برعکس نهند نام زنگی کافور

— این مطلب بدوا در پرونده ویژه نهادگرایان وطنی در هفته‌نامه تجارت فردا بچاپ رسیده است.

 

در سال ۱۹۹۶ آلن سوکل، استاد فیزیک دانشگاه نیویورک و کالج لندن، دست به آزمایش مهمی زد که بعدها جریان‌ساز شد. او برای سنجش بنیان‌های علمی و نظری یکی از حوزه‌های نسبتاً جدید آکادمیک مقاله‌ای۱ علمی نوشت و آن را برای ژورنال معتبر مطالعات فرهنگی پست‌مدرن، سوشال‌تکست، ارسال کرد. پرسش این بود که آیا یکی از معتبرترین نشریات پست‌مدرن که بزرگانی چون فردریک جیمسون و اندرو راس در تحریریه‌اش حضور داشتند حاضر خواهد شد مجموعه‌ای لفاظی را که هیچ بنیان علمی ندارد چاپ کند؟ سوکل در تنظیم مقاله دو نکته را مدنظر قرار داد. اول اینکه لفاظی‌های بی‌سروته مقاله ظاهری موجه و علمی داشته باشد و دوم، با پیش‌فرض‌های مقبول یا به عبارتی سمت‌وسوی ایدئولوژیک اعضای نشریه همسو باشد.

ایده مقاله این بود که جاذبه کوانتومی (چنان‌که مارکسیست‌های پست‌مدرن دوست دارند همه‌چیز را فرض کنند) برساخته زبانی و اجتماعی است. مقاله پر بود از لفاظی‌های فلسفی و مفاهیم بی‌ربط و نامفهوم که معارف فیزیک از جمله نسبیت عام و نظریه آشوب و فیزیک کوانتوم و هندسه نااقلیدسی و مکانیک سیالات را با جامعه‌شناسی و روانشناسی و فمینیسم و هرمنوتیک پیوند می‌داد و نتیجه دلخواهش را می‌گرفت. طبیعتاً تحریریه مجله نتوانست از خیر چاپ مقاله‌ای بگذرد که مفاهیم دلخواه ایشان را با قوانین فیزیک توضیح می‌داد.

مقاله در شماره بهار /تابستان همان سال سوشال تکست به چاپ رسید. سوکل درست در روز انتشار مجله موضوع را به صورت عمومی اعلام کرد و بعدها کتابی درباره‌اش نوشت. اما این پایان ماجرا نبود. از آن زمان تا امروز سوکل‌کاران زیادی پیدا شده و راه او را ادامه داده و کوس رسوایی جریان‌های شبه‌علمی مبتنی بر لفاظی‌های بی‌بنیان را زده‌اند اما متاسفانه این حوزه‌های پرطمطراق هرچند توخالی با سرعت زیادی در حال تکثیر و گسترش بوده‌اند. از قضا همین چند روز پیش سه محقق اعلام کردند از مجموع ۲۰ مقاله ساختگی که برای نشریات علمی این حوزه‌ها ارسال کرده‌اند هفت مقاله مورد تایید قرار گرفته است… در فرصتی دیگر بیشتر راجع به این حوزه توضیح خواهم داد.

پس از فروریختن کمونیسم و شکست‌خوردن آزمون و خطاهای سوسیالیسم، طرفداران این مکاتب فکری به گوشه‌های تاریک خزیدند و عناوین جدیدی برای ایده‌های شکست‌خورده یافتند. البته این رویه سال‌ها قبل از فروریختن شوروی و از آمریکا آغاز شد. در دوران اوج مقبولیت سوسیالیسم وقتی در روسیه بلشویک‌ها حکومت تزار را سرنگون کردند و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را بنیان گذاشتند در آمریکا تلاش سوسیالیست‌ها به‌جایی نرسید. نورمن توماس، نماینده منتخب همیشگی سوسیالیست‌ها برای ریاست جمهوری آمریکا به این نتیجه رسید که: «مردم آمریکا هیچ‌وقت آگاهانه به سوسیالیسم رای نخواهند داد ولی زیر عَلم لیبرالیسم هر برنامه سوسیالیستی‌ای را خواهند پذیرفت». همین اتفاق هم افتاد. در جریان نیودیل آمریکا همان‌قدر از سوسیالیسم آسیب دید که روسیه از کمونیسم. رئیس‌جمهور وقت برای نخستین‌بار در تاریخ آن کشور در مکاتباتش با قضات دیوان عالی (که خودش نصب کرده بود) با زیر پا گذاشتن حاکمیت قانون و اصل تفکیک قوا (که ستون‌های لیبرالیسم باشد) برای ایشان دستوراتی صادر کرد که نهایتاً منجر به ایجاد تغییرات بنیادی در قانون اساسی شد و راه را برای اجرای برنامه‌های سوسیالیستی، در لباسی مبدل، هموار کرد. آنچه از قرن نوزدهم در آمریکا به «سوسیالیسم خزنده» معروف بود پس از تلاش‌های مکرر بالاخره توانست تحت عنوانی جدید به عرصه برگردد. یکصد سال بعد، امروزه، همان‌طور که نورمن توماس طرح ریخته بود، برخلاف تمام دنیا، در آمریکا به گرایش‌های چپ، لیبرال گفته می‌شود.

از آن زمان تا امروز صاحبان ایده‌های شکست‌خورده و تاریخ‌گذشته جملگی برای بازگشت به حوزه عمومی از همین روش استفاده کرده‌اند. متاسفانه امروزه گفتمان غالب برخی از مهم‌ترین حوزه‌های اندیشه به تصرف مکاتب بی‌مایه و شکست‌خورده درآمده است.

