—مترجم: مانی قائممقامی
در این متن گزیده از کتاب قانون، قانونگذاری، و آزادی، مجلد دوم، هایک نوع خاصی از نظم خودانگیخته را بررسی میکند: فرآینــد بازار. بار دیگر او میان نظم «مصنوع»—که او آن را «اقتصاد» (اکونومی) مینامد، نظیر نظم درون خانوار، درون بنگاه، یا هر نهاد دیگر—و نظم «خودانگیخته» در بازار، که ترجیح میدهد آن را به جای اقتصاد، «کاتالاکسی» یا «نظم مبادلهای» بنامد، تمیز میگذارد. او تأکید دارد که جامعهی بزرگ را روابط اقتصادی یکپارچه نگه میدارد—اینکه مردم میتوانند از فواصل دور با هم تشریک مساعی کنند—اما این بدان معنی نیست که «هدفهای اقتصادی» بر هدفهای دیگر مسلط هستند. «در نهایت امر، هیچ هدف اقتصادیای وجود ندارد.» به بیان درستتر، افراد «وسیله»های اقتصادی را برای دستیافتن به مقاصدی که در نهایت غیراقتصادی هستند، بهکار میگیرند. پیروی از قواعد رفتار عادلانه این امکان را برای شمار هرچه بیشتری از انسانها فراهم میسازد که بیشتر از آنچه که احتمالاً در توانِ هر نظام دیگری هست، شمار هرچه بیشتری از هدفهایشان را محقق سازند.
ماهیت نظم بازار
در فصل دوم دربارهی ویژگی کلی همهی نظمهای خودانگیخته بحث کردیم. اکنون ضروری است به نحو کاملتری به بررسی مشخصههای نظم بازار و ماهیت منافعی که آنها را مدیون آن هستیم، بپردازیم. این نظم، همانند تمام نظمهای دیگر، نه تنها از طریق هدایت ما در کنشهایمان و ایجاد نوعی سازگاری میان انتظارات مختلفمان، به تحقق اهدافمان سود میرساند، بلکه همچنین، به معنایی که ما اینک باید آن را دقیقتر کنیم، از طریق افزودن به چشماندازها یا بخت هر فرد برای کنترل بیشتر بر کالاهای گوناگون (یعنی کالاها و خدمات) در مقایسه با میزانی از توانمندی که میتوانیم به هر شیوهی دیگری تحصیل کنیم، به [ما در رسیدن به] هدفهایمان کمک میکند. اما، خواهیم دید که این شیوهی هماهنگکردن کنشهای افراد باعث میشود که به میزان زیادی انتظارات باهم اقتران پیدا کنند و استفادهی مؤثر از دانش و مهارتهای اعضای متعدد تنها به بهای محققنشدن ثابت بعضی از انتظارات تضمین میشود.
برای درکی درست از ویژگی این نظم ضرورت اساسی دارد که ما خودمان را از تداعیمعانیهای گمراهکنندهای که از توصیف معمول این نظم به عنوان یک «اقتصاد» (economy) به ذهن میآید، رها کنیم. یک اقتصاد به معنای دقیق کلمه [اکونومی در زبان یونانی تمشیت امور معاش یک خانوار معنا میدهد] شامل گروههای از فعالیتهاست که از طریق آنها مجموعهی معینی از وسیلهها، بر حسب یک برنامهی واحد، به هدفهای متعارض بر طبق اهمیت نسبیشان تخصیص داده میشود، و در این معنا، نظم درون یک خانوار، یک مزرعه یا یک بنگاه را میتوان اقتصاد نامید. نظم بازار به کار همچو ترتیب واحدی از هدفها نمیآید. چیزی که معمولاً اقتصاد اجتماعی یا ملی خوانده میشود، بدین معنا یک اقتصاد واحد نیست، بلکه شبکهای از اقتصادهای درهمتافتهی پرشمار است. نظم این اقتصاد [اجتماعی یا ملی]، چنانکه خواهیم دید، با نظم یک اقتصاد خاص در بعضی از ویژگیهای صوری مشترک است ولی در مهمترین ویژگی اشتراک ندارد: فعالیتهای آن تابع یک ترتیب واحد یا سلسلهمراتبی از هدفها نیست. این عقیده که فعالیتهای اقتصادی افراد یا اعضای جامعه بخشی از یک اقتصاد—بهمعنای لفظی کلمه؛ اکونومی—هستند یا باید باشند، و اینکه آنچه که معمولاً اقتصاد یک کشور یا یک جامعه خوانده میشود، باید تابع همان معیارهایی باشد که اقتصاد (اکونومی)، و باید با همان معیارها نیز داوری شود که یک اقتصاد، یکی از سرچشمههای اصلی خطا در این حوزه است. اما، هرگاه که ما از اقتصاد یک کشور، یا اقتصاد جهان صحبت میکنیم، کلمهای را به کار میبریم که حاکی از آن است که این نظامها باید بر اساس خطمشیهای سوسیالیستی پیش بروند و از برنامهی واحدی تبعیت کنند بهگونهای که در خدمت یک نظام واحد اهداف باشند.
