زمانی که امید به مانع تبدیل می‌شود

— نویسنده: سامانتا رز هیل

— مترجم: محمد پوررکنی

 

سامانتا رز هیل از اعضای ارشد مرکز علوم سیاسی و علوم انسانی هانا آرنت و عضو هیئت علمی پژوهشکده علوم اجتماعی بروکلین است. اخیرا کتابی تحت عنوان هانا آرنت را در سال ۲۰۲۱ منشتر کرده و کتاب دیگر او به نام اشعار هانا آرنت نیز به زودی در سال ۲۰۲۲ منتشر خواهد شد.

 

برای هانا آرنت، امید مانعی خطرناک بر سر کنش‌های شجاعانه بود. در عصر تاریکی، معجزه نجات‌بخش جهان کنشمند بودن است.

 

درحالی که هانا آرنت و همسرش، هاینریش بلوشر در مونتوبان فرانسه به تابستان ۱۹۴۰ منتظر دریافت برگه‌های خروج اضطراری بودند، بجای دلشوره گرفتن یا در ناامیدی فرو رفتن، دو دوچرخه پیدا کردند و روز را به گشت و گذار در طبیعت اطراف این شهر فرانسوی و شب را به خواندن رمان‌های کارآگاهی ژرژ سیمنون گذراندند. به قول هلن ولف: «هانا، با آن سرحالی و سرزندگی مخصوص خود، این تجربه اضطراب‌آور را به فرصتی برای لذت بردن تبدیل کرد.»  به مانند«وقفه‌ای در میان زندگی پرمشغله‌اش» بود.

کاری که به هنگام در خطر بودن احتمالا کسی تمایل به انجامش نداشته نباشد. چه عاملی آرنت را بر آن داشت چنین تجربه دلهره‌آوری را به فرصتی برای لذت بردن تبدیل کند؟

آن عامل امید نبود.

آرنت هرگز خود را تسلیم تفکرات امیدوارانه نمی‌کرد. در همان سالهای ۱۹۲۹، شاهد اتفاقات ناگوار در آلمان و به دنبالش از دست دادن دوستی‌هایش بود. از چیزی که خود «سیاست فرصت‌طلبانه» می‌نامید، نفرت داشت، سیاستی که «ملغمه‌ای از منافع منتاقض و اختلافات ظاهرا حل‌نشدنی برجای می‌گذارد.» و از هرگونه مفهوم موعودگرایی که نویدبخش رستگاری در آینده بود، دوری می‌جست. پس از جنگ در نامه‌ای به گلن گری، فیلسوف آمریکایی نوشت تنها کتابی که به تمامی دانشجویانش توصیه می‌کند، امید علیه امید نادژدا ماندلشتام است. این کتاب دربرگیرنده خاطرات تکان‌دهنده همسر اوسیپ ماندلشتام، شاعر روسی است که زندگی در دوران زمامداری استالین و تقلا برای زنده ماندن را شرح می‌دهد (در زبان روسی نادژدا به معنی امید است). آرنت این کتاب را «یکی از اسناد واقعی» قرن بیستم می‌دانست.

بسیاری از بحث‌ها پیرامون امید به شیرینی متمایل می‌شوند و از میل به تخلیه روانی حرف می‌زنند. حتی افرادی که به امور جهان بی‌تفاوت شده‌اند، در لحظات تعلیق نفس‌شان بند می‌آید و امیدوارند خیر بر شر پیروز شود و به پایانی خوش بی‌انجامد. گروهی بحث‌های پیرامون امید را در ارتباط با مفاهیم بینش افراطی سیاسی برای آینده می‌دانند درحالی که گروهی دیگر امید را شعاری سیاسی در خدمت تحریک عوام می‌بینند. برخی امید را به عنوان شکلی از اعتقاد آزادی‌خوهانه به پیشرفت قبول دارند و برخی دیگر همچنان امید را اعتقاد به خدا و زندگی پس از مرگ تلقی می‌کنند.

