1398

پارادایم ضد بازار در ایران

طرف مطلبی نوشته که در آن سلبریتی‌های حکومتی را نواخته و از تعدادی از ایشان اسم آورده و در مقابل به مظلومیت بسیاری اساتید اشاره کرده است که برغم کیفیت اجازه برگزاری کنسرت و نمایش و گالری (حتی در یک سالن کوچک) را نداشته‌اند پس آثارشان دیده نشده و به تعبیر وی در تودرتوهای عجیب فلان وزارتخانه گیر افتاده‌اند و الخ.
نویسنده همه اینها را تعبیر کرده به «تجاری شدن هنر» چرا که بلیط کنسرت فلانی صدوبیست هزار تومان است و کتاب بهمانی سیصدهزار تومان است و نقاشی‌های کپی‌کاری دیگری به قیمت بالا به خورد مردم شیفته هنر و زیبایی شده است.
ملاحظه میکنید؟ نویسنده متوجه نیست که در حال نقد هنر دولتی است و تصور میکند که مچ کاپیتالیسم را حین ارتکاب جرم گرفته است. هنر دولتی‌ای که چهل سال است با شعار هنرمند متعهد میلیاردمیلیارد بودجه ریخت و پاش کرده و مجوز هنرمند بودن در آن توسط دیوانسالار و وزارتخانه صادر می‌شود و ناکارآمدی آن باعث به حاشیه رانده شدن هنرمندان توانمند کشور شده است. نویسنده میفهمد که حضور داشتن یا نداشتن، حق گالری و نمایش و کنسرت برگزار کردن یا نکردن در کشور به دلخواه دولتی‌ها و سیاستمداران و دیوانسالاران درآمده و این موضوع چه نتیجه اسفباری به بار آورده ولی نهایتا تحلیلش این است که مشکل، تجاری سازی و بازاری شدن هنر است. نویسنده میفهمد که فعالان هنر امروز در ایران به نحوی دارای مجوز انحصاری از حکومت هستند و این انحصار در یک بازار عظیم باعث شده است معروف و عرضه کننده تنها کالای موجود باشند و در نتیجه قیمت بالایی پیدا کنند اما قادر به دیدن انحصار دولتی نیست و صرفا درآمد انبوه هنرمندان مجوزدار را میبیند و درآمد را به سرمایه و سرمایه را به سرمایه‌داری تقلیل میدهد.

کار، سند مالکیت انسان بر منابع تولیدی

در کتاب دو رساله درباره حکومت جان لاک (در رساله ی دوم) فصلی وجود دارد با موضوع مالکیت که شامل ۲۶ بند است، و یکی از مناقشه برانگیزترین فصول کتاب اوست. منتقدین او ابراز میکنند، مالکیتی که او در این فصل در پی توصیف و تشریح آن است به اصطلاح خشت کجی است که ره به سر منزل مقصود ندارد، و نه تنها سبب سو برداشت هایی نسبت به موضوع “مالکیت” شده است، بلکه برداشت هایی را بدست میدهد نه در جهت “مالکیت خصوصی” بلکه در جهتی کاملا برعکس و در معنای اشتراکی بودن منابع تولید. توصیفاتی که بعدها مخالفین مالکیت خصوصی در اردوگاه چپ با تمسک به آن اسباب تجاوز به مالکیت ها را فراهم کرده اند. در نوشته زیر کوشش شده است تا نشان داده شود، این فصل بسیار مهم از کتاب او نیز به مانند بسیاری از موضوعات مطروحه این فیلسوف سده هجدهمی همراه با بدفهمی هایی است که باید پیرایش و از نو بدان توجه شود.

