معضل «وحشت سبز»
مت ریدلی در ستوناش در وال استریت ژورنال به وحشت فروشی گروههای محیط زیستی پرداخته؛ تهدیدهای محیط زیستی عموما اغراقآمیز، و درمانهایی که خیلی اوقات بیش از خود درد آسیب میرساند.
مت ریدلی در ستوناش در وال استریت ژورنال به وحشت فروشی گروههای محیط زیستی پرداخته؛ تهدیدهای محیط زیستی عموما اغراقآمیز، و درمانهایی که خیلی اوقات بیش از خود درد آسیب میرساند.
بیشتر افراد فکر میکنند که دادوستد از راه دور میان غریبهها و مفهوم بازار، یکی از پیشرفتهای اخیر در تاریخ بشریت بوده و مدتها پس از کشاورزی ظاهر شده است. اما همانطور که در میان بومیان استرالیایی دیدیم، چنین چیزی صحت ندارد. قبیلهای انسانی را در تاریخ سراغ نداریم که دادوستد و تجارت نداشته. کاشفان غربی، از کریستف کلمب گرفته تا کاپیتان کوک، در اولین برخورد خود با انسانهای دور افتاده و منزوی با پیچیدگیها و سوتفاهمهای بسیاری روبرو میشدند. ولی اصل تجارت جزئی از این سوتفاهمها نبود، چرا که تمام افرادی که با آنها ملاقات داشتند، مفهوم رد و بدل کردن اشیا را میدانستند. در عرض چند ساعت یا چند روز بعد از ملاقات با یک قبیلهی جدید، تمامی کاشفان به تبادل و بدهبستان روی میآوردند.
در عصر حجر اروپا و آسیا، کهربا، شیشه، سنگ چخماق و صدفهای دریایی بیشتر از مسافتی که افراد بتوانند به تنهایی آنها را حمل کنند، جابجا میشدند. در آفریقا، شیشه، صدف و خاک سرخ از ۱۰۰ هزار سال قبل، فواصل طولانی را پشت سر گذاشته و تبادل میشدند. سابقهی تجارت به قبل از تاریخ باز میگردد و همه جا هم حاضر بوده است.
درسی که میگیریم بسیار سرراست است. خودکفایی دهها هزار سال است که مرده. حتی سبک زندگی به نسبت سادهی شکارگری-میوهچینی هم بدون وجود جمعیت بزرگی که افکار و مهارتهایشان را با یکدیگر ردوبدل کنند، نمیتواند باقی بماند. این موضوع چندان اهمیت دارد که هیچگاه بیان شایسته نمییابد. موفقیت انسانها به طرزی حیاتی، اما خطرانگیز، به شمار جمعیت جوامعشان و تعدد پیوندهایشان بستگی دارد. چند صد نفر نمیتوانند به خودی خود فنآوریهای پیچیده را حفظ کنند؛ دادوستد بخش حیاتی این داستان است.
نسبت دادوستد به فنآوری همانند نسبت همآمیزی به تکامل است. هم دادوستد و هم همآمیزی محرکِ نوآوری اند. [اولی جعبهابزار انسانها را نو میکند، دومی ذخیرهی ژنتیکشان را.] … دادوستد که نباشد، خیلی ساده و سرراست، نوآوری هم اتفاق نمیافتد.
در ادامهی فصل دوم کتاب «خوشبین خردگرا؛ چگونه بهروزی تکامل مییابد»، مت ریدلی روایت داستان هیجانانگیز اختراع دادوستد توسط نژاد انسان را ادامه میدهد. این فتح انسانی، به بیان استعاری او، مغز انسان را به اندازهی «مغز دستهجمعی انسانها»—اول در سطح همقبیلهایها و بعد فراتر از قبیله مشتمل بر ناشناسها—بزرگ کرد. این مغز بزرگتر عامل بقای نژاد انسان و برتری او شد. ریدلی تأکید میکند که بدهبستان منحصر به گونهی انسان نیست. بدهبستان میان حیوانات هم هست—پشتم بخاران؛ پشتات بخارانم. بدهبستان در میان دیگر گونههای انسانی، از جمله نئاندرتالها، هم بود. اما حسب شواهد نئاندرتالهای انقراضیافته از بدهبستان فراتر نرفتند، و حتی تقسیم کار جنسیتی درونقبیلهای هم نداشتند. آنچه یگانهی انسان هوموساپیانس است، و او را برتری داده همانا فراتر رفتن او از بدهبستان به دادوستد، و تخصصیابی ملازم آن است.
زیر دوش میرود. آبشاری زورمند که از طبقهی سوم تلمبه میشود. وقتی این تمدن فرو بریزد، وقتی رومیها، حالا این بار [در تاریخ] هر که [میخواهند] باشند، بالاخره بار سفر ببندند و دوران ظلمت [وسطی] دوباره آغاز شود، این [دوش] یکی از نخستین تجملاتی است که محو خواهد شد. [در آن سیاهی] ریشسفیدها و گیسسفیدها قوز کرده کنار آتشِ [افروخته درونِ] بشکههای [قدیمی] برای نوههای ناباورشان قصهها خواهند گفت از آن آبشارهای آب تمیز داغی که سر سیاه زمستان زیر آنها میایستادی، از آن قالبهای صابون معطر و عنبر گرانرو و مایعهای شنگرففام که بر سر میمالیدی تا موها درخشانتر و پرپشتتر شود، و از آن حولههایی سفید و ضخیم به بزرگی قبا که منتظرت بود بر روی طبقههایی گرمشان میکرد.
تجمیع اشتراکی دانش توسط متخصصان که به ما اجازه میدهد هر روز چیزهای بیشتر و بیشتری را مصرف کنیم و در ازای آن بر انجام کارهای کمشمارتری تمرکز کنیم، خانمها و آقایان، قصهی اصلی انسانیت است. نوآوری دنیا را عوض میکند، اما تنها دلیل این امر آن است که نوآوری تقسیم کار را تسهیل میکند و تقسیم زمان را تشویق. دمی جنگ و مذهب و قحطی و شعر را فراموش کنید تا از بزرگترین درونمایهی تاریخ پرده بردارم: همزیستی دادوستد و تخصصیابی و آفرینندگی که زاییدهی آن است، «آفرینشِ» زمان.
هیچ یک از این صحبتهایی که میکنم این معنای ضمنی را در خود ندارد که مردم اشتباه میکنند که از نابرابری درآمد و ثروت بدشان میآید و یا مردم اشتباه میکنند که از پاداشهای گزاف مدیران عامل [شرکتهای والاستریتی از جیب عوامالناسِ بیکسوکارِ مالیاتدهنده] به خشم میآیند. ابداً. در واقع، نکتهای که سعی میکنم بگویم چیز دیگری است: اینکه در حالی که مثلاً نسبت به ۱۹۰۰ یا ۱۹۵۰ میلادی نابرابری دیگر به آن حادی نیست و فقر مطلق بسیار کاهش یافته است، چرا امروزه هنوز این مساله این اندازه مایهی دغدغهی مردم است. مردم فقیر گرسنگی و بدبختی نکشند، این وسط یکی هم قایق تفریحی شخصی داشته باشد؟ چه اهمیتی دارد؟