آرنت رویه دیگری را پیش می‌گیرد. در طول بیشتر آثار خود، وی استدلال می‌کند که امید مانعی خطرناک بر سر کنش‌های جسورانه در عصر تاریکی است. مفهوم پیشرفت را رد می‌کند، به دموکراسی نیابتی امید ندارد و به نجات آزادی در جهان مدرن مطمئن نیست. همانطور که در نامه‌ای عاشقانه به همسرش می‌نویسد، حتی به روح باور ندارد. جورج کاتب، نظریه‌پرداز سیاسی یک‌بار اظهار کرد که آثار آرنت «توهین به روح دموکراتیک» است. وقتی در سال ۱۹۶۶ مدرکی افتخاری در کالج اسمیت ماساچوست به او اهدا شد، رئیس دانشکده گفت: «نوشته‌هایت ذهن را به چالش می‌کشد، وجدان را برمی‌آشوبد و خوانندگان‌ات را دچار افسردگی می‌کند؛ در عین حال از میان خرد و اعتقاد راسخ‌ات به قدرت درونی بشر، امیدی قاطعانه زبانه می‌کشد.»

در ذهنم تصورم می‌کنم آرنت احتمالا جواب داده: «امید قاطعانه دقیقا یعنی چه؟»

 

آرنت هرگز روایتی نظام‌مند از امید ارائه نمی‌دهد اما در آثارش بارها به آن اشاره می‌کند. مقاله ‘آزادی چیست’ را اینگونه آغاز می‌کند: «به نظر می‌رسد مطرح کردن پرسش ‘آزادی چیست؟’ عملی از سر ناامیدی باشد.» در مقاله ‘در باب بشر در عصر تاریکی’ می‌نویسد: «امید، روح واقعیت را نادیده می‌انگارد، و در مواجهه با ترس از حقیقت عقب‌نشینی میکند.» کتاب خاستگاه‌های تمامیت‌خواهی (۱۹۵۱) را با بحث پیرامون امید آغاز می‌کند: «در کانون چنین حوادثی اغلب امید ناامیدانه و ترس ناامیدانه بیشتر از قضاوت منصفانه و بینش سنجیده نقش دارند.»

شوکه‌کننده‌ترین روایت آرنت از امید در مقاله ‘نابودی شش میلیون’ (۱۹۶۴) او به چاپ Jewish World آمده است. از آرنت خواسته شد به دو پرسش پاسخ دهد. اول اینکه چرا جهان در برابر سلاخی یهودیان به دست هیتلر ساکت ماند و آیا نازیسم ریشه در انسان‌گرایی اروپایی دارد یا خیر. پرسش دوم به دلایل بیچارگی و درماندگی مردم یهودی اشاره داشت.

درباره پرسش نخست، آرنت پاسخ داد: «جهان ساکت نماند اما به غیر از آن هم هیچ کاری نکرد.» جرئت به خرج دادند و وحشت، بهت و خشم خود را ابراز کردند ولی هیچ اقدامی نکردند. وی استدلال کرد این امر از ضعف انسان‌گرایی اروپایی نبود که برای ظهور تمامیت‌خواهی آمادگی نداشت بلکه از ضعف آزادی‌خواهی بود و سوسیالیسم از آن مستثنی نبود. گوش دادن به آثار بتهوون و ترجمه آثار کلاسیک یونان عاملی نبود که روشنفکران با فرآیند نازی شدن نهادهای اجتماعی، فرهنگی، دانشگاهی و سیاسی همراهی کنند. عاملش «بی‌میلی به مواجه با واقعیت‌ها» و تمایل به «پناه بردن به بهشت احمقانه اعتقادات راسخ در مواجه با حقایق» بود.

در پاسخ به پرسش دوم، آرنت نوشت: «توده‌های یهودی در اروپای به اشغال درآمده نازی‌ها عملا چاره‌ای نداشتند.» هانا برای مطرح کردن این مسئله که چگونه از امید برای نابودی انسانیت استفاده شده بود، از داستان خانم‌ها و آقایان، بفرمایید به اتاق گاز نوشته تادئوش بوروفسکی کمک می‌گیرد. بوروفسکی نوجوانی بیش نبود که هیتلر به لهستان حمله کرد و بعدها به اسارت نازی‌ها درآمد و راهی اردوگاه آشویتس و داخائو شد. در تامل درباره زندانی بودنش در آشویتس، نوشته است:

هرگز پیش از این در تاریخ بشر امید قوی‌تر از انسان نبوده و در عین حال هرگز چنین صدمات بسیاری وارده نکرده، همانند آنچه که در این جنگ و در این اردوگاه کار اجباری به بار آورده است . هیچ‌وقت بهمان یاد نداند از امید دست بکشیم و دقیقا به همین دلیل است که امروز در اتاق‌های گاز تلف می‌شویم.

