی‌ها را کاهش دهیم نباید با کلمات بازی کنیم زیرا با این کار توانایی شناخت آنها و بحث در موردشان را از دست خواهیم داد.

—-

هدفم از طرح این انتقادات و پاسخ‌ها این بود که فضا را برای ارائه آمار مربوط به سایر شاخص‌های پیشرفت در فصول پیش رو آماده کنم. واکنش‌هایی که پس از نوشتن کتاب «فرشتگان بهتر ذات ما» دریافت کردم مرا متقاعد کرد که دلیل این حجم از بدبینی نسبت به پیشرفت تنها سوگیری دسترس‌پذیری نیست. گرایش رسانه‌ها به اخبار بد با هدف هرچه بیشتر تحت تاثیر قرار دادن مخاطبان را نیز نمی‌توان تنها مقصر این موضوع دانست. ریشه‌های روانشناختی هراس از پیشرفت عمیق‌تر از اینهاست.

یکی از عمیق‌ترین این ریشه‌ها ناشی از سوگیری منفی‌گرایی است که باعث می‌شود بد قوی‌تر از خوب باشد. آموس تورسکی برای نشان دادن این سوگیری یکسری آزمایش فکری طراحی کرده است. به عنوان مثال تصور کنید چقدر می‌توانستید احساس بهتری از آنچه الان دارید داشته باشید؟ چقدر می‌توانستید احساس بدتری داشته باشید؟ اکثر ما در پاسخ به سوال اول می‌توانیم تعداد اندکی ی احساسات بهتر را تصور کنیم اما احساسات بدتری که می‌توانیم تصور کنیم تقریباً بی‌انتهاست. این عدم تقارن احساسی را می‌توان با عدم تقارن مشابهی در زندگی توضیح داد (که به نوعی نتیجه فرعی قانون آنتروپی است). چه اتفاقاتی می‌تواند امروز برای شما رخ دهد که وضع شما را خیلی بهتر کند؟ چه اتفاقاتی می‌تواند وضع شما را خیلی بدتر کند؟ مجدداً می‌بینیم که در پاسخ سوال اول نهایتاً می‌توانیم چند خوش شانسی محدود را نام ببریم ولی بی‌نهایت پاسخ برای سوال دوم می‌تواند وجود داشته باشد. البته لزومی هم ندارد برای فهم این مساله به قدرت تخیل‌مان متوسل شویم. پژوهش‌های متعدد روانشناختی نشان می‌دهند برای ما انسان‌ها وحشت از دست دادن بسیار بیشتر از شوق به دست آوردن است، تلخی شکست بسیار قوی‌تر از شیرینی پیروزی است و زهر انتقاد بسیار گزنده‌تر از شهد تحسین و ستایش است. به عنوان یک زبانشناس می‌توانم اضافه کنم که در زبان انگلیسی تعداد لغاتی که برای بیان احساسات منفی وجود دارد بسیار بیشتر از احساسات مثبت هستند.

البته سوگیری منفی‌گرایی استثناهایی هم دارد که یکی از آنها مربوط به ثبت وقایع زندگی در حافظه است‌. با وجود اینکه اتفاقات خوب و بد به یک اندازه در حافظه ضبط می‌شوند اما بدبختی‌ها و خاطرات بد با گذشت زمان رنگ می‌بازند. ذهن ما برای نوستالژی سیم‌پیچی شده و زمان اکثر زخم‌های حافظه را التیام می‌بخشد. این موضوع به علاوه دو خطای ذهنی دیگر باعث ایجاد این توهم می‌شود که اوضاع به خوبی گذشته نیست. یکی اینکه بار مسئولیت ناشی از بلوغ و بزرگسالی را با بدتر شدن دنیا اشتباه می‌گیریم (خطای معصومیت از دست رفته) و دیگری اینکه کاهش قوای ذهنی و جسمی خودمان را به بدتر شدن اوضاع زمانه تعبیر می‌کنیم. همانطور که فرانکلین پیرس آدامز[۱۴] گفته است: «روزهای خوش گذشته بیش از هر چیز حاصل حافظه ضعیف است!»

