آنارشی به مثابه راهنمای عملی برای پیش‌بردِ آزادی

— مترجم: مونا مجد

 

چقدر رادیکال، بیش از حد رادیکال است؟

آنارشی به مثابه راهنمای عملی برای پیش‌بردِ آزادی

 

یادداشت سردبیر: اگر پیش از این چیزی راجع به آنارشی نخوانده‌اید، کار را با مطالعه آنارشی بازی به قلم جورج اسمیث آغاز کنید. اگر آن متن را مفید یافتید، برای مطالعه تکمیلی می‌توانید با مقدمه آنارشی، دولت، آرمانشهر (و بخش‌های منتشر شده بعدی) غوص عمیق‌تری در موضوع بزنید. با جستجوی بیشتر در بورژوا مطالب بیشتری از این دست خواهید یافت.

 

***

چقدر کمتر؟

لیبرتارین‌ها دولتِ کمتر می‌خواهند. اما بسیاری لیبرتارین‌ها بی‌ثمر می‌دانند که، هر قدر هم کوتاه یا طولانی، در این باب بحث کنیم که میزان محدودیت حکومت چقدر باید باشد. حتی لیبرتارین‌های بیشتری هستند که انگاره‌ی آنارشیسم -حدِ غاییِ اعمال‌شده بر دولت- را بی‌معطلی رد می‌کنند. آنارشیسم نه تنها که در زمینه‌های نظری و عملی و اخلاقی سزاوار استماع منصفانه است، بلکه اگر بنا است آزادی به پیش‌ برود، سزاوار است تا بخش جدی‌ای از مباحث استراتژیک‌مان را در بر بگیرد. لیبرتارین‌ها ممکن است نپذیرند که بی‌حکومتی بهترین مسیر منطقی‌ای است که جامعه‌ی آزاد می‌تواند پی بگیرد، اما نمی‌توانند به کل نادیده‌ش بگیرند. چه غلط چه درست، انگاره‌ی رادیکالِ آنارشیسم وسیله‌ای است بی‌نهایت ارزشمند برای پیش‌برد آزادی، و نباید نادیده گرفته شود.

 

عمل علیه انگاره

زیاد می‌شود لیبرتارین‌های جوانی را ببینیم که می‌گویند اگر چه عاشق آزادی‌اند اما از آن‌جور آدم‌ها نیستند که کتاب بخوانند و در مورد انگاره‌ها حرف بزنند. آدم‌ِ عمل‌کردن‌اند. یکی از شکوایه‌های معمول این است که با وجود درست بودن انگاره‌هامان (افراد حقوقی دارند، و ماحصل بازار‌ها بهتر از نتیجه‌ی برنامه‌ریزی‌ها است)، نمی‌دانیم چطور باید به اغیار عرضه‌شان کنیم یا چطور به عمل تبدیل‌شان کنیم. تاکید بر بازاریابی، پیام‌رسانی و فرارتر از همه، عمل‌کردن است. در مورد کتاب نخواندن و روشن‌فکر نبودن، تقریبا یک‌جور حس کوته‌بینانه‌ی برترانگاری وجود دارد. نظریه‌پرداز‌ها به عنوان کسانی که محلی از اعراب ندارند، یا ایدئولوگ‌های صرف، کناری گذاشته می‌شوند. لیبرتارین‌ها برنده‌ی همه‌ی مباحث بوده‌اند. نبردِ اندیشه‌ای به پایان رسیده، حالا باید دست به عمل زد.

یک بخش اساسی این رسم عمل‌گرایی، در واقع نقدی است نسبت به آن‌ها که نه تنها دلمشغولِ انگاره‌ها هستند، بلکه به سوی انگاره‌های رادیکال گرایش دارند. آدمِ انگاره‌ها بودن یک چیز است و وقت گذاشتن روی رادیکال‌ترین و ظاهرا غیرعملی‌ترین انگاره‌ها مثل آنارشیسم، یک چیز دیگر. بعضی‌ها به نظرشان بدترین نوعِ برج عاج نشینیِ خود‌پسندانه همین است. آنارشیست‌ها نه تنها تمرکزشان به جای عمل بر انگاره است، بلکه بر انگاره‌هایی تمرکز کرده‌اند که هیچ نسبتی با وضعیت واقعی جهانِ اکنون، یا هیچ جهانِ محتمل‌ِ دیگری، ندارند.

