مقاله دکتر عبده راجع به بی برقی و شرح دکتر طبیبیان و باقی حواشی

— فهرست مطالب

  • تاریکی ۱۴۰۴ فقط بی برقی نیست به قلم حسین عبده تبریزی
  • تاریکی از چراغ نیست، از چراغ داران است به قلم سنت، مالکیت و بازار
  • این بزرگوار نقاد در چند مورد در اشتباه هستند به قلم محمد طبیبیان
  • تظاهر به دانش، با نقاب علم اقتصاد: وقتی اقتصاددان بالاتر از بازار می نشیند به قلم سنت، مالکیت و بازار
  • توهم برنامه ریزی علمی: نقدی بر منجی گری  اقتصاددان علم زده به قلم سنت، مالکیت و بازار

 

این گفتگوی قلمی در سه کانال مختلف و در طول چند روز شکل گرفت. ابتدا، پیرو سریال بی پایان خاموشی های ایران، آقای دکتر حسین عبده تبریزی، در کانال تلگرام خود متنی را منتشر کردند که در ادامه میخوانید. سپس دکتر طبیبیان آن را بازنشر داد. بعد از آن کانال سنت، مالکیت و بازار نقدی بر آن نوشت که دکتر طبیبیان به آن پاسخ داد. و سپس سنت، مالکیت و بازار در دو پست تکمیلی، پاسخ دکتر طبیبیان را نقد کرد. برای اینکه کل گفتگو در یک جا قابل مراجعه و مطالعه باشد، در ادامه متن کامل همه پست ها آورده شده. همه مطالب به پست های اصلی لینک شده است.

 

تاریکی ۱۴۰۴ فقط بی برقی نیست

حسین عبده تبریزی

«نوشتنم نیمه‌کاره می‌ماند؛ خاموشی آمده. نه در کوهستانی دورافتاده، بلکه در قلب پایتخت. لابد در حاشیه‌ها، در خانه‌هایی که همیشه سهم‌شان اندک بوده، تاریکی سنگین‌تر است.آن هم در بهار؛ پیش از گرمای خرداد. چه خفت‌بار است که از دل بزرگ‌ترین منابع انرژی جهان، باید به شمع پناه ببرم. در سکوت حاصل از خاموشی، حتی زمزمه‌ی همیشگی یخچال‌ها و کولرها نیز به خاموشی فرو می‌رود. زندگی فرومی‌ریزد در گرما و تاریکی.
گریه‌ام می‌گیرد از این همه ذلت. نه از خاموشی، از معنای آن. از این پسرفتِ بی‌پایان. کشوری با ثروت طبیعی، اما تهی از مدیریت، تهی از صداقت، تهی از تدبیر. قرار بود صادرکننده‌ی برق باشیم، نه پناه‌برنده به نور زرد شمع. این خاموشی‌ها فقط خاموشی نیست. علامت است؛ نشانه‌ای‌ست از فروپاشی تدریجی. تاریکی‌ای در جان حکمرانی، در ذهن تصمیم‌گیران. خود بی‌برقی نیست که ذله‌ام می‌کند؛ معنای این بی‌برقی است که دیوانه‌ام می‌کند. چه تصویری مضحک‌تر از آن‌که در سال ۱۴۰۴ ــ همان سالی که قرار بود بر اساس «سند چشم‌انداز» اول منطقه باشیم ــ برق در پایتخت کشور قطع می‌شود؟
۱۴۰۴؛ سالی که قرار بود «اول منطقه» باشیم! چه شوخی تلخی‌ست که درست در سال موعود، برق تهران به وقت تقویم خاموش می‌شود! سند چشم‌انداز، رویای ملی، حالا به تمسخر ایستاده؛ سند چشم‌انداز را برعکس خوانده‌ایم. پایتخت بی‌برق شده. چه هجویه‌ی ناخواسته‌ای بر آن رویاها: اول‌شدن در علم، اقتصاد، زیرساخت، فناوری، و در رفاه. چهل سال گذشت؛ اما گویی نه برای ساختن، بلکه برای دورزدن مشکلات، عقب‌انداختن بحران‌ها، و فراموش‌کردن چشم‌اندازها. آینده را نه ساختیم که سوزاندیم. نه پیشرفت که واگشت؛ نه اقتدار که سرگردانی.
و می‌گویند بعد از برق، نوبت آب است. شاید این‌بار کولرها که کار نمی‌کنند هیچ، شیرها هم دیگر نچکند. شاید گاز هم در زمستان نباشد. سقوطی بی‌صدا در راه است. فروریختنی آرام، بی‌هیاهو. همانند خاموشی‌های برنامه‌ریزی‌شده.
حس آشنایی است؛ یادآور دهه‌ی شصت. شب‌هایی با شمع و چراغ‌نفتی، با بوی نفت و سکوت کودکان خواب‌آلود، با کابوس حمله‌ی هوایی و خبرهای جبهه. اما آن روزها جنگ بود، دشمن بود، تحریم‌های تازه‌نفس، و هنوز امیدی به ساختن داشتیم. حالا اما… چهار دهه‌‌ی گذشته. امروز، ما وارث بزرگ‌ترین منابع انرژی جهان؛ نفت، گاز، آفتاب، باد، و هنوز نمی‌توانیم خانه‌هایمان را روشن نگه داریم. این‌بار فقط یک واژه می‌ماند: شرم.
این یک خاموشی ساده نیست. این یک هشدار است. یک علامت سرافکندگی‌ست. این خاموشی‌ها فقط قطع برق نیست. نشانه‌ی تاریکی عمیق‌تری است. تاریکی در مدیریت، در برنامه‌ریزی، در امید، در صداقت با مردم. نشانی از تاریکی‌ای که در تاروپود ساختار نفوذ کرده. و این همه، گریه دارد. نه از درد فیزیکی، بلکه از زخمی که بر امید این مردم نشسته است. برای کشوری با این‌همه ثروت طبیعی، برای مردمی با این‌همه صبر، این وضعیت فقط نشانه‌ی شکست فنی نیست. نشانه‌ی یک انحطاط حکمرانی‌ست. تاریکی‌ای که نه با شمع روشن می‌شود، نه با وعده.»

