تله ایده‌ها

— مترجم: مسعود علی‌محمدی

تصور کنید که کشور شما در حال فروپاشی است. بیکاری و تورم سر به فلک کشیده‌اند. جنگ نزدیک است و خیابان‌ها مملو از اعتراضات. اما اصلا نگران نباشید: انتخابات در پیش است! رئیس‌جمهور فعلی و سیاست‌های شکست خورده‌اش را دور انداخته و جایگزین او حتما با ایده‌های جدیدش کشور را نجات خواهد داد.

واقعا؟ اما شاید در میان این هرج و مرج مردم قدرت را بدست عوام‌فریبان بی‌مسئولیت بدهند و شرایط حتی بدتر شود. این نگرانی خیلی هم دور از واقعیت نیست. چه زمان‌هایی است که دیوانه‌ترین سیاست‌مداران طرفدار میابند؟

وقتی که کشور در حال سقوط است. وقتی به جهان نگاه می‌کنیم شواهد چندانی نمی‌یابیم که کشورهایی که عملکرد بدی دارند قادر به اصلاح مسیر خود باشند. یکی از مهمترین حقایق رشد اقتصادی این است که بطور میانگین کشورهای فقیر قادر نیستند خود را به کشورهای ثروتمند برسانند که مهمترین دلیل آن سیاست‌های بد است. بسیاری از این کشورها دموکراسی هستند ولی تقریبا هیچوقت به کسی رای نمی‌دهند که به سیاست کشورهای موفقی مثل هنگ‌کنگ و سنگاپور نگاه کرده و به سیاست‌های شکست‌خورده ملی پشت کند.

نامطلوب‌ترین مکان‌ها برای زندگی معمولا سه چیز دارند: رشد اقتصادی کند، سیاست‌های ضد رشد، مقاومت در برابر ایده‌های بهتر و متفاوت. حال فرض کنید این سه فاکتور رشد، سیاست، و ایده‌ها اساس وضعیت سیاسی اقتصادی یک کشور باشند. همچنین فرض کنید که چیزی مانند قانون حرکت نیوتون این سیستم را هدایت می کند، یعنی:

  1. ایده‌های خوب باعث سیاست‌های خوب می‌شوند.
  2. سیاست‌های خوب به رشد خوب می‌انجامند.
  3. رشد اقتصادی خوب به ایده‌های خوب می انجامد.

قانون سوم که شاید کمی عجیب بنظر برسد را زمانی کشف کردم که ضمن مطالعه عقاید عمومی در مورد اقتصاد دریافتم ظاهرا رشد درآمد باعث افزایش سواد اقتصادی می‌شود، حتی در سطوح پایین درآمدی. این یعنی وقتی افراد فقیر شاهد رشد درآمد خود هستند، مثل مهاجران، درک اقتصادی‌شان نیز بهبود میابد. در عین حال درک اقتصادی ثروتمندانی که شاهد کاهش درآمد خود هستند افول می‌کند.

این مدل ساده یک نتیجه مهم دارد. اگر ایده‌هایی خوبی داشته باشید با حرکت بسمت سیاست‌های مناسب شاهد رشد اقتصادی بهتر و ایده‌های خوب بیشتر خواهید بود که این چرخه را تقویت می‌کند. اما خبر بد اینکه ممکن است برعکس در چرخه معیوب گیر کنید. جامعه‌ای که در تله ایده‌های بد گرفتار شود بسمت سیاست‌های نادرست رفته و شاهد افول رشد خواهد بود و این خود به تقویت ایده‌های بد دامن میزند.

شاید وقتی درون تله افتاده‌ایم نیاز به کمی عقل سلیم داریم تا از آن خارج شویم اما در شرایط استیصال عقل سلیم کمیاب می‌شود. کمبود واکسن یک مثال خوب است. عقل سلیم می‌گوید که برای کاهش کمبود باید عرضه را پرمنفعت‌تر و سودآورتر کنیم. اما عکس‌العمل بیشتر مردم این است که باید عرضه‌کنندگان را بخاطر اینکه کارشان را بدرستی انجام نداده‌اند تنبیه نمائیم.

