انقلاب مارژینال

—یادداشت

یک پرسش سترگ که علم‌وران اجتماعی در جستجوی پاسخ به آن بوده‌اند، این بوده که چرا قیمت‌ها هستند آنچه هستند؟ قیمت‌ها معلول کدام سازوکار اند؟ توضیح قیمت‌ها چیست؟

چیزی که معلوم و غیرقابل‌انکار است این است که «ارزش‌های دادوستدی»—ارزش‌هایی که چیزها بر اساس‌شان دادوستد می‌شوند؛ یعنی همان قیمت‌ها—مستقل از این است که هر یک از انسان‌ها «به تنهایی» و «منفرداً» چه رفتار مصرفی دارد و چقدر حاضر است برای تحصیل یک کالا پول بپردازد. واضح است که قیمت‌ها «عینیت» دارند، فارغ از «ذهنیت» من یا شمای مصرف‌کننده‌ی «منفرد». قیمت‌ها برای من و شما «داده‌شده» اند‌، فارغ از «اراده‌»ی من و شمای «منفرد». به عبارت دیگر، قیمت‌ها برای من و شما در حکم «جبر» هستند، و ربطی به خوشایند من و شمای «منفرد» ندارند.

«ارزش ذاتی» یک مفهوم عتیق است که سعی شده بر اساس آن «ارزش‌های دادوستدی» توضیح داده شوند.

معنای «ارزش ذاتی» این است که ارزش درون هر چیز و در جسم و جان آن هست. «ارزش ذاتی» با آن حقایقی که در بالا ذکرشان رفت، جور درمی‌آید. مطابق این تلقی، چرا الماس از آب باارزش‌تر است؟ چون «ذاتاً» الماس سخت و برنده و درخشنده است. توضیح تفاوت ارزش طلا در مقابل ارزش نقره چیست؟ پاسخ این هست که آن تفاوت در ارزش طلا و نقره را با تفاوت در «فیزیک» طلا و نقره می‌توان توضیح داد، چون طلا «ذاتاً» درخشنده‌تر است، و بر خلاف نقره زنگار نمی‌بندد. چرا تابلوی مونالیزا باارزش‌تر از تابلوهای فلان نقاش دوره‌گرد تهرانی است؟ چون آن یکی شاهکار است، آن تابلوهای دیگر نیست؛ «به‌عینه» خطوط تابلوی مونالیزا متفاوت است، یا این‌که بر اساس قواعد مشخص و نادلبخواه زیبایی‌شناسی می‌توان به تفاوت ارزش آن دو تابلو حکم کرد. به هر روی، اگر ارزش «ذاتی» باشد می‌توان درون هر چیز خصیصه‌ای پیدا کرد و ارزش را به آن منتسب کرد.

این برداشت از ارزش—یعنی «ارزش ذاتی»—یک وجه قدرتمند دارد: کاملاً سازگار است با این فرض پذیرفته‌شده توسط ارسطو و ابن خلدون و ریکاردو و مارکس و بدیهی‌پنداشته‌شده و شهوداً درست‌تلقی‌شده توسط عامه‌ی مردم که آدم‌ها چیزها با «ارزش یکسان» را دادوستد می‌کنند.

آیا کسی حاضر است چیزی با ارزش بیش‌تر را بدهد، تا چیزی با ارزش کمتر را بستاند؟ پاسخ این بوده که خیر! پس نتیجه این بوده که هر آنچه دادوستد می‌شود دارای «ارزش یکسان» است. اگر مثلاً یک کیلو سیب ۱ واحد پول قیمت دارد، و یک کیلو آناناس ۲ واحد پول، توضیح‌‌ش این است که «ارزش ذاتی» یک کیلو سیب معادل «ارزش ذاتی» نیم کیلو آناناس است، و مردم «ارزش یکسان» را دادوستد می‌کنند.

