—مترجم: آرش جوادینژاد
تنها حضور مورخان اقتصادی در ادبیات محدود است به شخصیت قهرمان در رمانِ «جیم خوششانس» نوشتهی گینگزلی ایمیس و شخصیت ضدقهرمان «تسمن» در نمایشنامهی «هِدا گابلر» نوشتهی یوهان هنریک ایبسن است.
هِدا: تسمن یک متخصص است، ای قاضی گرامی من!
براک: مطمئناً.
هِدا: و متخصصان همسفران کسالتباری هستند—حداقل اینکه قدرت سرگرمکنندگیشان زودی افول میکند… خودتان امتحان کنید! صبح و ظهر و شب؛ همهاش تاریخ تمدن.
براک: راست میگویی! آنهم هر روز، و بیوقفه!
هِدا: و بعدش این همه حرف در مورد کسبوکار، درباره صنایع داخلی بارابان (دوکنشینی در بلژیک امروزین) در دوران قرون وسطا. این دیوانهکنندهترین بخش همهی اینها است.
کارل پولانی، نویسندهی «دگرگونی بزرگ» [محمد مالجو کتاب را به فارسی برگردانده است. (لینک کتابخانه ملی)]، متخصص نبود [به معنایی که در بالا آمده؛ یعنی ملالآور نبود] اما کسی است که همچنان در درون و بیرون رشته اقتصاد اثرگذار است. کارل پولانی (۱۸۸۶-۱۹۶۴) یک روزنامهنگار اقتصادیِ مورخشده بود که از ۱۹۳۳تا ۱۹۴۰در انگلستان سکونت داشت و از آن پس تا زمان مرگش در کانادا و آمریکا. در وضعیت پرهرجومرج اروپای مرکزی بین دو جنگ جهانی پولانی دو بار مهاجرت کرد. نخست از زادگاهاش بوداپست و سپس از وین که [پس از زادگاهاش] پذیرای او بود. مادرش سسیل پولانی طی دوران جنگ جهانی اول و پس از آن میهماندار تالاری متعلق به روشنفکران انقلابی در شهر بوداپست بود. برادر او میلالی، یا مایکل، شیمیدان طبیعی شناختهشدهای در بریتانیا بود، دستش از جایزه نوبل کوتاه ماند (پسرش، جان پولانی، آن را دریافت کرد) و فیلسوف اجتماعی محافظهکاری بود.
مایکل شیمیدان، نه کارل، مدخلی در «فرهنگ قرن بیستم: یک مقایسه زندگینامهای» اثر بولاک و وودینگز دارد، اما داوری درخصوص اثرگذاری فرهنگی اشتباه است. «دگرگونی بزرگ» کتاب تکاندهندهای است، یک داستان کارآگاهی اقتصادی-تاریخی سرشار از تلاش و تعلیق. این کتاب الهامبخش مارشال سلینز انسانشناس، ایمانوئل والرشتاین جامعهشناس، ئی پی تامپسون تاریخدان، عالم سیاسی جیمز اسکات، و داگلاس نورث اقتصاددان بود و به تعداد زیادی از روشنفکران دیگر دستکم این اعتقاد راسخ را عطا کرد که آنها آنچه را که در تاریخ اتفاق افتاده میدانند. این کتاب هیچگاه از گردونهی چاپ خارج نشد.
کتاب ادعا میکند که اقتصاد بازار یک پدیده نوظهور تاریخی است، چیزی که به تازگی پدید آمده. پولانی مدعی است که در جوامع پیشامدرن معاملات (دادوستدها) در روابط درون اجتماع تنیده شده بودند [و ظهور و وجودی مستقل نداشت]. مبادله از اصول بازتوزیع، بدهبستان و تنظیم طایفهایِ معاش پیروی میکرد، و تابع آن چیزی نبود که آدام اسمیت «میل به مبادله، تهاتر، و دادوستد» میخواند (اسمیت در فصل دوم ثروت ملل «میل به مبادله، تهاتر، و دادوستد» را همچون «قوه ی عقل و قوهی ناطقه» از خصایل «بنیادین» بشر میدانست). در مقابل، بر مبنای نظر پولانی، بازار پدیدهای نوظهور، مصنوع و دهشتناک بود: «هیچ عنصر طبیعیای در لسهفر [نظام اقتصادی نامتمرکزِ غیردستوری] وجود ندارد… . لسهفر محصول کنش عامدانه و هوشیارانهی دولت بود» (۴۱-۱۳۹، ۱۹۴۴). پولانی مدعی است که بازار آزاد و فساد روابط انسانیاش توسط ایدئولوگهای مشخصی طراحی شد.