 

من با وجود اینکه کانال ایشان را دنبال میکنم اما این پست را ندیده بودم، تا اینکه آقای دکتر محمد طبیبیان، در کانال خود مطلب را با این شرحی که میخوانید، بازنشر کردند: «توضیح جناب دکتر حسین عبده تبریزی، استاد برجسته اقتصاد درباره وضعیت این روزهای ایران»

من پس از مطالعه متن، آن را بدون توضیح اضافه در کانال تلگرام بورژوا بازنشر کردم.

 

دور روز بعد، دکتر طبیبیان، نقدی را بر نوشته دکتر عبده منتشر کرد. من بعدا متوجه شدم که این نقد ابتدا در کانال با سابقه «سنت، مالکیت و بازار» منتشر شده، که یکی از دوستان قدیمی در آن مطلب مینویسد. چون ایشان جایی در کانال اسمش را ننوشته، من هم در اینجا اسم نیاورده ام.

 

توضیح دکتر طبیبیان راجع به نقد:

«بزرگوار گرانقدری اطلاع داده اند که فرد دلسوزی مطلبی در نقد نوشته آقای دکتر عبده نوشته اند که بنده هم بازنشر کرده ام، از جمله این فراز از مطلب آن نقد کنند گرامی است:»

 

تاریکی از چراغ نیست، از چراغداران است

سنت، مالکیت و بازار

«جناب دکتر عبده تبریزی، استاد خوش‌سابقه اقتصاد، با قلمی شیوا و زبانی اندوه‌ناک، درد مشترکی را فریاد زدند: خاموشی در قلب پایتخت، سرافکندگی در سایه‌ی ثروت، و کابوس فروپاشی در سرزمینی لبریز از منابع طبیعی. دردنامه‌ی ایشان، صادقانه است و آشنا؛ گریه دارد و حقیقتاً، جان‌سوز است.
ما هم خاموش شده‌ایم، ما هم از معنا تهی شده‌ایم، و ما هم شرم می‌کشیم از دیدن نور شمع در قرن فناوری. اما درست در نقطه‌ای که قلم ایشان می‌خواهد به درمان برسد، به خطا می‌رود؛ خطایی بنیان‌افکن‌تر از هر خاموشی.