جامعه روشنفکری به جای اینکه تلاش کند با این خطاهای شناختی مقابله کند اغلب اوقات آنها را تقویت می‌کند. به عنوان مثال درمان سوگیری دسترس‌پذیری تمسک به تفکر کمّی است اما همانطور که استیون کانر[۱۵] می‌نویسد: «در بین متخصصین هنری و ادبی اجماعی فراگیر در خصوص حرمت ورود به حوزه آمار و ارقام وجود دارد». این بیگانگی با اعداد کاملاً ایدئولوژیک است و منجر می‌شود نویسندگان بسیاری از اینکه جنگ و درگیری در گذشته وجود داشته و اکنون نیز وجود دارد نتیجه بگیرند «پس چیزی تغییر نکرده است». چنین افرادی متوجه تفاوت دورانی که در آن تعداد انگشت‌شماری جنگ به وقوع می‌پیوندد و آمار کشتگان در حدود چند هزار نفر است با دورانی که ده‌ها جنگ با کشتگانی در دامنه میلیون‌ها نفر رخ می‌داد نیستند. این بیگانگی با اعداد همچنین موجب می‌شود این روشنفکران درکی از فرایندهای سیستماتیکی که موجب تغییرات مثبت تدریجی در بلندمدت می‌شود نداشته باشند.

روشنفکران برای غلبه بر سوگیری منفی‌گرایی نیز کمکی نکرده‌اند. در واقع احتیاط ذاتی ما در مواجه با دنیای اطراف، بازاری برای عده‌ای غرغروی حرفه‌ای ایجاد کرده که دائماً توجه ما را به اتفاقات بد جلب کنند و مطمئن شوند هیچ‌یک از قلم نیفتاده است. تحقیقات نشان داده منتقدی که کتابی را می‌کوبد نسبت به منتقدی که آن را تحسین می‌کند در نظر مردم شایسته‌تر جلوه می‌کند؛ و همین موضوع احتمالاً در مورد نقد جامعه نیز صادق است. به قول تام لِرر[۱۶] موسیقی‌دان و طنزپرداز آمریکایی: «همیشه بدترین‌ها را پیش‌بینی کن تا مثل یک پیامبر ستایش شوی». حداقل از زمان انبیای بنی‌اسرائیل که نقد اجتماعی را با انذار وقوع بلایای الهی همراه می‌کردند، بدبینی معادل جدیت اخلاقی انگاشته شده. بسیاری از روزنامه‌نگاران باور دارند با برجسته کردن رخدادهای منفی و ایفای نقش نگهبان مردم و افشاگر پلیدی‌ها در حال ادای دین خود به جامعه هستند. روشنفکران نیز می‌دانند که با اشاره به مسائل حل نشده، نظریه‌پردازی در خصوص آنها و گفتن اینکه «اینها علائم یک جامعه بیمار است» می‌توانند فوراً توجهات را جلب کرده و برای خود منزلت کسب کنند.

در حقیقت فرهنگ روشنفکری سوگیری منفی‌گرایی را تقویت می‌کند. نویسنده اقتصادی مورگان هوسل[۱۷] می‌گوید: «همیشه اینطور به نظر می‌رسد که خوشبین‌ها می‌خواهند چیزی را به شما غالب کنند در حالی که بدبین‌ها به دنبال کمک به شما هستند». مثلاً زمانی که کسی راه‌حلی برای یک مساله ارائه می‌دهد منتقدان سریعاً دست به کار شده و ابتدا تاکید می‌کنند که نوشدارو یا اکسیر اعظمی وجود ندارد، هیچ اقدامی نمی‌تواند معجزه کند و راه‌حل جامعی در دسترس نیست. آنها سپس اعلام می‌کنند که این راه‌حل در بهترین حالت تنها چسب زخمی ساده و تعمیری موقتی است و به دلیل نپرداختن به علل ریشه‌ای به زودی بی‌اثر شده و با خود عوارض جانبی و مشکلات جدیدی به همراه خواهد آورد. البته این درست است که اکسیری برای رفع همه مشکلات وجود ندارد و هر اقدامی قطعاً عوارض جانبی به همراه خواهد داشت، اما تمسک به این استعاره‌ها بیشتر نشانه این است که این منتقدان حتی حاضر نیستند احتمال بهبود شرایط را در نظر بگیرند.

بدبینی در بین طبقه روشنفکران می‌تواند تلاشی برای برتری‌جویی و منزلت‌طلبی نیز باشد. جامعه مدرن شامل گروه‌های مختلف نخبگان سیاسی، اقتصادی، مالی، صنعتی، نظامی و فکری است که برای کسب اعتبار و نفوذ اجتماعی با یکدیگر رقابت می‌کنند و هر یک مسئولیت‌های مشخصی در پیشبرد جامعه به عهده دارند. شکایت دائمی از اوضاع جامعه مدرن می‌تواند به عنوان ابزاری برای غلبه بر رقبا تلقی شود که به وسیله آن هر گروه از نخبگان تلاش می‌کند نسبت به گروه دیگر احساس برتری کند (مثلا دانشگاهیان نسبت به اهالی کسب‌وکار، اهالی کسب‌وکار نسبت به سیاستمداران و الی آخر). همانطور که توماس هابز در سال ۱۶۵۱ نوشت: «در مسابقه‌ کسب منزلت، تمایل به حفظ حرمت گذشتگان وجود دارد زیرا که افراد با زندگان در رقابتند نه با مردگان».