 

فقط عمل نکنید، فکر کنید!

این دیدگاه‌های محبوب که می‌گوید انگاره‌های آزادی واقع‌ شده‌اند و به جای خود نشسته‌اند، که می‌گویند انگاره‌های رادیکال هیچ محلی از اعراب در گفتمان روشن‌فکری عام ندارند، دیدگاه‌هایی‌اند نه تنها نادرست، بلکه حتی خطرناک. ما هنوز فاتح نبرد انگاره‌ها نشده‌ایم، و حتی اگر پیروزی بر سر دست هم می‌بود، پیروزی‌های حوزه‌ی اندیشه هرگز چنان نیستند که ابدی بمانند. به علاوه، سنتِ اندیشه‌ی لیبرال کلاسیک به سر منزل مقصود نرسیده، همواره باید بیشتر و بیشتر کار کرد.

اساسا آن‌چه که منتقدان کم دارند، انگاره‌ی رادیکالی است که اعمال‌شان را هدایت کند، که به نظرشان به لحاظ اندیشه‌ورزی، اعمالی میانه‌رو‌ اما با این‌حال ضروری‌اند. انگاره‌ها بر اعمال مقدم‌اند و شرط لازم‌ند. انگاره‌های رادیکال احتمالا ارزشمندترینِ انگاره‌هاند. عمل کردن بدون داشتن ذهنیت و انگاره‌ی روشنی از این‌که با چه چیزی نبرد می‌کنید و امید دارید به چه چیز دست بیابید، غیرمسئولانه است و حتما احتمال موفقیت را کم می‌کند.

در مباحث تغییراتِ اجتماعیِ لیبرتارین، انگاره‌ی رادیکالِ آنارشیسم، فلسفه‌ای سیاسی که هوادارِ غیابِ کامل حکومت است، دست‌کم همان‌قدر برای آزادی راهنمایی عملی است که راهنمای ارائه شده توسطِ هوادارانِ دولت محدود. و واقعیت این است که با توجه به میزان ناروشنیِ تحلیلی‌ای که در نظریه‌ی دولت محدود وجود دارد (آیا ما همین حالا داریم در یک دولت محدود زندگی می‌کنیم؟)، آنارشی شاید تنها راهنما به سوی آزادی باشد.

 

انتقاد‌ها و پاسخ‌های دفاعی: چه کسی خیال‌پردازی می‌کند؟

مینارشیست‌ها (لیبرتارین‌هایی که طالبِ دولت کمینه‌اند) نسبت به آنارشیسم به مثابه نظامِ فکری، یک رشته انتقادات مختلف دارند. انتقاد با استدلالی که می‌گوید حکومت باید از آزادی محافظت کند: «اگر حکومت نباشد، قربانیان جرم چطور دادشان را می‌ستانند؟» دیگرانی استدلال می‌کنند که به حکومت نیاز است چون به طور کلی حافظ نظم است: «اگر حکومت نباشد، جامعه به هرج و مرج کشیده می‌شود.» بعضی‌ها حتی ادعا می‌کنند که حکومت وجود دارد تا چارچوبی را بربسازد که از دل‌ش نظمِ خلق‌الساعه پدیدار می‌شود: «بدون دستِ مرییِ دولت، دست‌نامریی چطور بداند که چه باید بکند؟» معمولا منتقدان -گاهی کاهلانه و گاهی خیلی بدبینانه- نقد‌شان نسبت به آنارشیسم را بر این پایه بنا می‌کنند که دولت لاجرم است: «چرا برای آبِ ریخته فغان کنیم وقتی می‌توانیم بر روشِ آبِ بیشتر به جو ریختن، تمرکز کنیم؟»