در حالیکه یک اقتصاد یک سازمان است، به معنای فنیای که ما این اصطلاح را به کار بردهایم؛ یعنی یک ترتیب تدبیرشده است از کاربرد وسایلی که برای یک کارگزار واحد شناخته شدهاند، کاسموس (نظم کلی) بازار نه از همچو ترتیب واحدی از اهداف تبعیت میکند و نه میتواند که تبعیت کند؛ کاسموس در خدمت شمار کثیری از اهداف مجزا و نامتوافق است، که اهدافِ اعضایِ مستقلِ آن کل هستند.
سردرگمیای که از ابهام کلمهی اقتصاد درست شده است چنان جدی است که برای مقصود حاضرِ ما ضروری به نظر میرسد کاربرد آن را دقیقاً را به معنای اصلی آن محدود کنیم؛ یعنی اقتصاد را برای گروههای از کنشهای آگاهانهی هماهنگ که در خدمت ترتیب واحدی از اهداف هستند، به کار ببریم، و اصطلاح دیگری را برای توصیف نظامی از اقتصادهای متکثر درهمبافتهای که نظم بازار را میسازند، اختیار کنیم. از آنجا که کلمهی علم مبادله (catallactics) از دیرباز برای اطلاق به علمی که با نظم بازار سروکار دارد مطرح بوده است، و اخیراً دوباره کاربرد آن از سر گرفته شده، به نظر میرسد اتخاذ کلمهای متناظر برای خود نظم بازار مقتضی باشد. کلمهی catallactics از فعل یونانی katallattein (یا katallassein) مشتق شده است، که بهطرز معناداری، تنها به معنای «مبادله کردن» نیست بلکه همچنین «به اجتماع پذیرفتن» و «تبدیل کردن دشمن به دوست» نیز معنی میدهد. از این فعل، صفت “catallictic” مشتق شده است تا به جای صفت اقتصادی برای توصیف نوعی از پدیدارها که علم مبادله با آنها سروکار دارد، به کار رود. یونانیان باستان نه این اصطلاح [علم مبادله] را میشناختند و نه از اسم متناظر با آن خبر داشتند؛ ولی اگر قرار بود اسمی از آن بسازند احتمالاً کاتالاکسیا (katallaxia) بود. لذا از آنچه گفتیم ما میتوانیم کلمهای در انگلیسی بسازیم برای توصیف آن نظمی که از تنظیم متقابل اقتصادهای منفرد متکثر در یک بازار به وجود میآید. بنابراین، یک کاتالاکسی نوع خاصی از نظم خودانگیخته است که به واسطهی کنش افراد بر طبق قواعد قانون مالکیت، قرارداد و جبران خسارت بهوسیلهی بازار ایجاد میشود.
یک جامعهی آزاد جامعهای کثرتگراست بدون یک رتبهبندی مشخص از اهداف مشترک
غالباً به جامعهی بزرگ و بازار این ایراد را میگیرند که فاقد رتبهبندی مورد توافقی از اهداف است. اما، این در واقع امتیاز آن است—چیزی که آزادی فردی و همهی ارزشهای جامعهی بزرگ را امکانپذیر میکند. جامعهی بزرگ در نتیجهی این کشف ظاهر شد که انسانها میتوانند بدون توافق بر سر اهداف خاصی که هر کدام از آنها انفراداً دنبال میکنند، با هم در صلح و آشتی زندگیکنند و متقابلاً از یکدیگر سود ببرند. یعنی کشف اینکه جایگزینکردن قواعد انتزاعی ناظر به رفتار به جای اهداف انضمامی (concrete) الزامآور، گسترش نظم دائر بر صلح را در ورای حدود گروههای کوچکی که همان اهداف را دنبال میکنند، امکانپذیر میکند، زیرا این امر برای هر فردی این امکان را فراهم میکند که از مهارت و دانش دیگران سود ببرد؛ دیگرانی که حتی نیاز به شناختن آنها ندارد و اهدافشان میتواند یکسر از اهداف خود فرد متفاوت باشند.
