—مترجم: مهدی بنواری
یادداشت سردبیر: مت ریدلیِ خوشبینِ خردگرا ادامهی داستان هیجانانگیز تکامل بهروزی انسان را روایت میکند. وی مینویسد: «نسبت دادوستد به فنآوری همانند نسبت همآمیزی به تکامل است. هم دادوستد و هم همآمیزی محرکِ نوآوری اند. [اولی جعبهابزار انسانها را نو میکند، دومی ذخیرهی ژنتیکشان را.] … دادوستد که نباشد، خیلی ساده و سرراست، نوآوری هم اتفاق نمیافتد.»
معاوضه کلکی بود که دنیا را تغییر داد. ه.ج. ولز میگوید: «چادرمان را برای ابد جمع کردیم و زدیم به جاده.» مردم مدرن [منظور هوموسیپینها است] که تا حدود ۸۰،۰۰۰ سال پیش بیشتر آفریقا را فتح کرده بودند، به آن هم اکتفا نکردند. ژنها داستانی غریب را حکایت میکنند. الگوی تغییرات دی.ان.آ، هم میتوکندری و هم کروموزومهای Y، در تمام مردم غیرآفریقاییتبار شهادت میدهد که زمانی حول و حوش ۶۵،۰۰۰ سال پیش، یا کمی بعدتر، گروهی از افراد (که تعدادشان از چند صد نفر تجاوز نمیکرد) آفریقا را ترک کردند.
آنها احتمالاً راه ساحل باریک شمال دریای سرخ را در پیش گرفتند که آن روزها بسیار باریکتر از امروز بود. سپس در سواحل جنوبی عربستان پخش شدند، از خلیج فارس که آن روزها بیشتر خشک بود گذشتند، سواحل هند را زیر پا گذاشتند و سریلانکایی که آن زمان به هند متصل بود را هم در نوردیدند و آرام آرام به برمه، مالایا رسیدند. ساحل خشکی بزرگی را طی کردند که سوندا خوانده میشد و بیشتر جزایر اندونزی امروزی به آن متصل بودند. رفتند تا به تنگهای رسیدند که حوالی بالی امروزی بود. اما آنجا هم متوقف نشدند. احتمالاً با کلک یا کانو پاروزنان حداقل هشت تنگه را طی کردند که بزرگترین آنها شصت کیلومتری عرض داشت و تا حدود ۴۵،۰۰۰ سال پیش از لابهلای شبهجزایر خود را به زمین رساندند. قارهی ساهول که در آن استرالیا و گینهی نو به آن منضم بودند.
این حرکت بزرگ از آفریقا به استرالیا مهاجرت نبود. بلکه بسط و توسعه بود. وقتی گروهی از مردم از نارگیل و صدف و لاکپشت و ماهی و پرندگان در بخشی از ساحل سیر خورده و چاق و پرشمار میشدند، پیشقراولانی (شاید هم آشوبگران و مزاحمان تبعیدی؟) در جستجوی اردوگاههای تازه به شرق میفرستادند. گاهی این مهاجران از روی سواحل همسایهای که اشغال شده بود هم با تغییر مسیر یا با استفاده از کانو به داخل خشکی جهیدند.
در همین راه [این] پیشروندگان [از خود] اخلافی شکارچی-میوهچین بر جای میگذاشتند که برخی از آنها تا امروز بر جا مانده و با دیگر نژادها از نظر ژنتیکی مخلوط نشدهاند. در شبهجزیرهی مالایی، شکارچی-میوهچینهای جنگلی که اورانگ اصلی (یعنی «مردم اصلی») نامیده میشوند، در ظاهر نگریتو [زنگى کوچک در اقیانوسیه و نواحى مالاکا] به نظر میرسند و ثابت شده است که ژن میتوکندریایی ایشان ۶۰،۰۰۰ سال پیش از درخت آفریقایی منشعب شده است. در گینهی نو و استرالیا هم ژنتیک سرراست و دقیق داستان انزوای کامل از زمان نخستین مهاجرت را حکایت میکند. از همه جالبتر آن که مردمان بومی جزایر آندامان، تیرهپوست و جعدموی که به زبانی سخن میگویند که هیچ ربطی به هیچ زبان دیگری ندارد، کروموزوم Y و ژنهای میتوکندریایی دارند که حدود ۶۵،۰۰۰ سال پیش از اجداد مشترک باقی انسانیت جدا شدهاند. این امر حداقل برای قوم جروه از آندامان کبیر صحت دارد. مردم سنتینل شمالی از جزیرهی نزدیک سنتینل شمالی تا کنون برای خون دادن داوطلب نشدهاند. حداقل نه خون خودشان. به عنوان تنها مردمان شکارچی-میوهچینی که همچنان در مقابل «تماس خارجی» مقاومت میکنند، این مردم برومند (نیرومند، کشیده، متناسب و کاملاً برهنه، البته به جز برگ یا تکه پارچهای که به کمر میبندند) عمدتاً به روش خاصی با غریبهها برخورد میکنند: با بارانی از پیکان. بهشان خوش بگذرد!
