امروزی بهتر، معاصری بی‌مانند | به خوش‌بینی جرأت کن

— وفور نعمت همگانی

نباید حرف‌های فوق سبب شود که تصور کنیم سال ۱۹۵۵ سال قحطی و فقر بوده است. این سال به نوبه‌ی خود رکورد محسوب می‌شود. ۱۹۵۵ روزگاری بود که با وجود تمام تلاش‌های هیتلر، استالین و مائو (که تازه شروع کرده بود به مردمش گرسنگی دهد تا گندمِ نان آن‌ها را صرف خریدن تجهیزات هسته‌ای از روسیه کند)، دنیا تا به آن روز نه ثروتی آن چنان به چشم دیده بود و نه جمعیتی آن قدر عظیم و نه آسایشی آن‌چنان.

Dare to be an Optimistسال‌های دهه‌ی ۱۹۵۰ در مقایسه با تمام دوران‌های قبلی سال‌های وفور نعمت و عیش و عشرت بودند. مرگ و میر کودکان در هندوستان حتی در آن زمان هم از فرانسه و آلمان سال ۱۹۰۰ کمتر شده بود. در ۱۹۵۰ سنوات تحصیل کودکان ژاپنی نسبت به سال‌های ابتدای قرن دو برابر شده بود. درآمد سرانه‌‌ی جهانی نسبت به نیمه‌ی اول قرن بیستم دوبرابر شده بود. جی. کی. گلبریث در ۱۹۵۸ اعلام کرد که «جامعه‌ی مرفه» به چنان اوجی رسیده است که بسیاری کالاهای غیرضروری به واسطه‌ی تبلیغات مجاب‌کننده به خورد مصرف‌کننده داده می‌شوند.

وی در مورد این که آمریکایی‌ها به طور خاص نسبت به دیگران وضعیت بهتری داشتند درست می‌گفت. در ۱۹۵۰ متوسط قد آمریکایی‌ها نسبت به اوایل قرن هفت سانتی‌متر بلندتر شده بود و هزینه‌ای که صرف دارو و درمان می‌کردند دو برابر هزینه‌ی مراسم تشییع و کفن و دفن شده بود. نسبت عکس آن چه در ۱۹۰۰ رخ می‌داد. در ۱۹۵۵ از هر ده خانوار آمریکایی تقریباً هشت خانوار آب جاری،‌ سیستم حرارت مرکزی، الکتریسیته، ماشین رخت‌شویی و یخچال داشتند. در سال ۱۹۰۰ تقریباً هیچ‌کس از این تجملات برخوردار نبود.

جیکوب ریس در سال ۱۸۹۰، در رمان کلاسیک خود، «آن گونه که نیم دیگر می‌زید»، در نیویورک با خانواده‌ای نه نفره روبه‌رو می‌شود که در اتاقی ده مترمربعی با یک آشپزخانه زندگی می‌کردند. زنان برای روزی شانزده ساعت کار در بدترین شرایط ۶۰ سنت حقوق می‌گرفتند و استطاعت خرید بیش از یک وعده غذا در روز را نداشتند. چنین چیزی تا نیمه‌ی قرن بیستم دیگر حتی تصورپذیر هم نبود.

با این همه اکنون که پس از گذر پنجاه سالِ دیگر، به طبقه‌ی متوسط آمریکایی سال ۱۹۵۵ نگاه می‌کنیم، که مشغول عیش و تفریح با اتومبیل‌ها و زرق و برق دهه‌ی پنجاه و ماسماسک‌های آن روزگارند، با دید امروزی آن‌ها را «زیر خط فقر» می‌یابیم. آن کارگر متوسط انگلیسی که در ۱۹۵۷ در نطق رادیویی از هرولد مک‌میلان [نخست وزیر] شنید که «وضع‌اش هیچ وقت به این خوبی نبوده»، در اصل به پول ثابت، کمتر از آن چیزی در می‌آورد که یک بریتانیایی امروزی‌می‌تواند در صورت بیکاری با سه فرزند از دولت بگیرد. امروزه آمریکایی‌هایی که «فقیر» شمرده می‌شوند، ۹۹ درصد برق، آب جاری، توالت بهداشتی و یخچال دارند؛ ۹۵ درصد تلویزیون دارند؛ ۸۸ درصد تلفن دارند؛ ۷۱ درصد خودرو دارند؛ ۷۰ درصد کولر گازی و بخاری دارند. کرنلیوس وندربیل [خیّر، سرمایه‌دار و پیش‌روی کسب و کار راه‌آهن در آمریکای قرن هجدهم] هیچ کدام از این‌ها را نداشت. حتی در ۱۹۷۰ هم فقط ۳۶ درصد کل آمریکایی‌ها کولر گازی داشتند. اما در سال ۲۰۰۵ میلادی ۷۹ درصد خانوارهای «فقیر» کولر گازی داشتند. حتی در مجتمع‌های شهری چین هم امروزه ۹۰ درصد مردم برق، یخچال و آب جاری دارند. بسیاری از آن‌ها موبایل، اینترنت و تلویزیون ماهواره‌ای دارند. این را اضافه کنید به انواع مختلف و ارزان‌تر و بهبودیافته‌ی همه‌ی چیزهای دیگر مثل خودرو و اسباب‌بازی و واکسن و رستوران.