گرایش‌های شکست‌خورده فکری که خود را تحت برندهای جدید عرضه می‌کنند خصوصیات مشترکی دارند. می‌توان از اینجا آغاز کرد که این جریان‌های فکری حرفی که در چارچوب روش علمی به معنای متعارف بگنجد در چنته ندارند. به عنوان نمونه وقتی توضیح تورم یا نرخ ارز در کشور،‌ آن هم در بازه‌ای طولانی، به تئوری توطئه و توصیه‌های پشت پرده یک نفر فروکاسته می‌شود صحبت از علم در بین نیست. اما اینکه ادعاهای مدعیان مبنای علمی ندارد باعث نمی‌شود ایشان خود را، آن‌گونه که هستند، در تقابل با علم بیابند، صرفاً طنازی‌های لفاظانه را با اعتماد به‌نفسی ستودنی به عوض معارف علمی جا می‌زنند. وعده‌های خوش‌آهنگ را با ادعاهای بزرگ ترکیب کرده و از آن نتایج دلخواهشان را استخراج می‌کنند. مدینه فاضله‌ای را ترسیم می‌کنند که هرچند با مفاهیم متعارف و شهادت تاریخ در تقابل است اما از هر سیاستمداری دل می‌برد.

با این توضیحات می‌رسیم به آنچه این روزها در کشور، به مصداق «برعکس نهند نام زنگی کافور» نهادگرایی نام گرفته است. چنان‌که در ادامه خواهم گفت اگر به بزرگان و بنیانگذاران نهادگرایی مراجعه کنید ملاحظه خواهید کرد که نهادگرایی نه‌تنها در تقابل با نظام بازار نیست و اقتصاد آزاد را نفی نمی‌کند، بلکه کاملاً با لیبرالیسم و معارف نئوکلاسیک همسو است.

به عنوان نمونه رونالدکوز، یکی از بزرگان نهادگرایی و برنده جایزه نوبل اقتصاد، به همراه شاگرد لیبرالش نینگ ونگ اثری مهم خلق کرد با نام «چرا چین کاپیتالیست شد» و در آن توضیح داد که پیشرفت چین محصول برنامه‌ریزی دولت مرکزی نبوده است. این در حالی است که نهادگرای وطنی درست در نقطه مقابل در تلاش است تا با تقویت برنامه‌ریزی متمرکز به اهدافش دست یابد.

مطالعات الینور استروم نهادگرا، تنها اقتصاددان زن برنده جایزه نوبل اقتصاد، روی بخش عمومی تمرکز داشت. او بر این باور بود که راه‌حل بسیاری از چالش‌های عمومی را باید در جایی فراتر از دوگانه بخش دولتی و خصوصی جست‌وجو کرد. این در حالی است که نهادگرای ایرانی همواره در تقابل با بخش عمومی راه‌حل را در بخش دولتی می‌جوید. عجیب نیست که الینور استروم خود را متاثر از جیمز بیوکنن آزادیخواه، بنیانگذار مکتب انتخاب عمومی می‌داند و جیمز بوکانان که خود به خاطر پی‌گذاشتن مکتب انتخاب عمومی جایزه نوبل دریافت کرد از ارادتمندان آرمن آلچیان بزرگ است که به خاطر آثارش در باب حقوق مالکیت و نظریه بنگاه‌ها به عنوان بنیانگذار مکتب نهادی جدید شناخته می‌شود. بخش بزرگی از آنچه امروز در ایران نهادگرایی نامیده می‌شود نسبتی با آرای امثال کوز و استروم و آلچیان ندارد و به قول دکتر غنی‌نژاد به لباس جدید چپ ایرانی تبدیل شده و بیشتر محملی است برای رشد و نمو سوسیالیسم و مارکسیسم آکادمیک. چنان‌که به عنوان نمونه در سخنان برخی از نهادگرایان وطنی نه‌تنها اثری از حقوق مالکیت به چشم نمی‌خورد بلکه مقابله با بوروکراسی و تورم قوانین یا کاهش هزینه مبادله و مباحثی از این دست نیز جایی در گفتمان ایشان ندارد.

این در حالی است که آرمن آلچیان، پدر اقتصاد نهادی جدید در خصوص مالکیت مواضع روشنی دارد: «یکی از بنیادی‌ترین مقتضیاتِ نظام اقتصادی سرمایه‌دارانه -و یکی از مفاهیمی که بسیار مورد سوءبرداشت قرار گرفته- همانا نظام قدرتمندی از حقوق مالکیت است. منتقدان اجتماعی ایالات‌متحده و سراسر جهان غرب دهه‌ها گلایه کرده‌اند که حق «مالکیت» غالباً نسبت به حقوق «بشر» ارجحیت داده شده و نتیجه‌اش هم آن شده که با مردم به گونه‌ای نابرابر رفتار می‌شود و فرصت‌هایشان نابرابر است. نابرابری در هر جامعه‌ای وجود دارد. اما تنش مطروحه بین حقوق مالکیت و حقوق بشر سرابی بیش نیست: حقوق مالکیت همان حقوق بشر است.»

هرچند بارقه‌های محترمی از نهادگرایی در کشور به چشم می‌خورد، اما متاسفانه گفتمان غالب آنچه امروزه نهادگرایی خوانده می‌شود صرفاً پوششی است برای عرضه مجموعه‌ای از ایده‌های شکست‌خورده و تاریخ‌گذشته که هرجا فرصت اجرا یافته ویرانی به بار آورده است.

پی‌نوشت:
۱- Transgressing the Boundaries: Towards a Transformative Hermeneutics of Quantum Gravity.