البته بدبینی وجه مثبتی هم دارد. گسترش دایره همدردی موجب می‌شود اهمیت بیشتری برای درد و رنج‌‌هایی که در گذشته نسبت به آنها بی‌اعتنا بودیم قائل شویم. امروز جنگ داخلی سوریه به عنوان یک فاجعه انسانی برای ما مطرح است در صورتی که جنگ‌های داخلی دهه‌های گذشته مثل جنگ داخلی چین[۱۸]، جنگ‌های جدایی‌طلبانه هند[۱۹] و جنگ دو کره[۲۰] را به سختی به یاد می‌آوریم با اینکه آن جنگ‌ها کشتگان و آوارگان بسیار بیشتری بر جای گذاشتند. وقتی که من بچه بودم قلدری و زورگویی در مدرسه و محله بخشی طبیعی از دوران کودکی تلقی می‌شد. در آن زمان تصور اینکه روزی رئیس جمهور ایالات متحده در این مورد سخنرانی کند بسیار دور از ذهن بود اما در سال ۲۰۱۱ باراک اوباما این کار را کرد. بنابراین گسترده‌تر شدن دایره همدردی و اهمیت‌دادن‌ به دامنه وسیع‌تری از مسائل انسانی می‌تواند باعث شود مشکلات اطراف‌مان را نشانه‌ای از بدتر شدن اوضاع جهان تلقی کنیم حال آنکه در واقع این استانداردها و توقعات ماست که بالاتر رفته است.

اما منفی‌گرایی بیش از حد خود می‌تواند عواقب ناخواسته به دنبال داشته باشد. در پی انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا، نویسندگان نیویورک تایمز دیوید برونستین[۲۱] و تینا روزنبرگ[۲۲] به بررسی نقش رسانه‌ها در نتیجه غیرمنتظره این انتخابات [پیروزی دونالد ترامپ] پرداختند: «ترامپ ذینفع اصلی این باور رایج در بین روزنامه‌نگاران آمریکایی بود که اخبار مهم اساساً به معنای گزارش اتفاقات بد است… دهه‌ها تمرکز رسانه‌ها بر مشکلات و آسیب‌های به ظاهر غیرقابل درمان اجتماعی زمینه را برای پرورش بذر نارضایتی و ناامیدی توسط ترامپ فراهم کرد… یکی از نتایج این اتفاق این بود که امروز بسیاری از آمریکاییان قادر به باور وعده تغییرات تدریجی در نظام‌های اجتماعی نیستند و تصوری از آن ندارند، امری که موجب شده اشتهای بیشتری برای تغییرات انقلابی در جامعه ایجاد شود».

برخلاف روال رایج، برونستین و روزنبرگ مظنونین همیشگی یعنی برنامه‌های سرگرم‌کننده، شبکه‌های اجتماعی و کمدین‌های تلویزیونی را مقصر نمی‌دانند. در عوض آنها ریشه‌های مساله را به تغییرات دوران جنگ ویتنام و رسوایی واترگیت[۲۳] نسبت می‌دهد، تغییراتی که منجر شد جامعه آمریکا از ستایش رهبرانش به سمت کنترل قدرت آنها و نهایتاً بی‌اعتمادی عمیق نسبت به همه سیاست‌مداران حرکت کند و هر جنبش مدنی تبدیل به اقدامی تهاجمی برای حذف افراد شود.

اما اگر پیشرفت‌هراسی ریشه در ذات بشر دارد، آیا ادعای من در خصوص افزایش آن خود توهمی ناشی از سوگیری دسترس‌پذیری نیست؟ اجازه بدهید برای بررسی این موضوع از روشی که در ادامه کتاب بکار خواهم گرفت یعنی بررسی شاخص‌های عینی کمک بگیریم. کالف لیتارو[۲۴] دانشمند علوم داده از تکنیکی تحت عنوان «احساس کاوی»[۲۵] برای بررسی تمامی مقالات منتشر شده در نیویورک تایمز بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۲۰۰۵ و همچنین آرشیوی از مقالات و اخبار منتشر شده در ۱۳۰ کشور جهان بین سال‌های ۱۹۷۹ تا ۲۰۱۰ استفاده کرده است. در تکنیک «احساس کاوی» لحن متن از طریق شمردن تعداد کلمات با بار معنایی مثبت و منفی (مثلاً خوب، بد، دلچسب، وحشتناک) ارزیابی می‌شود. شکل ۱-۴ نتایج این تحلیل را نشان می‌دهد. جدای از بالا و پایین رفتن‌ها و نوسانات مقطعی، نمودار به وضوح نشان می‌دهد که لحن اخبار در طول زمان منفی‌تر شده است. مثلاً نیویورک تایمز از اوایل دهه ۱۹۶۰ تا نیمه دهه ۱۹۷۰ دائما عبوس‌تر و کج‌خلق‌تر شده است، سپس در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ کمی (و فقط کمی) سر حال آمده است و با آغاز هزاره جدید مجدداً در ورطه افسردگی و بدحالی غلتیده است. خروجی اخبار سایر نقاط دنیا نیز از اواخر دهه ۱۹۷۰به این سو روز به روز تیره‌تر و غمبارتر شده است.