یک برداشت عتیق و شهوداً و ظاهراً درست دیگر هم وجود دارد که می‌گوید ارزش هر چیز تابع میزان زحمتی است که برای تولید و تحصیل آن باید صرف کرد. ارزش چیست؟ «زحمت مجسّم»!

اگر ارزش «زحمت مجسّم» باشد، آنگاه «ذاتی» هم هست، اما لازم نیست مبنای «ارزش ذاتی» الزاماً زحمت باشد. مثلاً یک نفر می‌تواند قائل به «ارزش ذاتی» برای آثار هنری باشد، اما معیارش نه میزان زحمت برای تولید آن اثر بلکه مطابقت اثر با معیارهای خاص زیبایی‌شناسی باشد. مطابق این برداشت یک نابغه‌ی موسیقی می‌تواند در عرض نیم ساعت یک شاهکار خلق کند، که ارزش عظیم داشته باشد، در حالی که یک فرد بی‌استعداد با هزاران ساعت تلاش هم یک قطعه‌ی موسیقی باارزش تولید نکند.

این وجوهی ایجابی بوده که به درستی احتمالی «ارزش ذاتی» دلالت می‌کرده. اما وجه سلبی هم در تأیید «ذاتی» بودن به یاری می‌آمده.

ارزش ذهنی

چرا یک قطعه الماس از یک گالن آب «ارزش دادوستدی» بیش‌تری دارد؛ چرا گران‌تراست؟ علی‌الظاهراً به نظر می‌رسیده که ارزش ربطی به سودمندی برای انسان ندارد، چون هر انسان بدون آب بعد چند روز هلاک می‌شود، در حالی که انگشتر الماس نداشتن تا حالا موجب مرگ کسی نشده. ارزشمندی الماس نسبت به آب معمایی بوده که ظاهراً با سودمندی برای انسان قابل حل نمی‌نموده است، اما اگر ارزش «زحمت مجسّم» باشد، یا مطابق هر معیار بدیل دیگری به هر روی «ذاتی» باشد، آن وقت می‌شده برای‌ش توضیحی یافت. چرا الماس ارزشمندتر است؟ چون زحمتی که باید صرف بشود تا یک قطعه الماس از طبیعت کشف و استخراج بشود، یا زحمتی که باید برای تولید آن صرف بشود—فراهم کردن آن فشار و درجه حرارت عظیمی که از کربن خالص الماس بسازد—زیاد است، یا چون الماس به هر ترتیب، «ذاتاً» خصوصیات فیزیکی خاصی دارد که آب ندارد، ارزش الماس بیش‌تر از ارزش آب است.

این توضیح کمی‌پیچیده‌تر که می‌شود، تمایزی میان «ارزش مصرفی» و «ارزش مبادله‌ای» سربرمی‌آورد؛ آب «ارزش مصرفی» بالا دارد، و نقر و طلا و الماس «ارزش مبادله‌ای» بالا، و بعد این دو نوع ارزش هر کدام منطق جداگانه‌ی خودشان را دارند، چنان که یکی می‌تواند بالا باشد و یکی پایین.

اینها بخشی از تلاش‌های فکری بشر بوده برای فهم معنای ارزش و توضیح دادن «ارزش دادوستدی»؛ همان قیمت. یک ویژگی که در این خط فکری می‌توان شناسایی کرد، این است که هیچ تمایز مفهومی بین «ارزش» و «ارزش دادوستدی» وجود ندارد. اگر ارزش «ذاتی» باشد، و اگر مردم «ارزش‌ یکسان» را دادوستد بکنند، آنگاه «ارزش دادوستدی» همان «ارزش ذاتی» است که به هر ترتیب وجود داشته.

