—مترجم: آرمان سلاحورزی
پیش از انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه، سوسیالیسم و کمونیسم دو واژهی مترادف بودند. هر دو به گونهای از نظام اقتصادی دلالت میکردند که در آن دولت مالک ابزار تولید است. با این حال نظریات سیاسی و کنش سیاسی ولادمیر لنین تا درجهی زیادی معانی متمایزی به این دو اصطلاح داد.
لنین چون قاطبهی سوسیالیستهای همدورهاش معتقد بود که مقصود سوسیالیسم نائل نخواهد شد مگر از خلال انقلاب قاهرانه. با این حال هیچکدام از معاصرانش به تندی او منطق انقلاب را تعاقب نکردند. پس از آن که مصمم شد انقلاب قاهرانه خودبهخود رخ نخواهد داد نتیجه گرفت که برای طرحریزی انقلاب به هیاتی شبهنظامی از انقلابیون خبره نیاز است و خود این هیات را تاسیس و سپس رهبری کرد. بعدتر که دریافت انقلابْ معارضانِ بسیار خواهد داشت، تصمیمش بر این واقع شد که بهترین راه برای سرکوبِ مخالفتْ آن عاملی است که صراحتاً «وحشت» میخواندش—اعدامهای دستهجمعی، بردگی و گرسنگی. و چون دریافت که علیرغم فتوحات نظامیاش، اکثریت هموطنانش همچنان در تقابل با کمونیسم ایستادهاند، نتیجه گرفت که استبداد تکحزبی میبایست تا زمان برخورداری حزب از حمایت خدشهناپذیر مردمی ادامه یابد. در هرجومرج آخرین سال جنگ جهانی اول، تدابیر لنین به مثابه طریقی موثر برای ضبط و انعقاد قدرت در امپراطوری روسیهی تزاری کارگر افتاد و آن دسته از سوسیالیستها که اسلوب او را پذیرفتند، پس از آن به «کمونیست»ها شهرت یافتند و متعاقباً در چین، اروپای شرقی، کرهی شمالی، هندوچین و بسیاری مواضع دیگر به قدرت رسیدند.
برجستهترین واقعیتی که باید در باب اقتصادیات کمونیسم درک کرد این است که تنها در کشورهای عمیقاً فلاح با جوامعی کشاورزیمحور بود که انقلاب کمونیستی به پیروزی رسید. [۱] معهذا مالکیت دولت بر ابزار تولید نمیتوانست تنها با سلب مالکیت از شماری صاحبان صنایع حاصل شود. لنین دریافت که دولت میبایست اراضی دهها میلیون دهقان را قبض کند و این امر طبعاً مقاومت دهقانان را به دنبال میداشت. او در طول جنگ داخلی روسیه (۱۹۱۸-۱۹۲۰) در این راستا کوشید اما چون با آشوب و پنجمیلیون نفر قحطیکشته مواجه شد پا پس کشید. جانشین لنین، یوزف استالین، اما کار را یک دهه بعد به انجام رسانید. میلیونها تن از دهقانان مرفهتر («کولاک»ها) را به اردوگاههای کار اجباری در سیبری فرستاد تا از شکلگیری مقاومت سازمانیافته جلوگیری کند و باقیماندهی جمعیت دهقان را نیز گرسنگی داده و ناگزیر به تمکین کرد.