با این همه مهاجران ۶۵،۰۰۰ سال پیش برای رسیدن به جزایر آندامان (که آن زمان اندکی به برمه نزدیکتر بودند، اما همچنان خارج از دید بودند) و ساهول باید مهارتی خاص در پاروزنی و کانو-رانی میداشتند. در اوایل دههی ۱۹۹۰ بود که جانورشناس آفریقازاده، جاناتان کینگدن، برای نخستین بار پیشنهاد داد که پوست سیاه بسیاری آفریقاییان و استرالیاییها و ملانزیها و آسیاییهای نگریتو دلیلی بر پیشینهی دریانوردی ایشان است. شکارچی-میوهچینهای ساوانای آفریقا نیاز به پوست سیاه نداشتند. شاهد این مدعا خویسانها و پیگمیهای به نسبت رنگپریده هستند. اما بیحفاظ ایستادن بر آبسنگهای دریا یا ساحل، یا درون کانوی ماهیگیری، بیشترین میزان محافظت در مقابل نور خورشید مورد نیاز است. کینگدن بر این باور است که این «ساحلگردان بندا» [بندا عبارتی است که به مردمان آفریقای مرکزی اطلاق میشود] در واقع از آسیا بازگشتهاند تا آفریقا را فتح کنند، به جای آن که عکس آن صحیح باشد. اما وی در زمینهی ابداع نظریهی نژادی اساساً دریانورد در دوران دیرینه سنگی از شواهد ژنتیک جلو بود.
این گسترش چشمگیر نژاد بشر درطول سواحل قارهی آسیا که اکنون «ساحلنوردی اکسپرس» خوانده میشود، شواهد باستانشناسی اندکی بر جا نهاده است. هر چند دلیل عمدهی این امر آن است که خط ساحلی آن دوران اکنون شصت متر زیر آب رفته است.
آن روزها آب و هوا خشکتر و خنکتر بود. ارتفاعات بالا پوشیده از برفی انبوه بود و دامنهها و کوهپایهها میزبان یخچالهای عظیم. داخل بیشتر قارهها آن قدر خشک، بادخیز و سرد بود که زندگی در آن ممکن نمینمود. اما ساحلهای پست پوشیده است از واحههای آب شیرین. سطح پایین آب دریا نه تنها چشمههای بیشتری را عیان میکرد، بلکه فشار روی سفرههای آب زیرزمینی را هم بیشتر میکرد. بنابراین این سفرهها نزدیک ساحل سر زده و چشمهها میجوشیدند. جابهجای سواحل آسیا کرانهپپمایان با چشمههای جوشان و جاری آب آشامیدنی روان به سوی اقیانوس روبهرو میشدند.
علاوه بر این ساحل سرشار از منابع غذایی است. البته اگر استعداد یافتن و شناسایی آنها را داشته باشید. حتی سواحل بیابانی هم از این قاعده مستثنی نیستند. چسبیدن به ساحل راهبردی عاقلانه بود.
