— مترجم: آرمان سلاحورزی
یادداشت سردبیر: گری کارتیه استادتمام حقوق و اخلاق دانشگاه سیرا، و فارغالتحصیل فلسفه حقوق دانشگاه کمبریج است.
***
۱- پیشدرآمد
هوادارانِ بازارهای آزادشده دلیل خوبی دارند برای اینکه موضع خودشان را گونهای از «ضدسرمایهداری» معرفی کنند. برای توضیح چرایی این امر، میخواهم بین سه معنای بالقوهی سرمایهداری تمایز بگذارم و بعد بگویم کسانی که خودشان را پایبندِ بازارهای آزادشده میدانند باید در تعریف دوم و سومِ من از سرمایهداری، با آن سرِ نزاع داشته باشند. و سپس دلایلم را مطرح خواهم کرد و خواهم گفت که چرا به نظرم استفاده از «سرمایهداری» به عنوان برچسبی که روی برخی ترتیبات اجتماعی میزنیم—ترتیباتی که هواداران بازارهای آزادشده باید مخالف آنها باشند—برچسبِ درستی است.
۲- سه معنای سرمایهداری
دستکم سه معنای قابلتمیز برای سرمایهداری میشود ذکر کرد:
سرمایهداری-۱
نظامِ اقتصادیای که از وجوهاتش حق مالکیت است و حقِ مبادلهی داوطلبانهی خدمات و کالاها.
سرمایهداری-۲
نظامِ اقتصادیای که مهمترینِ وجوهاتش، رابطهی همزیستی میان دولت و کسبوکارهای بزرگ است.
سرمایهداری-۳
سپردن مسند هدایت -در محیط کار، جامعه و (اگر وجود داشته باشد) دولت- به سرمایهداران (یعنی آن عدهی به نسبت کم از افراد که مهارِ ثروتِ قابلسرمایهگذاری و جهاز تولید را به دست دارند).
سرمایهداری-۱ خود بازاری است آزاد شده، همین. بنابراین اگر «ضرسرمایهداری» به معنای مخالفت با سرمایهداری-۱ باشد، آنگاه «ضدسرمایهداریِ بازار آزاد» خودمتناقض خواهد بود. اما حامیانِ ضدسرمایهداری بازار آزاد با این سرمایهداری-۱ نیست که مخالفند، بلکه یا با سرمایهداری -۲ دچار اشکالند یا با هر دو سرمایهداری-۲ و سرمایهداری-۳.
به نظر بسیارانی با تعاریفی کار میکنند که خواصِ این سه معنای متمایز از سرمایهداری را با هم مخلوط میکند. هم مشتاقان و هم منتقدانِ سرمایهداری، به نظر قاطبهی اوقات وقتی میگویند سرمایهداری مقصودشان چیزی است در این مایه که «نظامی اقتصادی که در آن حق مالکیت و حقِ مبادلهی داوطلبانهی کالا و خدمات به رسمیت شناخته میشود – و در نتیجه، همانطور که میشود حدس زد، به دست سرمایهداران هم اداره میشود.» به باور من منطق میگوید باید این فرض را به چالش کشید که هر روی و لاجرم یکی از وجوهات بازارهای آزادشده، حتما حاکمیت و چیرگیِ افراد ثروتمند انگشتشمار خواهد بود. چنین چیرگیای به باور من احتمالا تنها زمانی بروز خواهد کرد که زور و تزویر آزادی اقتصادی را مانع شود.
۳-چرا سرمایهداری-۲ و سرمایهداری-۳ با اصولِ بازار آزاد در تناقضند.
الف. مقدمه
سرمایهداری-۲ و سرمایهداری-۳ هر دو با اصول بازار آزاد در تناقضند: سرمایهداری-۲ به این دلیل که مداخلهی مستقیم بر آزادی بازار اعمال میکند، سرمایهداری-۳ هم به این خاطر که مداخلهی اینچنین وابسته است -چه مداخلاتی که در لحظهی حال اعمال شوند و چه مداخلاتی که از گذشته اعمال میشدهاند- و هم به این خاطر که در تقابلِ آشکار است با پایبندی به آزادی، و این پایبندی به آزادی به طور مشخص زیربنای حمایت از آزادیِ بازار است.
