غل‌وزنجیر زدن بر آزادی غریبه‌ها ناروا است

—مترجم: محمود مقدس

برایان کاپلان دانشجویان برای آزادی  ۲۳۱ ۳۳۰به کسی که هرگز قبلاً او را ندیده‌اید چه می‌گویید؟ غریبه.

اخلاقاً مکلف‌ اید که چه اعمالی را در مقابل غریبه مرتکب نشوید؟ چه چیزهایی بر شما ممنوع است؟ شما مجاز نیستید او را بکشید. مجاز نیستید به او حمله کنید. مجاز نیستید او را به بردگی بگیرید. مجاز نیستید از او دزدی کنید.

چه کارهایی هست که شما اخلاقاً موظف اید ‌ایجاباً در حق یک غریبه انجام دهید؟ تقریباً هیچ‌ کاری نیست. حتی اگر گرسنه باشد و از شما تقاضای غذا کند، احتمالاً از دایره‌ی حقوق خود پا بیرون نگذاشته‌اید اگر تقاضای او را اجابت نکنید. اگر تا به حال در یک شهر بزرگ زندگی کرده باشید، احتمالاً بارها شده است که گدایی تقاضای کمکی کرده باشد، و شما بی‌پاسخ از کنارش گذشته باشید. حتی اگر فکر می‌کنید با آن کار یک تکلیف اخلاقی را مبنی بر کمک به آن گدای غریبه نقض کرده‌اید، باز این تکلیف آن‌قدر قوی نبوده که به او اجازه دهد شما را لخت کند و به آن کار محق باشد.

توجه: این اخلاقیات عقل سلیم درباره‌ی رفتار با غریبه‌ها، اخلاقیاتی که تقریباً همه آن را می‌پذیرند، صراحتاً اخلاقیات لیبرتارین است. بله، شما این تکلیف اخلاقی را دارید که غریبه‌ها را به حال خودشان بگذارید، و مانعی بر آزادی ایشان نباشید، اما صدقه دادن اختیاری است.

سئوال آخر: فکر می‌کنید تا کنون چه تعداد از «هم‌وطنان» خود را واقعاً ملاقات کرده‌اید؟ خیلی کم. بخش اعظم هم‌وطنان شما در واقع برای شما غریبه به حساب می‌آیند. وقتی شما به فرزند خود می‌گویید «سوار ماشین غریبه‌ها نشو» در حقیقت این «غریبه‌ها» کسی نیستند جز هم‌وطنان‌تان. دولت مدرن—و بخش اعظم فلسفه‌ی سیاسی—تلاشی گسترده است برای وانمودسازی این‌که غریبه‌هایی که شما فرزندان‌تان را از سوار شدن بر ماشین‌شان برحذر می‌دارید، به‌واقع غریبه نیستند.

این وانمودسازی دو اثر دارد. اثر نخست مطالبه‌ی تقاضاهای ناموجّه به نیابت از برخی از غریبه‌ها است—قرار است شما واداشته شوید که به آمریکایی‌های مسن، فقیر و بیمار کمک کنید، چه دل‌تان بخواهد چه دل‌تان نخواهد. اثر دوم این وانمودسازی قرار است این باشد که ما تکلیفِ بنیادین‌مان را مبنی بر این‌که همه‌ی غریبه‌ها را به حال خود بگذاریم، فراموش کنیم: ما تا به حال تو را ندیده‌ایم، اما با این حال ما حقی بر گردن تو داریم.

وقتی لیبرتارین‌ها چنین چیزهایی می‌گویند مردم آن‌ها را به‌عنوان سخنانی سنگدلانه و عاری از احساس مورد استهزاء قرار می‌دهند. اما این واکنش فقط طفره رفتن از موضوع است. حتی ضدلیبرتارین‌های سرسخت نیز جا خواهند خورد اگر یک بی‌خانمان به جای اینکه بگوید «به من کمک کنید» بگوید «زود باش کیف پولت را به من بده». آخر، هر چه باشد، گدا یک غریبه است، و حقی ندارد چنین مطالبه‌ای کند. همه‌ی آنچه لیبرتارین‌ها می‌گویند این است که بقیه‌ی «هم‌وطنان‌» شما نیز غریبه‌اند. وقتی از کمک کردن خودداری می‌کنید سنگدل و بی‌رحم نیستید؛ اگر گدای خیابان سمج و پررو باشد و از پذیرش جواب منفی شما سرباز زند، او است که دارد زور می‌گوید.

این‌که دولت‌های مدرن غریبه‌های ثروتمند را مجبور به کمک کردن به غریبه‌های فقیر کنند، کار بدی است، اما وقتی مسیر اجبار معکوس شود—یعنی غریبه‌های فقیر مجبور به کمک به غریبه‌های ثروتمند شوند—دیگر قضیه خیلی ظالمانه است. بدیهی‌ترین مثال البته اعمال محدودیت بر مهاجرت است. مردمان جهان سوم برای ما غریبه‌اند، اما ما کماکان تکلیف اخلاقی داریم که ایشان در صلح و آرامش به حال خود بگذاریم و غل‌وزنجیری بر آزادی آن‌ها نیفکنیم. در عوض، ما قوانین سفت‌وسختی را به تصویب می‌رسانیم که کار کردن این غریبه‌ها را برای غریبه‌های دیگر ممنوع سازیم. به چه دلیل؟ برای حفظ تعهد خیالی‌مان به حفظ سطح دستمزد هم‌وطنانی که حاضر نیستیم فرزندان‌مان سوار ماشین‌شان شوند.