— مترجم: نازلی مطلق
بعنوان یک خانم امروزیِ تحصیلکردهی شاغل فید شبکههای اجتماعی من باید پر باشد از مطالبی عصبانی علیه جنس مذکر ظالم و مطالبه حقوق زنان از طریق سرکوب و کاستن از حقوق آقایان. مگرنه؟
چقدر جنسیتگرایانه، اگر اینطور فکر کرده باشید! بهمان اندازه که موج سوم فمنیسم ادعا میکند که هرکس اینطور فکر نکند زنستیز است.
چپه کردن میز و بهم ریختن کافه!
مثل هر جنبش دیگری، فمنیسم با هر موجی روزبروز رادیکالتر شده. طرفدارانش از منهای پنج به سربسر رسیده و تصمیم گرفتهاند که میخواهند از آنجا به مثبت پنج برسند. گاهی اوقات این ترقیخواهی خوب، یا حداقل بیضرر است. ولی یک وقتی کار به جایی میرسد که تمام خطاهایی را مرتکب میشود که زمانی علیه خودش انجام میشده و اصلا این جنبش برای مقابله با آن خطاها بوجود آمده است. آنوقت است که این ترقیخواهی خود تبدیل به یک معضل میشود.
فمنیسم از جنبشی برابریخواه تبدیل شده به جنبشی برتریطلب؛
فمنیسم در ابتدا چه بود؟ جنبشی بود که این ایدهی انقلابی را مطرح میکرد: «زنان هم به اندازه مردان انسان هستند، که زنان هم از حق زندگی و آزادی و مالکیت برخوردارند، همانطور که، و همانقدر که مردان.»
اما امروز فمنیسم چه معنایی پیدا کرده؟ امروز فمنیسم جنبشی است حول این ایده که مردها کمتر از زنها انسان هستند. که کمتر از ایشان حق زندگی و آزادی دارند. که زنها، به صرف جنسیتشان، از حقوق و مزایای بیشتری باید برخوردار باشند. که یک جنس (مونث) از دیگری (مذکر) برتر است. خلاصه آنکه فمنیسم از جنبشی برابریخواه به جنبشی برتری طلب تبدیل شده.
…و این احمقانه است.
ممکن است بنظرتان عجیب برسد اما من، بعنوان یک زن، که ممکن است از این برتریجویی منفعتی ببرد، فکر میکنم که این احمقانه است. اما خیالتان راحت باشد، نفعی در کار نیست، برای هیچکس. دیگر آنکه زندگیم را بیخودی پیچیده میکند، و از آن مهمتر اینکه کل ماجرا توهین آمیز است.
نمودهای مدرن
در نظر فمنیسم موج سوم، من باید بخواهم که درآمد بیشتری داشته باشم صرفا بخاطر اینکه خانم هستم؛ احتمالا برای جبران سالهای زیادی که خانمها کمتر از آقایان درآمد داشتهاند. اما ایده افزایش حقوق یا ترفیع بخاطر جنسیت، توهینی است به توانایی من به عنوان یک فرد انسان. (بله، بعنوان یک انسان و همینطور بعنوان یک خانم)
من نیازی به ترفیع برای چیزی که هیچ دخلی در آن نداشتهام، ندارم. خیلی ممنون، خودم میتوانم ترفیعام را کسب کنم. مغز من بیش از مقدار مورد نیاز توانمند است و نیازی به قابلیتهای فیزیکی دوکروموزوم ایکسیها ندارم که به من از این لطفها بکنند.
فمنیسم موج سوم من را میترساند. وقتی کسی خودش را بعنوان یک فمنیست دوآتشه معرفی میکند، من هم، مثل مردها، جا میخورم؛ تمام مدت منتظرم که به تنفر از جنسیتام متهم شوم و به اینکه مثل یک زنگزدگی روی چرخ پیشرفت مانع جلو رفتن فمنیسم هستم، و خلاصه کلا نمونه خوبی از زنانگی نیستم.
البته من یک فمنیسم هستم، اما یک فمنیست «کلاسیک»، یعنی از حق زنان برای رای دادن، دریافت درآمد مساوی برای کار مشابه، و مثلا ویرانگری فرهنگی جنسیتگرایی، دفاع میکنم. عصبانی میشوم وقتی یک مرد مرا با صدایی که پدرسالاری از آن میچکد ستایش میکند، طوری که انگار همه سعیش این است که بگوید «…بعنوان یک دختر خوب بود.» (که یعنی بعنوان یک مرد چنان کار خاصی هم نبود.)
من از استانداردهای دوگانه بیقیدی جنسی خستهام؛ که زنان را بعنوان عامل فساد سرزنش کرده و مورد حمله قرار میدهد و از آن طرف اعمال مردها را به صرف «طبیعت مردانهشان» توجیه میکند. اما این دلیل نمیشود که استانداردهای من را تا اندازه رفتارهای بعضی مردها پایین بیاورید. استانداردهای آنها را تا رفتارهای ما خانمها بالا بیاورید.
بس است دیگر.
فمنیسم صلحآمیز
همانطور که لودویگ فنمیزس در ۱۹۲۲ میگوید، وقتی پیشینیان فمنیست کلاسیک ما جاده را برای رهروان رادیکالشان صاف میکردند، «جایی که فمنیسم میخواهد به آن برسد، برابری جایگاه زن با مرد است، که به یک زن آزادی اقتصادی و قانونی بدهد تا مطابق میل و خواستهاش زندگی کند. تا آنجا فمنیسم چیزی جز یک شاخه جنبش لیبرال بزرگ نیست، که از تکامل آزادانه و صلحآمیز دفاع میکند.»
نبرد برای برابری زنان هدفی شگفتانگیز است. اما فقط در صورتی کار خواهد کرد که نبرد برای برابری باشد، نه برتریجویی مطلق، به بهای حقوق دیگران، و برای چیزهایی که کسبشان نکردیم. مرز باریکی است که باید در همه جوانب زندگی با احتیاط از آن گذشت. عادت کردن به آن زمان خواهد برد اما شدنی است.