شواهد دی.ان.آ حاکی از این است که برخی از این کرانهپیمایان هنگام رسیدن به هند (ظاهراً قبل از آن بیسابقه بوده است) رو به داخل قاره نهادهاند. زیرا تا حدود ۴۰،۰۰۰ سال پیش، مردم [به اصطلاح] «مدرن» از غرب در اروپا و از شرقی که اکنون چین است سر در آورده بودند. این گروه که سواحل پرجمعیت را ترک کرده بودند، روشهای قدیمی آفریقایی شکار و میوهچینی و ریشهجویی را ادامه دادند. همچنان که به سرزمینهای درونیتر راه پیدا میکردند که چراگاه گلههای ماموت و اسب و کرگدن بود، بیشتر و بیشتر به شکار وابسته میشدند. خیلی زود هم به پسرعموهای دورشان، اخلاف هومو ارکتوس برخوردند. [پسرعموهایی آن قدر دور] که از دوران آخرین جد مشترکشان نیم میلیون سالی میگذشت. بر اساس روایت ژنهای شپشها، انسانهای مدرن آنقدر به این پسرعموها نزدیک شدند که شپشهای آنها را به آن خود بیافزایند. حتی ممکن است آن قدر نزدیک شده باشند که از راه آمیزش جنسی مختصراً از ژنهای این خویشاوندان دور نمونهبرداری کنند. با این همه انسانهای مدرن سختدلانه به قلمروهای این انساننماهای ارکتوس اوراسیایی دست یازیدند. تا زمانی که حدود ۲۸،۰۰۰ سال پیش، آخرین بازماندهی این نژاد اروپایی سرما-آموختهی موسوم به نئاندرتال، پشت به تنگهی جبل الطارق جان باخت. ۱۵،۰۰۰ سال بعد شماری از همین [انسانهای مدرن] از راه آسیای شمال شرقی [تنگهی برینگ] پا به قارهی آمریکا گذاشتند.
این مردم نه تنها در محو پسرعموهای دوردست خود چیرهدست بودند، بلکه در انقراض بیشتر گونههای شکار خود هم موفق عمل کردند. امری که هیچ یک از گونههای انساننمای پیشین از عهدهی آن برنیامده بود. اولین نقاش دیوارهای غارها که حدود ۳۲،۰۰۰ سال پیش در شاوه، در جنوب فرانسه، میزیست به جرأت سودازدهی کرگدنها بود. هنرمند متأخرتری که ۱۵،۰۰۰ سال پیش در لسکو کار میکرد بیشتر [سوژههایی چون] گاومیش، گاو وحشی و اسب را تصویر کرده است. تا آن زمان دیگر کرگدن در اروپا کمیاب یا [حتی] نایاب شده بود. در ابتدا انسانهای مدرن مقیم منطقهی مدیترانه برای سدجوع بیشتر پستانداران بزرگ را منبع گوشت میشمردند. شکارهای کوچک فقط وقتی وارد برنامهی غذایی میشدند که کندرو میبودند. لاکپشت و صدف کوهی پرطرفدار بودند. سپس نخستین بار در خاورمیانه پیکان شکار به تدریج، اما قاطعانه، جانوران کوچکتر را هدف گرفت. به خصوص گونههای پر زاد و ولدی مانند خرگوش، موشخرما، کبک و غزالهای کوچک. مصرف لاکپشت به تدریج متوقف شد. مدارک باستانشناسی در سایتهای باستانشناسی در اسرائیل، ترکیه و ایتالیا هم همین حکایت را بازگو میکنند.
به گفتهی مری استاینر و استیون کان، دلیل این گذار آن بود که جمعیتهای انسانی آن قدر سریع رشد میکرد که ادامهی تغذیه از شکارهای کم زاد و ولد و کندزایی مانند لاکپشت، اسب و فیل دیگر مقدور نبود. فقط [قدرت تولید مثل جانورانی چون] خرگوش و موشخرما و تا مدتی هم غزال و گوزن میتوانست در مقابل چنان شکار پرفشاری تاب بیاورد. این روند تا حدود ۱۵،۰۰۰ سال پیش شتاب گرفت و لاکپشت و شکارهای بزرگ از برنامهی غذایی مدیترانه حذف شدند. زیرا انسان با شکار بیوقفه این جانوران را تا مرز انقراض پیش برده بود.
(مرور قرینهای امروزی خالی از درس نیست. در صحرای موجاوهی کالیفرنیا، زاغها گاهی سنگپشتها را شکار میکردند. اما تنها زمانی شمار جمعیت سنگپشتها در اثر شکار رو به نقصان گذاشت که دفع زباله در صحرا باعث تأمین منبع جایگزین غذایی کافی برای زاغها شد، و با این یارانه به زاغها شمار آنها و شکار سنگپشتها توسط آنها تا مرز انقراض افزایش یافت. پس مردم مدرن هم با یارانهی گوشت موشخرما بود که توانستند ماموتها را منقرض کنند.)
