1398

اداره شورایی، بهانه جدید برای توزیع رانت‌های قدیمی

لازم است در اینجا اشاره‌ای هم داشته باشیم به ندانم‌کاری دستگاه‌های ذی‌ربط که با بستن فضا و بگیر و ببند از تعدادی مارکسیست درجه دو و سه قهرمان و سلبریتی ساختند. در نتیجه‌اش کلی‌گویی‌های این سلبریتی‌ها در شعارهای گروهی و پشت بلندگو و سپس در دادخواهی و مظلوم‌نمایی و فیگورهای بالیوودی گم شد. اگر مردم آرمان‌ها و خواسته‌های آنها را می‌شنیدند هرگز کار به اینجا نمی‌کشید.

اداره شورایی آغازی است بر دور جدید توزیع رانت دولتی که با کلیه اهداف خصوصی‌سازی در تناقض است. شرکت‌هایی که به این طریق واگذار خواهند شد انگل‌هایی خواهند بود بر پیکر نحیف مردمان ایران. این شرکت‌ها اصولا نمی‌توانند ورشکسته شوند. لذا زیان آن‌ها باید به صورت مستقیم از جیب مردم تامین شود یا به صورت غیرمستقیم و با وضع تعرفه و ممنوعیت واردات و توزیع مواد خام و دیگر مقررات‌گذاری‌ها از جیب مردم تغذیه کنند. بهره‌وری پایین و نیروی انسانی مازاد و ماشین‌آلات تاریخ‌گذشته و روش‌های منسوخ ویژگی‌های پاینده این بنگاه‌ها خواهد بود.

تنها نکته مثبت این است که بالاخره حضرات به آرزوی دیرینه رسیدند پس حداقل دور مظلوم‌نمایی و پست کردن عکس گریه در اینستاگرام به پایان رسیده است. از فردا باید منتظر تئوری‌های توطئه باشیم و توجیه برای ناکارآمدی این بنگاه‌ها و فساد و ریخت و پاشی که در آن صورت خواهد گرفت.

خاستگاه خصوصی‌سازی در ایران: کمونیسم یا لیبرالیسم؟

بنیانگذاران و متولیان نظام از ابتدای انقلاب تا همین امروز هرگز به اقتصاد آزاد اعتقاد و علاقه‌ای نداشته‌اند. شواهد و مستندات فراوان است. از شعارهای پیش از انقلاب بگیرید تا عملکرد پس از پیروزی انقلاب و قوانینی که علیه اقتصاد آزاد و فعالیت خصوصی تصویب شد و قانون اساسی‌ای که نوشتند و مصادره‌هایی که صورت گرفت و سازمان‌هایی که تاسیس شد و برنامه‌هایی که تنظیم کرده و می‌کنند و حدودی که برای دخالت دولت در شئون مختلف زندگی مردم قائل هستند و قس علیهذا.
پس چرا خصوصی‌سازی را پذیرفتند؟ چرا نظام به سمت خصوصی‌سازی حرکت کرد؟ چنین اراده‌ای که بالاترین مقامات نظام تصمیم بگیرند نص صریح قانون اساسی را، که خود مسئول نگارش آن بودند، جور دیگری تفسیر کنند اتفاق کوچکی نیست. در هیچ حوزه دیگری شاهد چنین عقب‌نشینی‌ای نبوده‌ایم. چرا؟
این اتفاق تاریخی یکی از پس‌لرزه‌های فروریختن شوروی و حاصل یک دودوتاچهارتای ریاضی بود. مقامات عالی حزب حاکم در شوروی مدتها بود که دریافته بودند ایده‌آل نظری سوسیالیسم در عمل قابل پیاده‌سازی نیست و مسیر مشابهی را پیش گرفته بودند. متولیان نظام در شوروی و چین و کشورهای تحت سلطه ایشان بی‌سروصدا، اولویت را بر کنترل سپهر سیاسی گذاشته و در حوزه اقتصاد دنده عقب حرکت می‌کردند. برنامه‌های پنج ساله گاسپلن (که سازمان برنامه و بودجه از روی آن کپی‌برداری شده) ناچارا خصوصی‌سازی تجویز کرد. بله، ایده خصوصی‌سازی از گاسپلن آمد (نه از اصلاحات در انگلستان و اروپای غربی) و قبل از آن که به چین و ایران برسد در «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» اجرایی شد. اما برای شوروی دیگر دیر شده بود. در جریان خصوصی‌سازی فله‌ای ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱ و موج بیکاری که در پی آن آمد بیش از یک میلیون کارگر در شوروی جان سپردند. توجه به این نکته ضروری است که متولیان شوروی نیز اعتقادی به اقتصاد آزاد و بخش خصوصی نداشتند. تجربه کمونیسم شکست خورد، اقتصاد برنامه‌ریزی شده متمرکز کار نمی‌کرد و ادامه آن ممکن نبود.
صدای گوشخراش فروریختن شوروی آنقدر بلند بود که متولیان بسیاری کشورها را از خواب بیدار کرد. فرآیند دودوتاچهارتا نشان میداد که اقتصاد ایران هم به همان سمت میرود. سوسیالیسم اسلامی کار نمی‌کرد. چاره‌ای جز واگذاری و تعدیل تعهدات دولت نبود.