دکتر تبریزی می‌نویسد که مشکل این کشور «تاریکی در برنامه‌ریزی در مدیریت … » است. و همین‌جا، خاموشی از رگ و ریشه‌ی متن بیرون می‌زند. جناب تبریزی، با احترام، مشکل ما نه تاریکی در برنامه‌ریزی، بلکه وجود ایده‌ی برنامه‌ریزی برای چیزی‌ست که اساساً غیرقابل برنامه‌ریزی است: جامعه.

شما می‌خواهید جامعه‌ای را که هزاران ذهن و میلیون‌ها تصمیم را در دل دارد، مثل یک کارخانه مدیریت کنید؛ مثل یک پروژه، از بالا به پایین، با مهندسی و طرح و تدبیر. اما دریغ! جامعه، شرکتی نیست. ملت، پروژه‌ای برای مهندسان تکنوکرات نیست. شما می‌خواهید کشور را به دست همان «مدیران کارآمد» بسپارید؛ و همین، ام‌الفساد است. همین نگاه، ما را به این تاریکی رسانده.

آیا هرگز از خود پرسیده‌اید که همین «برنامه‌ریزی کلان»، همین «چشم‌انداز ۱۴۰۴»، همین «اسناد بالا دستی» که شما بر خاموشی‌شان می‌گریید، مگر محصول کدام ذهن تکنوکرات است؟ مگر جز با همین منطق تنظیم نشدند؟ مگر همین نسخه‌ها را نسل‌هایی از مدیران و اقتصاددانان هم‌مشرب با شما نپیچیدند؟ پس چرا حاصلش تاریکی است؟

شاید پاسخ‌تان این باشد که این اسناد «خوب اجرا نشدند». اما جناب تبریزی، مشکل نه در اجرا، که در فلسفه‌ی وجودی این اسناد است. ما گرفتار نسخه‌ای هستیم که اساساً نباید پیچیده می‌شد. این‌جا، نیاز به بازگشت داریم؛ نه به مدیر خوب، بلکه به درکی نو از جامعه: به آزادی، به نظم خودجوش، به بازار، به مسئولیت فردی، به مالکیت، و به عقلانیت پراکنده‌ای که هیچ مدیر و هیچ دولت و هیچ سندی نمی‌تواند آن را مهندسی کند.

جناب تبریزی، اگر فقر برنامه‌ریزی، ما را به تاریکی کشانده، پس چرا هم‌زمان، جامعه‌ای چون افغانستان که بی‌برنامه‌ترین حکومت منطقه را دارد، گاهی در پاره‌ای امور بهتر از ما عمل می‌کند؟ و اگر برنامه‌ریزی نجات‌بخش است، پس چرا دهه‌ها برنامه‌ریزی دقیق شوروی، به قحطی و فروپاشی ختم شد؟

و اما روی سخن آخرم با آن دوستانی است که خود را «لیبرال» می‌دانند و متن جناب تبریزی را ـ بی هیچ درنگ، بی هیچ نقد، بی هیچ خراش بر معنا ـ بازنشر می‌کنند و ستایش. ای دوستان لیبرال‌نما! لیبرالیسم مگر جز این است که به عقل ناقص بشر در سامان‌دهی کلان جامعه شک کند؟ مگر هایک و میزس به ما نیاموختند که برنامه‌ریزی برای جامعه، مقدمه‌ی استبداد است؟ پس این شور و شعف در بازنشر اندیشه‌ای که ستون‌فقرات آن باور به مهندسی جامعه است، چگونه با ادعای لیبرالیسم سازگار می‌شود؟

شما، که باید نخستین منتقد این متن باشید، تبدیل به بلندگوی آن شده‌اید. و این، شرم بزرگ‌تر است.
نه جناب تبریزی! آنچه ما را به این روز انداخته، نبود تدبیر تکنوکرات‌ها نیست، فراوانی آن‌هاست. نه خلأ برنامه‌ریزی، که وفور آن. نه فقدان مدیریت کلان، بلکه زیاده‌خواهی آن.