مرحلهی سرنوشتسازی که همچو تشریکمساعی صلحآمیزی را در غیاب مقاصد انضمامی مشترک ممکن کرد، همانا اتخاذ شیوه معاملهی کالابهکالا یا مبادله بوده است. دریافتن این نکته که اشخاص مختلف از یک چیز خاص کاربردهای مختلفی دارند، و نیز درک اینکه اگر انسان چیزی را که دیگری دارد بهدست آورد و در مقابل چیزی به او بدهد که او نیاز دارد، هر دو نفر سود خواهند برد، شناخت سادهای است. تمام چیزی که برای رویدادن این امر لازم است این است که قواعد و مقرراتی به رسمیت شناخته شوند که معین کند چه چیزهایی به هر طرف تعلق دارد و اینکه چگونه میتوان با رضایت طرفین آنها را انتقال داد. نیازی نیست که طرفین بر مقاصدی که این دادوستد به هدف آن انجام میشود، توافق کنند. در واقع ویژگی ذاتی همچو مبادلاتی این است که مقاصد متفاوت و مستقل هر کدام از طرفین دادوستد را برآورده میکنند، و بنابراین به عنوان وسیلههایی برای هدفهای مختلف به طرفین کمک میکنند. در واقع هرچه نیازهای طرفین مبادله بیشتر با هم فرق کند، احتمال سود بردن طرفین از مبادله بیشتر میشود. درحالیکه در درون یک سازمان، اعضای متعدد به میزانی که به دنبالکردن یک هدف یگانه واداشته میشوند، به هم کمک میکنند، در یک کاتالاکسی افراد در برآوردن اهداف مختلف و متفاوت به یکدیگر یاری میرسانند، بدون اینکه پروای همدیگر را داشته باشند یا حتی همدیگر را بشناسند.
در جامعهی بزرگ همهی ما در واقع نه تنها در برآوردن نیازهای هم—که از آن بیخبریم—مشارکت میکنیم، حتی گاهی در برآوردن اهدافی از دیگران یاری میرسانیم که اگر میدانستیم آن اهداف چه بودند، با آنها مخالفت میکردیم. ما نمیتوانیم مانع این کار شویم زیرا نمیدانیم که کالاها و خدماتی که برای دیگران تأمین میکنیم به چه کار آنها میآید. اینکه ما به تحقق اهداف دیگران کمک میکنیم بی آنکه در آن سهیم یا از آن مطلع باشیم، و قصدمان صرفاً رسیدن به اهداف خودمان است، سرچشمهی قدرت جامعهی بزرگ است. مادام که تشریک مساعی متضمن مقاصد مشترک است، افرادی با اهداف متفاوت بهضرورت دشمنانی هستند که ممکن است برای دستیابی به مقصودی یکسان به جان هم بیافتند؛ تنها ابداع معاملهی کالابهکالا بود که به افراد مختلف امکان این را داد که فارغ از توافق بر سر اهداف غایی، از یکدیگر استفاده ببرند.
هنگامی که این تأثیر مبادله، یعنی اینکه باعث میشود افراد—بدون اینکه قصد متنفع کردن دیگران را داشته باشند—متقابلاً به هم سود برسانند، در وهلهی اول به روشنی تصدیق شد، تأکید زیادی روی تقسیم کارِ پیامد آن گذاشته شد و بر روی این واقعیت که اهداف خودخواهانهی افراد است که باعث میشود آنها در جهت اهداف یکدیگر خدمت کنند. این دیدگاهی زیاده کوته-نظرانه نسبت به موضوع است. تقسیم کار وسیعاً درون سازمانها نیز اجرا میشود، و مزیتهای نظم خودانگیخته به خودخواه بودن افراد به معنای معمول کلمه بستگی ندارد. نکتهی مهم دربارهی کاتالاکسی این است که کاتالاکسی دانشهای پراکنده را تجمیع میکند و بین اهداف مختلفی که افراد جداگانه تعقیب میکنند، و از فردی به فرد دیگر متفاوت است، ایجاد سازش میکند، و این فارغ از این است که افراد خودخواه باشند یا نباشند. زیرا در کاتالاکسی افراد، درحالیکه منافع خود را دنبال میکنند، خواه این منافع کاملاً خودپسندانه باشند یا بسیار نوعدوستانه، اهداف شمار زیادی از انسانهای دیگر را پیش خواهند برد، کسانی که اکثرشان را هرگز نخواهند شناخت. و چنین نظمی فراگیر برتر از هر سازماندهی آگاهانه و تدبیرشدهای است: در جامعهی بزرگ آحاد مختلف از تلاشهای یکدیگر سود میبرند، آن هم نه تنها بهرغم اهداف مختلفشان، بلکه حتی به دلیل اختلاف و تفاوت و تعدد اهدافشان.