بوروفسکی کمی پس از نوشتن این چند خط خود را کشت.

آرنت اعتقاد داشت دل بستن به امید بود که بسیاری را به بیچارگی کشاند. امید بود که افراد را با رو گرداندنشان از جهان پیش رو به نابودی برد. امید بود که افراد را از کنش‌های شجاعانه در عصر تاریکی بازداشت.

آرنت در بسیاری از مقالات ابتدایش در دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی، عواقب اخلاقی دل بستن به امید در لحظات بحرانی را به باد انتقاد می‌گیرد. هدف پیکان تیز انتقاد او تبدیل شدن امید به دست‌آویز نازی‌ها برای گرفتار کردن زندانیان اردوگاه‌های کار اجباری در جرم‌های خود با مجبور کردن‌ آنان به رفتارهای قاتلانه نسبت به همدیگر بود. در ستون دو هفته یکبارش تحت عنوان ‘This Means You’ در هفته‌نامه Aufbau که برای یهودیان آلمانی ساکن نیویورک در ۱۹۳۴ منتشر می‌شد، آرنت استدلال می‌کند ترس و امید «دو دشمن بزرگ سیاسیت یهودی» هستند. در سرمقاله‌ای تحت عنوان ‘Days of Change’ گزارشی از نبرد برای محله کلیمی‌نشین ورشو ارائه می‌دهد و به این موضوع می‌پردازد که چطور از امید علیه مردم یهودی استفاده شده است:

در ۲۲ جولای، ۱۹۴۲ شروع شد. در این روز بود که رئیس ‘شورای یهودیان’، مهندس (آدام) چرنیاکو دست به خودکشی زد چون گشتاپو از او خواسته بود روزانه شش تا ده هزار نفر را برای تبعید تحویل دهد. در محله کلیمی‌نشین نیم میلیون یهودی زندگی می‌کردند و گشتاپو از مقاومت مسلحانه یا منفعلانه ترس داشت. (اما) هیچ اتفاقی از این دست نیفتاد. بیست تا چهل هزار یهودی داوطلبانه راهی تبعید شدند بدون آنکه به آگهی‌های جنبش زیرزمینی لهستان که علیه این کار هشدار می‌داد، توجهی کنند. جمعیت «میان ترس و امید تب‌گونه گرفتار شده بود.» برخی امیدوار بودند که «تخلیه» به معنی اسکان مجدد باشد و برخی دیگر امیدوار به اینکه تهمیدات جدید تاثیری روی آنان نداشته باشد. برخی می‌ترسیدند که مقاومت به مرگ حتمی ختم شود و برخی هم ترس داشتند که به دنبال مقاومت کشتاری دسته جمعی در محله‌شان صورت گیرد؛ و از آنجایی که یهودیان عموما با مقاومت مخالف بودند و توهمات خود را ارجح می‌دانستند، تعداد اندکی که قصد مبارزه داشتند، از قبول این مسوولیت درجا زدند. آلمانی‌ها به دقت از امید و ترس به نفع اهداف خود استفاده کردند.

زندانیانِ گرفتار میان ترس و «امید تب‌گونه» در محله خود فلج شده بودند. حقیقت «اسکان دوباره» و سکوت جهان به نوعی سرنوشت‌باوری انجامید. به باور آرنت تنها بعد از دست برداشتن از امید و کنار گذاشتن ترس بود که متوجه شدند «مقاومت مسلحانه تنها راه اخلاقی و سیاسی برای خلاص شدن از این مخمصه است.»