راه نجات، در بازگشت به اصل آزادی‌ست. راه نجات، در خاموش کردن شمع اتاق مدیران و روشن کردن چراغ بازارهای آزاد و خودجوش است. جامعه، فرمان نمی‌برد؛ شکوفا می‌شود، اگر رهایش کنید.»

 

در ادامه دکتر طبیبیان، جواب کوتاهی بر این نقد منتشر کرد:

این بزرگوار نقاد در چند مورد در اشتباه هستند

محمد طبیبیان

یکم این که برداشتشان از متن آقای دکتر عبده این است که گویا ایشان از برنامه ریزی دفاع می‌کنند و مدافع برنامه چشم انداز هستند. اینطور نیست نه دکتر عبده مدافع برناه ریزی مرکزی هستند نه ارزشی برای سند چشم انداز که از اول هم مطلب مهملی بود قائل هستند. ایشان به شکست یک چارچوب فکری مدیریتی و سیاستگذاری انتقاد می‌کنند که نتیجه اش این شرایط فعلی است. ایشان سند چشم انداز را جلو مقاماتی می گذارند که آن را تصویب و تایید کردند، تا بلکه با همان سند خودشان عملکرد خودشان را ارزیابی کنند.
دوم، آنچه مشکل زا و نا پسند و شکست خورده است برنامه ریزی مرکزی است. نه هر نوع برنامه ریزی. آمریکا هم که مرکز سرمایه داری است دولت ها نوعی برنامه دارند در چارچوب چشم انداز های بودجه های پنج ساله و ده ساله تنظیم می شود. در این چارچوب ها و بودجه های سالانه هم هست که برنامه خدمات آموزش و بهداشت و زیربناها را تنظیم می کنند. در حد خرد هم برنامه تنظیم می کنند. برای مثال توسعه شبکه اینرنت با برنامه دولت انجام شد و امروز توسعه مایکرو چیپس های پیچده برای رقابت با چین در چارچوب یک برنامه است. کارکرد یک نظام غیرمتمرکز در قالب آزادی فردی خود نوعی برنامه می خواهد. برای کالاهای عمومی بازار وجود ندارد اتوبان و فرودگاه و دفاع و پلیس را مکانیزم بازار در حد کافی ارائه نمی کند. این ها و موارد بسیار دیگر، یک برنامه دولتی می‌خواهد. حکومت قانون هم نوعی برنامه است. اشتباه نگیرید. این مجموعه های سیاستگذاری پیگیری و بودجه بندی متناسب با آن برنامه می خواهد.

 

در کشور ما هم توسعه سیستم تولید و توزیع برق و گسترش آن و همچنین سیستم گاز رسانی و سیستم آموزش ابتدایی و راه ها با برنامه انجام شد و در مدت پانزده سال اول انقلاب به خوبی پیشرفت و اگر یاد تان باشد تا چند سال پیش هم مشکلی اساسی موجود نبود. از زمان دولت های خاص و مجلس های خاص زیربناها رو به زوال تدریجی رفت و اکنون آثار زوال به گوشه هر خانه و کارخانه و مغازه و غیره رسیده است. این است پیام آقای دکتر عبده، نقدکننده گرامی!
من نمی دانم این نقد کننده بزرگوار چه کسی هستند. ما هم لیبرال نیستیم لیبرال نما هم نیستیم. پیشنهاد می کنم اسیر این ناسزاگویی حزب توده و نسل های بعدی آن نشوید. ما طرفدار اقتصاد علمی هستیم و اگر شما هم از حومه تشکیلات تبلیغاتی خفیه نیستید بهتر است همین خط، یعنی اقتصاد علمی، را پیگیری کنید. شاید بپرسید اقتصاد علمی چیست؟برای آشنایی شما متن پی دی اف کتابی که پارسال نوشتم را در پایین می گذارم ملاحظه کنید شاید بخشی از ابهام شما پاسخ داده شود.»