در طی دوران زندگی حرفهای پژوهشی خود، پولانی به دنبال جامعهای بدون بازار بود. او اقتصاد بازار را «سیستم اقتصادی کنترلشده، تنظیمشده و هدایتشده تنها به وسیلهی بازار» تعریف میکرد که «در آن نظم تولید و توزیع کالاها تنها توسط قیمتها تعیین میشود». (همان، ۶۸) در نگاه پولانی این نظام نظامی قاعدهمحور است و روابط مبادلهای را از بستر اجتماعی و غیرمادی آن منتزع میکند. این سیستم ایجاب میکند تمام کالاها شامل زمین، نیروی کار و سرمایه بر اساس قیمتهای نسبی که توسط عرضه و تقاضا تعیین میشوند، معامله گردند. به طور مشخص «برخورد تصنعی با نیروی کار به مثابه یک کالا، انسان را از هستی فیزیکی، روانی و معنویاش تهی میکند» (همان، ۷۳). خشم بنیادی او این بود، همانطور که برای مارکس چنین بود: «از خودبیگانگی نیروی کار در بازار». پولانی ادعا میکند که یک اقتصاد تنظیموهدایتنشده [اما] مبتنی بر قواعد سفت و سخت بازار، شامل: کالاسازی، فرض کمیابی و خودخواهی افراد، جامعه را ویران میکند. به تعبیر شاگردش آبراهام روتستن، اقتصاد بازار یک «وقاحت جامعهشناختی» است (روتستن ۱۹۹۰، ۱۰۰).
پولانی میگوید «پیش از عصر حاضر، هیچگاه هیچ اقتصادی وجود نداشت که حتی به لحاظ مبادی و اصول کلی توسط بازارها هدایت شود… منفعت و سود حاصل از دادوستد هیچگاه تا پیش از این نقشی مهم در اقتصاد انسانی بازی نکرده بود.» (۱۹۴۴، ۴۳). اینجا لغت «مهم» مهم است. پولانی تصدیق میکند که بازارها قبلاً وجود داشتند. اما ادعا میکند که «اقتصاد بازار» به مثابه یک سیستم خودتنظیمگر به «اندازهی مهمی» وجود نداشت. در یکی از تکرارهای پرشمار این ادعایاش او این مسأله را به صورت کمّی بیان میکند: «هیچ اقتصادی پیش از عصر ما حتی به طور تقریبی توسط بازار کنترل و تنظیم نمیشد» (همان ۴۴). او مکرراً این مسئله را به عنوان بحثی کمّی مطرح میکند. چه میزان بازار؟ چه میزان سود، منفعت، و حسابگریِ دودوتاچهارتا بر مبنای قیمتها؟ پاسخ پولانی: هیچ.
پولانی پرسش درستی را مطرح میکند، اما به اشتباه به آن پاسخ میدهد. به عنوان مثال ریش سفید مورخان اقتصادی آفریقا، فیلیپ کرتین، شواهد مفصلی فراهم میآورد مبنی بر اینکه اقتصادهای آفریقایی قبل و در طی ارتباط با اروپا اقتصادهایی مبتنی بر قیمت بودند. و کرتین مثالی میآورد از جایی که حتی فاصلهاش از سرزمین منشأ کاپیتالیسم انگلیسی از آفریقا هم بیشتر بود: از سرزمین مایاها (کرتین ۸۳-۸۴). رایموند سیدریس و تیم باستانشناسیاشدر مطالعهی آثار مایاهای کلاسیک ۸۰۰ پس از میلاد، نسبت وزن تیغههای سنگی به طول لبه برنده آنها را اندازهگیری کردند. اگر مایاها در اقتصادی بدون منفعت، بدون سود و در اقتصاد غیربازاری زندگی میکردند، برایشان مهم نمیبود که ابسیدین (نوعی سنگ آتشفشانی) چقدر گران است. اما سیدریز دریافت نسبت وزن تیغه به طول لبه برنده آن به طور معکوسی با فاصله از منابع ابسیدین رابطه داشت. آنجا که ابسیدینها قیمتیتر بود تیغهسازان با دقت نظر بیشتری سنگ قیمتی را استفاده میکردند، تا سود بیشتری ببردند، آنجا که سنگ به نسبت ارزانتر بود، صرفهجویی در استفاده از سنگ کمتر میشد. هرکجا که [نظریه] پولانی آزمایش شده وضعیت به همین ترتیب بوده.