وقتی همه‌ی استدلال‌های دیگر شکست می‌خورند، منتقدان آنارشیسم ادعا می‌کنند که ما هرگز در دوران حیات‌مان شاهد جامعه‌ای بی‌دولت نخواهیم بود، و ممکن است هرگز هم چنین نشود. می‌گویند گذشته از همه‌چیز آیا می‌توانید نمونه‌ای از آنارشیسم بیاورید که واقعا در عمل، کار بکند؟

اگر پرسش‌های کذا را رو به خود مینارشیست‌ها مطرح کنیم، بیشتر این انتقاد‌ها زائل می‌شوند. به هر حال مینارشیسم هم مگرنه اینکه دست‌کم همان‌قدر غیرعملی و دور از دست‌رس است؟ هرگز هیچ نمونه‌ای از حکومت محدود ندیده‌ام که محدود باقی بماند. هنوز دولتی ندیده‌ایم که به طور کامل و با ثبات قدم، از حقوق افراد حفاظت کند و غصب‌شان نکند و تسلیمِ قدرتِ منافع خاصه نشود. تصور کردنِ دولتی که خود را محدود کند و محدود باقی بماند احتمالا قوه‌ی خیال بیشتری می‌طلبد تا به خیال آوردنِ جهانی منظم در غیاب هرگونه دولت. دست‌یابی به آنارشی ممکن است آسان نباشد، اما دست‌یابی به مینارشی هم آسان نیست. ظاهرا آزادی هنجار نیست. دقیقا به همین دلیل است که به خاطرش‌ می‌جنگیم.

 

غلط یا درست، آنارشیسم مهم است

انتقاد‌ها نسبت به آنارشی مطلوب و مهم‌ند. جرقه‌ی بحث‌هایی را می‌زنند که لیبرتارین‌ها باید درشان شرکت کنند. آن‌چه نومیدکننده و غیرسازنده است، اما، استدلال‌های علیه آنارشیسم نیستند، بلکه مردود دانستنِ پیش‌دستانه‌ش است. بسیاری از مینارشیست‌ها کلیت بحث را به این بهانه که نامربوط است، کناری می‌گذارند. یکی از پاسخ‌های دفاعیِ بدیهی این است که، در زمانه‌ی رشدِ رفاه/دولت رفاه، چطور ممکن است مسئله‌ی آنارشیسم نامربوط باشد؟ اگر حالا نه، پس کی؟ و چه کسی است که می‌گوید کی مسئله‌ِ آنارشیسم، وارد است؟

نکته‌ی مهم‌تر این است که مباحثه‌ی مینارشیست‌ در مقابل آنارشیست، فقط یک موضوع انتزاعی نیست که در خواب‌گاه‌های دانشجویی یا در فروم‌های بحثِ آنلاین مطرح بشود، بلکه مسئله‌ای است مهم، حیاتی و به شکل روزافزونی عمل‌گرایانه، که باید حل بشود.

حکومت آیا چیزی است که باید دست‌کار‌ش کرد و به کمال‌ش رساند، یا رویکردی است ناقص و مرمت‌ناپذیر در مواجهه با معضلات هماهنگی اجتماعی؟ اگر حکومت مشکل دارد، چه باید کرد؟ این‌ها سوال‌های هنگفت و مهمی‌ند، و پاسخ به هر کدام‌شان نه تنها باور‌هامان در باب آزادی و جامعه را غنی‌تر خواهد کرد، بلکه در مورد استراتژی و عمل هم بینشی ارزشمند عرضه می‌کند.

 

مسئولیت نادیده گرفتن و عواقب آن به عهده خودتان خواهد بود

مینارشیسم نیاز دارد له حکومت و علیه آزادی استدلال ویژه‌ای داشته باشد. دل‌مشغولی لیبرتارینسم افزون‌کردن آزادی در جهان است. برنامه کاربردیِ عملی برای این دل‌مشغولی، آنارشی است. برای استدلال کردن له هر چیزی کم‌تر از آنارشی، دسته‌ای از مشروعیت‌بخشی‌های مثبت برای دولت، و به طور ضمنی، دسته‌ای استدلال علیه آزادی نیاز است.