 

در ادامه، کانال «سنت، مالکیت و بازار» دو مطلب دیگر به این گفتگوی قلمی افزود که در ادامه میخوانید:

 

تظاهر به دانش، با نقاب علم اقتصاد: وقتی اقتصاددان بالاتر از بازار می نشیند

سنت، مالکیت و بازار

در دفاعی نه‌چندان ماهرانه از مفهوم «برنامه‌ریزی»، یکی از اقتصاددانان کشور با نگاهی تحقیرآمیز به مخالفان، مدعی شده است که آنان یا از علم اقتصاد چیزی نمی‌فهمند، یا دچار توهمات ایدئولوژیک‌اند. با لحنی سراسر اطمینان و تهی از تردید، چنین وانمود می‌کند که گویا فقط او و هم‌مسلکانش علم را می‌شناسند و سخن دیگران، صرفاً غرولندهای سیاسی است. گویی دوباره به همان روزگاری برگشته‌ایم که علم‌گرایان سوسیالیست، هر صدای مخالفی را به بی‌سوادی، ارتجاع یا عوام‌فریبی متهم می‌کردند؛ روزگاری که امثال میزس را نادان می‌خواندند و پل ساموئلسون با وقار آکادمیک، پیروزی حتمی شوروی را پیش‌بینی می‌کرد!
این‌که کسی با ژستی علمی وارد میدان شود، کفری به لب نیاورد و با آرامش مدعی باشند که با برنامه‌ریزی متمرکز مخالفند، اما نه هر  برنامه‌ریزی زیرا اصولا برنامه ریزی چیز خوبی‌ست که مورد نیاز است—نه نشانه علم است، نه خرد. نشانه نوعی بیماری تکنوکراتیک است که در آن فرد، آگاهی شخصی‌اش را به جای نظم اجتماعی می‌نشاند، و نامش را هم علم می‌گذارد.

از ساده‌سازی تا سفسطه: خطای اول
اقتصاددان محترم، با دست‌چین کردن چند نمونه از خدمات عمومی—از توسعه زیرساخت در آمریکا گرفته تا برق و گاز در ایران—چنین وانمود می‌کند که هر نظمی در تاریخ با برنامه‌ریزی دولت به‌دست آمده. این سفسطه‌ای کودکانه است که مصداق‌ها را به مفهوم تعمیم می‌دهد: آیا هر نظمی که در آن دولت نقش داشته، محصول ضرورت دخالت دولت است؟ آیا خدمات عمومی، فقط در سایه مداخله و برنامه‌ریزی متمرکز قابل تحقق‌اند؟ این ادعا نه فقط اثبات نشده، بلکه پیش‌فرضی اثبات‌ناپذیر است.

خطای دوم: جا زدن تنظیم‌گری به جای برنامه‌ریزی
دومین لغزش بزرگ، خلط معنادار میان دو مفهوم متفاوت است: برنامه‌ریزی متمرکز دولتی و تنظیم‌گری قانونی بازار. اقتصاددان مورد بحث، با ظرافتی نه‌چندان ماهرانه، مواردی از نظارت و چارچوب‌گذاری حقوقی را به عنوان برنامه‌ریزی جا می‌زند، تا به‌زعم خود نشان دهد که همه کشورها از این روش استفاده می‌کنند. اما دقیقاً همین جاست که نقاب می‌افتد: چون بیشتر مصادیق مطرح‌شده، نه برنامه‌ریزی‌اند، نه سیاست‌گذاری، بلکه نوعی نظارت قانونی برای حفظ رقابت بازارند.