ب. سرمایهدار-۲ در آزادی بازار مداخلهی مستقیم میکند
سرمایهداری-۲ به وضوح با سرمایهداری-۱ در تناقض است، و در نتیجه با بازارِ آزادشده متناقض است. تحت سرمایهداری-۲، سیاستمداران در حقوق مالکیت خصوصی و حقِ مبادلهی داوطلبانهی کالا و خدمات مداخله میکنند تا خود و رایدهندگانشان را غنی کنند، و کسب و کارهای بزرگ هم بر سیاستمداران نفوذ دارند تا مداخله در حق مالکیت خصوصی و مبادلهی داوطلبانه را هر چه بیشتر بپرورند و بدین ترتیب صاحبان کسب و کارهای بزرگ و متحدانشان را سود برسانند.
ج.سرمایهداری-۳ وابسته است به مداخلههای حال و گذشته در آزادی بازار
تناقض سرمایهداری-۳ با سرمایهداری-۱ و در نتیجه با بازار آزاد را میتوان به سه طریق مختلف دریافت. اولین راه آن است که بستگی دارد به دیدگاهی قابل استماع -گرفتم اینکه دیدگاهی قابل اعتراض- نسبت به کارکردِ بازارها. بگذارید این دیدگاه را «بازار علیه امتیازهای ویژه» (ب.ع.ا) بنامیم. بنا بر ب.ع.ا، در یک بازارِ آزادشده، و در غیابِ آن گونه امتیازهای ویژه که به ذینفعانِ (معمولا بانفوذ) قدرت دولتی در سرمایهداری-۲ اهدا میشود، ثروت به شکل گسترده توزیع خواهد شد و کسب و کارهای بزرگ و سلسلهمراتبی ناکارآمد از آب در خواهند آمد و بقا نخواهند یافت.
هم به این خاطر که بیشتر مردم دوست ندارند در محیطهایی کار کنند که سلسلهمراتبی است، و هم به این خاطر که در صورتِ غیابِ حمایتهای دولتی از کسب و کار بزرگ، سازماندهیهای چابک و مسطحتر بیشتر از سازماندهیهای سنگین و بزرگ زنده خواهند ماند، اغلب مردم در یک بازارِ آزادشده یا خود به عنوان صاحبان کارِ مستقل وارد کسب و کار خواهند شد، یا در کسب و کارهای تعاونی و به همراه شرکا کار خواهند کرد. تعداد کسب و کارهای بزرگ به مراتب کمتر خواهد بود، و آنهایی که هنوز زندهاند اصلا به بزرگیِ هیولاهای کلانشرکتیِ امروز نخواهند بود، و ثروتِ اجتماع به شکل پهنگستری میان تعداد زیادی بنگاهِ کوچکتر پخش خواهد شد.
دیگر امتیازهای ویژهای که به افرادِ با نفوذِ سیاسی داده میشود و باعث میشوند فقرا فقیر بمانند و تعدادشان بیشتر شود -برای مثال به مجوزهای کسب فکر کنید، یا به قوانین ناحیهبندی- اینها در بازار آزادشده وجود نخواهند داشت. بنابراین احتمال بیشتری دارد که افراد عادی، حتی آنها که در پایینترین پلههای نردبان اقتصادی ایستادهاند، از سطحِ مطلوبی از امنیت اقتصادی بهرهمند شوند و این امر باعث میشود بتوانند انتخاب نند که در محیطهای کارِ نامطلوب مشغول به کار نشوند، منجمله محیطِ کارِ کسب و کارهای بزرگ. و از آنجا که یک جامعهی آزاد حکومتی با حقوقِ مفروضه و مصلحتی نخواهد داشت، ظرفیت برای مداخله کردن در حقوق مالکیت خصوصی و مبادلهی داوطلبانه خیلی کمتر خواهد بود، و بدینترتیب آنها که در بالای نردبان اجتماعیِ سرمایهداری-۳ ایستادهاند دیگر نخواهند توانست سیاستمداران را به میل خود به بازی بگیرند و در بازارِ آزادشده قدرت و ثروتشان بهزور حفظ یا بیشتر کنند، و بنابرین مالکیتِ جهازِ تولید دیگر در دستِ عدهای انگشتشمار انباشته نخواهد شد.
