انگارهها جهان را دگرگون می کنند
دانلد بودرو استاد اقتصاد و رئیس سابق دانشکده اقتصاد دانشگاه جورج میسون و نویسنده وبلاگ اقتصادی «کافه هایک» به بهانه نوروز برایمان از پیمان بورژوا میگوید.
دانلد بودرو استاد اقتصاد و رئیس سابق دانشکده اقتصاد دانشگاه جورج میسون و نویسنده وبلاگ اقتصادی «کافه هایک» به بهانه نوروز برایمان از پیمان بورژوا میگوید.
افزایش ۱۰ درصدی حداقل دستمزد، نرخ اشتغال به کار نوجوانان و جوانان (سنین ۱۵ تا ۲۴ سال) را بترتیب ۳ درصد و ۶ درصد کاهش میدهد.
افزایش حداقل دستمزد با سختتر کردن شرایط ورود به بازار کار برای افراد کممهارتِ جویای مشاغل ورودی، میتواند مانع رشد منابع انسانی شده و در بلندمدت به ظرفیتهای افرادی که قرار است به آنها از این طریق کمک شود، آسیب برساند.
یافتههای محققان کانادایی حاکی از آن است که افزایش حداقل دستمزد هیچ تاثیر آماری قابل توجهی بر فقر نداشته و در مواردی حتی آن را افزایش میدهد.
حداقل دستمزد سیاست کارتونیایست که به مذاق یک ذهن اقتصادی نابالغ خوش میآید (و البته سودجویانی که از آن اذهان اقتصادی نابالغ نان میخورند.)
هیچیک از مخالفان جدی حداقل دستمزد هرگز نگفتهاند که افزایش حداقل دستمزد «پیامآور فلاکت اقتصادی است»، یا صحبت از «سقوط اقتصادی» نکردهاند.
آنچه حداقل دستمزد به بار میآورد، اما آواری است که بر سر تعداد نسبتاً کوچکی از کارگران نامرئی خراب میشود—کارگرانی که کممهارتترین و محرومترینها هستند. افزایش حداقل دستمزد مشاغل بسیاری از آنها را از بین میبرد و برای برخی دیگر از ایشان موجب افزایش سختی کار میشود. اما به این خاطر که این کارگران بسیار کمشمار هستند، رنج آنان هرچقدر هم که واقعی باشد، وقتی به دادههای سرجمع نگاه میکنیم، به سادگی نادیده گرفته میشوند.
بودرو در پست وبلاگی اخیرش به نمودار پل کروگمن، اقتصاددان برنده جایزه نوبل، راجع به تغییرات در مخارج دولت و تاثیرش بر رشد تولید ناخالص داخلی اسمی پرداخته. کروگمن از این نمودار، با اظهر منالشمس پنداشتن اقتصاد کینزی، نتایجی استخراج کرده. نتایجی که به باور بودرو چنگی به دل نمیزند.
قیمتی که در بازار تعیین میشود بازتابی از واقعیتهای اقتصادی است؛ کنترل قیمت—مثل تعیین سقف قیمت برای تخته سه لایی و یا تعیین حداقل دستمزد قانونی—دستوری دولتی است که در مورد واقعیات اقتصادی دروغ میگوید؛ کنترل قیمت به جای اینکه هزینه را کاهش و فراوانی تخته را افزایش دهد، هزینه را افزایش و فراوانی تخته را با ارسال پیامهای غلط در خصوص میزان در دسترس بودن و ارزش واقعی تخته کاهش میدهد؛ تعیین سقف قیمت این کالا را برای مشتریان کم هزینه تر نمیکند، دقیقا همانطور که دستور پادشاه مبنی بر کشتن پیک، واقعیت پیام او را در خصوص شکست ارتش پادشاه در میدان جنگ تغییر نمیدهد.
