آزمون متهورانه و مصرانه

—مترجم: آرش جوادی‌نژاد

 

فرانکلین دلنور روزولت، در سخنرانی‌ای در می ۱۹۳۲، سخنانی گفت که بعدها شهرت زیادی یافت: «کشور نیاز به یک آزمون متهورانه و مصرانه را دارد، و اگر در مورد طبعش اشتباه نکرده باشم، تقاضا برای چنین تجربه‌ای نیز وجود دارد. عقل سلیم می‌گوید روشی را در پیش بگیریم و آن را امتحان کنیم: اگر شکست خورد، رک و راست به آن اذعان کنیم و روش دیگری را در پیش بگیریم. اما بالاخره باید چیزی را امتحان کنیم.»

این تمایل صریحا مورد ستایش قرار گرفت. احتمالا برایتان شگف‌انگیز است که من نیز آن را تحسین می‌کنم.

آنچه من در مورد فرانکلین روزولت تحسین نمی‌کنم این پیش فرض اوست که دولت عامل مناسبی برای چنین آزمونی است.

آزمون متهورانه و مصرانه آن چیزی است که به طور مداوم در بخش خصوصی، در بازارهای تمرکز زدایی شده رخ می‌دهد.

در چنین بازارهایی، میلیون‌ها نفر برای پیوستن به این آزمون‌ها آزادند (و به آن می‌پیوندند). و هر فرد—خواه کارآفرین، سرمایه‌گذار، کارگر، و یا مصرف کننده—چنین کاری را با به میان کشیدن وجوهات خود انجام می‌دهد. هیچ کس با منابعی که از دیگران غصب کرده دست به آزمون نمی‌زند، و هیچ کس این حق ویژه را ندارد که دیگران را با توسل به زور از انجام تجربه‌های جدید برای رقابت در جهت به دست آوردن دلارهای (یا پاوندها، یا پزوها، یا ین، یا یوآن یا هر واحد پول دیگر) مصرف کننده‌ها باز دارد.

حتی حکومتی که دست به تجربیات متهورانه ومصرانه می‌زند، وقتی که در امور اقتصادی خصوصی دخالت می‌کند، این آزمون را به بهای پیشگیری کردن و یا ایجاد مانع برای تعداد نامعلومی از تجربیات خصوصی انجام می‌دهد. چنین تجربیات خصوصی‌ای در صدر اخبار قرار نمیگیرند؛ تفریبا هیچ‌یک از آنان با سر و صدای زیاد اعلام نمی‌شوند؛ بیشتر آن‌ها خارج از محدوده توجه ۹۹.۹۹ درصد مردم رخ می‌دهند—همان‌هایی که از این تجربیات موفق بهره‌مند می‌شوند.

پس اگر شما علاقه‌ای به آزمون‌های متهوارنه و مصرانه دارید—که باید هم داشته باشید—شما باید دخالت دولت در امور اقتصادی را رد کنید. در مارچ ۲۰۰۶ من این مسئله را اینطور مطرح کردم:

«بسپریدش به دست بازار! بسپریدش به دست بازار!»

نامه‌ای که از یکی از خوانندگان دریافت کردم اینطور تمام شد: «خسته نشدید از تکرار این فرمول ساده انگارانه؟»

صحیح است که همه ما گاهی تمایل داریم از فکر کردن عمیق در مورد مسائل پیچیده بپرهیزیم و به جای آن کاهلانه به زمزمه‌های ساده‌انگارانه تکیه کنیم. ما باید علیه این ضعف ایستادگی کنیم، چه در مورد خودمان و چه در خصوص دیگران.

در عین حال ولی ما نباید مداومت را با ساده‌انگاری یکی کنیم. این دو متفاوتند. اینکه من پسر هشت ساله‌ام را همواره به راستگو بودن تشویق می‌کنم بدین معنا نیست که من آدم ساده لوحی هستم که توصیه‌های ساده‌انگارانه به او می‌کنم؛ بلکه این بدان معناست که راستگویی فضیلتی است که باید مصرانه پیگیری شود—حتی اگر در موقعیت‌های انگشت شماری پسر من با دروغگویی در شرایط بهتری قرار بگیرد.

من قبول دارم که راه حل من برای بسیاری از مشکلات مربوط به عرصه سیاست عمومی گفتن این است که «بسپریدش به دست بازار.» اما این پاسخ نه ساده لوحانه است نه کاهلانه؛ واقع بینانه است. بازتابی از درک من از این موضوع است که هر مشکلی را که مثال بزنید—بازسازی مناطق ساحلیِ تخریب شده توسط کاترینا، فراهم آوردن بهترین تحصیلات برای کودکان، کاهش حجم ترافیک در بزرگراه‌ها—احتمال بسیار بیشتری وجود دارد که توسط بازار به صورتی کارآمد، منصفانه و اثرگذار حل و فصل شود، تا به واسطه دولت.

گفتن اینکه: «بسپریدش به دست بازار» به معنای رد کردن حکمرانی تمرکز یافته و یکسونگرانه متخصصان است. به منظور صحه گذاشتن برساز و کار بسیار پیچیده‌ای برای مواجه با مسائل پیش روست. پیشنهاد بازار به جای دخالت دولت به معنای تشخیص این امر است که نه آنکه بازار را پیشنهاد می‌کند، و نه هیچ کس دیگر اطلاعات و دانش کافی برای تعیین، و یا حتی برای پیش بینی، اینکه چه روش مشخصی بهترین روش برای مواجه با این مشکل است را ندارد.