گرچه پولانی در خصوص تاریخ اشتباه میکرد، در خصوص بسیاری چیزهای دیگر حق با او بود. به عنوان مثال او در خصوص اضطرابات ۱۹۴۴ درست میگفت. صلح طولانی، استاندارد طلا، بازار، دولت لیبرال و سایر قضایا آنطور که او در اولین صفحه ذکر میکند به نظر ناپایدار میرسید.
و هستهی مرکزی تفکر انتزاعی پولانی در باب اقتصاد نیز صحیح بود. «اما در هیچ موردی نمیتوانیم عملکرد قوانین بازار را در نظر آوریم مگر اینکه بتوان نشان داد که یک بازار خودتنظیمگر وجود دارد» (۱۹۴۴، ۳۸). یک اقتصاددان امروزی که این جمله را میخواند، احتمالاً در ابتدا آزردهخاطر میشود، و زیر لب با خود اینگونه میگوید: «فلانی ضداقتصاد است و سرتاپا نادان». اما آن اقتصاددان کمی که با خودش بیندیشد در مییابد که نکته پولانی چندان هم جاهلانه نیست. راه دقیقتر بیان آن این است که یک اقتصاد بدون اینکه همهی بازارهایاش عمل کند، قیمتهای نسبی واقعی را به مردماش عرضه نمیکند. این همان نکتهای است که در ۱۹۶۰ نیز توسط کوز بیان شد، یا توسط لنکستر و لیپسی در ۱۹۵۶، یا اَرو و دبرا در ۱۹۵۴، یا روزنشتاین و رودن در ۱۹۴۳.
اظهارات پولانی در خصوص بازارهای خودتنظیمگر برای مثال همسان با قضیهی کوز است. قضیه کذایی کوز (که بد فهمیده شده است و تصور رایج از آن خلاف درک کوز از آن است)، این است که اگر بازارها کامل باشند، هیچ کاری نیاز نیست انجام شود. مقصود کوز این بود که از این قضیه پوچِ قدیمی ریاضی در اقتصاد [کامل بودن بازار] استفاده کند، تا نشان دهد کارهایی هست که در دنیای واقعی باید به سرعت انجام شود، مثلاً تعریف دارایی خصوصی. پولانی هم همین برهان خلف را در نظر داشت. کوز و پولانی تنها در آنچه قصد داشتند انجام دهند متفاوت بودند. کوز بازار بیشتری میخواست، پولانی کمتر. پولانی در خصوص این سفسطه تئوریک که پیش از زمان خودش رایج بود صراحت کلام داشت. او برای مثال میگوید: «برای فروشنده این بدان معناست که تمام عوامل تولید باید قابلخرید باشد» (همان، ۴۱)، معنای دیگرش این است که بازارها باید کامل باشند. این همان نکتهایست که در «تئوری عمومی بهینهی دوم» لنکستر و لیپسی مطرح شد. [چالش ضمنی پولانی این است که] آیا شما در خصوص اثبات خوب بودن سرمایهداری جدی هستید؟ خُب بهتر است اینطور باشد که بهینهی اول در دنیای واقع تحقق مییابد، در غیر اینصورت شما نمیتوانید پای تخته سیاه چیزی را به صورت یک قضیه عمومی اثبات کنید. این نکته پولانی است بر ضد ادعاهای بیپشتوانه مبنی بر خوبی بازار. این شبحی است که اقتصاد مدرن تخته سیاهی را با آن شیدایی غریب و مسخرهاش برای «برهان» تهدید میکند.
اما اشتباهی که پولانی و مکتب او پس از آن انجام میدهد این است که بدون وجود شواهد فرض میکند وجود هر نوع قاعده و ضابطه و مقرراتی بازار را از بازار بودن ساقط میکند، آن هم به طور کمّی؛ آن هم صفر. آنها میگویند یک اپسیلون مداخلهی اجتماعی، بازار را از میان خواهد برد. معیار باز هم معیار آرو-دبرو است- یک بازار بیعیبونقص کامل یا هیچ. وجود ضوابط –چه ضوابط غیررسمی، و چه ضوابط قانونی و رسمی– قیمتهای نسبی را تغییر میدهد. اما این به خودی خود نیروهای بازار را حذف نمیکند. در چین و در اوج انقلاب فرهنگی زنان روستایی به طور مخفیانه محصولات کشاورزان و ماهیگیران را پیش از آنکه مأموران روز کاریشان را آغاز کنند، میخریدند. عرضه و تقاضا اتفاق میافتاد. اما اینکه به چه میزان؟ این دیگر وظیفه اقتصاددانان است که تعیین کنند [مقدار آن چقدر بوده است].