سازوکار «قحطی وحشت» استالین ساده بود. اشتراکی کردن مزارع، تولید کلی غذا را کاهش داده بود. کولاکها که پیشروترینِ زارعان بودند حالا در تبعید به سر میبردند و باقی دهقانان اکنون که در استخدام دولت قرار داشتند شوق کمتری برای تولید احساس میکردند. اما سهمیهبندیهای دولتی به شدت افزایش یافتند و نقصان مواد غذایی از شکم دهقانان جبران میشد. رابرت کانکوئست چنین شرح میدهد:
«تولیدات کشاورزی به شدت کاهش یافته بود و از دهقانان آن عده که هنوز چون میلیونها تنِ دیگر به کام مرگ و تبعید فرستاده نشده بودند، خود را اینک تا مرتبهی رعیتی (سرف) تنزلیافته میدیدند. به رغم اینهمه حالا حکومت بود که تولیدات غله را—هر چندان در کمیتی تنزلیافته—در اختیار داشت و این چنین زراعت اشتراکی غالب آمد.» [۲]
در غرب سرمایهدار، صنعتیشدن محصول جانبیِ افزایش بهرهوری زراعی بود. چون تولید سرانهی زراعان افزایش یافت، به تعداد کمتری کشاورز برای تغذیهی جمعیت نیاز بود و آنها که دیگر در بخش کشاورزی نیازی به حضورشان احساس نمیشد، به شهرها کوچیدند و به کارگران صنعتی مبدل شدند. در غرب، مدرنیزاسیون و فزونی تولیدات غذایی شانهبهشانه پیش رفتند. در مقابل و تحت سلطهی کمونیستم، صنعتیشدن با سقوط بهروهوری زراعی همراه شد. دولت غذایی را که از دهقانان قبض کرده بود، صرف تغذیهی کارگران صنعتی و جبران جای خالی مواد صادر شده میکرد. کارگران صنعتیِ تازه البته همان دهقانان سابق بودند، گریخته از شرایط دشوار زراعت اشتراکی به دامن شهرها. [۳]
یکی از پایهایترین مباحث علم اقتصاد منحنی امکانات تولید است (PPF) که ترکیبهای ممکن از تولیدات را نمایش میدهد. برای مثال بیایید گندم و فولاد را در نظر بگیریم. اگر همهی امکانات تولید صرف تولید این دو محصول شوند و چنانچه منحنی امکانات تولید ثابت بماند، تولید فولادِ بیشتر به معنی تولید کمتر گندم است. در جهان غیرکمونیستی، صنعتی شدن تغییر پیوسته و روبهبیرون منحنی امکانات تولید بود (نمودار یک) و علتِ آن دگرگونیهای تکنولوژیک. در جهان کمونیستی صنعتی شدن حرکتی رنجور در امتداد منحنی PPF یا به بیان بهتر در امتداد و منحرفشده-به-درون این منحنی بود. (نمودار دو).
دیگر عارضهی مشخص صنعتیشدن اتحاد جماهیر شوروی حجم کمتر تولیدات کارخانهای بود که به دست مصرفکنندگان میرسید. تاکید بر «صنایع سنگین»ای چون فولاد و ذغالسنگ بود و این امر حیرتانگیز جلوه خواهد کرد مگر آن که دریابیم لفظ «صنعتیشدن» در اینجا بیمسمی است. آن چه که در طول سالهای دههی ۱۹۳۰ در شوروی رخ داد نه صنعتی شدن که در واقع نظامیشدن بود: سلاحسازیای گستردهتر از هر کشور دیگری در جهان (حتی آلمان نازی). [۴] مارتین ملیا چنین شرح میدهد:
«برخلاف آن چه در اهداف رژیم ادعا شده بود، نظام اقتصادی، در تقابل با آن نظام تولید معطوف به فراوانی بود که از خلال فراوانی تولید نیازها را برآورده ساخته و رضایت جامعه را تامین کند. به واقع آن نظام چیزی نبود جز فشار عمومی بر مردم، چلاندن [مصرف عمومی] در راستای تولید کالاهای سرمایهای به مقصود پدید آوردن قدرت صنعتی، و سپس تولید کالاهای سرمایهای بیشتر از خلال این قدرت صنعتی و در نتیجهی آن توانمندتر کردن صنعت، و سرانجام تولید تسلیحات.» [۵]
مدفعان استالین استدلال میکنند که این آلمان بود که نظامیشدن را بر او تحمیل کرد. در حقیقت اما استالین نه تنها جنگ جهانی دوم را به عنوان متحد فعال آلمان در دعوی لهستان آغاز کرد بلکه جنگ را فرصتی طلایی برای گسترش کمونیسم میانگاشت: «دولت شوروی در گردهمایی بینالملل سپتامبر ۱۹۳۹ خود صریحاً مصلحت اتحاد شوروی و انقلاب جهانی را در برانگیزش دومین جنگ امپرالیستی برشمرد و نه در حفظ صلح.» [۶]