کم پیش میآید شکارگری بتواند نسل شکار خود را کاملاً برچیند. در زمان کمبود شکار، انساننماهای ارکتوس، همانند دیگر شکارگران، دچار جمعیتزدایی محلی میشدند؛ که خود این امر باعث نجات نسل شکار از خطر انقراض شده و در نهایت جمعیت انساننماها هم به مرور زمان ترمیم میشد. اما این مردمان تازه در تنگی جا میتوانستند نوآوری کنند. آنها توانستند کارکرد [بومّشناختی] خود را تعییر دهند. بنابراین حتی با وجود انقراض شکارهای قبلی، همچنان بر شمارشان افزود شده و پیشرفت میکردند. احتمالاً مردم دشتهای آسیا وقتی آخرین ماموت را شکار کردند، آن را [نه به عنوان آخرین خوراک، بلکه] به منزلهی خوراک لذیدی کمیاب به حساب آوردند و موقع خوردن انگشتهایشان را هم لیسیدند که جای خورش تکراری غزال و آهو، امشب ماموت دارند. مردم مدرن همچنان که روشهای خود را جهت صید شکارهای کوچکتر و سریعتر بهینه میکردند، سلاحهای بهتری هم ساختند که به نوبهی خود آنها را قادر ساخت در چگالیهای بالا به زندگی ادامه دهند. هر چند بهای این امر نابودی بیشتر شکارهای بزرگجثه و کندرو بود. هر جا پای این آفریقاییهای پیشینِ جدید به آن باز شد، این الگوی گذار از شکارهای بزرگ به کوچک در اثر محو جانوران بزرگتر به منزلهی امضای ایشان تکرار شد. در استرالیا تمام گونههای جانوری بزرگجثه، از دیپروتودون [بزرگترین مارسوپیال، از تیره کیسهداران علفخوار کهن است که ۴۶،۰۰۰ سال پیش در استرالیا منقرض شد] گرفته تا کانگروهای عظیم، مدت کمی پس از باز شدن پای انسان به استرالیا منقرض شدند.
در قارهی آمریکا هم رسیدن انسان مصادف است با انقراض ناگهانی بزرگترین و کندزاترین حیوانات. مدتها بعد در ماداگاسکار و زلاندنو هم در پی ایجاد مهاجرنشینهای این سرزمینها انقراض جمعی حیوانات بزرگ رخ داد. (ضمناً لازم به ذکر است با توجه به نیاز شکارچیان مذکر به «خودنمایی» با صید بزرگترین حیوان شکارگاه که با آن در قبیله وجهه و حیثیت میخرید، خالی از لطف نیست بدانیم این انقراضهای جمعی تا حدی مدیون انتخاب جنسی هم بودند.)
دادوستدی بکنیم؟
در همین حین و بین، چشمهی فناوریهای تازه قدرت گرفت. از حدود ۴۵،۰۰۰ سال پیش مردم اوراسیای غربی مبتکرانه بیوقفه جعبهابزار خود را بهینهسازی کردند. کلک مهم این بود که آنها از «هسته»های سنگی استوانهای شکل تیغههای تیز و باریکی تراشیدند که طول لبهی برندهاش نسبت به روش قبلی ده برابر بیشتر بود. هر چند از کار در آوردن آن بسیار مشکلتر بود. تا ۳۴،۰۰۰ سال پیش آنها موفق شدند نوکهای استخوانی برای نیزههایشان فراهم کنند و تا ۲۶،۰۰۰ سال پیش کار به ساختن سوزن رسید. نیزهانداز استخوانی (که سرعت پرتاب نیزه را بسیار بالا برد) حدود ۱۸،۰۰۰ سال پیش به وجود آمد و اندکی بعد هم پای تیر و کمان به میدان باز شد. متههای درفشی هم آمدند تا سوراخ کردن سوزن، منجوق و مهره ممکن شود. صد البته این ابزارهای سنگی تنها نوک قلهی کوه یخ فناوری بودند. بدنهی کوه را ابزارهای چوبی شکل میداد که همگی مدتها پیش پوسیده و خاک شدهاند. شاخ، عاج و استخوان هم به همان اندازهی سنگ مهم بودند. تقریباً مطمئن ایم که آن زمان رشتههای ساخته شده از فیبر گیاهی یا چرم برای ساخت تور ماهیگیری یا تلهی خرگوش یا کیسهی حمل وسایل کاربرد داشتهاند.