علاوه بر مداخلاتی که در لحظهی حال دارد در آزادی بازار اتفاق میافتد، ب.ع.ا میگوید سرمایهداری-۳ بدون کنشهای پهنگسترِ بیعدالتی در گذشته، ممکن نخواهد شد. و شواهد و مصداقهای مداخلاتِ گسترده در حقوق مالکیت و آزادی بازار بسیار است، مداخلاتی که سبب شده عدهی کثیری از مردم در انگلستان و ایالات متحده و دیگر جاها، به فقر داخل شوند. در نتیجه هوادارانِ بازار آزاد باید با سرمایهداری-۳ سر نزاع داشته باشند چرا که حاکمیت صاحبان سرمایه تنها زمانی ممکن است که تعرضِ گسترده به حقوقِ مالکیت مشروع اتفاق افتاده باشد، آن هم با پشتیبانیِ دولتها.
د. حمایت از سرمایهداری-۳ در نتاقض است با حمایت از منطقِ اساسیِ حمایت از آزادی
تناقض سرمایهداری-۳ با سرمایهداری-۱ را میتوان در پرتوِ منطقِ اساسیِ حمایت از آزادیِ بازارها دریافت. شکی نیست که برخی مردم حقوق مالکیت شخصی و حقِ مبادلهِ داوطلبانه – یعنی سرمایهداری-۱ – را از این بابت مطلوب میدانند که به نفعشان است، و سعی نمیکنند حمایت از سرمایهداری-۱ را با دریافتی گستردهتر از زندگی انسان و فعل و انفعالهای اجتماعی یک جا مجتمع کنند. با اینحال برای دیگرانی، حمایت از سرمایهداری-۱ منعکسکنندهی اصلِ اساسیِ احترام به خودفرمانفرمایی و عزتِ انسانی است.
آنهایی که این دیدگاه را دارند – حامیانِ آنچیزی که من آزادیِ جامع مینامم – میخواهند مردم آزاد باشند تا بتوانند به همان طریقی که انتخابشان است رشد کنند و شکوفا شوند، و این کار را بنا بر ترجیحات شخصی خودشان انجام دهند، به شرط آنکه به دیگران تعرض نکنند. برای هوادارانِ آزادیِ جامع نه تنها رهایی از تعرضها با ارزش است، بلکه همچنین رهایی از آن نوع فشار اجتماعی که مردم در نتیجهی درگیریشان با تعرض یا سودی که از آن بردهاند، بر دیگران میتوانند اعمال کنند، و نیز رهایی از فشارِ غیرتعرضی اما بیمنطق -شاید حتی رقتانگیز و مستبدانهی- اجتماعی که انتخابهای افراد را محدود میکند و از توانِ ایشان برای شکلدادن زندگیشان به شیوهی مطلوب خود، میکاهد.
ارزش موکد قائل بودن برای گونههای مختلف آزادی، به این معنی نیست که برای مقابله با تعرض به این گونههای مختلف آزادی، یک سری درمانهای یکسان وجود دارد. هوادارانِ آزادیِ جامع گرچه پاسیفیست نیستند ولی نمیخواهند بحثها را نوکِ سرنیزه باشد که به نتیجه میرساند، صریحا مقابل خشونتِ متجاوزانه موضع میگیرند. بنابراین در نظر ایشان این و آن هتکِ آبروی جزیی، هرگز متمضنِ پاسخهای خشونتآمیز نیست. ولی در عین حال به تشخیص ایشان مطلوبداشتن آزادی به مثابه ارزشی عام ولی جزیی پنداشتنِ تعرضهای غیرخشونتآمیز به آزادیِ افراد، به هیچ وجه منطقی نیست. (در نتیجه برای پاسخ به تعرضهایی اینچنینی به پاسخهای غیرخشونتآمیز التفات دارند، منجمله شرمندهکردن علنی مجرم، اضافه کردن نام مجرم به لیست سیاه، اعتصاب، تظاهرات، رد کردن درخواستِ گواهینامههای داوطلبانه، و تحریمهای اقتصادی و اجتماعی.)