 اگر از دیدی بدبینانه به قضیه نگاه کنیم، پرسشی که ممکن است به ذهن برسد آن است که به چه قیمتی؟ پر واضح و مبرهن است که محیط زیست رو به زوال گذاشته است و از بین می‌رود. نه! در جاهایی مثل پکن شاید. اما در بسیاری جاهای دیگر خیر، چنین نیست. در اروپا و آمریکا رودخانه‌ها، دریاچه‌ها، دریاها و هوا دارند مرتب پاکیزه‌تر و پاکیزه‌تر می‌شوند. این روزها رود تیمز نسبت به گذشته‌اش کمتر فاضلاب و بیشتر ماهی دارد. مارهای آبی دریاچه‌ی ایری (Erie)، که در دهه ۱۹۶۰ در معرض خطر انقراض بودند، اکنون فراوان و پرتعداد شده‌اند. جمعیت عقاب‌های سرسفید با جهشی سریع رو به رشد گذاشته است. مه‌دود پاسادنا کمتر و کمتر شده است. میزان درصد آلودگی موجود در تخم پرندگان سوئدی نسبت به دهه‌ی ۱۹۶۰ تا ۷۵ درصد کاهش یافته است.

در طی بیست و پنج سال گذشته، انتشار منوکسیدکربن تولیدی در صنعت حمل و نقل در کشور آمریکا ۷۵ درصد کاهش نشان می‌دهد. امروزه خودرویی که با منتهای سرعت خود حرکت می‌کند، نسبت به خودرویی پارک شده در ۱۹۷۰ آلودگی کمتری تولید می‌کند. آلودگی اولی بابت تولید و انتشار آلاینده‌ها است و آلودگی ناشی از خودروی قدیمی پارک‌شده ناشی از نشت مواد سمی. در همین اوضاع و احوال است که طول عمر متوسط در کشورهایی که بالاترین طول عمر در آن‌ها ثبت شده است (سوئد در ۱۸۵۰، نیوزلند در ۱۹۲۰ و ژاپن امروز) با نرخ ثابت هر سال سه ماه، رو به افزایش است. این نرخ افزایش در دویست سال گذشته تقریباً بدون تغییر باقی مانده است و هنوز هم که هنوز است به نظر نمی‌رسد به حد نهایی خود رسیده باشد. هر چند مسلماً سرانجام روزی به آن حد خواهد رسید. در سال‌های دهه‌ی ۱۹۲۰ جمعیت‌‌شناسان با اطمینان و به طور قطع و یقین بر این باور بودند که اگر عواملی چون نوآوری‌های رادیکال یا تغییرات فرگشتی خارق‌العاده در ساختار زیستی ما در فرایند دخالت نکند، حداکثر متوسط طول عمر انسان تا ۶۵ سال خواهد رسید. در سال ۱۹۹۰ جمعیت‌شناسان بر این باور بودند که امید به زندگی در سن پنجاه سالگی نباید از ۳۵ سال تجاوز کند، مگر آن‌که پیشرفت‌های عظیمی در چگونگی کنترل بنیان‌های نرخ پیر شدن حاصل شود.