این نوآوریها فقط منحصر به موارد عملی نبودهاند. علاوه بر استخوان و عاج، صدف، مرجان، کهربا، ذغال قهوهای، هماتیت و پایریت [طلای بدل، سولفید آهن] هم برای ساختن انواع آرایهها و اشیای دیگر به کار میرفتند. فلوتی ساخته شده از استخوان کرکس به قدمت ۳۵،۰۰۰ سال پیش که در غار باستانی هوهله فلز یافت شده و اسبی کوچک، تراشیده از عاج ماموت، صیقلی شده از کثرت استفاده به عنوان گردنآویز، به قدمت ۳۲،۰۰۰ سال پیش در ووگل هرد (هر دو در آلمان) نمونههایی از این آثارند. تا زمان کلنی سانگر، مهاجرنشینی در فضای باز به قدمت ۲۸،۰۰۰ سال پیش نزدیک شهر ولادیمیر، در شمال شرقی مسکو، دیگر مردهها را با لباسهایی آراسته به منجوقهایی دفن میکردند که ساعیانه از عاج تراشیده بودند و حتی سر و کلهی آرایههای استخوانی چرخمانند هم پیدا شده بود. وجود جواهرات ساخته از صدفهای دریای سیاه و عنبر بالتیک در مِژریخ ۱۸،۰۰۰ سال پیش که اکنون در اکراین واقع است، حاکی از دادوستد در عرصهای به وسعت صدها کیلومتر است.
این وضعیت تفاوت عمدهای با وضعیت جامعهی نئاندرتالها دارد. نئاندرتالها ابزارهایشان را تقریباً همیشه از مواد خامی میساختند که حداکثر در فاصلهی یک ساعت پیادهروی از محل استفاده از ابزار یافت میشد. از دید من این امر سرنخ مهمی است که روشن میکند چرا وقتی انسانهای آفریقاییتبار به ساخت انواع مختلف ابزار روی آورده بودند، رقبای نئاندرتال ایشان همچنان دست از سر تبرهای دستی برنمیداشتند. دادوستد که نباشد، خیلی ساده و سرراست، نوآوری هم اتفاق نمیافتد. نسبت دادوستد به فنآوری همانند نسبت همآمیزی به تکامل است. هم دادوستد و هم همآمیزی محرکِ نوآوری اند. [اولی جعبهابزار انسانها را نو میکند، دومی ذخیرهی ژنتیکشان را.] امر چشمگیر در مورد [مردم] مدرن آفریقای غربی نه گونهگونی مصنوعات [ایشان]، بلکه نوآوری مداوم آنان است. تعداد نوآوریها در بازهی زمانی بین ۸۰،۰۰۰ تا ۲۰،۰۰۰ سال پیش بسیار پرشمارتر از [دورهی] یک میلیون سالهی پیش [از آن] است. [توالی نوآوری] با معیارهای امروزی، بسیار کند بوده است. اما با معیارهای انسان راستقامتْ صاعقهوار به شمار میآمده است. ده هزارهی بعدی هم نوآوریهای بسیار بیشتری به خود دید. از قلاب ماهیگیری گرفته تا دیگر ابزارهای بیّشمار، تا گرگهای اهلی، گندم، انجیر، گوسفند و پول.
اگر خودکفا نباشید و به جای آن برای دیگران هم کار بکنید، آنگاه منفعت دارد که وقت و کوششی را صرف بهبود فنآوری کنید، و در کاری متخصص شوید.
مثلاً فرض کنیم عمرو در استپ پر علفی زندگی میکند که در زمستان چراگاه گوزنهای شمالی میشود، اما تا ساحلی که تابستانها پر از ماهی است چند روزی راه فاصله دارد. عمرو میتواند زمستان را صرف شکار کند. سپس تابستانها برای ماهیگیری به ساحل مهاجرت کند. اما به این صورت نه تنها وقت خود را در سفر تلف میکند، بلکه احتمالاً مخاطرات عظیمی چون عبور از قلمرو قبیلهای دیگر را نیز به جان میخرد. همچنین باید در دو کار کاملاً متفاوت مهارت کسب کند.
اگر عمرو به جای این کار به همان شکار بچسبد و قدری گوشت خشکشده و شاخ گوزن شمالی (مادهی خام آرمانی برای ساختن قلاب) به زید بدهد که ماهیگیری ساحلنشین است و به جای آن ماهی دریافت کند؛ با روشی کم خطرتر و کمتر خستهکننده به هدف تنوع در رژیم غذایی خود دست یافته است. علاوه بر این خود را نیز به نحوی بیمه کرده است. زید هم سود کرده است. زیرا اکنون میتواند ماهی بیشتری صید (و بذل) کند.