تعارض قوانین با تعالیم

یکی از مسوولان فعالیتش را در سمت جدید با سوره ناس آغاز و اشاره کرده بود که «کار کردن برای «خلق» و به خاطر «خدا» را متذکر می‌شود». این اتفاق تعجب مردم را برانگیخته بود چراکه سوره ناس، آن‌طور که از نامش (ناس به معنی مردم) برمی‌آید راجع به خدمت به خلق نیست. مسوول مورد اشاره دانش‌آموخته معماری است و پژوهشگر قرآنی نیست و هر چند مطالعه معنی سوره ناس، که به‌ راحتی در دسترس همگان است، زمان زیادی نمی‌برد اما انسان جایزالخطاست. نکته مهم آن است که این موضوع متاسفانه اتفاق نادری نبوده و سایر مسوولان هم، خیلی اوقات تحلیل‌ها و اشارات اسلامی را بدون بررسی قبلی و بر اساس شنیده‌ها و نقل محافل برای توجیه تصمیمات و دفاع از مواضع و بیان مقصود شخصی استفاده می‌کنند. در نتیجه با تولید انبوهی از احادیث غیرموثق و اشارات نادقیق و تحلیل‌های نادرست در دستگاه دولت مواجه هستیم.
…از آنجا که حدس می‌زنم عده‌ای سعی خواهند کرد موضوعات مطرح‌شده را مصادره به مطلوب کنند لازم است تاکید کنم که مقصود ما این نیست که همه مسوولان باید در کنار انجام وظایف محوله به پژوهش در تاریخ اسلام روی بیاورند. موضوع این است که امروز سیاستگذار ایرانی راهی را در پیش گرفته است که نه با آموزه‌های سنتی ما نسبتی دارد و نه با معارف مدرن و علم روز قابل دفاع است. در عمل پشتوانه سیاست‌های جاری، به مجموعه‌ای از خوانش‌های سطحی از اسلام و شوخی و کنایه با علم روز فروکاسته شده است. انتظار این است که تصمیمات سیاستگذار پشتوانه نظری محکم‌تری داشته و عواقب تصمیمات بر زندگی و معاش شهروندان را بسنجد.

تحریم‌های کور

خانواده محروم یا متوسط پس از بیست ، سی یا چهل سال مشقت زیر بار تحریم‌ها آسیب شدید می‌بیند. عزت و کرامت اعضای خانواده نزد یکدیگر و مقابل جامعه ذره ذره ترک برداشته و ریخته و تکه‌هایش با هر موج آن شسته خواهد شد؛ گردن آدمی چند سال و زیر چقدر بار می‌تواند کج باقی بماند؟ بالاخره خواهد شکست.

