1393

دولت تک‌شاخ

هربار با همکارانم در دانشگاه دوک، در مورد دولت بحث می‌کنیم، خیلی زود متوجه می‌شوم که از دید آن‌ها، بدون استثناء، دولت یک تک‌شاخ است. من متعلق به سنت انتخاب عمومی هستم که تاکیدش بیشتر بر استدلال‌های پیامد‌نگر است تا حقوق طبیعی. بنابراین همچون تمایزی برای من اهمیت ویژه‌ای دارد. دوستانم عموماً از سیاست‌مداران متنفرند، دموکراسی را آشفته و ناخوشایند می‌دانند و به تندروی‌های زورگویانه و بی‌رحمانه‌ی جنگ‌های خارجی، مبارزه با مواد مخدر و جاسوسی آژانس امنیت ملی معترض‌اند.

ولی راه‌حل پیشنهادی ایشان، بدون استثنا، گسترش «قدرت» دولت است. بدون تعارف، این امر به نظرم دیوانگی می‌آید. نتایج کاذب غیر مرتبط به مقدماتی که به‌سختی می‌توانم آن‌ها جدّی بگیرم.

محافظه‌کاری ماوراءاندیش و آزادی‌خواهی گیتی‌باور؛ مقایسه‌ای انتقادی

هرچند هایک نیز، مانند برک، به ساختار اجتماعی که در طول تاریخ بالیده است احترام می‌گذاشت، و اگرچه با برک در طلب شورمندانه‌ی حکومت خوب کاملاً شریک بود، به لحاظ دینی فردی لاادری‌گر بود که بدون شک دولت «تقدیس‌شده‌ی» برک را دولتی ظالم و ستمگر می‌دانست، در نگاه هایک، امر معنوی و امر دنیوی دو نظم کاملاً متمایز بودند. او هرگز این اعتقاد برک را که «خدا دولت را مقدر کرده است» نمی‌توانست قبول کند؛ از نظر او، چنین دیدگاهی به آسانی مورد تفسیر سوء و خطرناک قرار می‌گرفت؛ یعنی این تفسیر که یک یا چند اراده‌ی انسانی باید کار هدایت حیات اجتماعی را بر عهده گیرند. به بیان دیگر، او بیم داشت که نسبت دادن منبع نظم به اراده‌ی الهی می‌تواند به تفسیر انسان‌شکل‌انگارانه‌ی آن اراده به «اراده‌ی جامعه» [که در واقعیت لاجرم اراده‌ی تعداد خاصی انسان خواهد بود] منتهی شود و الهام‌بخش تلاش‌های گمراه برای کنترل فرآیند خودانگیخته‌‌ی اجتماعی از طریق هدایت آگاهانه گردد. چیزی که به باور هایک، نه تنها برای آزادی جامعه که برای بقای تمدن پیشرفته نیز مرگبار خواهد بود.

انسان سیستمی

انسانی که روح خدمت عامه‌اش را انسانیت و نیک‌خواهی هدایت‌گر است، … زمانی که نمی‌تواند بهترینِ نظامِ قوانین را برقرار سازد، به استقرار آن بهترین نظام قانونی می‌کوشد که مردم را یارای برتابیدن باشد. در مقابل، انسانِ سیستمی در خودرأییِ پرغرورش بس زیرک است؛ و اغلب بسیار مفتونِ زیباییِ ادعایی طرحِ ایده‌آلِ خویش از حکومت؛ طرحی که نمی‌تواند کوچک‌ترین انحرافی از هر بخش آن را تاب آورد.

آنچه ارتجاع نو از دموکراسی نمی‌فهمد

هواخواهان آمریکایی «ارتجاع نو» که عنوان دیگر مکتب‌شان «روشنگری تاریک» است، خواهان بازگشت نظم اجتماعی به نظمی قدیم‌تر از لیبرال دموکراسی هستند. آن چیزی که «ارتجاع نو» در تقلای ضدیت با آن و تعریف خود در مقابل آن است، همان لیبرالیسم است، هم در معنای غالب امروزش و هم در معنای کلاسیک‌ا‌ش. «ارتجاع نو» هیچ دکترین مدونی از اصول و آموزه‌هایش ندارد، و مکتبی در حال شدن است. اما می‌توان یک سری موضوع‌های کمابیش اصلی و مشترک را در میان نوشته‌های هواداران‌‌اش شناسایی کرد: تمنای بازگشت به حکومت پادشاهی، احیای اشرافیت‌سالاری برای پس راندن برابری‌خواهی‌، تمجید فاشیسم، استدلال‌آوری لهِ ملی‌گرایی، خصومت با فمنیسم، ارجحیت نظم بر عدالت، خصومت با چندفرهنگ‌گرایی، و آخر سر دموکراسی‌ستیزی.