بنابراین آزادی جامع برای مخالفت با سرمایهداری-۳ دلایل حتی بیشتری ارائه میکند. اکثر کسانی که به آزادی جامع پایبندند ب.ع.ا را بسیار شدنی میدانند، و در نتیجه تمایل دارند که سرمایهداری-۳ را محصولی از محصولات سرمایهداری-۲ بدانند. اما درک کردنِ آزادی به مثابه ارزشی چندبعدی که میتواند موضوعِ تعرضهای خشونتآمیز و غیرخشونتآمیز قرار بگیرد، برای مقابله با سرمایهداری-۳ دلیل خوبی ارائه میکند، گرفتم اینکه -در نامحتملترین حالت- حتی این گونه از سرمایهداری یکسره مجزا از سرمایهداری-۲ اتفاق بیفتد.
۴-چرا هوادارانِ بازارهای آزادشده، باید نظامی را که با آن مقابله میکنند «سرمایهداری» بخوانند
هوادارانِ بازارهای آزادشده -و در نتیجه سرمایهداری-۱ – واضح است که میتوانند دستکم سرمایهداری-۲ را «سرمایهداری دولتی» یا «سرمایهداری کلانشرکتها» یا «کلانشرکتگرایی» بنامند. اما «کلمات را از رفقاشان بشناس». پس هواداران بازارهای آزادشده، بالاخص آنها که به آزادی جامع باور دارند، برای «سرمایهداری» خواندنِ آنچه بدان مخالفت میورزند، دلیل کم ندارند.
اولا برای موکد کردنِ نامطلوبیِ خاصِ سرمایهداری-۳:
برچسبهایی مثل سرمایهداری دولتی یا کلانشرکتگرایی مشکلات سرمایهداری-۲ را به رخ میکشند، اما نمیتوانند دقیقا معضلاتی را که در سرمایهداری-۳ نهفته است مشخص کنند. حتی اگر چنان که محتمل است، حکمرانی سرمایهداران نیاز به تفاسیر سیاسی داشته باشد -تفاسیری در باب کجرفتاریهای فردی سیاستمداران، و بودنِ افسارِ سیاستمداران در دست سران کسبوکار- باز هم درست آن است که علاوه بر مخالفت با این همزیستیِ کسبوکار-دولت، با حکمرانی کسب و کارهای بزرگ هم مخالفت شود. به این دلیل که صاحبان و مدیرانِ کسبوکارهای بزرگ را معمولا «سرمایهدار» میخوانند، اینکه هوادارانِ آزادی آنچه را بدان مخالفت میورزند «سرمایهداری» بخوانند، کمکِ شایانی میکند تا معلوم شود نقد ایشان چطور متوجه سرمایهداری-۳ هم میشود.
ثانیا برای تمایز قائل شدن میانِ هواخواهانِ بازارهای آزادشده با بازاردوستیهای عوامانه:
بیرقِ «سرمایهداری» را معمولا آن دسته از مردم با اشتیاق برسر دست بلند میکنند که تمایل دارند هواخواهی از بازار آزاد را با طرفداری از سرمایهداری-۲ و سرمایهداری-۳ عوضی بگیرند -شاید به این خاطر که واقعیت را نادیده میگیرند یا ماهیتِ پربلماتیکِ این دو گونه از سرمایهداری را نمیبینند، شاید حتی به این خاطر که در پرتوی شخصیتهای مثلا تحسنبرانگیزِ غولهای کسب و کار، سرمایهداری-۳ به نظرشان تجلیلشدنی میرسد. مخالفت با «سرمایهداری» کمک میکند تا مطمئنم شویم هوادارانِ بازارهای آزاد با این دسته از هواخواهی مبتذل از «آزادی برای خواصِ قدرتمند»، اشتباه گرفته نمیشوند.