بهانه امنیت روانی جامعه

در گفتار، مبارزه با فساد امری بدیهی و ضروری تلقی می‌شود. اما در عمل برای برخورد نکردن با فساد بهانه‌های زیادی پیدا می‌شود. شاید بزرگترین این بهانه‌ها، «امنیت روانی جامعه» است که اتفاقا در میان روزنامه‌نگاران و ارباب جراید نیز دانسته یا نادانسته به وفور تکرار می‌شود. هرچند بسیاری از افرادی که دغدغه امنیت روانی جامعه را تکرار میکنند ممکن است از خاستگاه نظری آن و عواقبش بی‌اطلاع باشند اما این اصطلاح در صغیر انگاشتن عوام‌الناس ریشه دارد. در پانتئون روشنفکربازی چپ این نخبگان و فرهیختگان هستند که باید بر مردم حکمرانی کنند و فرد عامی صلاح خویش را نمی‌داند و بدون اذن و رخصت ایشان به بیراهه خواهد رفت. مشکل این حضرات با ساختار کنونی حکمرانی در ایران هم اتفاقا همین است که عموما مسئولان را آنچنان که باید روشن و آگاه نمی‌یابند و خود را در تصمیم‌گیری برای سرنوشت و زندگی مردم مستحق‌تر می‌دانند. این موضوع در کلیه اظهار نظرهای ایشان مشهود است چنانکه مرشد اعلای آنها شعور مردم را حتی برای انتخاب آهنگ و موسیقی دلخواه نیز کافی نمی‌داند (که بعنوان نمونه عوض باخ، آهنگهای فلان خواننده پاپ وطنی را ترجیح می‌دهند) و از هیچ اهانتی بر مردمان عادی و عامی کم نمی‌گذارد. در این چارچوب فکری، تصور این است که اگر، بعنوان نمونه، ابعاد مختلف فساد اداری بر مردم آشکار شود آنوقت دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و مردمان به جنون دچار گردیده و جامعه دچار هرج و مرج شده و نهایتا از هم خواهد پاشید. اینها دروغی بیش نیست.
آزادیخواهان در نقطه مقابل این دیدگاه قرار دارند. آزادیخواهی، مکتب مردمان عادی کوچه و بازار است. آزادیخواهان معتقد هستند که بقول لرد اکتون، قدرت فساد می‌آورد… پس سنگ بنای آزادیخواهی مهار قدرت و محدود کردن آن است بنحوی که مردم بتوانند برای زندگی خود تصمیم بگیرند و وظایف حکومت به تامین تعداد مشخصی کالای عمومی محدود شود. در غیر اینصورت اگر در جایی قدرت تجمیع شد، لاجرم دیر یا زود به مردابی متعفن تبدیل خواهد شد. مدعیان چپ اما، همانطور که عرض کردم، موضوع را در کیفیت حاکم جستجو میکنند و این اواخر هم که مغالطاتی نظیر حکمرانی خوب و بد را دستاویز قرار داده‌اند و تصور میکنند که اگر قدرت، به عوض فلانی امروز دست بهمانی بود فسادی اتفاق نمی‌افتاد. البته به گواه تجربیات پس از انقلاب امروز میدانیم که این ادعا کذب است.

اقتصاد جهان‌شهری در مقابل معیارهای کهنه

یکی از مشکلات کنونی ما این است که بسیاری از دست‌اندرکاران، وضعیت ایران در دنیا را با ترازویی می‌سنجند که مدت‌هاست از کار افتاده و عقربه‌اش اطلاعات درستی به دست نمی‌دهد. در نتیجه استفاده از معیار غلط در سنجش با انبوهی از تحلیل‌ها مواجهیم که مصدر سیاستگذاری قرار می‌گیرند و بعضاً به بار هم می‌نشینند اما اوضاع را بدتر می‌کنند. مثلاً منابع زیادی صرف آن می‌شود که محصول الف را تولید کنیم. هرچند که در تولید آن از مزیت نسبی برخوردار نیستیم. محصول الف حاصل فناوری چندین دهه پیش دنیاست اما با ترازوی کهنه و معیارهای قدیم، تولید آن یک اولویت تلقی شده و به بار نشستن این سیاست، فارغ از هزینه فرصت و هزینه‌های جانبی یک موفقیت شگفت‌انگیز و مایه افتخار و اقتدار کشور به‌حساب می‌آید. افتخار و اقتدار نیز مفاهیمی غیرقابل سنجش هستند که (در دنیا) معمولاً در گفتمان سیاستگذاری جدی گرفته نمی‌شوند چون خیلی اوقات به دستاویزی برای مصادره به مطلوب کردن یک موقعیت نه‌چندان ایده‌آل تبدیل می‌شوند…