پیشنهاد کردن بازار در واقع پیشنهاد این است که اجازه دهیم میلیون ها نفر فرد خلاق، هر یک با دیدگاهی متفاوت و دانش‌ و بینشی مختلف، و هر یک به طور داوطلبانه با ایده‌ها و تلاش‌هایش برای مواجه با مشکل مشارکت کند. این به معنای پیشنهاد یک راه حل یکسان نیست، بلکه در عوض فرآیند غیر متمرکزی است که آزمون‌های رقیب بسیار متفاوتی را فرا می‌خواند و سپس راه حلی را که در آن شرایط به بهترین نحو عمل می‌کند کشف می‌نماید.

پیشنهاد کردن بازار به معنای فهم، و یا حداقل همسازی با، این بینش مهم جیمز بوکانان است که «نظم در فرآیند برآمدنش است که مشخص می‌گردد.» این، تاحدی، به معنای فهم این هشیاری ورنون اسمیت، است که «عقلانیت طبیعی» برتر از عقلانیت انفرادی و یا عقلانیت «برساختی» است.

این فرآیند انعطاف پذیر و مشوق خلاقیت است. همچنین هرگونه قدرتی را که بخواهد به صورت یکجانبه دیدگاه خودش را به دیگران تحمیل نماید رد می‌کند.

به طور خلاصه، این توصیه که «بسپریدش به دست بازار» مختصر کردن این گزاره است که «من هیچ طرح ساده‌انگارانه‌ای برای مقابله با این مشکل ندارم؛ در عوض من تمام طرح‌های ساده‌انگارانه را رد می‌کنم. فقط یک نهاد رقابتی و تمرکززدایی شده که درآمیخته با حلقه‌های بازخوردیِ قابل اعتماد است—یعنی بازار—برای کشف و اجرای یک راه حل حاوی جزئیات کافی برای سامان دادن به یک مشکل قابل اتکاست.»

هیچ کدام از اینها به این معنا نیست که بیرون کردن دولت [از این فرآیند] برای ایجاد صلح و کامکاری کافی است. بازار نیازمند حکومت قانون است تا اطمینان حاصل شود، به غیر از سایر نعماتی که از حکمرانی قانون حاصل می‌شود، حقوق مالکیت تضمین شده و تثبیت شده است. در بهترین حالت، دولت می‌تواند به حفاظت از حقوق ما کمک نماید. بازار همچنین نیازمند فرهنگی است که در آن تجارت شکوفا می‌شود.

متاسفانه هیچ دستورالعمل مشخصی برای ایجاد نهادهای حقوقی و فرهنگ تجاری مورد نیاز برای سرمایه‌داری وجود ندارد. اگر این پیش‌نیازها غایب باشند، بازاری که بتواند معظلات را سروسامان دهد نمی‌تواند وجود داشته باشد. بنابراین گفتن اینکه «بسپریدش به دست بازار» مساوی با این نیست که گفته شود «همه چیز مرتب خواهد شد، فقط اگر دولت از سر راه برداشته شود.»

اما وقتی این نهادهای پیش نیاز وجود داشته باشند، همانگونه که در ایالات متحده و بقیه کشورهای توسعه یافته دنیا وجود دارند، بازار به طرز شگفت‌آوری خلاق و قابل اعتماد است. [درچنین شرایطی] درخواست برای اینکه بازار با معضلات مواجه شود هوشمندانه‌ترین کار است.

اما افسوس که حماقت به دفعات بر خرد فائق می‌آید. مردم مرتبا تصور می‌کنند که مشکلات اجتماعی فقط زمانی می‌توانند حل شوند که پیش از وقوع آن‌ها تصمیم بگیریم کدام گروه از مردم و کدام دست فعالیت‌ها کلید حل مشکل را در دست دارند.

اگر اعلام کنید «بسپریدش به دست دولت» آیا راه حل پدید می‌آید؟ خیر چنین چیزی صحت ندارد. در عوض، این فقط نشان یک ایمان ساده انگارانه و بی پایه است—ایمانی ساده‌انگارانه و بی پایه که افرادی که قدرت به آنان اعطا می‌شود از قدرت سوء استفاده نمی‌کنند؛ اینکه منصوبان دولتی راه حل‌های بهتری از میلیون‌ها نفری که به دنبال ایجاد راه حل به روش خودشان هستند و منابع و حسن شهرت خودشان را پشتوانه تلاششان کرده‌اند در دست دارند و یا ایجاد خواهند کرد؛ اینکه فقط آن راه حل‌هایی که به صورت قوانین و اساسنامه‌ها در می‌آیند و مسئولان دولتی برای اجرای آن حقوق می‌گیرند راه حل های واقعی هستند.

بنابراین بله، هر مشکلی را که به من نشان دهید من احتمالا پاسخ خواهم داد «بسپریدش به دست بازار.» من این پاسخ را می‌دهم زیرا می‌دانم که نه تنها دانش و تلاش ناچیز خود من هیچ گاه به اندازه حل یک مشکل بزرگ نخواهد بود، بلکه حتی اینشتن و آیزنشتاد و کروگمن و یا خانواده بوش نیز نمی‌توانند بهترین راه حل را برای هیچیک از مشکلات اجتماعی ارائه نمایند.

راه حل مشکلات پیچیده اجتماعی نیازمند بیشترین تعداد مغزهای متفکر ممکن است—و این مشخصا آن چیزی است که بازار ارائه می‌دهد.