وقتی لیبرتارین‌ها یک‌قبضه و پیش‌دستانه موضع آنارشیست را رد می‌کنند، دارند موضع مینارشیست را پیش‌فرض می‌گیرند. توضیح دادنِ این‌که چرا آنارشیست نیستید، در واقع توضیح دادن این است که چرا آزادی در برخی موارد درست است و در باقی موارد این حکومت است که بهتر کار می‌کند. با توجه به چنین اختلاطی آیا باز هم عجیب است که چرا منتقدان آزادی وقتی لیبرتارین‌ها به رشدِ دولت‌ها حمله می‌کنند، سردرگم می‌شوند؟ چرا این‌ها که طرفدار تمرکز قدرت‌ند به نهادی حمله می‌کنند که مینارشیست‌ها بر اساس منطقی لیبرتارین ازش دفاع کرده‌اند؟ اگر مهار دولتی آن‌چیزی است که تلاش می‌کنیم از آن دوری کنیم، آن‌گاه استدلال مینارشیست‌ها له نقشِ دولت، بازگشت به عقب است.

در جهانی که منابع‌ش محدود و کمیاب‌ند، آیا واقعا می‌خواهیم وقت‌مان را بر سر برساختنِ استدلالی که وجود دولت را در موارد خاص توجیه می‌کند، هدر بدهیم؟ آیا این‌ها استدلال‌هایی‌اند که ما بخواهیم بر اساس‌شان، به مثابه حامیانِ وجود دولت، تعریف بشویم؟ آیا کار بهتر آن نیست که تمرکزمان را بر مخاطرات دولت و فواید آزادی بگذاریم، فارغ از این‌که بدین ترتیب تا کجای چه مسیرِ رادیکالی پیش خواهیم رفت؟

 

پایان نه، بلکه سرآغاز

آن‌چه برای منیارشیست‌ها گیج‌کننده است، این است که آنارشیسم پایان جامعه‌ی سیاسی نیست، بلکه وسیله‌ای است برای پایان بخشیدن به آن -و سرآغازی برای پرسش‌های شایان توجه لیبرتارین. اگر انتخاب این باشد که آیا باید دولت داشته باشیم یا نه، پاسخ ساده خواهد بود: نه. دولت نالازم است، زیان‌رسان است و تنها بر پایه‌ی قهر بنا شده. اما پرسش‌هایی که به چگونگی زندگی و چگونگی کارکرد جامعه در غیاب دولت می‌پردازند، پرسش‌هایی دشوارترند. پرسش‌هایی مثل این‌ها دیگر تنها در حیطه‌ی فلسفه‌ی سیاسی نیستند، بلکه در عوض در حیطه‌های اخلاق و منطق و تاریخ گسترده‌اند.

دکتر استیون دیویس دو نوع «ترقی‌خواهی» تعریف‌ می‌کند. اولی تعریفی منفی است که می‌گوید باید ترقی کرد و از یک گروه معین از نهاد‌های زیان‌آور دور شد. این‌که به کجا خواهیم رسید نامعلوم است، فقط می‌دانیم که می‌خواهیم مدام از آن‌چیزی که زیان‌آورش می‌دانیم دور شویم. تعریف دوم تعریفی مثبت است که نقطه‌ای غایی مقرر می‌کند و می‌گوید به سوی آن است که ترقی می‌کنیم. تلاش برای تعریف یک جامعه‌ی لیبرتارینِ تمام عیار -من‌جمله تلاش‌های مینارشیست‌‌ها برای تعریف این‌که کجا دولت نیاز می‌شود- اساسا از این نوع دوم ترقی‌خواهی‌اند. ما اما بر این باوریم که سازنده‌ است دولت را به چشم روشی بد برای نظم‌دهی جامعه بنگریم، به چشم چیزی که باید از آن دوری کرد. این‌که غیبت قهر در مورد نهاد‌های اجتماعی جایگزین به کجا منتهی خواهد شد اما هنوز نامعلوم است.

