اخیرا در یکی از جلساتی که راجع به اقتصاد کلاسیک داشتیم این موضوع مطرح شد که علیرغم اختلاف نظرهای متعدد، جملگی اندیشمندان آن دوران در چارچوب مشابهی و با پیشفرضهای مشترکی گفتگو میکردند… به چنین مجموعهای از مفروضات و مفاهیم و ارزشها که روشنفکران و صاحبنظران در چارچوب آن واقعیات جامعه را میبینند، الگوواره یا پارادایم گفته میشود.
با اطلاع از مفهوم پارادایم بهتر میتوان سپهر اندیشه ایران امروز را فهمید. پارادایم کنونیِ جاری در ایران ماهیتا کمونیستی و ضد بازار است. موضوع این نیست که اندیشمندان و روشنفکران جملگی کمونیست هستند. خیر، عموم صاحبنظران نه مارکس خواندهاند نه خود را مارکسیست و کمونیست میدانند. موضوع این است که درک عمومی مشترکی بین ایشان وجود دارد و در نظام ارزشی مشابهی قضاوت و فعالیت میکنند که خاستگاهی کمونیستی دارد. حتی آزادیخواهانی هستند که در همین پارادایم فعالیت میکنند و لذا تحلیلهای ایشان نیز خواهناخواه ضد بازار آزاد و آزادیهای فردی از آب در میاید.
بعنوان نمونه طرف مطلبی نوشته که در آن سلبریتیهای حکومتی را نواخته و از تعدادی از ایشان اسم آورده و در مقابل به مظلومیت بسیاری اساتید اشاره کرده است که برغم کیفیت، اجازه برگزاری کنسرت و نمایش و گالری (حتی در یک سالن کوچک) را نداشتهاند پس آثارشان دیده نشده و به تعبیر وی در تودرتوهای عجیب فلان وزارتخانه گیر افتادهاند و الخ.
نویسنده همه اینها را تعبیر کرده به «تجاری شدن هنر» چرا که بلیط کنسرت فلانی صدوبیست هزار تومان است و کتاب بهمانی سیصدهزار تومان است و نقاشیهای کپیکاری دیگری به قیمت بالا به خورد مردم شیفته هنر و زیبایی شده است.
ملاحظه میکنید؟ نویسنده متوجه نیست که در حال نقد هنر دولتی است و تصور میکند که مچ کاپیتالیسم را حین ارتکاب جرم گرفته است. هنر دولتیای که چهل سال است با شعار هنرمند متعهد میلیاردمیلیارد بودجه ریخت و پاش کرده و مجوز هنرمند بودن در آن توسط دیوانسالار و وزارتخانه صادر میشود و ناکارآمدی آن باعث به حاشیه رانده شدن هنرمندان توانمند کشور شده است. نویسنده میفهمد که حضور داشتن یا نداشتن، حق گالری و نمایش و کنسرت برگزار کردن یا نکردن در کشور به دلخواه دولتیها و سیاستمداران و دیوانسالاران درآمده و این موضوع چه نتیجه اسفباری به بار آورده ولی نهایتا تحلیلش این است که مشکل، تجاری سازی و بازاری شدن هنر است. نویسنده میفهمد که فعالان هنر امروز در ایران به نحوی دارای مجوز انحصاری از حکومت هستند و این انحصار در یک بازار عظیم باعث شده است معروف و عرضه کننده تنها کالای موجود باشند و در نتیجه قیمت بالایی پیدا کنند اما قادر به دیدن انحصار دولتی نیست و صرفا درآمد انبوه هنرمندان مجوزدار را میبیند و درآمد را به سرمایه و سرمایه را به سرمایهداری تقلیل میدهد.
در نتیجه، منتقدان وضع کنونی بدون آنکه بدانند، مخالف تغییر و اصلاح هستند. دردشان این نیست که این چارچوب غیرعادلانه است و به قیمت حقوق حقه میلیونها شهروند برپا شده است. دردشان این نیست که همه باید حق داشته باشند کالای خویش را عرضه و در مقابل انتخابهای مردم با یکدیگر رقابت کنند و نتیجه را به آزمون بازار بسپارند. در پارادایم فکری کمونیستی هنر مهمتر از آنست که بتواند کالا باشد. مردم شایسته انتخاب نیستند و شعور کافی برای انتخاب ندارند چرا که انتخابهای مردم به بیراهه میرود و هنر پست ببار میآورد. پس وجود دیوانسالار آگاه ضروری است. درد، به فهم این بزرگواران، این است که سلبریتیها درست انتخاب نشدهاند. اگر امروز فرصتها توسط دولت صحیح توزیع شده بود و مثلا، عوض این ناهنرمند، آن هنرمند مجوز کنسرت دریافت میکرد مشکل را حل شده مییافتند. بگذریم که بسیاری از سلبریتیهای فاخر امروز خود به همین ترتیب و در فضایی که حق فعالیت از هزاران هنرمند دیگر سلب شده بود، در فضایی انحصاری به معروفیت رسیدند.
خلاصه آنکه در پارادیم فکری کنونی، دغدغه، انحصار دولتی نیست. دغدغه، حق مردم برای انتخاب و هنرمندان برای فعالیت آزادانه نیست. دغدغه این است که انتخابهای کنونی با سلایق روشنفکران همپوشانی ندارد.