محافظه‌کاری

محافظه‌کاری ماوراءاندیش و آزادی‌خواهی گیتی‌باور؛ مقایسه‌ای انتقادی

هرچند هایک نیز، مانند برک، به ساختار اجتماعی که در طول تاریخ بالیده است احترام می‌گذاشت، و اگرچه با برک در طلب شورمندانه‌ی حکومت خوب کاملاً شریک بود، به لحاظ دینی فردی لاادری‌گر بود که بدون شک دولت «تقدیس‌شده‌ی» برک را دولتی ظالم و ستمگر می‌دانست، در نگاه هایک، امر معنوی و امر دنیوی دو نظم کاملاً متمایز بودند. او هرگز این اعتقاد برک را که «خدا دولت را مقدر کرده است» نمی‌توانست قبول کند؛ از نظر او، چنین دیدگاهی به آسانی مورد تفسیر سوء و خطرناک قرار می‌گرفت؛ یعنی این تفسیر که یک یا چند اراده‌ی انسانی باید کار هدایت حیات اجتماعی را بر عهده گیرند. به بیان دیگر، او بیم داشت که نسبت دادن منبع نظم به اراده‌ی الهی می‌تواند به تفسیر انسان‌شکل‌انگارانه‌ی آن اراده به «اراده‌ی جامعه» [که در واقعیت لاجرم اراده‌ی تعداد خاصی انسان خواهد بود] منتهی شود و الهام‌بخش تلاش‌های گمراه برای کنترل فرآیند خودانگیخته‌‌ی اجتماعی از طریق هدایت آگاهانه گردد. چیزی که به باور هایک، نه تنها برای آزادی جامعه که برای بقای تمدن پیشرفته نیز مرگبار خواهد بود.

محافظه‌‌کاری و آزادی‌خواهی؛ مقایسه‌ای انتقادی

اندیشه‌‌های محافظه‌کار همیشه مبهم‌تر و نامتعین‌تر از آن‌ بوده‌اند که برسازنده‌ی یک دستگاه اندیشه باشند. به نظر به صواب نزدیک‌تر است که محافظه‌کاری را نه یک فلسفه‌ی نظام‌مند سیاسی که یک گرایش عام پنداشت—گرایش عامی که با هراس از سرعت تغییر و هراس از نامعلوم بودن مقصد تغییر مشخص می‌شود. در مقابل، آزادی‌خواهی یک دستگاه فکری منسجم است، استوار بر اصولی سفت‌وسخت، که با اطمینان به سودمندی نتایج آزادی مشخص می‌شود، و بر خلاف محافظه‌کاری که از آغاز با ضدیت با روشنگری تعریف شده، خود محصول عصر روشنگری است.

همسازی مدرنیته و خدایان؛ چالش سکولاریزه‌سازی

شیکا دالمیا، ستون‌نویس مجله‌ی امریکایی ریزن، در این نوشته نشان می‌دهد که چگونه امروز در هندوستان یک نوزایی مذهبی به اتکای نیروی بازار در حال سربرآوردن است. به باور او، این تحول هندوستان را به جمع کشورهایی می‌پیونداند که تزِ سکولاریزه‌سازی را به مبارزه طلبیده اند. تصویر رنگارنگی که دالمیا از هندوستان امروز ترسیم می‌کند این اعتقاد رایج را به چالش می‌گیرد که مدرنیته و تجارت جهانی‌شده مذهب را واپس می‌رانند.

آزادی؛ مفهومی اجتماعی، نه مفهومی فیزیکی

درست است که هابز هم مثل لاک و دیگر فردگراها٬ تعریف‌اش از آزادی را در چارچوب «آزادیِ منفی» طرح کرد، منتهی این چیزی بیش از یک شباهت سطحی نیست. تعریف هابز از آزادی٬ از اساس با تعریف لاک تفاوت دارد٬ لیکن تفاوت مواضع ایشان به‌واسطه‌ی تمایز متعارفی که [امروزه] میان آزادی منفی و مثبت گذاشته می‌شود، پنهان مانده. تمایز دیگری در کار است که در زمینه‌ی بحث از آزادی اهمیت به مراتب بیشتری دارد، و آن تمایز این است: آزادی به مثابه مفهومی مکانیکی که به رابطه‌ی فیزیکی میان چیزها اشاره دارد٬ و آزادی به مثابه مفهومی اجتماعی که به رابطه‌ میان انسان‌ها اشاره دارد.