اگرچه پس از خیانت دیدن از هیتلر در ۱۹۴۱ استالین به ظاهر ابله جلوه میکند اما برآورد وی از وضعیت درست بود. بعد از جنگ جهانی دوم اتحاد جماهیر شوروی نظامهای سیاسی کمونیستی را در سراسر اروپای شرقی مستقر کرد، اما حتی قابل توجهتر خلائی است که در نتیجهی شکست ژاپن در ساختار قدرت آسیا پدید آمده بود. همین خلأ بود که به مائو تسهدونگ اجازه داد تا دیکتاتوری لینیستیاش را در چین دایر کند. دستنشاندههای اروپایی به دقت از سرمشق شوروی پیروی میکردند و از آنجا که در قیاس با چین به لحاظ توسعهیافتگی در سطح بالاتری قرار داشتند، گذار به کمونیسم با مرگباری کمتری اتفاق افتاد. در مقابل اما مائو سیاستهای اقتصادیای را پیش گرفت که از برنامههای استالین هم تندتر بودند و در طول اجرای سیاستِ «گامی بزرگ به جلو» به اوج خود رسیدند و سی میلیون چینی را در اجرای مجدد اشتراکیکردن شورویوار گرسنه به میان مردگان فرستادند.
پس از مرگ استالین در ۱۹۵۳ سیاستهای اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی و اقمار اروپاییاش رو به ملایمت گذاشتند. اغلب کاگرانِ مملوک آزاد شدند و اردوگاههای کار اجباری به عوض بنگاههایی برای برداشت ارزان منابع دورافتاده، به زندانهایی برای معاندان مبدل شدند. نظامهای کمونیستی حالا کمتر بر نظامیگری و بیشتر بر تولید کالاهای مصرفی و مواد غذایی تأکید میکردند. با اینحال قاموس اقتصادیشان به قوت خود باقی ماند. همچنان قدرت نظامی در اولویت بود و غذا و کالاهای مصرفی دغدغهی کماولویتتر در پسِ ذهن.
مدتها است رایجترین نقدی که متوجه اقتصاد بلوک شوروی شده، ناتوانیش در استفاده از محرکها و انگیزهها در فرآیند تولید است. این امر حقیتی نیمبند است. [۷] چنان که هندریک اسمیت در اثرش «روسها» شرح میدهد، رهبری حزب هر جا که به راستی طالب نتایج بهتر میبود به انگیزشهای فردی توسل میجست:
«نه تنها برنامههای دفاعی و فضایی در اولویت نخست ملی و در ارجحیت بودجهبندی قرار دارند بلکه بر اساس نظام اقتصادیای متفاوت با دیگر بخشهای اقتصاد عمل میکنند. ساموئل پیسار، وکیل آمریکایی و مشاور روابط تجاری غرب-شرق در مشاهدهی زیرکانهش اشاره میکند که بخش نظامی «تنها بخش اقتصاد شوروی است که بر اساس اقتصاد بازار اداره میشود. به این معنی که مصرفکنندگان آنگونه تسلیحاتی را که مطبوعشان است از مکانیسم اقتصادی انتخاب میکنند… نظامیان، مثل خریداران در غرب، اجازه دارند که بگویند: “نه نه نه، این آن چیزی نیست که ما میخواهیم.”» [۸]
به یک معنا، فروپاشی کمونیسم لنین را شگفتزده نمیکرد. لنین میدانست که حزب برای ادارهی امور تا زمان دستیابی به پشتیبانی خدشهناپذیر مردمی، به حکومت وحشت نیاز دارد. وقتی میخاییل گورباچوف بر مسند قدرت تیکه زد، پشتیبانی مردمی حتی در خود اتحاد جماهیر شوروی هم شکل نبسته بود چه برسد به اقمار اروپاییاش. گورباچوف با سرعتی برقآسا اسباب وحشت را برچید و هفتاد سال ارعاب را ظرف فقط چند سال ملغی کرد. نتیجه پایان زودرس کمونیسم در جمهوریهای اقماری به سال ۱۹۸۹ بود و از پی آن از-هم-پاشش اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱ از راه رسید. لحاف وصلهپینهشدهی ملیگرایی به نظر بسیار محبوبتر از مارکسیسم-لنینیسم در طول همهی تاریخ حیاتش بود.
