— شادی
آیا به همین نسبتی که نیازمندیها و تجملات ارزانتر میشوند مردم هم شادتر میشوند؟ صنعتِ کلبهی درویشی (small cottage industry) که آغاز قرن بیست و یکم روییده، تلاش خود را به سمت اقتصاد شادی معطوف کرده است.
این حرکت از پارادوکس ثروت و شادی نشأت گرفت. پارادوکس چنین است که مردمان ثروتمند لزوماً شادتر نیستند. [در اقتصاد کشورهای توسعهیافته] افزایش درآمد سرانهی فراتر از حد خاصی (بنا بر نظر ریچارد لایارد ۱۵،۰۰۰ دلار در سال)، نمیتواند شادی درونی بخرد. کتابها و مقالاتی که در موسسات آکادمیک تولید میشود از وجود «دگرشرخواهی» (شادی از شوربختی دیگران) در مقیاس بزرگ میان مفسران از شوربختی متمولین حکایت میکند. دولتمردان و دولتها از تایلند گرفته تا بریتانیا بر آن شدهاند که به جای بیشینه کردن تولید ناخالص ملی تلاش خود را بر بیشینه کردن شادی ناخالص ملی متمرکز کنند. در نتیجهی این سیاست اینک در ادارات و سازمانهای دولت بریتانیا واحدهایی تحت عنوان واحد «رفاه» ایجاد شده است. جیگمه سینگیه وانگچوک شاه بوتان به عنوان نخستین دولتمردی که در این راه کوشید اعتباری کسب کرده است. وی در ۱۹۷۲ اعلام کرد که رشد اقتصادی در مقایسه با با بهینه زیستن در مقیاس ملی در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرد. عقل سلیم امروزی میگوید حال که رشد اقتصادی ضامن و منشا شادزیستی نیست، نیازی به رونق اقتصادی نیست و اقتصاد جهان باید به آرامی بر کرانهی سطحی معقول از در آمد فرود بیاید. یا چنان که یکی از اقتصاددانان میگوید: «هیپیهای بینوا هم تمام مدت راست میگفتند». اگر چنین باشد، خُب بادمان خالی میشود.
اگر این طور باشد، فایدهی ادامهی پیشروی برای شکست قطعی مرگ و قحطی و غلا و مرض و جان کندن چیست اگر هیچ یک از اینها مردم را خوشحالتر نمیکند؟ خب ولی این طور نیست! این بحث در سال ۱۹۷۴ با تحقیقی توسط ریچارد ایسترلین آغاز شد. وی در این تحقیق نتیجهی یافتههای خود را منتشر کرد که حاکی از این بود که اگر چه در یک کشور خاص ثروتمندان به طور معمول از فقرا شادترند، اما مردمان کشورهای غنیتر لزوماً از مردمان کشورهای فقیر شادتر نیستند. از آن هنگام پارادوکس ایسترلین به جزمیت هضمناشدنی این مجادله بدل شده است. مشکل آن است که این حرف برخطا است. در سال ۲۰۰۸ نتایج تحلیل تمامی دادهها در دو مقاله منتشر شد و نتیجهگیری صریح هر دو مقاله این بود که پارادوکس ایسترلین وجود خارجی ندارد. ثروتمندان از فقرا شادترند، کشورهای غنی نسبت به کشورهای فقیر مردم شادتری دارند و مردم هر چه ثروتمندتر شوند شادتر میشوند. در تحقیق اولیه ی ایسترلین نمونههای آماری هم از حد لازم برای معنیدار بودن نتایج و یافتن اختلافات فاحش کوچکتر بودهاند. در هر سه حوزهی مقایسه (درون کشورها، بین کشورها و بین زمانها) به راستی درآمد بیشتر به طور عام بهروزی (well-being) بیشتری فراهم میکند. این بدان معنی است که بگوییم به طور متوسط، سرجمع، به طور کلی، با مساوی گرفتن سایر عوامل، پول بیشتر آدمها را خوشحالتر میکند. به نقل از یکی از این تحقیقها: «روی هم رفته، به نظر میرسد میتوان از روی مقایسات دنبالههای زمانی ما و نیز شواهد به دست آمده از مقایسهی سطح مقطع نمودارهای بین ملتها، به این نتیجه رسید که رابطهای مهم بین رشد اقتصادی و رشد بهروزی ذهنی قابل مشاهده است.»