فرانکلین دلنور روزولت، در سخنرانیای در می ۱۹۳۲، سخنانی گفت که بعدها شهرت زیادی یافت: «کشور نیاز به یک آزمون متهورانه و مصرانه را دارد، و اگر در مورد طبعش اشتباه نکرده باشم، تقاضا برای چنین تجربهای نیز وجود دارد. عقل سلیم میگوید روشی را در پیش بگیریم و آن را امتحان کنیم: اگر شکست خورد، رک و راست به آن اذعان کنیم و روش دیگری را در پیش بگیریم. اما بالاخره باید چیزی را امتحان کنیم.»
این تمایل صریحا مورد ستایش قرار گرفت. احتمالا برایتان شگفانگیز است که من نیز آن را تحسین میکنم.
آنچه من در مورد فرانکلین روزولت تحسین نمیکنم این پیش فرض اوست که دولت عامل مناسبی برای چنین آزمونی است.
لویی چهاردهم تحت هراس دائم از مرگ بر اثر آبله و بسیاری بیماریهای دیگری به سر میبرد که امروزه به سرعت توسط آنتی بیوتیکها درمان میشوند. قصر او در ورسای ۷۰۰ اتاق داشت ولی حمامی نداشت (بنابراین او به ندرت حمام میکرد)، و سیستم گرمایش مرکزی و یا تهویهای هم نداشت. صد سال پیش، جان دی راکفلر ثروتمندترین مرد زمین بود. او حمام داشت اما هنوز تهویه مطبوعی در کار نبود. همانند لوئی، او و خانوادهاش در معرض دائم خطر مرگ در اثر امراض و یا سوانحی بود که امروزه به سرعت قابل درمان هستند. راکفلر میتوانست با قطار و یا کشتی بخار، و یا در فواصل بسیار کوتاهی با اتومبیلهای به تازگی اختراع شده، آن هم در جادههای عمدتا خاکی، سفر کند. البته همین هم کاملا لوکس، و برای لویی چهاردهم قابل دسترس نبود.
قید بند زدن بر خلاقیت بشری است که باعث ایجاد حد و مرز برای منابع میشود، نه میزان محدود مادهی فیزیکی موجود روی کرده زمین و یا در کل گیتی. به محض آنکه بشر به اندازه معقولی آزاد باشد، و تا وقتی که بورژوازی شان و مرتبه خود را حفظ کند، به احتمال زیاد عرضه منابع—حتی آنهایی که به اشتباه “منابع طبیعی” نام گرفتهاند—کاهش نیافته و به رشد خود ادامه خواهد داد.
عرضهی اقتصادی زمین، مانند عرضهی هر منبع دیگری که شما نام ببرید، یک پدیدهی فیزیکی نیست. مادامی که مردم به نوآوری کردن آزاد باشند و شوق نوآوری کردن داشته باشند—و مادامی که قیمت نهادههای تولید و قیمت کالاها و خدمات تولیدی بتوانند آزادانه با عرضه و تقاضا تعدیل شوند—عرضهی اقتصادی هر چیزی، حتی «ثابت»ترین و «تجدیدناپذیر»ترین منابع نیز افزایش خواهد یافت.
یادم میآید اواخر دههی ۱۹۷۰ یا اوایل دههی ۱۹۸۰ بود که آب نوشیدنی داخل بطری پلاستیکی وارد بازار شد. من آن موقع خیلی مطمئن بودم که عرضهی این محصول در بازار با شکست مواجه خواهد شد. با خودم میگفتم «چه کسی حاضر است پول بدهد و آب را دخل بطری بخرد برای اینکه بتواند آن را اینجا و آنجا همراه خود ببرد، وقتی داخل خانه هزینهی یک لیوان آب بیشتر از شیر آب تقریباً برابر صفر است، و خارج از خانه هم [در هر مدرسه و فروشگاه و محل کار] از طریق چشمههای آب و آبسردکنها آب رایگان در دسترس است؟»