چریک یا تروریست؟! مساله این است

ایلیچ رامیرز سانچز دو برادر داشت. برادر بزرگتر ولادیمیر بود و برادر کوچکتر لنین*! این اسمها که در ونزوئلا غریب به نظر می رسید حکایت از آرزوی وکیلِ مارکسیست-لنینیستی داشت که سه پسر داشت. از دوتایشان آبی گرم نشد اما ایلیچ دست به کار شد. به دانشگاه پاتریس لومومبا در شوروی رفت اما نتوانست درسش را تمام کند و اخراج شد و به سازمان آزادی بخش فلسطین پیوست. سازمان آزادی بخش فلسطین، سازمانی مارکسیست-لنینیست بود که با اسرائیل می جگنید. همان جا بود که به خاطر ریشه آمریکای لاتینیش نام مستعار کارلوس را برایش انتخاب کردند. در سپتامبر سیاه که درگیری نیروهای فلسطینی با ارتش اردن اتفاق افتاد، بسیار خوب جنگید و توانست خودش را در سازمان و میان مبارزین فلسطینی تثبیت کند. بعد به لندن رفت و در عملیاتهای کوچکی شرکت کرد، در پاریس شناسایی شد ولی توانست فرار کند و خودش را به بیروت برساند. همان جا بود که طرح عملیات بزرگ شکل گرفت، حمله به جلسه اوپک در وین. کارلوس رهبری عملیات را برعهده گرفت و توانست ۲۰ وزیر نفت از جمله جمشید آموزگار و زکی یمانی وزیر نفت عربستان را به گروگان بگیرد و به الجزایر ببرد. گروگانها نهایتا در مقابل پول آزاد شدند…
…هوگو چاوز در سال ۲۰۰۶ در یکی از جلسات اوپک از او با عنوان “دوست خوب” یاد کرد. این اولین و آخرین بار نبود که هوگو چاوز پشت کارلوس در آمده بود. در سال ۲۰۰۹ دولت فرانسه سفیر ونزوئلا را احضار کرد چون چاوز گفته بود به نظر او کارلوس به ناحق محکوم شده و در زندان است.

دموکراسی علیه آزادی

امروزه بیش از نیمی از مردم جهان در دموکراسی ها زندگی میکنند اما میبینیم که احساس نگرانی در مورد نتایج انتخابات ها در جنوب و مرکز اروپا، آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی رو به افزایش است زیرا گاهی آنچه پس از انتخابات می آید منتخبانی هستند که از قدرت خود برای دور زدن پارلمان استفاده کرده، با دستورات خود عملا آزادی های شهروندان شان را محدود تر می کنند.
نظرسنجی در سال های ۱۹۹۶-۱۹۹۷ نشان داد نیمی از کشورهای دموکراتیک جهان در عمل غیرلیبرال هستند. تعداد دموکراسی های غیر لیبرال رو به افزایش است و تعداد بسیاری کمی از آنها بسمت لیبرالیسم حرکت می کنند.
…دموکراسی مشروطه (دموکراسی مبتنی بر قانون اساسی) در مورد روش انتخاب دولت نیست بلکه درباره هدفِ آن است، سنتی در فلسفه غرب که بدنبال دفاع از استقلال و شرافت فرد در مقابل زور است، چه از سمت دولت، کلیسا، یا جامعه. این ایده بر مبنای آزادی فردی و حاکمیت قانون در اروپای غربی و آمریکا توسعه یافت و برای تضمین این حقوق بر محدودیت قدرت شاخه های مختلف دولت، برابری در پیشگاه قانون، دادگاه های بی طرف، و جدایی کلیسا از دولت تمرکز داشت.
…لیبرالیسم مشروطه منجر به دموکراسی شده است ولی عکس آن صحیح بنظر نمیرسد. برخلاف اروپا و آسیای شرقی، در دو دهه آخر قرن بیستم، آمریکای لاتین، آفریقا و بخش هایی از آسیا، یعنی عموما دیکتاتوری هایی بدون سابقه لیبرالیسم مشروطه، بسمت دموکراسی گرایش نشان دادند، اما نتایج بهیچوجه امیدبخش نیستند: میزان بالای نقض حقوق بشر در آمریکای لاتین، عدم بهبود آزادی در کشورهای آفریقایی، و دولت های قوی و مجلس و دادگستری ضعیف در کشورهای آسیایی. در جهان اسلام، دموکراتیک سازی به افزایش نقش مذهب در سیاست و تضعیف سنت سکولاریسم و رواداری انجامیده است. در بسیاری از آنهایی که هنوز دموکراتیک نشده اند، برگزاری انتخابات به احتمال بسیار بالا به رژیم هایی بمراتب غیر لیبرال تر هم خواهد انجامید.
در جهان سوم رهبران مداما تقاضای قدرت بیشتر دارند تا بتوانند ایده های اقتصادی فوق العاده خود را به اجرا بگذارند. گاها نهادهای بین المللی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول هم با این ایده ها موافق بوده اند، اما عملا بجز در زمان جنگ، ابزارهای غیرلیبرال تناسبی با اهداف لیبرال ندارند. تجربه اروپای شرقی و مرکزی به ما نشان میدهد وقتی رژیمی از حقوق فردی همچون مالکیت خصوصی و قراردادها حمایت می کند و چارچوبی برای قانون و سیستم اداری ایجاد می کند، کاپیتالیسم و رشد و توسعه اقتصادی بدنبال آن می آیند، فارغ از ماهیت دموکراتیک آن.