بسیاری از مردم این موضوع را که جامعهی بزرگ هیچ نوع اهداف انضمامی مشترکی ندارد، یا به قول ما، صرفاً از طریق وسایل بههم پیوسته است [وسیلهمدار است] نه از طریق اهداف [هدفمدار]، نفرتانگیز و منقلبکننده مییابند. در واقع راست است که مهمترین هدف مشترک همهی اعضای جامعهی بزرگ صرفاً یک هدف ابزاری است، محدود به حفظ و تضمین شاکلهی آن نظم انتزاعی که هیچ مقصود خاصی را منظور ندارد جز اینکه برای هریک از آحاد جامعه امکان دستیابی به اهداف خودشان را افزایش دهد. سنت اخلاقی مسلط، که قسمت اعظم آن هنوز از جامعهی قبیلهای هدفمدار سرچشمه میگیرد، باعث میشود که مردم غالباً این وضعیت را نقیصهای اخلاقی برای جامعهی بزرگ بدانند؛ نقیصهای که به گمانشان باید به فکر اصلاح آن بود. بااینهمه، دقیقاً همین محدودیت اجبار به مراعات قواعد سلبی ناظر به رفتار عادلانه بوده است که یکپارچهکردن افراد و گروههایی را که اهداف مختلفی دنبال میکنند، در قالب یک نظم صلحآمیز، امکانپذیر ساخته؛ و همین غیاب اهداف مشترکِ از قبل مشخصشدهای که جامعهای متشکل از انسانهای آزاد را ساخته کل آن معنایی است که ما از جامعهی آزاد میفهمیم.
هرچند این عقیده عمیقاً در تاریخ نوع بشر سابقه دارد که پیروی آحاد یک جامعه از یک سری ارزشهای مشترک چیز خوبی است و گاه چنان خوب که اگر لازم آید آن ارزشهای مشترک باید بالاجبار تحمیل شوند، اما امروز دفاع عقلانی از آن عمدتاً مبتنی است بر این باور نادرست که همچو معیار مشترکی از اهداف برای یکپارچه کردن فعالیتهای فردی در قالب یک نظم ضروری است، و وجود چنان ارزشهای مشترکی شرط ضروری صلح نیز هست. هرچند این اشتباه خود بزرگترین مانع در رسیدن به همان اهداف کذایی است. جامعهی بزرگ هیچ ربطی به «همبستگی» ندارد و در واقع با معنای راستین آن که همان اتحاد در دنبالکردن اهداف مشترک شناختهشده است، قابلجمع نیست. اگر همهی ما گاهی این احساس را میکنیم که داشتن اهداف مشترک با دوستانمان چیز خوبی است، و احساس سرخوشی داریم وقتی که به عنوان عضو گروهی که اهداف مشترکی را میجوید عمل میکنیم، این غریزهای است که ما از جامعهی قبیلهای به ارث بردهایم و غریزهای است که، بدون تردید، وقتی که در گروهی کوچک، برای مقابله با پیشامدهای اضطراری، هماهنگ عمل کردن اهمیت مییابد، اغلب در ما جایگاه رفیعی مییابد. این غریزه گاه در آستانهی وقوع یک جنگ به وضوح تمام خود را در قالب تمنایی به همچو هدف مشترکی نشان میدهد؛ و در دورهی مدرن خود را به وضوح در هیأت بزرگترین تهدیدهای یک تمدن آزاد، یعنی ناسیونالیسم و سوسیالیسم متجسم کرده است.
اکثر دانشی که ما در تعقیب اهدافمان بدان اتکا داریم ثمرهی فرعی از-قصد-نیندیشیدهی دیگرانی است که جهان را، در جهاتی متفاوت از سمتوسویی که ما دنبال کردهایم، کاویدهاند، زیرا اهداف دیگری در سر داشتهاند؛ این دانش هرگز در دسترس ما قرار نمیگرفت اگر فقط آنها هم همان اهدافی را که ما مطلوب میداشتیم دنبال کرده بودند. اگر عضویت در یک جامعه را قبول و حمایتِ فرد از اهداف انضمامیای بدانیم که اعضای دیگر قبول دارند و پی میگیرند، مهمترین عاملی را که موجب پیشرفت همچو جامعهای میشود، از میان بردهایم. آنجا که توافق بر سر مقاصد انضمامی شرطی ضروری برای نظم و صلح باشد، و دگراندیشی خطری برای نظم جامعه باشد، آنجا که رد یا جواز اعمال آحاد جامعه وابسته به اهداف انضمامیای باشد که مقصود کنشهایی خاص است، نیروهای پیشرفت فکری بیشتر از دیگر جاها در محدودیت خواهند بود. هر چقدر وجود توافق بر سر اهداف مشترک شاید از جهات مختلف جریان زندگی را آسانتر کند، همانقدر هم امکان عدمتوافق، یا دستکم نبودِ اجبار در توافق بر سر اهداف خاص، مبنایی برای نوعی تمدن است که، از زمانی که یونانیان تفکر مستقل افراد را بهعنوان مؤثرترین روش پیشرفت ذهن بشر ابداع کردند، تا کنون بالیده است.