اغلب کشورهای بلوک شوروی سابق حالا به طور محسوسی از آزادیهای بیشتر اقتصادی و سیاسی برخوردارند. (این تغییرات به ترتیب در گزارش مطالعاتی «آزادی اقتصادی جهان» (EFW) و در رتبهبندی کشورها توسط خانهی آزادی (FH) هویدا هستند. [جدول ۱]) در ۱۹۸۸ جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی در زمینهی آزادی اقتصادی نمرهای پایینتر از ۱ کسب کرده بودند. [۹] در همان سال، خانهی آزادی سراسر بلوک شوروی را در زمرهی جهان «ناآزاد» آورده بود (لهستان و مجارستان با عنوان «کمی تا قسمتی آزاد» از این قائده مستثنی بودند.)
اصلاحات بازار-آزاد-مآبانه به شدت مورد انتقاد قرار گرفتهاند، به ویژه آن بخش مشدد از این اصلاحات که به استهزا «شوکدرمانی» خوانده شده است. اما آن کشورها که بیش از همه دست به اصلاح زدهاند، بیشترین میزان صعود را در الگوهای زندگیشان تجربه کردهاند و آنها که در برابر تغییرات مقاومت نشان دادهاند همچنان به عملکرد ضعیفشان ادامه میدهند. [۱۰] منتقدان تأسفِ کاهش چشمگیر میزان تولید را میخورند اما عمدهی «تولید از دست رفته» شامل آن محصولاتی میشود که در بدو امر اصلاً تقاضای چندانی برایشان وجود نداشته است. خیلی از کشورهای سابقاً کمونیست از تورم حاد رنج بردند، اما این امر در واقع ناشی از آن است که با چشمبستن بر همهی نصایح اقتصادی معقول، برای جبران کسری بودجهی کلانشان پول چاپ کردند. نسخهی تجویزی «شوک درمانی» میبایست کاهیدن شدید مخارج دولتی و/یا واگذاری بیشتر اموال دولتی میبود.
چین اما راه متفاوتی را برای عبور از کمونیسم پیمود. بعد از مرگ مائو در ۱۹۷۶ جانشینانش کشاورزی را از اساس خصوصیسازی کردند و تا حدودی اجازه دادند تا توسعهی بهنجاری اتفاق بیفتد. آزادی اقتصادی در چین به شکل چشمگیری افزایش یافته اما نظام سیاسی همچنان دیکتاتوری تکحزبی باقی مانده است. بعضی رشد اقتصادی چشمگیر این کشور را به همین ترکیبِ آزادیهای معتدل اقتصادی با حکومت متمرکز قدرتمند نسبت دادهاند. با اینحال این رشد اقتصادی تا حدود زیادی انعکاس فقر مطلق چینِ مائوئیست است چه اگر تولید در ناحیهی صفر سیر بکند، دو برابر کردنش سهلالوصول است.
در خلال قرن بیستم سوسیالیستهایی که آشکارا وقف این جهانبینی بودند قدرت را به دست گرفتند اما این تنها پیروان لنین بودند که به هدف اصلی یعنی نسخ مالکیت خصوصی نزدیک شدند. خودکامگی و وحشتْ ابزار ضروری این طریقت بود و اندک سیاستمداران غیرکمونیستی نیز بودند که از صمیم دل این ابزار را پذیرفته و به کار بردند. نهایتاً این آمادگی کمونیستها به برانگیختن یک جنگ همهجانبه علیه مردم خودشان بود که از همهی دیگران متمایزشان میکرد.
توضیح: زیرنویسها را ذیل مطلب به زبان اصلی بیابید.