ثالثا برای بازپسستانیِ «سوسیالیسم» برای رادیکالهای بازار-آزاد-خواه:
«سرمایهداری» و «سوسیالیسم» معمولا دو سرِ یک دوگانهی تقابلی بنظر میرسند. اما زمانی که افراد با شور بسیار بر سر این دو عبارت بحث میکردند و معنایشان را تبیین میکردند، بنجامین تاکر -یکی از رادیکالترین هواخواهانِ بازار آزاد- خود را دقیقا «سوسیالیست» میخواند و دیگران هم او را سوسیالیست میدانستند. تاکر واضحا میانِ پایبندیِ مشتاقانهی خودش به بازارهای آزاد و عضویتش در بینالملل اول، تناقضی نمیدید. این به آن خاطر است که برای اوم مسئلهی سوسیالیسم مسئلهی آزاد کردنِ کارگران بود از جورِ اشرافزادگان و سرانِ کسب و کار، و او -به درستی- بر این باور بود که در این راه پایان دادن به امتیازهای ویژهای است که دولت به نخبگان اقتصادی میبخشد – و موثرترین و امنترین راه برای دستیابی به هدفِ آزادیبخشِ سوسیالیسم است. مخالفت با سرمایهداری کمک میکند تا بر جایگاه رادیکالهایی مثل تاکر در سلالهی نهضتهای آزادیخواهیِ معاصر تاکید شود، و کمک میکند تا هواخواهانِ امروزِ آزادی، اصول عقایدی مجابکننده داشته باشند که بتواند عنوانِ «سوسیالیسم» را از سوسیالیستهای دولتگرا بازپسبستاند. (این امر به خصوص از آن رو شایسته است که هواخواهانِ آزادی باور دارند این جامعه -یعنی مردمی وابسته به هم که داوطلبانه و آزادانه در تعاونند- است که راهحل معضلات بشری را در دل خود نهفته دارد و نه دولت. بنابراین التفات ایشان به سوسیالیسم منطقا نه گونهای از دولتگرایی، بلکه نوعی چارهجویی برای آن است.) پذیرفتنِ خاصیت ضدسرمایهداری بر این واقعیت تاکید دارد که بازارهای آزاد شده راهیند به سوی دستیابی به اهداف سوسیالیسم -که همانا توانبخشی به کارگران است و پراکندنِ بسیطِ ابزار تولید چنان که افراد زیادی بتوانند صاحب آن و به کارگیرندهی آن باشند- به طریقِ بهرهبردن از جهاز بازار.
رابعا برای بیان همبستگی با کارگران:
اگر ب.ع.ا درست باشد، آنگاه اینکه کسب و کارهای بزرگ -«سرمایه»- برای بیشینهکردنِ خوشنودیِ بخشهای مطلوبِ خودشان توان بیشتری دارند و کارگران نمیتوانند به همان میزان خشنودیِ بخشهای مطلوب خودشان را بیشینه کنند، یکی از کارکردهای همزیستیِ کسب و کار دولت است، و به همین خاطر در نتاقض است با اصول بازار آزاد. و در مسئلهی حمایت از آزادی جامع، معمولا دلیل برای پشتیبانی از کارگران بیشتر است چرا که ایشانند که دارند سرکوب میشوند، گیرم که این سرکوب غیرتعرضی باشد. از آنجا که این روسا، یعنی روسایی که کارگران با آنها مخالفند، معمولا «سرمایهدار» خوانده میشوند، «ضدسرمایهداری» به نظر عنوانِ طبیعیِ مخالفت با این روسا میرسد، و از آنجا که بازارهای آزادشده – بر خلاف سرمایهداری-۲ و سرمایهداری-۳ – فرصتِ شکلدهی به طرحِ زندگی و دستیابی به رونق و امنیت اقتصادی را برای کارگران به شکل چشمگیری افزایش میدهد، پذیرش عنوان «ضدسرمایهداری» راهی است برای اعلام آشکار همبستگی با کارگران.