البته استثنائاتی هم به چشم میخورد. در حال حاضر روند مردم آمریکا به سمت افزایش شادی نیست. آیا دلیل این امر آن است که ثروتمندان ثروتمندتر شدهاند، اما کیفیت زندگی مردم عادی در سالهای اخیر بهبودی به خود ندیده است؟ یا این که آمریکا مرتباً مهاجران فقیر (ناشاد) را در دامان خود میپذیرد که باعث میشوند ضریب شادی پایین نگه داشته شود؟ چه کسی میداند؟ دلیل این امر آن نیست که مردم آمریکا چنان ثروتمند شدهاند که دیگر نمیتوانند شادتر باشد: ژاپنیها و اروپاییها با وجود این که تقریباً به اندازهی آمریکاییها ثروتمندند همچنان به طور پیوسته با افزایش ثروت خود شادتر هم میشوند.
علاوه بر این، در کمال تعجب در دهههای اخیر زنان آمریکایی علیرغم ثروتمندتر شدن، کمتر از گذشته از شادی بهرهمندند. البته این ممکن است که کسی ثروتمند باشد و در عین حال ناشاد: سلبریتیها شاهدانی شکوهمند بر این مدعا و یادآور همیشگی این حقیقت اند. البته این هم ممکن است که ثروتمند شوید و چون همسایه، یا آدمهای توی تلویزیون از شما پولدارترند، حسرت ثروتمندتر شدن را خورده و غمگین شوید. اقتصاددانان این پدیده را «گردونهی لذتخواهی» مینامند و بقیه ما هم آن را به نام «چشموهمچشمی با فلانی» میشناسیم. احتمالاً این ادعا صحیح است که ثروتمندان در جد و جهد بیامان خود در راه کسب ثروت بیشتر و ادامهی این تلاش حتی پس از رسیدن به حدی که در شادی ایشان موثر است، بیش از حد لزوم به جهان لطمه میزنند. هر چه نباشد آنها مجهز به غریزهی رقابت هماوردانهای هستند که از انسانهای اولیهی شکارچی-میوهچین به ارث رسیده است که برای آنها شأن و مرتبهی نسبی، نه مطلق، میزان پاداش جنسی آنها را تعیین میکرد.
به همین دلیل مصرف را پایهی مالیاتی قرار دادن که پس انداز برای سرمایهگذاری را تشویق کند، چندان فکر بدی هم نیست. با این همه این بدان معنی نیست هر که فقیرتر باشد الزاماًشادتر هم هست. ناراحتی در عین دارایی بهتر از ناراحتی در فقر است. صد البته بعضی مردم هر چقدر هم ثروتمند باشند باز هم ناراحت خواهند بود. در حالی که هستند بسیاری که حتی از زمین فقر و فاقه نیز بشاش و شاد بر پای خود میجهند. روانشناسان دریافتهاند که هر انسان به طور معمول سطح ثابتی از شادی دارد که خلقش بعد از طی شدن دورهی سرخوشی یا بدبختی به آن باز میگردد. علاوه بر این میلیونها سال انتخاب طبیعی طبیعت انسان را چنان شکل داده است که انگیزش پروردن فرزندانی موفق داشته باشد، نه این که به قناعت راضی باشند. یعنی برنامهریزی انسانها چنین است که آرزومند باشند، نه این که قدردان وضعیت موجود خود باشند.
ثروتمندتر شدن بهترین راه یا حتی تنها راه شادتر بودن نیست. بنا بر نظر رونالد اینگلهارت، دانشمند علوم سیاسی، آزادی سیاسی و اجتماعی بسیار موثرتر است. وی میگوید بیشترین شادی و شادکامی از زندگی در جامعهای حاصل میشود که ما را آزاد میگذارد تا روش زندگی خود را انتخاب کنیم. انتخابهایی از قبیل کجا زندگی کنیم، با چه کسی ازدواج کنیم، چطور جنسیت خود را بیان کنیم و مانند آن. آن چه باعث افزایش شادی ثبت شده در چهل و پنج کشور از پنجاه و دو کشور موضوع تحقیق شده است، افزایش آزادی انتخاب از ۱۹۸۱ است. یافتههای روت وینهوون حاکی از آن است که «در هر ملتی که فردانیت پررنگتر است، آحاد بیشتری از آن ملت از زندگیشان لذت میبرند.»