محافظه‌‌کاری و آزادی‌خواهی؛ مقایسه‌ای انتقادی

اندیشه‌‌های محافظه‌کار همیشه مبهم‌تر و نامتعین‌تر از آن‌ بوده‌اند که برسازنده‌ی یک دستگاه اندیشه باشند. به نظر به صواب نزدیک‌تر است که محافظه‌کاری را نه یک فلسفه‌ی نظام‌مند سیاسی که یک گرایش عام پنداشت—گرایش عامی که با هراس از سرعت تغییر و هراس از نامعلوم بودن مقصد تغییر مشخص می‌شود. در مقابل، آزادی‌خواهی یک دستگاه فکری منسجم است، استوار بر اصولی سفت‌وسخت، که با اطمینان به سودمندی نتایج آزادی مشخص می‌شود، و بر خلاف محافظه‌کاری که از آغاز با ضدیت با روشنگری تعریف شده، خود محصول عصر روشنگری است.

خشت اول چون نهد جان لاک کج…

آیا قانونیت مالکیت‌های امروز—یعنی عدم جواز تعرض به اختیار انحصاری افراد به دخل‌‌وتصرف در داشته‌هایشان—موقوف به قانونیت تملک اولیه‌ی منابع بی‌مالک است؟ اگر قانونیت مالکیت‌های امروز بسته به قانونیت تملک اولیه در وضع طبیعی و قانونیت همه‌ی آن مبادلاتی باشد که در نتیجه‌ی آن مالکیت‌های امروز حاصل شده، آیا «احراز» قانونیت مالکیت امری ممکن است؟ پاسخ د جسی این است که البته که ممکن نیست.

چرا نظریه‌ی وضع طبیعی؟

اگر دولت وجود نداشته باشد آیا لازم است که ابداع‌ش کنیم؟ آیا «نیازی» به وجود یک دولت خواهد بود، و آیا از دل این نیاز باید دولتی «ابداع» شود؟ این پرسش‌ها از فلسفه‌ی سیاسی سر بر می‌آورند و برای برساختن نظریه‌ای که می‌خواهد پدیده‌های سیاسی را توضیح دهد، پاسخ‌هایشان هم با کنکاش در «وضع طبیعی» (چنان که در اصطلاح سنتی نظریه‌ی سیاسی می‌خوانیمش) ارائه می‌شوند. توجیه احیای دوباره‌ی این مفهوم عتیق اگر جایی باشد در جذابیت، سودمندی و دلالت‌های وسیع آن برای این نظریه و نتایجِ آن است.

آزادی؛ آن برابری دیگر

برابری آزادی‌خواه برابری در مقابل مجریان قانون نیست، بلکه برابری با مجریان قانون است. برابری آزادی‌خواه برابری به فرمان‌فرمایی است. برای برپا کردن یک نظم سیاسی وانهادن چقدر از این برابری روا است؟ آزادی‌خواهان پاسخی یکسان به این پرسش ندارند. اما همه‌ی آزادی‌خواهان توافق دارند که مقصد مشترک چیزی جز این نیست: به حداقل رساندن نابرابری در فرمان‌فرمایی میان مردمان عادی از یک‌سو و مقامات و متصدیان حکومت از سوی دیگر.

غل‌وزنجیر زدن بر آزادی غریبه‌ها ناروا است

فکر می‌کنید تا کنون چه تعداد از «هم‌وطنان» خود را واقعاً ملاقات کرده‌اید؟ خیلی کم. بخش اعظم هم‌وطنان شما در واقع برای شما غریبه به حساب می‌آیند. وقتی شما به فرزند خود می‌گویید «سوار ماشین غریبه‌ها نشو» در حقیقت این «غریبه‌ها» کسی نیستند جز هم‌وطنان‌تان. دولت مدرن—و بخش اعظم فلسفه‌ی سیاسی—تلاشی گسترده است برای وانمودسازی این‌که غریبه‌هایی که شما فرزندان‌تان را از سوار شدن بر ماشین‌شان برحذر می‌دارید، به‌واقع غریبه نیستند.

آنارشی، دولت، و آرمان‌شهر؛ پیش‌گفتار

افراد ذی‌حقوق اند؛ و این یعنی اَعمالی هست که هیچ فرد یا گروهی مجاز به ارتکاب آن‌ها در قبال افراد نیست، چون ارتکاب‌شان پایمال کردن آن حقوق است. این حقوق چنان محکم‌اند و دامنه‌ی نفوذ‌شان چنان گسترده که سؤالی پیش کشیده می‌شود: آیا کاری می‌ماند که دولت و متصدیان‌ش انجام بدهند؟ حقوق فرد چه مجالی برای دولت باقی می‌گذارد؟ ماهیت دولت، کارکرد‌های مشروع‌ و توجیهات وجودی‌ش (اگر توجیهی وجود داشته باشد) دغدغه‌ی اصلی این کتاب اند.