شکل۱-۴: لحن اخبار

آیا واقعاً اوضاع جهان در تمامی طول این دهه‌ها رو به وخامت بوده است؟ هنگامی که در فصول آینده شاخص‌های مختلف وضع بشر را بررسی می‌کنیم این نمودار را در ذهن داشته باشید.

—-

اما پیشرفت چیست؟ ممکن است فکر کنید این سوال به حدی ذهنی و وابسته به فرهنگ است که نمی‌توان پاسخ مشخصی برای آن یافت. اما در حقیقت سوال بسیار ساده‌ای است.

اکثریت انسان‌ها قبول دارند که زندگی بهتر از مرگ است. سلامتی بهتر از بیماری است. سیری بهتر از گرسنگی است. ثروت بهتر از فقر است. صلح بهتر از جنگ است. امنیت بهتر از ناامنی است. آزادی بهتر از استبداد است. حقوق برابر بهتر از تبعیض و تعصب است. سواد بهتر از بی‌سوادی است. دانش بهتر از جهل و نادانی است. ذکاوت بهتر از کودنی است. خوشبختی و شادکامی بهتر از بدبختی است. فرصت بهره بردن از خانواده، دوستان، فرهنگ و طبیعت بهتر از زندگی یکنواخت یا دائماً عرق ریختن است.

تمام این چیزها را می‌شود اندازه گرفت و اگر در طول زمان افزایش یافته باشند آنگاه پیشرفت اتفاق افتاده است.

البته این لیست عیناً مورد توافق همه نیست. مواردی که در بالا به آنها اشاره کردم به وضوح ارزش‌های انسان‌گرایانه هستند و ارزش‌های مذهبی، اشرافی یا رمانتیک مانند رستگاری، تقدس، برکت، پهلوانی، غرور، افتخار، شرافت، عزت و اصالت را در بر نمی‌گیرند. اما بیشتر افراد قبول خواهند کرد که اینها برای شروع ضروری است. ستودن ارزش‌های متعالی در عالم انتزاع ساده است اما در دنیای واقعی اغلب مردم اولویت بیشتری برای زندگی، سلامتی، امنیت، سواد، معاش و لذت قائل هستند؛ واضحاً به این دلیل که اینها پیش‌نیاز بسیاری چیزهای دیگرند. همین که شما در حال خواندن این متن هستید نشان می‌دهد که زنده‌اید، از گرسنگی یا بیماری در حال مرگ نیستید، وحشت‌زده، بی‌بضاعت و بی‌سواد نیستید و به بردگی کشیده نشده‌اید. بنابراین به هیچ وجه نمی‌توانید اهمیت این ارزش‌ها را انکار کنید یا موافق نباشید که بهتر است سایر انسان‌ها نیز شرایطی مشابه شما داشته باشند.

البته همانطور که انتظار می‌رود جهان در خصوص این ارزش‌ها اتفاق نظر دارد. در سال ۲۰۰۰ تمامی ۱۸۹ عضو سازمان ملل متحد به همراه چندین سازمان بین‌المللی مجموعه «اهداف توسعه هزاره»[۲۶] را به تصویب رساندند. تمامی هشت هدف این مجموعه که برای سال ۲۰۱۵ برنامه‌ریزی شده بودند منطبق با لیست ما هستند.

و در انتها دو خبر تکان دهنده: ۱) جهان در تک‌تک شاخص‌های رفاه و بهزیستی پیشرفت خارق‌العاده‌ای داشته است و ۲) تقریباً هیچکس از وقوع این پیشرفت چشمگیر آگاه نیست.