عده‌ای از منافع اقتصادی جنگ برای آمریکا خواهند گفت. این هم ادعایی بی‌بنیان است. …تحریم‌ها تقریبا تمام صنایع آمریکا را گرفتار کرده و در بلندمدت حاصل‌جمع آن نفع و این ضرر از هیچ توجیه اقتصادی برخوردار نیست. ظرف ماه‌های گذشته دو شرکت آمریکایی، اپل و بعد آمازون، به ارزشی بیش از یک تریلیون دلار رسیدند. اگر صحبت از نفع اقتصادی باشد، افزودن مردم ایران به مشتریان آمازون هزاربار از اسلحه فروختن به عربستان پرسودتر خواهد بود.

عده‌ای گفته‌اند که تحریم‌ها می‌خواهند بین مردم و دولت فاصله ایجاد کرده و کشور را از درون شکست دهند. این نیز کم‌مایه است. تحریم‌ها صرفا بهانه‌های بیشتری به دست دولت می‌دهد تا ناکارآمدی و سوءمدیریت و بریز و بپاش و فسادهای اداری و عدم شفافیت را پنهان کرده و آن را به پای دشمنان و تحریم‌کنندگان بنویسد. به‌ویژه در کشورهایی که در آن دولت، خود عمده اقتصاد را بر عهده دارد، تحریم‌های خارجی نتیجه عکس دارد. اگر امروز تحریمی در کار نبود، پاسخ دولت مقابل وضعیت کنونی صندوق‌های بازنشستگی و نظام بانکی و سیاست پولی و خشکسالی و صنایع دولتی و انحصارهای صنعتی و صدمات محیط‌زیستی ناشی از سیاست‌های خودکفایی و توزیع علنی رانت و برداشت‌های بی‌حساب از دارایی ملی و هزار اما و اگر دیگر چه می‌توانست باشد؟ امروز پاسخ رسمی، همه اینها را به جنگ اقتصادی دشمن متصل می‌کنند.

تحریم‌ها مصداق راکت‌باران کردن کور منطقه‌ای مسکونی است، پذیرفتن تلفات بالقوه انسانی با امید اینکه مخالفان نیز در میان قربانیان باشند.

بحران، میوه سوسیالیسم

در حقیقت منابع انسانی مشغول در این بنگاه‌ها شغل مولدی ندارند. صرفاً حقوق بخور و نمیری می‌گیرند و راجع به آرمان‌های کارگری رویاپردازی می‌کنند. عاقبت این رویاها همیشه این بوده که نه ارزش و ثروتی خلق می‌شود و نه دستمزدها افزایش می‌یابد. این دور باطل آنقدر ادامه پیدا می‌کند که ادامه آن دیگر ممکن نبوده و این بنگاه‌ها فرو می‌ریزد. عده‌ای زیر آوار می‌مانند و عده‌ای زخمی می‌شوند و خاک برخاسته از این آوار به چشم تمام مردم ایران می‌رود. باز هم این مردمان زحمت‌کش هستند که باید هزینه سیاست‌های غلط و سوء‌مدیریت را بر دوش بکشند.

