چرا (بعضی) پولدارها روی اعصابند؟

— مترجم: محسن محمودی

 

وسوسه شدم معنای عمومی خشم توده نسبت به ثروتمندان، مثل جنبش اشغال وال استریت، را از آن‌چیزِ پولدارها که به‌نظر می رسد باید روی اعصاب باشد، جدا کنم. اشغال وال استریت، ضد “۱%” بود، یک درصدی که احتمالاً شامل هر ثروتمندی که به آن بخش درآمدی تعلق داشت، می‌شد. اما کلی آدم خیلی پولدار هم هستند که جنبش اشغال بدان‌ها حمله‌ی چندانی نکرد یا اصلاً هیچ حمله‌ای نکرد: بازیگران، ورزشکاران و مرحوم استیو جابز. درواقع، دامنه‌ی ثروتمندانی که تمام غضب جنبش اشغال را بخود معطوف کردند قطعاً محدود است: بانکداران، مدیرعامل‌های شرکت بزرگ (باستثنای استیو جابز)، مدیران شرکت‌های سرمایه‌گذاری، و امثالهم.

ممکن است اشغالگران پاسخ دهند که بازیگران، ورزشکاران، و استیو جابز به ۹۹%  آسیبی نمی رسانند، ولی بانکداران و مدیران اجرایی چرا. حرف من درعوض آنست که بخشِ—فکر می کنم بزرگی—از دشمنی نسبت به مرفهین، ربطی به سود و زیان آمریکاییان ثروتمند و عوضی بودن یا نبودن یکی از اعضای آن ۱% ندارد. نه، معتقدم آن‌چه خشم زیادی بسوی افراد پردرآمدتر از ما برمی انگیزد، خیلی ساده، ناشی از بی اطلاعی از کاری است که آنان برای ثروتمند شدن کرده‌اند.

من بلدم توپ را پاس بدهم، گیرم پاسی شل و ول و چندمتری. اما وقتی تام بِرِیدی را می بینم که چطور با تکنیکی خاص، توپ را برای دریافت کننده‌ای که در سوی دیگر زمین از میان انبوه بازیکنان می‌دود می‌فرستد، می توانم مهارت بریدی و رابطه‌ی آن با چک هنگفتی که بعد بازی به خانه می برد درک کنم. پس “پول” تام بردی “مشروع” است.

قضیه‌ی تام هنکسی که می‌توانم بازیش را ببینم و آن را با بازی بازیگران کم استعدادتر مقایسه کنم هم همین‌طورست. شاید فیلمنامه خواندن من عصا قورت داده و بد آهنگ باشد ولی می‌دانم بازی و صدای خوب چطوری هستند. می‌دانم لذت بردن از فیلم چگونه حسی است و بنابراین بازهم می توانم رابطه‌ی میان مهارت تام هنکس و میلیون میلیون‌هایی که از آن راه به دست می‌آورد را خوب بفهمم.

درک نقش استیو جابز هم نسبتاً آسان است. او آیفون مرا ساخت. من آیفونم را دوست دارم و گرچه می‌دانم آدم‌های دیگری هم در طراحی و ساخت آن دخیل بودند ولی ایده‌ی پشت این وسیله [از آن] استیو جابز است. پس “پول” جابز، “مشروع” بود.

ولی نمی‌دانم اداره‌ی یک شرکت سرمایه‌گذاری چگونه است. صرف‌نظر از اینکه نتیجه‌ی مدیریت من چقدر بد باشد، آن کار، از من ساخته نیست ­-و حتی درک این‌که این چه کاری است که از من ساخته نیست هم کار من نیست. به همین دلیل من نمی‌توانم مهارت مدیریت شرکت سرمایه‌گذاری را درک کنم و برای همین نمی‌توانم مدیران خوب شرکت‌های سرمایه‌گذاری را جز با نگاه کردن به ثروت ناخالص‌شان تشخیص دهم. و این همچنین یعنی من نمی‌توانم رابطه‌ی میان مهارت یک مدیر شرکت سرمایه‌گذاری و چک هنگفت را درک کنم -بعکس بردی، هنکس، یا جابز. “پول” مدیر یک شرکت سرمایه‌گذاری “نامشروع” است.

خشم جنبش اشغال و تمایز میان “مشروع و نامشروع” چه شباهتی بهم دارند؟ توهم تقلب. وقتی کسی تقلب می‌کند، وقتی کسی، به‌خصوص به قیمت [محرومیت] یکی دیگر، صاحب چیزی می‌شود که لیاقتش را ندارد، واقعاً منزجر می‌شویم. پس وقتی کسی را می‌بینیم که سود کلان می‌برد به‌طور خودکار دنبال نشانه‌های تقلب می‌گردیم. متأسفانه مشاهده نکردن ارتباطی آشکار میان عمل صورت گرفته (یا محصول تولیدی) و سود مالی، در ذهن ما غالباً بعنوان نشانه‌های تقلب تلقی می‌شود. به عبارت دیگر، این‌که مطمئن نیستم تقلب نکردید نشانه‌ی تقلب شماست.

البته که در میان بانکداران سرمایه‌گذار، متقلبانی وجود دارد. اما در میان ورزشکاران حرفه‌ای هم متقلب داریم. وقتی تقلبی—واقعی—را کشف می‌کنیم باید هم روی اعصاب‌مان برود و اگر آن تقلب به حد کلاهبرداری برسد باید آن را تحت پیگرد قرار دهیم. به‌هرحال همان‌طور که اکثر ورزشکاران و بازیگران متقلب نیستند بیشتر سرمایه‌گذاران و مدیران اجرایی هم درست‌کارند. صرف این‌که یک نفر برای گذران زندگی سهام معامله می‌کند به این معنا نیست که آن فرد فاسد است.

معلوم است که این حرف‌ها کلّ خشم معطوف به آن ۱% را توضیح نمی‌دهد. اما اگر چیزی از آن را توضیح دهد نتیجه می‌گیریم که شانسی واقعی داریم که با تعلیم و تربیت، هم ادراکات و هم سیاست‌گذاری‌های‌مان را بهبود ببخشیم. کاش مردم بیشتر می‌دانستند که هر کسی برای کسب معاش دقیقا چه کاری انجام می‌دهد—کاش می توانستیم ابهامات را روشن کنیم—آن‌گاه می توانستیم خشم‌مان را بسوی افرادی که واقعاً شایسته‌ی آنند بگیریم، کسانی که علت آسیب ما هستند و واقعاً تقلب می‌کنند.