خطای سوم: خیال باطل دانای کل بودن
اما خطرناک‌ترین ادعای ایشان، دقیقاً همان جایی‌ست که ادعای علم‌دوستی به تظاهر به دانش بدل می‌شود. آن‌جا که از ناکفایتی بازار برای تولید برخی کالاها می‌گوید. یعنی چه؟ مگر کسی جز بازار می‌داند چه چیزی کافی‌ست؟ مگر شما یا هر اقتصاددانی می‌تواند ترجیحات فردی، نیازهای محلی و زمان‌بندی مصرف‌کنندگان را بهتر از خودشان بشناسد؟ این‌جا دقیقاً همان‌جایی‌ست که  هشدار هایک مصداق پیدا می کند یعنی  لحظه‌ای که روشنفکر خیال می‌کند می‌فهمد جامعه چه می‌خواهد، نقطه آغاز استبداد تکنوکراتیک است.
ایشان با تکیه بر مدل‌ها و توابع انتزاعی—که حتی مقدمات تجربی ندارند—برای جامعه نسخه می‌پیچد. اما واقعیت این است: نه بازار ناکافی است، نه شما از بازار داناترید. آن‌چه ناکافی‌ست، فهم شما از نظم خودجوش بازار است.

مسئله اصلی: دانش جعلی در لباس علم
اقتصادی که مبتنی بر تابع رفاه اجتماعی، مقایسه بین‌فردی مطلوبیت‌ها، و برنامه‌ریزی برای کفایت تولید باشد، دیگر علم نیست. این آرایش تکنوکراتیک یک ایدئولوژی سوسیالیستی شکست‌خورده است. همان ایدئولوژی‌ای که اسمش را اقتصاد علمی گذاشته بودند، و امروز حتی در خود غرب هم آن را به عنوان علم کاذب به چالش کشیده‌اند.
ارزش‌ها ذهنی‌اند. مقایسه‌پذیر نیستند. دولت نمی‌تواند بهتر از افراد بداند چه چیزی باید تولید شود، چگونه، برای چه کسی و در چه قیمتی. همه این ادعاها، توهمی بیش نیست. آن‌چه ایشان علم می‌خواند، در بهترین حالت نوعی سفسطه ریاضی‌نما و در بدترین حالت، تلاشی برای مشروعیت‌بخشی به مداخله‌گری‌ست.

تنظیم‌گری؟ یا مداخله‌گری با ادکلن فرانسوی؟
حتی اصطلاح تنظیم‌گری نیز در این میان بی‌گناه نیست. این واژه، مانند عطری گران‌قیمت بر زخم مداخله‌گری پاشیده می‌شود. بوی خوش علم می‌دهد، اما کارکردی جز دستکاری بازار ندارد. میزس به‌درستی گفت: مداخله‌گری تدریجی، چیزی جز لغزش نرم به سوی سوسیالیسم نیست. شما با ادعای تنظیم‌گری، همان نسخه مداخله‌گرای دیروز را ارائه می‌کنید، فقط با زبانی امروزی‌تر.

پایان ماجرا: توهمِ فهم، بالاتر از فاجعه است
ادعای شما نه فقط نادرست است، بلکه خطرناک است. چون با نقابی از علم، حق آزادی انتخاب افراد را مصادره می‌کنید. چون به‌جای آن‌که به فهم محدود انسان اعتراف کنید، از بالا برای جامعه نسخه می‌پیچید. چون دانش را ابزار سلطه می‌کنید، نه روشنایی.
و این همان جایی ست که نقد تبدیل به هشدار می شود: علم وقتی به ابزار مهندسی جامعه بدل شود، دیگر علم نیست، نسخه ای
برای تباهیست.»