خوشه‌چینان رانت‌های دولتی

در روزگار باستان عده‌ای با نظر کردن در امعا و احشا حیوان قربانی یا با تامل در حرکت ستاره‌ها به مردم و مسوولان مشاوره می‌دادند و از این محمل درآمدهای هنگفت کسب می‌کردند. یعنی در روزگاری که کسب معرفت امری دشوار بود و اهل علم برای خواندن کتابی از ولایتی به ولایت دیگر روزها طی طریق می‌کردند، در دوره‌ای که کار عموماً به معنای از بام تا شام عرق ریختن زیر تیغ آفتاب بود، عده‌ای فهمیده بودند که در تایید اوامر و دلخواه قدرتمندان نفعی هست که در زحمت و معرفت نیست. و برای تایید اوامر و دلخواه مسوولان به هرجایی می‌توان نظر افکند، از جمله آسمان یا امعا و احشا مرغ و خروس. در احوالات این روزهای ما همین بس که بازار آن کسب‌وکار همچنان گرم است. اعدام فردی که به سلطان سکه معروف شده بود و همکارش بیش از آنکه پاسخی به وضعیت و خواست جامعه باشد سوالات و ابهامات و دغدغه‌های جدیدی برای جامعه ایجاد کرد. طبیعی است که روحیه هر فرد عدالت‌طلبی حکم به مجازات مجرم دهد اما عده‌ای از اقتصاددانان به عوض توسل به معارف اقتصادی و تجربه‌های چندباره کشور در برخورد با موارد مشابه، طوری وانمود کرده‌اند که گویی این رویه از نظر اقتصادی نوشداروی مورد نیاز برای درمان پیکر نیمه‌جان و محتضر اقتصاد کشور است. البته اعدام آن دو نفر تنها علت به وجود آمدن ابهامات و سوالات نبود. در خبرها مکرراً می‌خوانیم که عده‌ای به دلایلی چون اخلال در نظام اقتصادی و احتکار و… دستگیر شده‌اند. امروز شاید بسیاری از شهروندان ندانند که چه کاری جرم است و چه کاری جرم نیست. ظریفی به شوخی گفته بود که به عادت همیشگی کیسه‌ای هویج برای آب‌گیری در منزل خریده و فردا که قیمت هویج افزایش یافته نگران شده که مبادا سلطان هویج است و عن‌قریب دستگیر خواهد شد…

بازآزمایی نسخه‌های فاجعه‌بار

وزیر پیشین رفاه در مراسم تودیع فرموده‌اند که: «بارها گفته‌ام سیاست‌های نئولیبرالی در این شرایط پاسخگو نیست. … به سیاستگذاری معطوف به طبقات پایین معتقدم؛ در شرایط تحریم به شدت نیازمندیم حتی اگر شده پول از جاهای مختلف به این قسمت ببریم باید مراقب این دهک‌ها باشیم.»
در نگاه نخست چنین مواضع خیرخواهانه‌ای ممکن است منطقی به نظر برسد. البته که طبقات محروم‌تر در مقابل شرایط پساتحریم آسیب‌پذیرتر هستند. اما دستاورد پنج‌ساله این سیاست و بی‌اعتنایی به بازار و در نتیجه‌اش گسترش فقر در کشور هم‌اکنون قابل مشاهده است. بارها گفته‌ایم که باید از تجربه دیگرکشورها استفاده کرد اما امروز، متاسفانه، به جایی رسیده‌ایم که کافی است از تجربه خودمان استفاده کنیم و از اصرار بر بازتوزیع فقر و تکرار سیاست‌های غلطی که کشور را به بحران‌های امروز کشانده خودداری کنیم. دریغ!
سیاست «پول از جاهای مختلف به این قسمت بردن» تا امروز تنها یک نتیجه داشته: طولانی کردن عمر شرکت‌های غیرمولد و زیان‌دهی که مدت‌هاست از توجیه اقتصادی افتاده و از جیب مالیات‌دهنده و بیمه‌گذاری تغذیه می‌شود که خود تحت فشارهای چندجانبه اقتصادی است. در عمل یعنی شهروندی که امروز با دیوهای تورم و تحریم مواجه است باید مسوولیت ناکارآمدی بنگاه‌های عمومی را هم بر دوش بکشد. لازم به گفتن نیست که بخش بزرگی از این هزینه‌ها هرگز به دست کارگر هدف نخواهد رسید و بخش بزرگی از این هزینه‌ها نهایتاً بازتوزیع معکوس ثروت از طبقات متوسط به برخورداران از رانت خواهد بود. اما آن داستان دیگری است برای روزی دیگر.