اما توضیح «ارزش‌های دادوستدی» را شاید بتوان بر یک فهم دیگر نیز بنا کرد:

شاید باید بین ارزش و «ارزش داوستدی» به یک تمایز مفهومی معنادار قائل شد؛

شاید مردم «ارزش نایکسان» را دادوستد کنند؛

شاید هر دادوستد متضمن یک «عدم‌تقارن» در ارزش‌گذاری باشد؛

شاید ارزش «ذاتی» نباشد؛

شاید ارزش «زحمت مجسم» نباشد؛

شاید ارزش «ذهنی» باشد؛

شاید ارزش «مارژینال» باشد؛

شاید انتخاب آدم‌ها نه بین «همه-یا-هیچ» بلکه بین «یکی‌بیش‌تر-یا-یکی‌کمتر» باشد؛

شاید «ارزش مصرفی» و «ارزش مبادله‌ای» منطق یکسان داشته باشند؛

شاید «ارزش‌‌های دادوستدی» انعکاس «اجتماعی» ارزش‌های «ذهنی» آحاد جامعه باشند که به واسطه‌ی داوستدهای بازاری «آشکار» شده‌اند؛

شاید ارزش از کالاهای مصرفی نهایی به سمت کالاهای واسطه‌ای تولیدی جاری شود، نه این‌که بر عکس باشد.

یعنی چه که مردم به جای «ارزش یکسان» «ارزش نایکسان» را دادوستد کنند؟ یعنی این‌که شاید در هر دادوستد هر یک از طرفین چیزی با ارزش کمتر را می‌دهد، تا چیزی با ارزش بیش‌تر را بستاند. چطور؟ کلید فهم ماجرا اینجا است که شاید طرفینِ دادوستد ارزش‌گذاری متفاوتی دارند، از آنچه می‌دهند و آنچه می‌ستانند، و هر دادوستد وقتی صورت می‌گیرد که هر دو طرف ارزش کمتری را وانهند و ارزش بیش‌تری را بستانند. به سخن دیگر شاید «عدم‌تقارن» در ارزش‌گذاری جزء لاینفک هر دادوستد باشد.

یعنی چه که ارزش «ذهنی» است؟ یعنی ارزش در ذات چیزها نیست، بلکه این ذهن «ارزش‌گذار» انسان‌ها است که بر چیزها ارزش می‌گذارد؛ بر آب بر الماس بر تابلوی نقاشی.

یعنی چه که ارزش «مارژینال» است؟ یعنی معمای بیش‌تر بودن «ارزش دادوستدی» الماس در مقابل آب را می‌توان بدون چنگ زدن به «ارزش ذاتی» حل کرد. چطور؟ شاید به این دلیل که انسان‌ها هیچ‌گاه در معرض این انتخاب نیستند که بین همه‌ی الماس‌های جهان و همه‌ی آب‌های جهان دست به گزینش بزنند! شاید «ارزش‌های دادوستدی» بر اساس یک گزینش فرضی بین همه‌ی الماس‌های جهان یا همه‌ی آب‌های جهان که فقط در دنیای خیال قابل تصور است، و هیچ‌گاه در عالم واقع صورت نمی‌گیرد، تعیین نشوند! شاید انسان‌ها در دنیای واقعی همیشه در معرض انتخاب‌هایی از این دست باشند که یک واحد بیش‌تر از یک چیز را به دست آورند، و در مقابلش از یک واحد کمتر از چیز دیگر برخوردار باشند! شاید انتخاب‌های آدمیان هیچ‌گاه بین «همه-یا-هیچ» نباشد، بلکه همیشه بین «یکی‌بیش‌تر-یا-یکی‌کمتر» باشد. شاید انتخاب‌های آدم‌ها همیشه «مارژینال» (marginal) باشد و هیچ‌گاه توتال (total) نباشد! شاید ارزش‌های بازاری از دل انتخاب‌های «یکی‌بیش‌تر-یا-یکی‌کمتر» انسان‌های «ارزش‌گذار» در دنیای «واقعی» حاصل شوند!