آیا مردم روسیه میخواهند به روزگار شوروی بازگردند؟

در کشور خودمان، که هنوز با مدل برنامه‌ریزی متمرکز شوروی اداره می‌شود، همه فرصت‌ها در تهران توزیع میشود و پول در تهران است. مهاجرت گسترده به تهران نیز یکی از عوارض جانبی همین مدل حکمرانی است. اتفاقا در برنامه ششم توسعه توزیع نابرابر منابع در تهران، نسبت به سایر استان‌ها، بویژه استان‌های حاشیه‌ای بعنوان یکی از چالش‌های جدی کشور مطرح شده است. در شوروی هم همینطور بود. پروژه فروپاشی شوروی، همانطور که اشاره شد، از جمهوری‌های کوچک کلید خورد و حداکثر دستاورد یلتسین این بود که از قافله عقب نماند و با حضور در بعضی از این جمهوری‌ها و گرفتن عکس یادگاری و برگزاری کنفرانس خبری با دستاوردهای ایشان برای خود از این نمد کلاهی دست و پا کند. در روسیه کودتا کردند و در دیگر جمهوری‌ها هم جنایاتی مرتکب شدند تا جلوی فروپاشی را بگیرند، اما نشد. عجیب نیست اگر امروز هم بعضی از اعضای حزب کمونیست که در آن زمان نان و نوایی داشتند و امروز آه در بساط ندارند، از خاطرات آن روزگار به به نیکی یاد کنند.
آمار مورد اشاره دوستان کمونیست از «روسیه» جمع‌آوری شده و رای و نظر چهارده جمهوری دیگر را نادیده گرفته است. نگارنده بخاطر دارد که پس از فروپاشی شوروی سیل عظیم مسافران از جمهوری‌های استقلال یافته به ایران و سایر کشورهای همسایه شوروی جاری شده بود. این مسافران با دارایی اندکی که داشتند، کالاهای لوکسی نظیر لگن و چهارپایه و دمپایی پلاستیکی و شامپو و خمیردندان داروگر و لباس‌های ارزان‌قیمت خریده و به کشورشان باز می‌گشتند. لذا کمونیست‌های وطنی که از بیکاری با پوتین‌های مارکدار در دانشگاه‌های دولتی فعالیت سیاسی می‌کنند بیشتر از همتایان روس‌شان به درد فراموشی تاریخی دچار هستند.

نمونه کلاسیک شکست دولت

آنچه در تنظیم قانون اساسی ایران اتفاق افتاد هم جز این نبود. تاکید بر حمایت‌های اجتماعی و مصالح سیاسی و سرمایه‌گذاری اقتصادی برای تعالی فضایل اخلاقی در بین بود. انبوهی وظایف بر دوش دولت گذاشته شد با این فرض که منابع کافی برای تحقق همه آنها وجود دارد. امروزه می‌دانیم که حساب و کتاب سرانگشتی تنظیم‌کنندگان صحیح نبوده و کسریِ بودجه مزمنی که ده‌ها سال است دولت‌های ما با آن دست و پنجه نرم می‌کنند محصول ضعف در جمع و تفریق واقع‌بینانه است که یکی از خصوصیات تاریخی اندیشه چپ بوده و همچنان هم هست. باری، ارائه کالای عمومی برای تنظیم‌کنندگان اصولاً موضوعیت نداشت. در مقابل، انبوهی از تعهدات زمینی و آسمانی بر دوش دولت گذاشته شد که برآورده کردن آنها نه کار دولت است و نه از عهده هیچ دولتی برخواهد آمد. نتیجه این بوده است که کابینه‌ها یکی پس از دیگری کوشیده‌اند تا وظایف محوله را برآورده کنند اما تنها بر تعهدات بی‌پشتوانه کشور افزوده‌اند. سال‌ها بعد، هنوز هم صحبت از اهداف والا و مدائن فاضله است و چارچوبی که افراد بتوانند در آن پیگیر زندگی و آزادی و در تعقیب خوشبختی خویش باشند وجود ندارد.