البته ممکن است در شرایطی چاره دیگری باقی نماند و تنها راه بقای طبقات محروم کمک‌های دولتی باشد. حرفی نیست. اشکال کار اینجاست که با تشدید تحریم‌ها و کاهش درآمدهای دولت، مجموعه رانت‌ها و ریخت‌وپاش‌هایی که تحت عنوان یارانه و دولت رفاه و کمک‌های نقدی توزیع می‌شود بیش از پیش با مشکل مواجه خواهد شد تا جایی که ادامه آن دیگر ممکن نخواهد بود. سیاست‌هایی که بدواً در دوره نفت ۱۰۰دلاری آغاز شده در شرایط پساتحریم که آمریکا تلاش می‌کند فروش نفت ایران را به حداقل کاهش دهد ممکن نخواهد بود. در عین حال انتظاراتی که تا امروز ایجاد شده از بین نخواهد رفت و قطع این کالاها و خدمات رفاهی در اوجِ سختی با تبعات اجتماعی همراه خواهد بود. امسال مجلس با افزایش مورد نظر قیمت بنزین مخالفت کرد اما آیا ادامه این روند ممکن است؟ یا بهتر بپرسیم: ادامه این روند تا کجا ممکن است؟ همین سوال را می‌شود راجع به صندوق‌های بازنشستگی و بسیاری از بحران‌های اقتصادی دیگر نیز پرسید. در شرایط پساتحریم سیاست‌های بازتوزیع فقر فشار را بر شهروندان دوچندان خواهد کرد اما دیر یا زود واژگون خواهد شد و آوارش تمام کشور را زمین‌گیر خواهد کرد.

آخرین سنگر

هر چند مالکیت خصوصی و بازار آزاد در این مرز و بوم سابقه‌ای طولانی دارد اما تلاش برای برپایی حاکمیت قانون در عصر مدرن و در نتیجه تضمین مالکیت خصوصی و بازار آزاد رقابتی در ایران نوپاست. در طول یک قرن گذشته این تلاش‌ها فراز و فرودهای زیادی به خود دیده و امروز، در میانه همه سختی‌هایی که ملت در حال تجربه آن هستند، شاهد بلوغ این آرمان جوانیم. از مشروطه به این سو تلاش‌ها برای برپایی حاکمیت قانون کم و بیش ناموفق بود. دخالت دولت‌های خارجی و نظام سلطنتی که در آن عملاً شهروندان رعایای پادشاه بودند مانعی بزرگ بر سر راه تحقق این آرمان بوده است. در ادامه توضیح خواهم داد که چرا نظام‌های پیش از انقلاب بستر مناسبی برای برپا شدن حاکمیت قانون نبودند. سپس به این می‌پردازم که چرا پس از انقلاب به سمت برپایی حاکمیت قانون نرفتیم. در نهایت به امروز می‌رسیم و از فردا خواهم گفت.

پس از انقلاب به دلایل بسیار حرکت به سمت حاکمیت قانون شتاب نگرفت. از این میان می‌توان به دو دلیل اصلی اشاره کرد. دلیل نخست این بود که در حاکمیت قانون حکومت تضعیف می‌شود (یا بعبارت دیگر حکومت قوی‌تری لازم است) چراکه اختیارات به‌ مراتب محدودتری دارد و در شرایط متلاطم پس از انقلاب که گروه‌هایی مترصد فرصت برای قبضه کردن حکومت بودند دست‌اندرکاران خطر نکرده و به این سمت حرکت نکردند. عده‌ای این جریان را با شرایط پس از انقلاب آمریکا مقایسه کرده‌اند که در آن پس از جنگ و در شرایطی از جهاتی مشابه دست‌اندرکاران خطر کردند و صلاح را در برپایی حاکمیت قانون دیدند که ما را به دلیل دوم می‌رساند؛ تفاوت آب‌وهوای فکری در این دو زمان-مکان.