از نظر آرنت، ظهور تمامیت‌خواهی در میانه قرن ۲۰ بدین معنا بود که دیگر نمی‌توان به عقل سلیم و شرافت انسانی، هنجارها یا دستورات اخلاقی اعتماد کرد. قانون کشتار جمعی را لازم می‌دانست و دیگر نمی‌شد آن را به عنوان راهنما قبول داشت. سنت تفکر سیاسی غربی شکسته شده و این اصل افلاطون که رنج بردن بهتر از رنجاندن است، معکوس شده بود. ابتدایی‌ترین عواطف انسانی مانند عشق، غم از دست دادن عزیزان، میل و آرزو، ترس، امید و تنهایی ابزاری شده بود در راستای پروپاگاندای فاشیسیتی به منظور تحت تاثیر قرار دادن توده‌های یهودی. ولی آرنت تحت تاثیر قرار نمی‌گرفت. و در حالی که در تاریک‌ترین ساعت زندگی خود در اردوگاه کار اجباری به خودکشی فکر می‌کرد، به این نتیجه رسید که زندگی را بیشتر از آن دوست دارد که از آن دست بکشد. به نجات یافتن یا رستاخیز امید نداشت. دریافته بود که میان «دیگر نه» و «هنوز نه»، میان گذشته و آینده گرفتار است.

پیش از آنکه به اجبار دانشگاه را ترک و در ۱۹۳۳ از آلمان نازی فرار کند، رساله‌اش را تحت عنوان مفهوم عشق نزد آگوستین قدیس منتشر کرد. آرنت در این رساله -که پیش از آغاز جنگ در دانشگاه هایدلبرگ زیرنظر کارل یاسپرس، فیلسوف و روانشناس اگزیستنسیالیست نوشته شده است – خوانشی سکولار از تصورات آگوستین از عشق ارائه می‌دهد. در مفهوم کاریتاس (عشق به همسایه) آگوستین، آرنت راهی برای رو به جهان بودن و ریشه اقدامات سیاسی و آزادی بشر یافت که در آن با عشق به جهان می‌توانیم آغازهایی نو خلق کنیم. خوانش سکولار آرنت از آگوستین بین برداشت این قدیس از امید مسیحی به زندگی پس از مرگ و برداشت خودش از رو به جهان بودن آشتی برقرار می‌کند. درحالی که آگوستین به دنبال جاودانگی پس از مرگ بود، آرنت معتقد است فقط در کنش‌های سیاسی افراد روی این کره خاکی است که جاودانگی وجود دارد. هرچه بعد از مردنمان باقی می‌ماند، قصه‌هایی است که دیگران درباره کارهایمان خواهند گفت.

در میانه دهه ۵۰ و اوایل ۶۰ میلادی در نیویورک درحالی که آرنت مشغول آماده کردن نسخه انگلیسی رساله‌اش بود، اصلاحاتی روی متن انجام داد و زبان ‘زایش’ را در تعامل با مفهوم آغازهای نو مطرح کرد. آرنت با ابداع مفهوم زایش اصل آغازهای نو، ریشه کنش‌های سیاسی و امکان آزادی را بنا نهاد.

زایش که واژه‌ای غیرمطلح و بی‌شک زنانه‌تر و پر سروصداتر از امید است، این توانایی را دارد که ناجی بشریت باشد. درحالی که امید میلی کنش‌پذیر و معطوف به نتیجه‌ای در آینده‌ای نامعلوم است، زایش در خود کنش‌مندی با ریشه‌ای هستی‌شناختی دارد. آرنت با شکستن سنت تفکر سیاسی غرب که متمرکز بر مرگ و میرایی از جمهور افلاطون تا هستی و زمان هایدگر بود، رو به آغازهای نو می‌کند، نه برای اینکه استدلال‌هایی متافیزیکی درباره ماهیت هستی ارائه بدهد بلکه چون به دنبال نجات خود اصل بشریت است. زایش شرط ادامه یافتن موجودیت بشر، معجزه تولد، آغاز نو نهفته در هر تولدی است که کنش را ممکن می‌سازد، خودانگیز و پیش‌بینی‌ناپذیر است. زایش بدین معناست که همیشه قادریم خود را از وضع موجود جدا کرده و چیزی نو را آغاز کنیم. اما نمی‌توان گفت آن چیز چیست.