در هر مورد، فقط کمتر از پنج سال طول کشید که این پیش‌بینی‌ها و اظهار نظرها حداقل در یک کشور نقض شوند. در نتیجه تعداد سال‌های بازنشستگی به سرعت رو به افزایش دارد. این را مقایسه کنید با این‌که اگر سال ۱۹۰۱ را نقطه‌ی شروع بگیریم، شصت و هشت سال طول کشید تا آمار متوفیات بین مردان انگلیسی ۶۵ تا ۷۴ ساله تا بیست درصد افت کند.

کاهش‌های بیست درصدی بعدی، طی هفده، ده و شش سال رخ دادند. نرخ بهبود رو به افزایش دارد. باز هم از دید بدبینانه، می‌توان گفت که این‌ها همه خوب است، ولی کیفیت زندگی در سنین بالا چه می‌شود؟ درست که آدم‌ها بیشتر زندگی می‌کنند. اما فقط سال‌های سال زجر و ناتوانی و فلاکت به زندگی آن‌ها اضافه شده است. چنین نیست. تحقیقات محققان آمریکایی نشان می‌دهد که نرخ ناتوانی در افراد بالای ۶۵ سال از ۲/۲۶ درصد در سال ۱۹۸۲ به ۷/۱۹ درصد در سال ۱۹۹۹ کاهش یافته است. یعنی نرخ کاهش ناتوانی دو برابر نرخ کاهش مرگ و میر است.

بیماری‌های مزمن پیش از مرگ، اگر هم وجود داشته باشند، رو به کاهش دارند و نه افزایش. با وجود تشخیص بهتر و وجود درمان‌های بیشتر و مؤثرتر، «فشرده‌سازی طول حالت بیماری»—که اصطلاح فنی این امر است (the compression of morbidity)—رو به روز مؤثرتر می‌شود. این روزها آدم‌ها نه فقط مدت بیشتری در زندگی در اختیار دارند، بلکه حالت نزع و احتضار کوتاه‌تری را نیز از سر می‌گذرانند. مثلاً سکته را در نظر بگیرید که یکی از دلایل اصلی از کاراُفتادگی در دوران پیری است. آمار مرگ در اثر سکته در بین سال‌های ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۹ در آمریکا و اروپا تا ۷۰ درصد کاهش یافته است. در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ مطالعات بر روی قربانیان سکته در آکسفورد انجام شد که نتیجه‌گیری آن شامل این پیش‌بینی بود که وقوع سکته حدوداً تا ۳۰ درصد در طی دو دهه‌ی آینده افزایش خواهد داشت. دلیل اصلی این امر هم آن است که احتمال رخداد سکته با افزایش عمر بیشتر می‌شود و پیش‌بینی می‌شد عمر انسان‌ها بیشتر شود. طول عمر انسان بیشتر شده است، اما در کنار آن تعداد رخداد سکته هم تا ۳۰ درصد افت کرده است. (افزایش احتمال متناسب با سن هنوز هم وجود دارد، اما همچنان که پیش می‌رویم اثر خود را دیرتر و دیرتر نشان می‌دهد). همین امر در مورد سرطان، مرض قلب و بیماری‌های تنفسی هم صدق می‌کند. احتمال رخداد آن‌ها با افزایش سن زیاد می‌شود، اما رخداد آن‌ها بیشتر و بیشتر به تأخیر می‌افتد. این فاصله به طور متوسط از دهه‌ی ۱۹۵۰ تا کنون ده سال بیشتر شده است.