در آب‌وهوای فکریِ دوران انقلاب اندیشه چپ غالب بود، خواه در جریان‌های دینی و خواه در میان جریان‌های سکولار. طبیعتاً هر اندیشه‌ای ارزش‌ها و مطلوب‌های خود را دارد و طرفداران هر مکتبی پی‌جوی آن ارزش‌ها هستند. چنان‌که آزادیخواهان نیز ارزش‌ها و مطلوب‌های خود را دارند. تفاوت آنجاست که آزادیخواهان سعی می‌کنند با تبلیغ و تشویق مردم را به تحقق این ارزش‌ها اقناع و ترغیب کنند و اگر موفق نشوند افراد در جامعه راه دلخواه خود را خواهند پیمود در حالی که در اندیشه چپ آرمان‌ها باید به هر قیمتی تامین شود و هدف وسیله را توجیه می‌کند. این ویژگی اندیشه چپ باعث می‌شود که با حاکمیت قانون سازگار نباشد. پس قاطبه جریان‌های فکری دوران انقلاب، هرچند ارزش‌های متفاوتی را دنبال می‌کردند اما تحت تاثیر اندیشه چپ هیچ‌کدام برای تحقق ارزش‌ها به تبلیغ و تشویق قانع نبودند. از این بابت در آن دوران شرایط برای برپایی حاکمیت قانون مهیا نبود.

دکتر طبیبیان زمانی گفته بود: «ایران آخرین سنگر کمونیسم است.» زمان حقیقت این جمله را ثابت کرد. شوروی فروریخت و کشورهای استقلال‌یافته به سمت اصلاحات ساختاری خیز برداشتند. اروپای شرقی به اقتصاد بازار روی آورد و نظریات اقتصاد دستوری و برنامه‌ریزی متمرکز در دنیا حیثیت باخت اما در ایران دست‌اندرکاران کراراً در حال آزمودن خطاهای پیشین هستند. همان سیاستی را که در دهه ۶۰ اجرا کردیم و نتیجه نگرفتیم امروز به کار می‌بندیم بلکه از آن نتیجه‌ای حاصل شود. قیمتی نیست که دیوانسالاران در تعیین‌اش نقش نداشته باشند. نهادهای دولتی بی‌شمار و موازی در چارچوب‌های عمل‌به‌اختیار عملاً در حال قانونگذاری و جرم‌انگاری و هم اجرا هستند. کالایی نیست که فرمولی و تعرفه‌ای برایش مهندسی نشده باشد. صد سال بعد افسانه به تنور انداختن نانوا و سامان گرفتن بازار همچنان پیشروترین تئوری اقتصادی تلقی می‌شود. گویی امروز و فرداست که اعضای آکادمی سلطنتی علوم سوئد، لابد با سازمان برنامه و بودجه، تماس گرفته و برای ارسال جایزه نوبل اقتصاد از ایشان آدرس بپرسند. و از همه مهم‌تر، قانون صرفاً وسیله‌ای است برای تامین صلاحدید سیاستگذار و رفع‌ورجوع چالش‌های یومیه دولت.

اما به‌رغم همه اینها باید انصاف داد که در ۴۰ سال گذشته راه درازی آمده‌ایم و هنوز امید هست…

مراحل پنج‌گانه واکنش‌های سیاستگزار

الیزابت کُبلر-راس، روانشناس دانشگاه شیکاگو در کتابش که حاصل تجربه‌های شغلی او در کار با بیماران لاعلاج بود، مدلی را معرفی کرد که مراحل مواجهه بیمار با مرگ قریب‌الوقوع را توضیح می‌داد. مدل کبلر-راس پنج مرحله را شناسایی می‌کند: انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی، و نهایتاً پذیرش واقعیت. در مرحله انکار، بیمار حاضر به پذیرفتن واقعیت نیست و به هر بهانه‌ای از کنار آمدن با بیماری لاعلاج و نتیجه ناگزیر طفره می‌رود. حتی اگر به ظاهر حقیقت را بپذیرد در باطن همچنان امید دارد که تشخیص به خطا باشد یا شرایط سخت به گونه معجزه‌آسایی برطرف شود. سپس بیمار به مرحله‌ای می‌رسد که دیگر قادر به انکار حقیقت نیست؛ شرایط جسمی و علائم بالینی چنان حقیقت را عیان می‌کند که دیگر نمی‌توان آن را نادیده گرفت. آنجاست که خشم شعله خواهد کشید. خشم از زمین و زمان و اطرافیان؛ در این مرحله بیمار زودرنج و مکدر می‌شود و گاهی عوامل نامربوط را در بروز شرایط کنونی مقصر قلمداد می‌کند. مرحله بعد چانه‌زنی است؛ بیمارانی که وضع بهتری دارند سعی می‌کنند با تغییر سبک زندگی و ایجاد تغییرات اساسی عمر باقی‌مانده را طولانی‌تر کنند. بیمارانی که وضع بدتری دارند به امید دیدن سامان گرفتن فرزند و نظایر آن رضایت می‌دهند. مرحله بعدی افسردگی است که در آن بیمار دست از دنیا می‌کشد و تلاش و چانه‌زنی را رها می‌کند. و مرحله آخر، پذیرفتن واقعیت است. بالاخره بیمار با حقیقت کنار می‌آید و دنیا را همان‌گونه که هست می‌بیند…
بنظر می‌رسد سیاستگزاران ایرانی نیز در مواجهه با ناملایمات مراحل مشابهی را طی می‌کنند. بعنوان نمونه…