بهنگام سختی امید شاید نتواند به نجاتمان بیاید ولی زایش چنین توانایی دارد. و بدین طریق، آرنت اعتقادش را به جهان امور بشری از دست نمی‌دهد و تلاش می‌کند مفهومی در جهان مدرن بیاید که دوام داشته باشد. در کتاب وضع بشر (۱۹۵۸)، می‌نویسد:

معجزه ای که جهان، حیطه ی امور بشری، را از ویرانیِ عادی و طبیعی آن نجات می دهد ‘کنش’ است که در آن توانایی کنش ریشه‌ای هستی‌شناختی دارد. به عبارت دیگر، این معجزه، زایشِ انسان هایی نو و آغازِ تازه است. کنشی که به لطف متولد شدن به آن توامند شده‌اند. تنها تجربه یِ تمام عیارِ این قابلیت است که می تواند ایمان و امید را به امور بشری ارزانی کند، دو ویژگی ضروری موجودیت بشر که یوناینان باستان تماما به آن بی‌توجه بودند و حفظ ایمان را کاری غیرمتداول و فضیلتی نه چندان مهم می‌پنداشتند و امید را جز بدی‌های توهم در جعبه پاندورا می‌دانستند.

ایمان و امید به امور بشری فقط از این امر برمی‌خیزد که هر فرد جدید به دنیا آمده قادر است چیزی جدیدی بیافریند، کنشی کند و در نتیجه زنجیره‌ای از حوادث را به حرکت درآورد که نتیجه‌اش قابل‌پیش‌بینی نباشد. بنابراین، برای آرنت ایمان و امید شروط باورمندی نیستند بلکه از شروط کنش‌مندی هستند. کنش «تنها توانایی معجزه‌گر بشر» است. در این بخش آدم وسوسه می‌شود زایش را که از پرمناقشه‌ترین مفاهیم آرنت است، مترداف با امید درنظر گیرد ولی بهتر است «آغازیدن» را به عنوان مترداف برایش بکار برد.

دست رد آرنت به امید ملهم از مطالعه او درباره تفکر سیاسی اوایل یونان است که امید را هم‌ردیف ترس و شر می‌دانست. توکودیدس در ‘دیالوگ ملیان’ (۴۳۱ پیش از میلاد) می‌نویسد:

امید – دفع‌کننده خطرات – شاید مورداستفاده آنانی باشد که منابع فراوان دارند و حتی هیچ‌ شکستی به هیچ وجه نخورند؛ اما ماهیتی اغراق‌گونه دارد و آنانی که همه وجودشان را صرف کاری مخاطره آمیز می‌کنند، فقط به هنگام نابودی است که ماهیت واقعی (امید) را خواهند دید.

برای توکودیدس، امید نوعی مرهم، تسلی‌بخش، خطر و دلیل شکست است. در کارها و روزها (۷۰۰ پیش از میلاد) که نقشی مرکزی در بحث آرنت پیرامون امید در وضع بشر دارد، هزیود استدلال می‌کند بعد از فرار بدی‌های دیگر، فقط امید است که در جعبه پاندورا باقی می‌ماند: «فقط امید در خانه‌ای ناشکستنی زیر لبه کوزه بزرگ باقی می‌ماند و از در فرار نمی‌کند.» بدین معنا که فقط بعد از آمدن بدی‌ها به دنیا است که می‌توان به امید چشم دوخت. (خوانش آزادانه‌ترش آن است که می‌توان امیدوار به داشتن امید بود اما فقط چون در محاصره بدی‌ها هستیم.)

امید به بینش‌مان وسعت می‌بخشد و از جهان پیش روی‌مان دور می‌سازد ولی زایش گرایشی سیاسی است که امکان کنش سیاسی را می‌دهد. آرنت معتقد بود امید بر انسان غلبه می‌کند چون افراد را از چیزی که درست جلویشان درحال وقوع است، دور می‌سازد. این درحالی است که زایش فرد را مجبور به حضور در لحظه می‌کند. از نظر مفهومی، زایش را می‌توان عکس امید دانست:

  • امید ضد بشر است چون انسان‌ها را از این جهان دور می‌کند.
  • امید میل به نتیجه‌ای از پیش تعیین‌شده در آینده است.
  • امید ما را از لحظه کنونی بیرون می‌کشاند.
  • امید کنش پذیر است.
  • امید در کنار شر قرار می‌گیرد.
  • زایش اصل بشری است.
  • زایش نویدبخش آغازهای نو است.
  • زایش حضور در اکنون است.
  • زایش ریشه کنش‌هاست.
  • زایش معجزه تولد است.

