— مترجم: بابک واحدی
احتمالا آسان ترین روش برای فکر کردن در مورد نظریه انجمن، در نظر گرفتن آن به عنوان نسخهی «ما همه آمریکایی هستیم»ِ وظیفه است. اگر شما در ایالات متحده زندگی میکنید، آمریکایی هستید؛ یعنی شما بخشی از این چیزی هستید که آمریکا نامیده میشود، که هم عبارت است از مجموعه همه شهروندان و هم بزرگ تر از همهی ماست. و آمریکایی بودن یعنی احترام و اطاعت نسبت به نهادهای آمریکا، از جمله قوانین آن.
این امر انجمنها را از سایر نظریات مورد توجه ما جدا می میسازد. برای مثال اگر منصف و قدرشناس باشیم اذعان خواهیم کرد که وظایف سیاسی از آن چه ما انجام داده ایم سر می میزند – چه کسب سود باشد یا مشارکت داوطلبانه در یک طرح و برنامه تعاونی. با انجمن، وظایف از آن چیزی که ما هستیم، جاری میشود. لذا نظریه پردازان انجمن اغلب خطوط موازی بین کشور و خانواده ترسیم میکنند. من به عنوان یک پدر، وظایفی را به دخترم تحمیل می میکنم، نه به خاطر این که توافقاتی بین ما منعقد شده، یا من به طریقی توافق او را جلب کرده باشم. من وظایفی را بر او مقرر می میکنم، چون پدرش هستم. انجمنها همین شیوه تفکر را به آسانی در مورد دولت به کار می میبندند. داشتن وظیفه سیاسی فقط بخشی از آن چیزی است که عضویت در اجتماع معنی میدهد. با فرض این که عضویت ما چیزی نیست که اغلب ما انتخاب کرده باشیم (ما در واقع در آن به دنیا آورده شدیم)، وظایف سیاسی ما از انتخابهای ما هم ناشی نمیشود.
این انگاره به یک سری فرضیات مبتنی است که مشخصا هیچ کدام از آنها معقول نیستند. نخست، کاملا محتمل است که ما وظایفی برآمده از نقش مان در خانواده، در میان دوستان، یا حتی در جمعهای محلی مان داشته باشیم. اما به هیچ عنوان مشخص نیست که دولت انجمنی مشابه انجمنهای دیگر باشد. من با خیلی از آمریکاییها رابطه ای ندارم – صرف نظر از کنگره، رئیس جمهور و سازمانهای دولتی – که رابطه با آنها هیچ تشابهی با روابط ام با همسر، دختر، والدین، دوستان و همسایگانم ندارد. در واقع وقتی که دولت سعی می میکند طوری رفتار کند که گویی رابطه ای وجود دارد (میشل اوباما را در نظر بگیرید که از ما دعوت می میکند که همگی کارت تبریک روز پدر برای همسرش بفرستیم)، مسئله تا حدی چندش آور جلوه میکند.
دوم، اگر وظایف سیاسی به طور کامل از موازین اجتماعی نشئت بگیرد (“شما یک آمریکایی هستید، و آمریکاییها از دولت خود حمایت میکنند.”) آن گاه به نظر میرسد آنها ما را بدون توجه به معایب این کار به دولت متعهد میکنند. ممکن است به یاری بخت و اقبال دولتی نسبتا منصف داشته باشیم، اما به همان آسانی ممکن است خود به لحاظ سیاسی موظف به تسلیم کردن هم قطاران خود به استالین یا جهت فرستادن یهودیان به اتاقهای گاز ببینیم. اگر پاسخ این باشد که البته شما نمیتوانید به لحاظ سیاسی موظف به چنین کاری شوید، آن گاه موازین اخلاقی را بیرون از انجمن تعریف کرده ایم – و چرا نتوانیم این موازین را شامل منع تعهد غیر داوطلبانه در برابر دولت بدانیم؟ به نظر میرسد تحت هر شرایطی، میخواهیم اگر دولت به میزانی از شرارت رسید، راهی برای لغو تعهد به اطاعت از آن داشته باشیم. و این کناره گیری نباید به شکل «یا دوستش داشته باش، یا ترک اش کن» تحمیل شود. اگر دولت آنقدر غیر منصفانه رفتار کند تا فرمانبرداری مرا از دست بدهد، به چه علت من باید مجبور به رها کردن جمع (صدیق) خانواده، دوستان و همسایگانم باشم؟
بسیاری از ما احساس قوی اطاعت از دولت خود را داریم و در واقع خود را موظف به اطاعت از دولت مان میدانیم. من نمیخواهم این احساس را که برخاسته از وجود آن به عنوان دولتِ ما است، به طور کامل نادیده بگیرم. نظریه انجمن با استدلال ناگفته ای که اغلب شهروندان را به تمکین در برابر خواسته دولت وا میدارد به خوبی جور در میآید. اما آن احساسات به خودی خود برای حل مسئله کفایت نمیکنند. گذشته از این ممکن است عواطف مان، ما را گمراه کنند. و اگر دولت طوری تغییر کرد که دیگر نمایندهی آمریکایی که ما بخشی از آنیم نبود، میخواهیم حداقل این حق انتخاب را داشته باشیم که بتوانیم از تعهدات خود شانه خالی کنیم.
نوشتار حاضر را با ذکر بخشی از مقاله ای. جان سیمونز، سرشناس ترین فیلسوف معاصر در زمینه وظیفه سیاسی، به پایان میبرم.
در غیاب هر نوع استدلال قانع کننده برای وظایف سیاسی کلی ( همان طور که نظریههای سنتی مطرح میکنند) و در غیاب هر گونه استدلال قانع کننده در این خصوص که قدرت مستقل و الزام آور ِ قوانین محلی نیاز به اطاعت و حمایت دارد (همان طور که طرفداران تز استقلال هنجاری مطرح میکنند)، میتوان احساس تعهد نسبت به کشور محل تولد یا محل اقامت را به مثابه نوعی آگاهی کاذب نادیده گرفت. البته ما خود را با کشورها، دولتها، و همشهریان مان میشناسیم. از بدو تولد نوعا به ما آموخته شده که چنین عمل کنیم، نوعا زندگی خود را در یک فرهنگ سیاسی خاص سپری کرده ایم، آنها که از ما نیستند (با دیده تحسین یا تحقیر) ما را با یک اجتماع خاص میشناسند و ما با این راه و روش همبسته شدهایم و خو گرفتهایم. تحت این شرایط این که من نسبت به اعمال هم میهنانم احساس شرم یا غرور کنم (یا در انتخابات رای داده و از قانون اطاعت کنم) چندان شگفت آور نیست. اما هیچ جای این شناسایی (همراه با احساس تعهد همراه آن) هیچ یک از این شکلهای طرح گفتار و کردار، به هیچ وجه با انکار این که ما اخلاقا مقید به تعهدات سیاسی به کشورهای خود هستیم، ناسازگار نیست.
ظهور اقتدار هرگز نباید یک امر واقعی تلقی شود.