با اینکه اطلاعات و آمارهای مربوط به پیشرفت در بیشتر رسانه‌های خبری و محافل روشنفکری یافت نمی‌شوند اما پیدا کردنشان به هیچ وجه دشوار نیست. این اطلاعات را می‌توان به آسانی در وبسایت‌های مانند Our World in Data، HumanProgress و Gapminder با انبوهی از نمودارها و گرافیک‌های جذاب و همه‌فهم پیدا کرد. (هانس روسلینگ موسس وبسایت Gapminder در سخنرانی خود در TED 2007 سعی کرد با بلعیدن یک شمشیر توجهات را به موضوع پیشرفت بشر جلب کند!) همچنین کتاب‌های خواندنی بسیاری توسط نویسندگان زبردست (که برخی از آنها برندگان نوبل هستند) برای نشان دادن پیشرفت بشر نوشته شده است[۲۷]. هیچکدام از این کتاب‌ها توجهی که لایقش بودند را دریافت نکردند، اما در همین دوره زمانی جایزه پولیتزر برای کتب غیرداستانی به ۴ کتاب در مورد نسل‌کشی، ۳ کتاب در مورد تروریسم، دو کتاب در مورد سرطان، دو کتاب در مورد نژادپرستی و یک کتاب در مورد انقراض رسید. مقالات متعددی نیز در سال‌های اخیر به موضوع پیشرفت و برشمردن جنبه‌های مختلف آن اختصاص داده شده‌ است[۲۸]. ما نیز در فصول پیش رو نگاهی دقیق‌تر به شاخص‌های اصلی پیشرفت بشر خواهیم انداخت.

[۱] Progressophobia

[۲] Progressive

[۳]  رویکردی به تاریخ‌نگاری که تاریخ را به صورت سیری دائمی از تاریکی و بدی به سمت روشنایی و خوبی می‌بیند. در چنین نگاهی، تاریخ دارای نوعی عاملیّت و جهت است و در نتیجه زمان حال همواره بهترین زمان ممکن و دنیای اکنون بهترین دنیایی است که وجود داشته است.

[۴] Theodicy

[۵] Robert Nisbet

[۶] Optimism Gap

[۷] John Galtung

[۸] Amos Tversky

[۹] Daniel Kahneman

[۱۰] Availability Bias

[۱۱] Learned helplessness

[۱۲] Internet trolling

[۱۳] Proportionality

[۱۴] Franklin Pierce Adams

[۱۵] Steven Connor

[۱۶] Tom Lehrer

[۱۷] Morgan Housel

[۱۸] جنگ بین نیروهای دولت مستقر چین و مبارزان کمونیست که برای بیش از دو دهه به طول انجامید و با به دست آوردن کنترل کامل سرزمین اصلی چین توسط کمونیست‌ها به پایان رسید. تاریخ‌نگاران آمار کشتگان این جنگ را بین ۳ تا ۶ میلیون نفر تخمین می‌زنند.

[۱۹] سلسله درگیری‌ها و جنگ‌هایی در میانه دهه ۱۹۴۰ میلادی که منجر به جدایی پاکستان و بنگلادش از هند شد. تخمین زده می‌شود این درگیری‌ها منجر به کشته شدن حدود ۲ میلیون نفر و آواره شدن حدود ۲۰ میلیون نفر شده باشد.

[۲۰] درگیری نظامی بین کره شمالی و جنوبی که در ۱۹۵۰ آغاز شد و حدود ۳ سال به طول انجامید. آمارها حکایت از مرگ ۲ تا ۵ میلیون نفر در این درگیری‌ها دارند.

[۲۱] David Bornstein

[۲۲] Tina Rosenberg

[۲۳]  رسوایی سیاسی گسترده در زمان ریاست جمهوری ریچارد نیکسون در آمریکا که نهایتاً منجر به استعفای وی از این مقام شد.

[۲۴] Kalev Leetaru

[۲۵] Sentiment Mining

[۲۶] Millennium Development Goals

[۲۷] عناوین برخی از این کتاب‌ها عبارتند از:

Progress, The Progress Paradox, Infinite Progress, The Infinite Resource, The Rational Optimist, The Case for Rational Optimism, Utopia for Realists, Mass Flourishing, Abundance, The Improving State of the World, Getting Better, The End of Doom, The Moral Arc, The Big Ratchet, The Great Escape, The Great Surge, The Great Convergence

[۲۸]  عناوین برخی از این مقالات عبارتند از:

Five Amazing Pieces of Good News Nobody Is Reporting, Five Reasons Why 2013 Was the Best Year in Human History, Seven Reasons the World Looks Worse Than It Really Is, 29 Charts and Maps That Show the World Is Getting Much Better, 40 Ways the World Is Getting Better, 50 Reasons We’re Living Through the Greatest Period in World History