و در آخر برای همراهی با نگرانیهای مشروعِ نهضتِ جهانِ ضدسرمایهداری:
پذیرفتن «ضدسرمایهداری» همچنین راهی است عامتر برای همراهی با مردمِ عادیِ سراسر جهان که مخالفتشان را با امپرالیسم اعلام میکنند، و از قدرتِ رو به فزونیِ کلاشرکتهای چندملیتی در زندگیشان ناخشنودند، و از آسیبپذیریِ روزافزونِ اقتصادی خودشان رضایت ندارند و دشمن خود را «سرمایهداری» میخوانند. شاید بعضی از مردم باشند که روایتهای نظریِ نادقیقی را پذیرفتهاند و باورداند که وضعیت ناخوشی که دارند را واقعا نظامِ بازار آزاد – سرمایهداری-۱ – است که به ایشان تحمیل کرده و پشتِ آنچه ایشان بدان مخالفت میوزرند نظام بازار آزاد خوابیده. اما برای بسیاری از آنها مخالفت با «سرمایهداری» به معنای مخالفت با بازارهای آزاد نیست، بلکه به معنای استفاده از برچسبی است که ناقدان اجتماعیِ آماده برای همراهی با کارگران ارائه کردهاند و میگویند نیروهایی که مترصدند حیات کارگران و دیگران را از ریخت بیندازند، «سرمایهداری» نام دارند ( و این همراهی با کارگران امری است که متاسفانه هواخواهان آزادی اغلب از انجامش سر باز زدهاند). هواخواهانِ آزادی فرصتی طلایی دارند که بیایند و زبان و زمینِ مشترکی با این دسته از مردم بسازند، و موافقتشان را در بابِ نادرستیِ بسیاری از وضعیتهایی که مردم با آن روبهروند اعلام کنند، و در همین حال تفسیرِ آزادیمحوری از وضعیتهای ناخوش ارائه کنند و بگویند درمانِ آزادیمحور برای معضلاتی که مردم در آن دست و پا میزنند، کدام است.
۵- موخره
سی و پنج سال پیش کارل هس، قهرمان بزرگِ لیبرتارین، نوشت: «من باورم را به سرمایهداری از دست دادهام» و «با این دولتملتِ سرمایهداری مخالفت میکنم»، و میگفت «من از مذهبِ سرمایهداری رو گردان شدهام.» تمایز قائل شدن میان معانی مختلف سرمایهداری – نظمِ بازار، رفاقتِ دولت و کسب و کار، و حکمرانی سرمایهداران- کمک میکند به روشنی دریابیم چرا کسی چون هس میتواند همواره پایبندِ آزادی باشد اما در عین حال مخالفتِ شورانگیز خودش را با چیزی که «سرمایهداری» خوانده میشود، به صدای بلند اعلام کند. برای هواخواهانِ بازارهای آزاد منطقی آن است که هم با دخالتِ سیاستمداران و سران کسب و کار در آزادیِ بازار مخالفت کنند، هم با چیرگیِ اجتماعی (خواه تعرضی، خواه غیرتعرضیِ) سران کسب و کار. برای ایشان منطقی آن است که آنچه بدان مخالفت میورزند را «سرمایهداری» بخوانند. چنین کاری همگان را متوجه ریشههای رادیکال نهضت آزادیخواهی میکند، بر ارزشِ دریافت جامعه به مثابه بدیلِ دولت تاکید میگذارد، موکدِ این واقعیت است که هواخواهان آزادی هم از آن دست که به محدودیتهای تعرضی بر آزادی معترضند، به محدودیتهای غیرتعرضی هم اعتراض دارند، باعث میشود به طور حتم فرقِ میانِ هواخواهان آزادی با کسانی که از رطوریقای بازار استفاده میکنند تا وضعیتِ کنونیِ ناعادلانه را پا بر جا نگه دارند، معلوم شود، و همبستگیِ مدافعان آزادی را با کارگران اعلان میکند – همچنین با مردم عادی سراسر جهان که از «سرمایهداری» به عنوان برچسبی دمدستی استفاده میکنند تا نظامِ جهانی را چنان بخوانند، نظامی که آزادیهاشان را محدود کرده و زندگیهاشان را از رشد بازداشته. هواخواهان بازار آزاد باید «ضدسرمایهداری» را بپذیرند تا نشان و چراغِ پایبندیِ تمام و کمالشان به آزادی باشد و نمادِ برائتجوییشان از دیگرانِ ساختگیای باشد که از کلامِ آزادی استفاده میکنند تا تندادگیشان به محرومسازیها و فرمانبرداریها و فقدانها را پنهان کنند.