برعکس نهند نام زنگی کافور

در سال ۱۹۹۶ آلن سوکل، استاد فیزیک دانشگاه نیویورک و کالج لندن، دست به آزمایش مهمی زد که بعدها جریان‌ساز شد. او برای سنجش بنیان‌های علمی و نظری یکی از حوزه‌های نسبتاً جدید آکادمیک مقاله‌ای۱ علمی نوشت و آن را برای ژورنال معتبر مطالعات فرهنگی پست‌مدرن، سوشال‌تکست، ارسال کرد. پرسش این بود که آیا یکی از معتبرترین نشریات پست‌مدرن که بزرگانی چون فردریک جیمسون و اندرو راس در تحریریه‌اش حضور داشتند حاضر خواهد شد مجموعه‌ای لفاظی را که هیچ بنیان علمی ندارد چاپ کند؟ سوکل در تنظیم مقاله دو نکته را مدنظر قرار داد. اول اینکه لفاظی‌های بی‌سروته مقاله ظاهری موجه و علمی داشته باشد و دوم، با پیش‌فرض‌های مقبول یا به عبارتی سمت‌وسوی ایدئولوژیک اعضای نشریه همسو باشد.
ایده مقاله این بود که جاذبه کوانتومی (چنان‌که مارکسیست‌های پست‌مدرن دوست دارند همه‌چیز را فرض کنند) برساخته زبانی و اجتماعی است. مقاله پر بود از لفاظی‌های فلسفی و مفاهیم بی‌ربط و نامفهوم که معارف فیزیک از جمله نسبیت عام و نظریه آشوب و فیزیک کوانتوم و هندسه نااقلیدسی و مکانیک سیالات را با جامعه‌شناسی و روانشناسی و فمینیسم و هرمنوتیک پیوند می‌داد و نتیجه دلخواهش را می‌گرفت. طبیعتاً تحریریه مجله نتوانست از خیر چاپ مقاله‌ای بگذرد که مفاهیم دلخواه ایشان را با قوانین فیزیک توضیح می‌داد.
مقاله در شماره بهار /تابستان همان سال سوشال تکست به چاپ رسید. سوکل درست در روز انتشار مجله موضوع را به صورت عمومی اعلام کرد و بعدها کتابی درباره‌اش نوشت. اما این پایان ماجرا نبود. از آن زمان تا امروز سوکل‌کاران زیادی پیدا شده و راه او را ادامه داده و کوس رسوایی جریان‌های شبه‌علمی مبتنی بر لفاظی‌های بی‌بنیان را زده‌اند اما متاسفانه این حوزه‌های پرطمطراق هرچند توخالی با سرعت زیادی در حال تکثیر و گسترش بوده‌اند. از قضا همین چند روز پیش سه محقق اعلام کردند از مجموع ۲۰ مقاله ساختگی که برای نشریات علمی این حوزه‌ها ارسال کرده‌اند هفت مقاله مورد تایید قرار گرفته است…