دست رد آرنت به امید فرد را به ناامیدی نمی‌کشاند. تصور مفهومی متعالی‌تر از زایش سخت است. اما درحالی که امید معطوف به چیزی است که داریم، زایش به چیزی اشاره می‌کند که انجام می‌دهیم. زایش به عنوان شرط سکولار ایمان مسوولیت کنش‌مندی را کاملا به عهده خودمان می‌گذارد، امکان و ظرفیتی است که هر یک از آن برخورداریم و نهفته در تولدمان است. شاید بهترین مثالش را بتوان در خاستگاه‌های تمامیت‌خواهی یافت که با نکوهش امید و ترس آغاز می‌شود و با مطلبی به شکل زیر از آگوستین که الهام‌بخش مفهوم زایش آرنت بوده، پایان می‌پذیرد:

آغاز پیش از آنکه به حادثه‌ای در گذشته تبدیل شود، قابلیت برتر انسان است؛ از نظر سیاسی همسان با آزادی بشر است. آگوستین می‌گوید:«با آغاز انسان آفریده شد.» این آغاز با هر تولد جدید تضمین می‌شود؛ در حقیقت هر انسان یک آغاز است.

آرنت امیدوار نیست که عناصر تمامیت‌خواهی از جهان رخت بربندد. و هشدار می‌دهد هر زمان که تسکین آلام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی غیرممکن به نظر برسد، راه‌حل‌های تمامیت‌خواهی ورود پیدا خواهند کرد. اما آرنت زایش را برایمان به ارمغان می‌گذارد، امکان کنش در وضعیت‌های ناامیدانه. چیزی که او را قادر ساخت تجربه‌‌ای اضطراب‌آور را به فرصتی برای لذت بردن تبدیل کند. از جلب همدردی نگهبان گشتاپو با استفاده از استعداد قصه‌گویی‌اش گرفته تا جرئت بیرون رفتن از اردوگاه کار اجباری با مدارک جعلی و پیمودن عرض فرانسه با پای پیاده برای پیدا کردن همسرش، آرنت هر بار دست به عملی شجاعانه زد به جای آنکه به امید ناعاقلانه یا ناامیدی رو بیاورد.

در نهایت به کمک وارین فرای، آرنت و بلوشر توانستند برگه‌های خروج اضطراری را به دست آورند. با دوچرخه از مونتابون خود را به مارسی رساندند و اتاقی در هتل کرایه کردند و منتظر جواب کنسولگری آمریکا مانند. سپس یک روز صبح پیامی به اتاقشان در طبقه بالا ارسال شد تا بلوشر به بخش پذیرش هتل مراجعه کند. ولی آرنت متوجه شد حقه‌ای در کار بوده و پلیس در این نزدیکی منتظرشان است. بلوشر با به موش مردگی زدن خود پله‌ها را پایین و به طرف لابی رفت، کلید اتاقش را تحویل داد و پیش از آنکه کسی بتواند جلویش را بگیرد، از در جلویی بیرون رفت. وقتی مسئول پذیرش پیش آرنت رفت و از او پرسید شوهرش کجاست، هانا داد و بیداد راه انداخت و فریاد زد رفته است دفتر فرمانداری. به مسئول پذیرش گفت هر اتفاقی برای شوهرش بیافتد، از چشم او می‌بیند. کمی منتظر ماند تا زمان سپری شود و بعد به بلوشر که در کافه‌ امنی پنهان شده بود، پیوست. فوری با هم مارسی را ترک کردند. بین ماه‌های ژوئن و دسامبر ۱۹۴۱، وزارت امور خارجه ایالات متحده سیاست  سخت‌گیرانه‌تری برای ورود مسافران در پیش گرفت. و از میان ۱۱۳۷ نفر متقاضی، فقط ۲۳۸ نفر موفق به دریافت ویزای خروج اضطراری شدند. بخت با آرنت و بلوشر بود و از جمله پذیرفته‌شدگان بودند.

آرنت ۳۴ ساله بود که در ۲۲ می ۱۹۴۱ با کشتی باری SS Guine به جزیره الیس پا گذاشت. در جیبش فقط ۲۵ دلار داشت و انگلیسی بلد نبود. از دو جنگ جهانی فرار کرده، به بازداشت گشتاپو درآمده و از اردوگاه اجباری گریخته بود. زندگی او تازه داشت آغاز می‌شد.

منبع: لینک به متن اصلی