شوک‌درمانی نئولیبرال

فرض کنید در کشوری زندگی می کنید که ساختار ناکارآمد اقتصاد منجر به بحران شده است. دولت بیشتر از آنچه دارد خرج می کند. هزینه بالای دولت برای پرداخت حقوق کارمندانش، یارانه به کالاهای اساسی، و هزینه برنامه های رفاهی منجر به کسری بودجه شدید و استقراض دائم گشته است. این بحران بدهی انباشته راهی جز انتشار روزافزون پول و نتیجتا ابرتورم ندارد. هر روز که از خواب برمیخیزید نمی دانید ارزش حقوق تان چقدر است. قیمت ها دیگر معنایی ندارند. و اینها همه عواقب وخیمی برای فقرا و همینطور کارایی اقتصادی دارد.

وقتی مردم تورم شدید کنونی را ببینند، تورم در آینده را نیز انتظار می کشند بنابراین اقدام به خرید پیش پیش کالاها می کنند تا بعدا مجبور به پرداخت قیمت بالاتر نشوند. اما این افزایش تقاضا باعث تشدید تورم شده، درعین حال فشار دولت بر تجار برای کنترل قیمت، به کمبود کالاها در بازار و فروشگاه ها می انجامد. تورم باعث سقوط ارزش پس اندازهای مردم می شود که در این جریان افراد پیرتر بیشترین آسیب را میبینند.

در چنین شرایطی اداره مملکت ممکن نیست . کشور در بن بست سیاسی، اقتصادی و فساد اقتصاد برنامه ریزی شده  گرفتار شده است. وضعیت مشابه این است که بیماری بشدت مریض دارید که درحال مرگ است. یا باید غده سرطانی را جراحی کرده و بیرون آورید، یا جلوی گسترش عفونت را بگیرید. بنابراین اصلاحات باید درست و یکباره اجرا شوند چون بعد از هر شکست هزینه سیاسی اجتماعی اصلاحات بسیار بالا می رود زیرا اعتماد عمومی فرسوده شده است. اگر سیاست گذار نتواند به وعده های خود مثلا در کنترل کسری بودجه و کاهش نقدینگی در جهت کنترل تورم عمل کند، مردم در مراحل بعدی نیز به او اعتماد نکرده و امکان پشتیبانی سیاسی از هرگونه برنامه اصلاحی از بین می رود.

سرقت مسلحانه نان در زیمباوه

این روزها نان در زیمباوه کالای کمیابی شده است. رئیس جمهور مردمی زیمباوه نزدیک به چهل سال اقتصاد مدرن را مسخره و پافشاری می‌کرد که به تورم اعتقادی ندارد. این در حالی بود که فساد بیداد می‌کرد و بچه پولدارهای زیمباوه در شبکه های اجتماعی گوی سبقت را از بچه پولدارهای تهران ربوده بودند.

آنقدر نان کمیاب شده که اخیرا در یک عملیات مسلحانه پانصد قرص نان بسرقت رفته است. بله، سازقان مسلح در زیمباوه نان می‌دزدند. وقتی ابزار تولید در انحصار دولت باشد و مالکیت خصوصی برسمیت شناخته نشود و ضمانتی برای قراردادهای خصوصی در کار نباشد نتیجه این است. در عوض سازمانهای متعدد دولتی دارند برای برنامه ریزی و توسعه، و سندهای چشم انداز بی شمار دارند برای ساختن آینده‌ای رویایی که در آن زیمباوه کشوری است قدرتمند و ثروتمند. اما واقعیت به ندرت با این رویاها منطبق شده است و مردم در فقر و فلاکت گرسنگی می‌کشند.