 حتی نابرابری هم در سرتاسر جهان رو به کاهش است. درست که برابری درآمدی در آمریکا و انگلستان، که در طی دو قرن گذشته رو به بهبود بوده است (اشراف‌زادگان انگلیسی در سال‌های ۱۸۰۰ حدود پانزده سانتی‌متر قد بلندتر بودند، در حالی که امروزه این اختلاف به پنج سانتی متر کاهش یافته است)، از دهه‌ی ۱۹۷۰ معطل مانده است. اما این امر دلایل دیگری هم دارد که خوشبختانه همه‌ی این دلایل تأسف‌آور نیستند. مثلاً در حال حاضر مردان و زنان صاحبِ درآمدْ بیشتر از گذشته با یکدیگر ازدواج می‌کنند (که این رفاه خانواده را هم‌افزایانه افزایش می‌دهد)، مهاجرت افزایش یافته است، تجارت آزاد شده است، رویکرد کارتل‌هایی که قبلاً فقط به دنبال قبضه کردن انحصاری بازار بودند، در حال حاضر به سمت رقابت در کارآفرینی رفته است و ارزش مهارت در محیط کار بالا رفته است. درست که همه‌ی این موارد عوامل افزایش‌دهنده‌ی نابرابری هستند. اما منشاء این تغییرات همه روندهای آزادی‌بخش است. علاوه بر این، پارادوکس آماری عجیبی حاکی از آن است، در حالی که نابرابری در برخی کشورها افزایش یافته است، میزان نابرابری در کار جهان رو به کاهش است. غنی شدن اخیر چین و هند باعث افزایش نابرابری در این کشورها شده است. در این کشور درآمد طبقه‌ی ثروتمند با سرعت بیشتری از درآمد طبقه‌ی فقیر افزایش پیدا کرده است. این نوع فاصله‌ی درآمدی با توجه به رشد اقتصادی گریزناپذیر است. در همین حال رشد اقتصادی چین و هند باعث شده است در کل جهان اختلاف بین فقیر و غنی کاهش یابد. همچنان که هایک می‌گوید: «وقتی ترقی جایگاه طبقه‌ی پایین شتاب بگیرد، برآوردن خواسته‌های طبقه‌ی ثروتمند دیگر تنها منبع درآمد و سود فراوان باقی نخواهد ماند و تلاش‌ها برای برآوردن نیازهای توده‌ها جان خواهد گرفت و بر آن متمرکز خواهد شد. از این رو است که همان نیروهایی که در ابتدا نابرابری را برجسته می‌کنند و بالا می‌کشند، در ادامه خود علت افول آن می‌شوند.»

نابرابری از جنبه‌ی دیگری هم در هزیمت بوده و در حال عقب‌نشینی است. اختلاف بین ضریب هوشی (IQ) باهوش‌ترین‌ها و کم‌هوش‌ترین‌ها به صورت پیوسته در حال کاهش است. زیرا IQهای پایین‌تر دارند خود را به بالایی‌ها می‌رسانند. در حال حاضر امتیازات IQ که اشخاص در یک سن خاص (مثلاً ده سالگی) کسب می‌کنند، در سطح جهان به طور پیوسته، پیشرو و همه‌گیر با نرخ ۳ درصد در هر دهه، در حال افزایش است. در دو تحقیق در کشور اسپانیا، معلوم شد که IQ متوسط بخش کم‌هوش‌تر گروه تست، در طی سی سال ۷/۹ امتیاز بالاتر رفته است. این پدیده را به نام کاشف آن، جیمز فلین، اثر فلین می‌نامند. این پدیده در ابتدا با برچسب‌های مختلف نادیده گرفته شد. برای مثال این پدیده را حاصل تغییرات در آزمون‌ها یا اثر تحصیل طولانی‌تر و بهتر دانستند. اما حقایق با این توضیحات جور در نمی‌آیند. زیرا اثرات این پدیده در کودکان باهوش‌تر از همه کمتر و ضعیف‌تر بوده و همچنین است در آزمون‌هایی که مستقیماً به محتوای آموزشی برمی‌گردند. این ترفیع درجه در نتیجه‌ی برابری بیشتر در تغذیه، برابری بیشتر در انگیزش‌ها و توزیع یکنواخت‌تر گوناگونی تجربه‌های کودکی است.

حتی سیستم قضا و عدالت هم در نتیجه‌ی فنآوری جدید بهبود چشمگیری یافته است. فنآوری نوینی که اتهامات ناحق را فاش می‌کند و مجرمان واقعی را شناسایی می‌کند، گام بزرگی در جهت تحقق بیشتر عدالت بوده است. تا به امروز، در آمریکا، ۲۳۴ نفر بی‌گناه، پس از حداقل دوازده سال حبس در زندان، بر اساس شواهد نتیجه‌ی آزمون تشخیص دی.ان.ای. از زندان آزاد شده‌اند. هفده نفر از این افراد به مرگ محکوم شده بودند. اولین کاربرد دی.ان.ای. در جرم‌شناسی باعث تبرئه‌ی مردی بی‌گناه شده و قاتل واقعی را به دام انداخت، این الگویی است که از آن زمان به بعد بارها تکرار شده است.