درس‌هایی از ترادیسی بازار چین

یادداشت سردبیر: نینگ ونگ، اقتصاددان چینی، و مدیر بین‌الملل مرکز رانلد کوز برای مطالعات اقتصادی در دانشگاه ژه‌ژیانگ چین. او به همراه رانلد کوز، برنده‌ی فقید جایزه‌ی نوبل، «نظام چین چگونه سرمایه‌داری شد» را نوشته است که در سال ۲۰۱۳ برنده‌ی جایزه‌ی یادبود سر آنتونی فیشر شد و هم‌اکنون به هشت زبان، منجمله فارسی (انتشارات دنیای اقتصاد)، در دسترس است. نسخه‌ی چینیِ این کتاب، در چین برنده‌ی جوایز متعدد شده است.

***

«اصلاحات اقتصادی و گشودن درها» در چین در طول چهار دهه‌ی گذشته، چین را از یکی از فقیرترین کشور‌های جهان به هنگام مرگ مائو در ۱۹۷۶، به ابرقدرت اقتصاد جهانی بدل کرده است. یک پنجم از جمعیت بشریت را از کمونیسم رهانیده، یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌های تاریخ را در راه نوزایی قرار داده، و مردم را در جهان درحال‌توسعه از سخاوت‌مندی بازار‌ها آگاه کرده است. «نظام چین چگونه سرمایه‌داری شد» (رانلد کوز و نینگ یانگ، ۲۰۱۲، انتشارات پالگریو مک‌میلان) گزارشی دقیق از این ترادیسیِ چشم‌گیر ارائه می‌کند.

ترقی چین را دولتی همه‌کاره نبود که مهندسی کرد. هدفِ عمده‌ی حکومت چین تبدیل کردن چین به یک «کشور سوسیالیستی مدرن و قدرتمند» بود. ترادیسیدنِ بازار چین، نتیجه‌ی ناخواسته‌ی دو رشته اصلاحات بود. یکی را پکن طرح‌ریزی کرده بود و هدف‌ش این بود که سوسیالیسم را احیا کند. اصلاحاتِ دولتی اساسا بر بنگاه‌های در مالکیتِ دولت، این جواهراتِ سوسیالیسم، متمرکز بودند.

اصلاحات دیگر، آن بود که «انقلاب‌های حاشیه‌ای» خوانده می‌شد و شامل رشته‌ی مسلسلِ نهضت‌های مردمیِ ریشه‌ای و ابتکاراتِ محلی بود. در همان زمان که پکن سرگرمِ انگیزه‌سازی برای بنگاه‌های دولتی بود، «انقلاب‌های حاشیه‌ای» نیروهای بازار و کارآفرینان خصوصی را بار دیگر به چین بازگرداند. زراعتِ خصوصی را زمانی که هنوز غیرقانونی دانسته می‌شد، زارعانی که داشتند از گرسنگی می‌مردند، در خفا به اجرا گذاشتند. بنگاه‌های روستایی و شهرستانی که بیرون از حیطه‌ی برنامه‌ریزی‌های دولتی کار می‌کردند، مشاغلِ غیر زراعی برای روستاییان پدید آوردند و بنگاه‌های دولتی را مجبور به رقابت کردند. کسب‌وکار‌های خصوصی بار دیگر در شهر‌ها سربرآوردند و این زمانی بود که دولت پکن درهای کار آزاد را گشوده بود چون میلیون‌ها جوان که در زمان مائو به بخش‌های روستایی فرستاده شده بودند، به شهر‌های بازگشته بودند اما نمی‌توانستند در بخشِ دولتی استخدام شوند. این امر باعث شد تا انحصار دولت بر اقتصادِ شهریِ چین به سرعت پایان بگیرد.

در میان «انقلاب‌های حاشیه‌ای»، مناطق ویژه‌ی اقتصادی یک استثنا بودند چرا که پکن مستقیما در به وجود آمدن‌شان نقش داشت، هر چند نقشه‌ی کار را یکی از مسئولان محلیِ استان گوانگدونگ ارائه کرده بود. حتی همین استثنا بودن، ماهیتِ حاشیه‌ای‌‌ انقلاب‌ها را به تصویر می‌کشد. وقتی شنژن، ژوای، شانتو و زیامن در ابتدا به عنوان مناطق ویژه‌ی اقتصادی انتخاب شدند، شانگهای به آن دلیل که مرکز صنعتی چین بود، کنار گذاشته شد. مناطق ویژه‌ی اقتصادی، به منظور آزمایش کردن بازار، در حاشیه‌ی سوسیالیسم به وجود آمدند.

در عصرِ مائو، این نیروهای حاشیه‌ای یا به شدت سرکوب می‌شدند یا تحت نظارت و دست‌کاری زیاد و سنگین بودند. رهبرانِ پسامائوی چین تغییر طرز فکرشان چشم‌گیر بود. شکستِ مائو به ایشان آموخت که غرور ایدئولوژیک می‌تواند چقدر مصیبت‌بار باشد، و باعث شد تا به سوی عمل‌گرایی بازگردند. وقتی اصلاحات در حیطه‌ی بنگاه‌های دولتی به بن‌بست رسید، «انقلاب‌های حاشیه‌ای» را پذیرفتند. بی‌ هیچ نقشه‌ی راهی در دست، می‌بایست «با پا در آب کردن و دنبال سنگ‌های جای پا گشتن، از رودخانه عبور می‌کردند». در این سفر تجربه‌های محلی و ابتکار‌های مردمی نقشِ راهبری ایفا کردند. وقتی دولت پکن هنوز پشت مانعِ پس‌ماندِ خشک‌اندیشی‌های ایدئولوژیک بود، مسئولان محلی که کم‌تر در بندِ ایدئولوژی بودند، توانستند رویکردی‌هایی خارج از محدوده‌ی مهار دولتی را بیازمایند و اقتصاد‌های محلی را زنده کنند. استان‌ها و شهر‌ها و شهرستان‌ها و روستاها همگی برای رسیدن به توسعه‌ی اقتصادی با هم رقابت می‌کردند و چین به آزمایشگاه عظیم رقابت منطقه‌ای بدل شد. این‌که چگونه این روندِ سهوی باعث شد تا ترادیسیِ بازار چین از راه برسد را در کتاب‌مان به تفصیل شرح داده‌ایم.