به طور قطع این اشتباهی است که تمام مکاتب رشته اقتصاد مرتکب میشوند، معتقد اند میشود اقتصاد را مثل یک قضیه هندسی به اثبات رسانید. اثبات در شاخه علوم ریاضی—به معنای وجود یک اپسیلون از چیزی، هر چقدر هم که کوچک باشد—به هیچ کار علم، به شکلی که ممکن است در فیزیک و یا شیمی با آن سروکار داشته باشیم [یعنی علم تجربی] نمیآید. برای [این نوع] کارِ علمی هر کس باید اندازهگیری کند (آنطور که تمسک پولانی به بیان کمی دلالت میکند). پولانی سعی میکند ثابت نماید سرمایهداری اشتباه است. اما در چنین موضوعی نه «برهان» که «بزرگی» مهم است: چقدر یک اقتصاد واقعی باید نزدیک به یک بازار کامل باشد تا بتوان گفت فلان ملاحظات بلندمدت به این میزان یا آن میزان قابل پذیرش است یا نیست؟ چه میزانی از یک بازار خودتنظیمگر باید وجود داشته باشد برای آنکه بتوانیم بگویم قوانین بازار در جریان است؟ این مسئله از جنس [دوگانههایی چون] روشن/خاموش یا هستی/نیستی نیست.
برای سنجش کمّی ریاضیات لازم است. نکتهای که من طرح میکنم در واقع ارتباطی به ریاضیات به عنوان روشی برای سامان دادن به تفکر کمی ندارد. هیچ برهانی به خودی خود نمیتواند نتیجهای در خصوص دنیای واقع داشته باشد. قضیه فیثاغورث در منطق درست است اما در جهان واقع تنها وقتی درست است که برای شما پیش بیاید که داخل یک هواپیما نشسته باشید [و از بالا به دنیا نگاه کنید]، برای مساحی هند با تفکیکاش به مثلثها یا برای اندازهگیری کیهانِ انحنادار این تئوری «غلط» است؛ یعنی غیرقابلکاربرد است. سرمایهداری مانند گزارهای نیست که به سایر گزارهها متصل باشد، که بر مبنای این یا آن اکسیوم درست یا غلط باشد. بلکه مانند پلی در دنیای واقع است که کم و بیش پابرجاست. آن را امتحان میکنید، بار روی آن را شبیهسازی میکنید، از ریاضی استفاده میکنید، مشاهده میکنید: این یعنی علم [یعنی جستجوی سیستماتیک حقیقت].
مهمترین ادعای پولانی نشان میدهد که ایراد برهانمحوریِ محض کجا است. او ادعا میکند، و من هم با ادعایاش قویاً موافق ام، که در بسیاری موارد علم اقتصاد برای اینکه بتواند به یک گزارهی کّمیِ درست از جهان واقعی مشتمل بر «قیمت» کالاها و «حسابگری» آدمها (دودوتاچهارتا کردن) برسد، باید در مدلسازیاش علاوه بر متغیر «ق» (قیمت) و متغیر «ح» (حسابگری)، متغیر «ج» (جامعه) را نیز در نظر بگیرد [و اگر متغیرهای جامعهشناختی را وارد مدلاش نکند، نتایجی که دربارهی اثر دو متغیر «ق» و «ح» میگیرد، بیاعتبار و غیرمعنیدار خواهد بود]. راشل کرنتون اخیراً مقالهای نوشت که این نکته را نشان میدهد. او قضیهای را ارائه میکند که احتمالاً اگر پولانی میبود، میپسندیدش. اینکه اگر بازار [همان دادوستد] بزرگ باشد، دادوستد جای «مبادله هدیه» را که پولانی «بدهبستان» مینامید میگیرد. ازدواج را به عنوان مثال در نظر بگیرید. اگر یک مرد بتواند شاماش را به راحتی از مکدونالد بگیرد، و اگر ازدواج عمدتاً یک مبادلهی حسابگرانه مبتنی بر دودوتاچهاتا کردن باشد برای مبادلهی شام با تعمیر ماشین (زن شام درست میکند، در عوض، مرد ماشین را تعمیر میکند) آنگاه اگر بازارْ شام و تعمیر ماشین را بیشتر فراهم کند، بازار جا را برای ازدواج تنگ میکند و و بعد جایاش را میگیرد. به همین ترتیب، کنرتون اشاره میکند که در مقابل، اگر مبادلهی هدیه پدیدهای بزرگ باشد، بازارها ضعیف خواهند بود و راهاندازی یک مکدونالد و یا یک مرکز تعمیرات ماشین سودآورد نخواهد بود.