گذر از پنداره‌ی بی‌اعتبار اصطکاک بین دموکراسی و بازار در لیبرالیسم غربی

دان لاووی معتقد است که لیبرالیسم غربی «کهنه، زهوار در رفته و بی‌اعتبار» است. وی احتمال می‌دهد که کسانی که ذیل نظام‌های سوسیالیستی زندگی کرده اند، بهتر از لیبرال‌های غربی ماهیت دموکراسی و بازار را بشناسند و آن‌ها را آرمان‌های لیبرالسیم بدانند. به عقیده‌ی او، بر خلاف اندیشه‌ی لیبرال رایج در غرب که دموکراسی و بازار را مفهوما در تضاد و اصطکاک با هم می‌فهمد، این درک همخوان از دموکراسی و بازار می‌تواند زمینه‌ساز برآمدن یک لیبرالیسم رادیکال باشد که به‌ دموکراسی و بازار وفادارتر است—لیبرالیسمی که نه لیبرالیسم کلاسیک است، و نه لیبرالیسم متعارف میانه‌گرای امروزین.

دو گونه آزادی؛ آزادی مرتضی و آزادی موسی

طرح آزادی منفی٬ برای ترسیم جامعه‌ی آزادِ ایده‌آلِ آزادی‌خواهان می‌تواند گمراه‌کننده باشد. گرچه آزادی‌خواهان حاضرند (بلکه هم باید باشند) از منافع عمل‌گرایانه‌ی آزادی دفاع کنند٬ لیکن اکثر آزادی‌خواهان بر این باورند که جامعه‌ی آزاد نهایتاً باید بر بنیانی اخلاقی بنا شود—احترامی مثبت به خودفرمایی عقلانی-وجدانی فرد انسان. به طور خلاصه، آزادی از هر دو وجه مثبت و منفی برخوردار است.

آزادی و علم

به گمان من، به جای آنکه دو مقوله‌ی متمایز و مشخص از دو نگرش مقید و نامقید (یا تراژیک و اوتوپیایی) در باب طبیعت انسان وجود داشته باشد، تنها یک نگرش با درجات متفاوت وجود دارد. بیایید این نگرش را «نگرش واقع‌گرایانه» بنامیم. اگر شما باور دارید که طبیعت انسان در تمام جهات—اخلاقی، فیزیکی و عقلانی‌—«تا حدی» مقید است، آنگاه به نگرش واقع‌گرایانه درباره‌ی طبیعت انسان معتقد اید.

حماقت هابزی

یک آدم را تصور کنید که در یک جزیره‌‌ی دورافتاده و بی‌سکنه‌ زندگی می‌کند و هیچ امیدی هم به نجات از آنجا ندارد. اسم او را بگذاریم آدم الف. یک‌روز ناگهان دریا آدم دیگری را به ساحل می‌آورد، که شش‌هایش پر از آب است و با هر سرفه آب از دهانش بیرون می‌زند. آدم تازه‌رسیده دوم را آدم ب بنامیم. وقتی آدم ب می‌کوشد به جان‌کندنی نفس بکشد و زنده بماند، آدم الف چه می‌کند؟ برای اینکه داستان‌مان جذاب شود، بیایید فرض کنیم آدم ب به مراتب تنومندتر و درشت‌هیکل‌تر از آدم الف است.

در بابِ جامعه و تمدن

پِین در این گزیده از بخش دوم «حقوق بشر» (۹۲-۱۷۹۱) به مبحث «عقل همگانی: تمایز جامعه و دولت» می‌پردازد. او می‌گوید نظمی که در جامعه بشری به صورت طبیعی مشاهده می‌شود، مصنوعِ دولت نیست. «این نظم قبل از دولت وجود داشته و اگر ساختارِ صوریِ دولت از بین برود باز هم وجود خواهد داشت». نیاز به همکاری در اقتصاد غیردستوری، افراد را وامی‌دارد برای زندگی با هم از قواعدی پیروی کنند. پین به تداوم «نظم و هماهنگی» در جوامع کوچک‌ آمریکا در دوره‌ای که دولت بریتانیا از بین رفت، اشاره می‌کند. برخلاف فیلسوفان اجتماعی روشنگریِ اسکاتلندی، پین نظریه مربوط به هماهنگی طبیعی در جامعه را به نظریه‌ی عدالت پیوند می‌زند. او می‌گوید نه تنها همه‌ی دولت‌های موجود به حقوق فردی تجاوز می‌کنند، بلکه وجود این دولت‌ها برای ایجاد نظم اجتماعی نیز ضرورتی ندارد.