یکی دیگر از جنبه‌های چشم‌گیرِ ترقی اقتصادی چین آن است که موتورش هم جهانی‌سازی بوده است هم سنت‌های خودِ چین. از همان آغاز اصلاحات، چین، در روزگاری که سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی و تجارت جهانی هر دو به شکلی فراگیر جهازِ استثمار تلقی و تقبیح می‌شدند، آغوش‌ش را به‌روی آن‌ها گشود. اقتصاد امروز چینِ، بیش از هر اقتصادِ پیش‌رویی در جهان، درهای گشوده دارد. در عین حال، چین در طول جست‌و‌جوی‌ش به دنبال سرمایه‌داری، به شکلی اعجاب‌آور راهی را جست که به سوی سنت‌های دیرینه و غنی خود بازش می‌گرداند، سنت‌هایی که مدت‌های مدید، به مثابه موانعی بر سر راه دست‌یافتن به مدرنیته، بی‌قدر شمرده می‌شدند. اصلِ راهنمای چین در دوره‌ی گذار از مائو به بازارها، یعنی «جستن حقایق از میان واقعیات»، یکی از آموزه‌های باستانیِ کونفسیوس‌گرایی است، هرچند دنگ ژیائوپینگ به اشتباه «بن‌مایه‌ی مارکسیسم»‌ش خوانده بود. پیوستگیِ روزافزون چین با جهان بیرون، و ترادیسیِ خلاقانه‌ی ریشه‌های فرهنگی‌ش [به ایده‌های توسعه‌ی اقتصادی] باعث می‌شود بازار اقتصاد جهانی متنوع‌تر و انعطاف‌پذیرتر باشد.

ترادیسیِ بازار چین، نقطه‌ی آغاز اقتصاد بازاری است با خصوصیات چینی. در سال‌هایی که از راه خواهند رسید اقتصاد بازار چین همچنان در طرقی تکامل خواهد یافت که نمی‌توان از پیش معین‌شان کرد. این‌که اقتصاد بازار چین را به این بهانه نقد کنیم که «دوام‌نیاوردنی» است، هیچ محلی از اعراب ندارد. اقتصاد بازار پایان تاریخ نیست، بلکه شروعِ یک فرایندِ تجربه‌‌‌ی اجتماعی و خود‌بهبودبخشی است، فرایندی با پایانی باز. اما اقتصاد بازاری که امروز در چین به اجرا گذاشته می‌شود، یک نقصان حیاتی دارد: غیبت بازار آزاد برای انگاره‌ها و اندیشه‌ها.

بدون بازارِ اندیشه، اقتصاد بازار چین نمی‌تواند مبدع و مبتکر باشد. «ساخت چین» را می‌شود همه‌جا در سراسر جهان دید، اما کم‌تر نام‌های تجاری چینی هست که در سطح جهان شناخته شده باشد. بدون بازارِ اندیشه، نظام سیاسی چین را اغلب گروه‌های بانفوذ و خواص، قبضه خواهند کرد، و این امر باعث می‌شود عدالت زیرپا گذاشته شود و حاکمیت قانون از میان برود. بدون بازار اندیشه، مردم چین ممکن است به طیفِ روبه‌گسترشی از کالاهای مصرفی دست‌رسی داشته باشند، اما پویش‌شان به جست‌و‌جوی عزت و سعادت مدام با نومیدی مواجه می‌شود. بازارِ آزادی که در آن اندیشه‌ها و انگاره‌ها ببالند، باعث می‌شود چین قوی‌تر و سبزتر باشد و جهان جایی امن‌تر و پررونق‌تر.

این آموخته‌ها از ترادیسیِ اخیرِ بازار چین، مستقیما مردم ایران را خطاب قرار می‌دهند، مردمی که حالا در آستانه‌ی سفرشان به سوی آزادسازی اقتصادی ایستاده‌اند. ایران و چین بیش از آن‌چه در نگاه اول به نظر می‌رسد، نقاط اشتراک دارند. هر دو کشور تاریخی باشکوه و گران‌سر دارند که هزاره‌ها قدمت دارد، هر دو در گذشته‌ی متاخرشان، برای روشن کردن تکلیف‌شان با مدرنیته، تقلای طولانی و سختی کرده‌اند. به علاوه، تجارت و تبادلِ فرهنگی میان چین و ایران دست‌کم از ۵۰۰ قبل از میلاد، و از زمان گشایش «راه ابریشم» افسانه‌ای، برقرار بوده است. قاره‌ی کهنِ آسیا، که از شرق سرحدات‌ش در چین و از غرب در ایران خفته است، با سوار شدن بر امواجِ انقلاب اطلاعات و جهانی‌سازی اقتصاد، می‌تواند رونق‌ش را بازیابد و توان بالقوه‌ی کامل‌ش را بالفعل کند به شرط آن‌که مردمان پرشمارش آزادی اقتصادی، هم‌زیستی فرهنگی و چندگانگی سیاسی را بپذیرند.