کرنتون برای پشتیبانی از نکتهی پولانیگونهاش پنج «قضیه» و یک پیوست با سه صفحه مملو از برهان فراهم میآورد، تا یکوقت ما یادمان نرود که او از دپارتمان ریاضی آمده، نه از دپارتمان فیزیک و مهندسی. اگر شما در مقام یک اقتصاددان اندکی به قضیه کرنتون فکر کنید، آن را بدیهی مییابید. او میگوید «اگر» هیچ متغیر «ج» (عوامل جامعهشناختی) در کار نباشد، آنگاه کالاهای جایگزینی که بازار برای شام خانگی فراهم میکند، خانه (خانواده) و هدیه را تحلیل میبرد. اگر ما دو متغیر از جنس «ق-ح» (قیمت-حسابگری) داشته باشیم، شام خانگی و شام بازاری، «قضیه» مستقیما میگوید که این دو جانشین اند. شام شام است.
اما اگر بهواقع متغیرهای «ج» وجود داشته باشند، تمام شاکلهی این قضیه فرو خواهد ریخت. اگر مردم برای فراتر از شام و تعمیر ماشین در تبادل دوجانبه هدایا، به خاطر «عشق» ازدواج کنند، آنگاه دیگر واضح نخواهد بود که بازار خانه، خانواده، و ازدواج را تحلیل ببرد (یا خانه بازار را تحلیل ببرد). اگر شما بخواهید به «عشق» هم به عنوان یک کالای سوم نگاه کنید، میتوانید این کار را بکنید، آنگاه اگر همان تئوری مصرف را که از زمان هیکس و آلن در دهه ۱۹۳۰ شناخته شده است، بر آن اعمال کنید، درمییابید که هیچکدام از قطعیتهای دنیای ۲ در ۲ [وضعیتی که فرض میشود تنها دو کالا در دنیا وجود دارند] دوام نخواهند آورد. یا میتوانید به عنوان یک عالم اجتماعی به طور جدیتری عمل کنید و به عنوان مثال مشاهده کنید شام بازاری ممکن است ارزش نمادین شام خانگی را بالا برده باشد، یا توازن قوا را درون خانواده تغییر داده باشد، یا محل مبادله هدایا را تغییر داده باشد، یا تبدیل به ابزار هدایای واقعی شده باشد [زن و شوهر همدیگر را به رستوران دعوت کنند]، بدون اینکه دادوستدی انجام گیرد. با دقت علمی که نگاه کنید بر شما آشکار میشود که همهی بیست روش دیگر برای ساخت این «قضیه» (قضیهی جانشینی شام بازاری و شام خانگی)، فقط روی تختسیاه باقی میماند، بدون هیچگونه نتیجهگیری در دنیای واقعی.
اینچنین بود که پولانیِ غیرمتخصص، همراه با همه افسونگری و روشنبینیاش، در ۱۹۴۴ تراژدی علم اقتصاد را در پنجاه سال بعد به چشم بصیرت دید. این تراژدی عدم نگاه به دنیا به صورت کمّی بود (شما میگویید معنیداری آماری چنین کاری میکند؟ پس عزیز من بیا و با دقت بیشتری گوش کن! [وقتی میگویم «کمّی» منظورم آزمون معنیداری آماری نیست.]) [نویسنده خود کتابی دارد با نام «کیشِ معنیداریِ آماری: چگونه خطای معیار اشتغال، عدالت، و زندگی ما را به باد داده است»] این تراژدی ناشی از باور به این بود که ما میتوانیم حقیقت را از یک قطعه گچ پای تختهسیاه استخراج کنیم. این تراژدیِ یک علمِ شکستخورده بود؛ علمی که نیازمند این است که از نو شروع کند.
منبع: Other Things Equal, Polanyi Was Right, and Wrong.