بعدها عمرو درمییابد که به جای دادن شاخ خام به زید، میتواند تکههایی از شاخ را به او بدهد که پیشاپیش به شکل قلاب تراشیده است. قلاب آسانتر حمل میشود و قیمت آن هم در واحد ماهی بیشتر است. جرقهی این امر هم از آنجا زده شد که روزی عمرو گذرش به محل دادوستد افتاد و دید دیگران قطعات شاخ را به تکههای مناسب بریده و میفروشند.
روزی زید از عمرو میخواهد برایش قلاب خاردار بسازد و عمرو هم پیشنهاد میکند زید ماهی را خشک کرده یا دود دهد تا ماندگاریاش بیشتر شود. بار بعدی زید صدف هم میآورد که عمرو هم آن را میخرد تا برای زن جوانی جواهر بسازد که خاطرخواهش شده است.
پس از مدتی عمرو، سرخورده از درآمد پایین قلابهایش، حتی با کیفیتترین آنها، به فکر دباغی پوستهای اضافه میافتد و پوستها را هم به محل معامله میبرد. در این بین درمییابد که دباغیاش بهتر از قلابسازیاش است. پس در دباغی تخصص پیدا میکند و شاخهایش را به یکی از افراد قبیلهی خودش میْدهد تا در مقابل پوستهای او را دریافت کند. به همین صورت بگیر تا آخر.
شاید [این قصه] خیالپردازانه باشد. در این هم شکی نیست که در بسیار جزییات به خطا رفتهام. اما نکته نه اینها، بلکه آن است که چقدر ساده میتوان فرصتهای دادوستد (گوشت در مقابل رستنیها، ماهی در مقابل چرم، چوب در مقابل سنگ، شاخ در مقابل صدف) بین شکارچی-میوهچینها را در ذهن مجسم کرد. نکتهی دیگر سادگی کشف منافع دو جانبهی دادوستد برای مردم عصر حجر و سپس گسترش این اثر با تخصصیسازی بیشتر و بسط تقسیم کار است. نکتهی خارقالعاده در باب دادوستد زایایی آن است. هر چقدر بیشتر به این کار بپردازید، بیشتر میتوانید به آن بپردازید. نتیجه هم فراخوانی نوآوری است. که به نوبهی خود پرسشی دیگر را برمیانگیزد: چرا همان جا و همان موقع توسعهی اقتصادی شتاب نگرفت تا به انقلابی صنعتی شکوفا شود؟ چرا پیشرفت در طی چندین و چند هزاره کندی عذابآوری داشت؟ به گمان من پاسخ در طبیعت شکافپذیر فرهنگ انسانی نهفته است. انسانها ظرفیت زیادی برای انزواگرایی دارند. برای پاره پاره شدن به گروههایی که از یکدیگر واگرا میشوند. مثلاً در گینهی نو امروزه مردم به ۸۰۰ زبان مختلف سخن میگویند که برخی از آنها در پهنهی جغرافیایی به وسعت چند کیلومتر زنده و فعال اند. اما برای دیگر بومیها غیر از مردم همین باریکه به همان اندازهی فرانسه و انگلیسی درکناپذیر اند. امروزه مردم زمین هنوز بیش از ۷،۰۰۰ زبان زنده دارند و مردمی که به هر یک از این زبانها سخن میگویند مقاومتی قابل توجه در مقابل وامگیری واژگان، سنتها، آیینها و سلایق از همسایگان خود نشان میدهند. مارک پیجل و روث میس، زیستشناسان تکاملی، میگویند «هر چقدر سرایت عمودی خصایص فرهنگی عمدتاً به چشم نمیآید؛ تراگسیلهای افقی بیشتر مشکوک و حتی خصمانه تلقی میشوند. به نظر میرسد [سلطانِ] فرهنگ دوست دارد رسولان را به تیری از پا بیفکند.» انسانها تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا خود را از جریان اندیشهها، فناوریها و عادتها دور نگه دارند که در نتیجه اثرات تخصصگرایی و مبادله محدود میشود.
توضیح: نوشتههای متریدلی، از جمله بخشهای قبلی کتاب «خوشبین خردگرا» را میتوانید از اینجا بخوانید.