بیان دیگر ارزش «مارژینال» این است که شاید «ارزش ذهنی» که هر انسان‌ بر هر چیز می‌گذارد، نسبت معکوسی داشته باشد با آن میزان از آن چیز که آن انسان تا پیش از آن انتخاب از آن بهره‌مند است. شاید انسان‌ها بر آب ارزش کمتری نسبت به الماس می‌گذارد به این دلیل که میزان آبی که در دسترس هر انسان هست پیش از آنکه او بر یک گالن آب «ارزش ذهنی» بگذارد، به مراتب بیش‌تر از میزان الماسی است که انسان‌ها از آن‌ها بهره‌مند اند، از این رو آن میزان الماسی که هر انسان حاضر است از کف بدهد—الماسی که از آن به‌نسبت بهره‌مندی کمتر دارد—تا یک واحد آب بیش‌تر به دست آورد—آبی که از آن به‌نسبت بهره‌مندی بیش‌تر دارد—بسیار اندک باشد؛ و این توضیح این باشد که چرا «ارزش دادوستدی» الماس عموماً از ارزش بازاری آب بیش‌تر است. و می‌گویم عموماً چون ممکن است که وسط بیابان که تشنگی دارد جان می‌ستاند، کسی برای یک قمقمه‌ی آب یک کیسه پر از الماس هم بپردازد، چون همچنان ارزش «ذهنی» است، نتیجه‌ی انتخاب‌ انسان «ارزش‌گذار» در دنیای «واقعی» است و «مارژینال». دادوستد یک قمقمه‌ی آب در مقابل یک کیسه‌ی الماس هیچ ربطی به «ارزش ذاتی» آب یا الماس یا «زحمت مجسم» در آن‌ها ندارد؛ آن «ارزش دادوستدی» همچنان از ذهن انسان «ارزش‌گذار» سرچشمه گرفته.

یعنی چه که شاید «ارزش مصرفی» و «ارزش مبادله‌ای» منطق یکسان داشته باشند؟ یعنی شاید دوپاره‌ی «ارزش مصرفی» و «ارزش مبادله‌‌ای» یک دوپاره‌ی مفهومی معنادار نباشد! یعنی ارزش‌گذاری همه‌ی چیزها—چه کالاهای مصرفی نهایی، چه کالاهای سرمایه‌ای واسطه‌ای، چه طلا و نقره‌ای که به کار جایگزینی مبادله‌ی پایاپای با مبادله‌ی پولی بیاید—منطق واحد داشته باشد؛ هیچ دو منطقی در کار نباشد. یعنی کالاهای واسطه‌ای سرمایه‌ای که به کار تولید کالای مصرفی نهایی می‌آیند، ارزش خود را به واسطه‌ی آن ارزش‌گذاری ذهنی بیابند که انسان‌ها در فرآیند «اجتماعی» دادوستد بر آن کالاهای مصرفی نهایی می‌گذارند، نه این‌که بر عکس باشد، و آن کالاهای مصرفی نهایی صاحب ارزش شده باشند چون آن کالاهای واسطه‌ای سرمایه‌ای در تولیدشان صرف شده.

یعنی چه که شاید «ارزش‌‌های دادوستدی» انعکاس «اجتماعی» ارزش‌های «ذهنی» هستند؟ یعنی «ارزش داوستدی» به واسطه‌ی فرآیند «اجتماعی» دادوستد میان آحاد جامعه که هر کدام صاحب ذهن «ارزش‌گذار» است، «عینیت» می‌یابد—چه جامعه مرکب از دو نفر باشد، که در یک بیابان بی‌آب‌وعلف سرگردان شده‌اند، چه مرکب از هفت میلیارد نفر باشد مثل جامعه‌ی جهانی امروز.