 

توهم برنامه ریزی علمی: نقدی بر منجی گری  اقتصاددان علم زده

سنت، مالکیت و بازار

«آقای طبیبیان تلاش می‌کند میان برنامه‌ریزی مرکزی شکست‌خورده و برنامه‌ریزی درست و علمی تمایز بگذارد تا بلکه از زیر آوار فاجعه‌ای که دخالت دولت‌ها در اقتصاد آفریده، فرار کند. اما واقعیت ساده‌تر از این بازی‌های زبانی‌ست: یا بازار است، یا دولت. یا نظم خودجوش است، یا نظم مصنوعی. یا آزادی افراد است، یا نسخه‌پیچی تکنوکرات‌ها. ایشان با چسباندن برچسب «علمی» به اقتصاد دولتی، می‌خواهد همان کنترل‌گری سابق را این‌بار به‌دست خودشان و هم‌فکرانشان اجرا کند، گویی مسأله این است که چه کسی بازار را مهندسی کند، نه اینکه اصولاً بازار نباید مهندسی شود.
می‌گویند در آمریکا هم برنامه‌ریزی هست؛ نمونه‌اش اینترنت. اما این فریب است. پروژه اینترنت نه شاهکار اقتصاد دولتی، که پروژه‌ای نظامی و انحصاری بود که هیچ شرکتی اجازه ورود به آن را نداشت. کشف بزرگی نبود؛ فقط انحصار بزرگی بود. اگر بازار آزاد بود، اینترنت زودتر و بهتر رشد می‌کرد. پس به جای اینکه دخالت دولت را افتخار بدانیم، باید آن را مانع رشد بدانیم.
ایشان همچنان در دام کلیشه‌ی «کالاهای عمومی» مثل راه، پلیس، امنیت، آموزش گیر کرده‌ است. انگار نه انگار که در طول تاریخ، جاده‌ها، کوچه‌ها و حتی امنیت توسط مالکان خصوصی، اربابان، و نهادهای محلی تأمین می‌شد. کوچه‌های خصوصی یزد و کاشان نمونه‌ای کوچک از هزاران تجربه‌ی موفقی است که اقتصاددانان کت‌وشلواری ما حاضر نیستند ببینند. آنچه ایشان «عمومی» می‌نامد، در واقع خصوصی بوده و اتفاقاً کاراتر هم عمل کرده. بهتر است ایشان به‌جای موعظه علمی، مروری بر تاریخ واقعی داشته باشد.
و بعد می‌گویند حتی در نظام غیرمتمرکز هم برنامه لازم است! کدام برنامه؟ دولت باید برنامه‌ریزی کند که من مالک باشم؟ باید تعیین کند که چه کسی آزادی دارد و چه کسی ندارد؟ این دیگر چه مغلطه‌ای‌ست؟ اگر قانون بر پایه حقوق طبیعی باشد، دیگر نیازی به طراحی و مهندسی ندارد؛ بلکه فقط باید آن را به‌رسمیت شناخت، نه اینکه به سبک اقتصاددانان آکادمیک، برایش «برنامه» بنویسیم.
در نهایت، حرف ایشان این است: «ما چون اقتصاد خوانده‌ایم، چون استاد دانشگاهیم، ما باید برنامه‌ریزی کنیم». یعنی مشکل در ذات برنامه‌ریزی نیست، در مجری‌اش است! اگر به‌جای دولتمردان بی‌سواد، اقتصاددان‌های اتوکشیده مثل ما بیایند، همه‌چیز گل و بلبل می‌شود! این همان «تظاهر به دانش» است که هایک آن را درخشان نقد کرد. نه علم است، نه عقل، فقط عطش کنترل‌گری‌ست با زبانی علمی.
آقای طبیبیان! اقتصاد، برنامه‌ریزی نمی‌خواهد. اقتصاد، رهایی می‌خواهد. علم، دگم نمی‌سازد، آن را می‌شکند. اگر واقعاً دغدغه‌تان اقتصاد است، به‌جای دفاع از اقتصاد آمیخته به سلطه، سری به آثار میزس،هایک، راثبارد یا هوپ بزنید. شاید فهمیدید که بازار، خود داناست؛ نیازی به قیم ندارد. و شاید آن‌وقت بفهمید که مشکل نه در «لحاف ملا» بلکه در خود «ملا» است.»

 

در پادکست این هفته بورژوا، راجع به این موضوع گفتگو خواهیم کرد.

برای طرح نظرات، میتوانید پای ویدئوی پادکست بورژوا در یوتوب کامنت بگذارید.