رابطه رشد و ایده‌ها بیشتر از آنکه منطقی باشد روانشناسانه است. منطقی نیست که بدلیل بدتر شدن شرایط بسمت ایده‌های مضر برویم اما متاسفانه بهرحال اینکار را می‌کنیم. بنظر می‌آید مردم نوعی نگاه نظامی‌گونه دارند، که در شرایط خوب نباید دست به تهاجم زد، اما در شرایط بد باید به دشمنان درس عبرتی داد. مثلا در زمان اَبَرتورم مردم بیشتر تمایل دارند دنبال کسی بگردند و همه تقصیرها را به گردنش بیندازند، مثل دلالان و فعالین بازار سیاه، و نه عامل اصلی مشکل یعنی سیاست‌های پولی دولت و بانک مرکزی.

ویتاکر چمبرز، کمونیست سابق، در توضیح دلیل کمونیست شدنش گفته است “یک شخص به دلیل جاذبه کمونیسم به آن نمی‌پیوندد بلکه محرکش ناامیدی ناشی ار بحران‌های تاریخی است. در غرب تمام روشنفکرانی که کمونیست شدند بدنبال پاسخ یکی از این دو سوال بودند: جنگ و بحران اقتصادی.” البته چمبرز و اکثر کمونیست‌ها توضیح نداده‌اند چرا تصور می‌کردند کمونیسم راه حل آن مشکلات بود، ولی هرچه دنیا بدتر شد اعتقاد آنها هم قوی‌تر گشت تا انقلاب روسیه را به سراسر جهان ببرند و برای حل بحران اقتصادی مالکیت خصوصی را مصادره کرده و کشاورزی را اشتراکی نمایند. به عبارت دیگر به ثروتمند تبهکاران درسی بدهند که هرگز فراموش نکنند. البته بیشتر روشنفکران عصر حاضر کمونیست نشدند ولی بنظر میرسد شرایط بد باعث تحریک ایده‌های بد و در پی آن سیاست‌ها و شرایط بدتر می‌گردد.

برایان کاپلان نویسنده کتاب افسانه رای‌دهنده منطقی

 

اما چطور ممکن است کشوری از آن چرخه معیوب خارج شود؟

پاسخ من شانس است. اقتصادی که در تله ایده‌های بد گیر افتاده معمولا همچنان در آن باقی می‌ماند. اما گاهی یک رئیس جمهور که شاید اتفاقا نوشته‌های فردریک باستیا را خوانده به قدرت می‌رسد و تصمیم می‌گیرد رویکردی بازار آزادی‌تر اتخاذ نماید. این باعث رشد اقتصادی شده و متعاقبا موجب بهبود دیدگاه مردم می‌گردد.

یک مثال نقض ایده من احتمالا سقوط کمونیست است، اینکه در نهایت مردم این کشورها سر عقل آمدند. اما نه واقعا. اتفاقا تاریخ کمونیسم بهترین مثال تله ایده‌هاست. کمونیسم در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ درحالیکه میلیون‌ها انسان در شوروی از گرسنگی تلف می‌شدند سرنگون نشد. سیاست‌های شکست خورده سوسیالیستی نه تنها رها نشدند بلکه گاهی حتی رادیکال‌تر و شدیدتر گشتند. حتی نتایج ناامیدکننده شوروی باعث الهام سیاست‌های فاجعه بار مائو مانند جهش بزرگ رو به جلو و انقلاب فرهنگی در چین گشت. زمانیکه سیاست‌های اصلاحی به شوروی رسیدند استاندارد زندگی مردم آن بمراتب بهتر از دوران استالین بود. هیچ دلیلی وجود ندارد که شوروی کمونیستی نمی‌توانست تا امروز هم ادامه داشته باشد، به جز اینکه رهبرانش اعتقاد خود به آن را از دست دادند.، نه بخاطر شکست سیاست‌های‌شان، که اگر این موضوع صحیح بود آن اتفاق باید هفتاد سال زودتر می افتاد. بنظر من دلیل اصلی شانس بزرگ مردم شوروی یعنی میخائیل گورباچف بود.

اینها همه یعنی طرفداران بازار آزاد باید همیشه برای بهبودهای حتی جزئی شرایط تلاش کنند. زیمبابوه مستعد آزمون‌های لیبرتارین نیست. ناامیدی و نابسامانی به سود لنین‌های زمانه است، یعنی وقتی که مردم بیش از همیشه برای پذیرش مهملات آمادگی دارند. در مقابل، منطق بیش از همه در زمانی شنونده دارد که اوضاع خوب باشد و مردم آرامش کافی برای تفکر منطقی جهت بهبود اوضاع را دارند.

منبع: https://bit.ly/3sSw8Ha