به این ترتیب، وانهادن فرض دادوستد «ارزش یکسان» که قدمت‌ش به عهد عتیق می‌رسد، و جایگزینی آن با «ارزش‌گذاری نامتقارن» در هر دادوستد به یک‌باره دریچه‌‌ای را به روی انسان گشود و انقلابی را در فهم او از اقتصاد ایجاد کرد. بعد از این تحول فکری، دیگر لازم نبود که نظریه‌ای که در توضیح علل «ارزش‌های دادوستدی» طرح می‌شود با فرض دادوستد «ارزش یکسان» همخوان باشد. مطابق فهم جدید، ارزش یک مفهوم «ذهنی» است، و از این رو از فردی به فرد دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر فرق می‌کند. هر انسانی ذهنی از آن خود دارد و ارزش چیزها را متفاوت ارزیابی می‌کند. حال، «ارزش داوستدی» چه نسبتی با «ارزش ذهنی» دارد؟

داستان از این قرار است که ارزش و «ارزش دادوستدی» یکی نیستند؛ این آن تمایز مهم است که باید فهمید. «ارزش دادوستدی» همان قیمت است که «عینیت» دارد، و فارغ از ارزش‌‌گذاری‌های «ذهنی» و جداگانه و متفاوت و «منفرد» من و شما وجود دارد، اما منشأ «ارز‌ش‌های دادوستدی» مستقل از ارزش‌‌گذاری‌های «ذهنی» آدم‌ها هم نیست؛ یعنی لازم نیست برای توضیح قیمت‌های «عینی» سراغ یک مفهومی رفت که در ذات خود «عینی» و «غیرذهنی» باشد.

داستان از این قرار است: ارزش «ذهنی» است و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است؛ و «ارزش‌های دادوستدی» یک پدیده‌ی «اجتماعی»—برآیند ارزش‌گذاری‌های «ذهنی» آحاد جامعه.

و جامعه چیست؟ جامعه مرکب از آحاد مردمی است که هر یک ذهن «ارزش‌گذار» دارد، و در دنیای «واقعی» همواره در معرض انتخاب‌هایی از جنس «یکی‌بیش‌تر-یا-یکی‌کمتر» هستند، و هیچ‌گاه در معرض انتخاب «همه-یا-هیچ» نیستند.

حال «ارزرش دادوستدی» چه نسبتی با هزینه دارد؟

طبق فهم پیشین «ارزش دادوستدی» همان «زحمت مجسم» بود، به عبارت دقیق‌تر انتظار این بود که «ارزش دادوستدی» هر چیزی «جمع جبری» همه‌ی هزینه‌ها‌ یا زحمت‌هایی باشد که برای تولیدآن صرف شده.

اما طبق درک «مارژینال» جدید، انتظار این است که «ارزش دادوستدی»—یعنی آن ارزشی که نهایتاً در یک اقتصاد رقابتی در قالب قیمت «عینیت» می‌یابد—برابر با «هزینه‌ی مارژینال» باشد، نه «جمع جبری» هزینه‌ها. به عبارت دیگر، قیمت برابر است با هزینه‌ی تولید «آن واحد آخر» از هر چیزی؛ همان «یکی‌بیش‌تر». به عبارت دیگر بین «ارزش دادوستدی» و «هزینه‌ی متوسط» تولید رابطه‌ای در کار نیست؛ یعنی «ارزش دادوستدی» برابر نیست با هزینه‌ی کل تولیدات که بر تعداد کل واحدهای تولیدشده تقسیم شده باشد.

به این ترتیب، می‌توان فهم جدید را این‌گونه خلاصه کرد:

«ارزش‌ دادوستدی» هر چیز نتیجه‌ی «اجتماعی» «آشکار» شدن ارزش‌‌گذاری‌های «ذهنی» «نامتقارن» و «نایکسان» آحاد جامعه است که با هر «دادوستد» در دنیای «واقعی» در معرض انتخابی از جنس «یکی‌بیش‌تر-یا-یکی‌کمتر» هستند، و ارزش ذهنی‌شان از هر چیز یک نسبت «معکوس» دارد با میزان بهره‌مندی‌شان از آن. انتظار می‌رود که در یک اقتصاد رقابتی «ارزش دادوستدی» هر چیز برابر با «هزینه‌ی مارژینال» تولید آن باشد.

این فهم نو و بسیار متأخر از ارزش چیزی است که با «انقلاب مارژینال» در قرن نوزدهم حاصل شد.