می‌توانیم «به اطراف‌مان نگاه کنیم» و ببینیم که آنارشیسم همه‌جا در کار است. با این‌حال هنوز نمی‌دانیم که جامعه بعد از دولت چه ظاهری پیدا خواهد کرد. نمی‌توانیم دقیقا روشی‌هایی را که از طریق‌شان مسیرهای غیردولتی پدیدار خواهند شد پیش‌بینی کنیم، یا پیش‌بینی کنیم که افراد دقیقا چطور تک‌تک مسائل و منازعات‌شان را میان خود داوری خواهند کرد. اما مباحثه میان مینارشی و آنارشی معین می‌کند که لیبرتارین‌ها کجا باید قدم اول‌شان را به سوی برچیدن چیزی که مانع پاسخ‌ دادن به این پرسش‌ها می‌شود (که همانا دولت است)، بردارند.

بنابراین آنارشیسم هدف و مسیر و گزینه‌ی بدیلی در اختیار تفکر لیبرتارین قرار می‌دهد که همه‌ی مباحثات حول موضوعات آزادی، اکتیویسم، پژوهش و سیاست‌گذاری باید به سوی آن حرکت کنند. بدین ترتیب، آنارشیسم را اگر در یک طیف گرایش‌های سیاسی در نظر بیاورم، خواهیم دید که در منتهای بعیدِ یک‌سرِ طیف واقع می‌شود و موضع‌های «میانه» را به موضع‌هایی بدل می‌کند که دست‌کم، در قیاس با وقتی که صرفا مینارشیسم لیبرتارین رادیکال‌ترین موضع بود، به آزادی نزدیک‌ترند. طرفِ آنارشیسم، طرفی است که دولت را، این بزرگ‌ترین تهدیدِ متوجه‌ِ آزادی را، این دشوارترینِ موانع در سر راه تصویر کردن یک گزینه‌ی بدیل برای حکومت‌ها را، برمی‌چیند.

 

جنگیدن یا چه؟

در غیابِ یک جهت‌گیری مشخص، دشوار است که طرح‌های سیاستی یا استراتژی‌های پیش‌برد آزادی را، به شکلی موثر تحلیل کنیم. اگر قهر دولتی آن چیزی نیست که ما باید بدون شرم و مدام از آن دوری بجوییم، پس دیگر از چه باید دوری بجوییم؟ اگر به عوضِ انگاشتن دولت به مثابه نقطه‌ای که باید از آن دوری کرد، با دولتِ مینارشیست به مثابه هدف نهایی آغاز به کار کنیم، آن‌گاه نقشه‌‌راهِ مغشوشی پدید می‌آوریم مملو از تصمیم‌گیری‌های دشوار در باب شر‌های که‌تر. ترقی کردن به دور از دولت و حرکت به سمتِ گروهی تازه از نهادی‌های اجتماعی، راهی است روشن‌تر از ترقی کردن به سوی تعریفی مدام‌متغیر از یک دولتِ محدود.

حتی اگر لیبرتارین‌ها آنارشی را نامحتمل یا نادرست بیابند هم آنارشی همچنان می‌تواند در باب مسیری که قرار است طی شود اصلاحاتی ارائه کند. برای آنارشی دولت آن‌چیز نامطلوبی است که در آینه عقب می‌بینیم. ممکن است هدف نامعلوم باشد، اما جهت روشن است.

 

انگاره‌های رادیکال، عملی‌اند

بعضی لیبرتارین‌ها از تاکید زیاد بر انگاره‌ها و آن‌چه کمیِ عمل می‌پندارند، به تنگ آمده‌اند. بعضی دیگر را بحث کردن بر سر انگاره‌های رادیکالی چون آنارشیسم، ناراحت کرده. آنارشی انگاره‌ای است رادیکال، و عاقلانه، با ده‌ها هزار نمونه‌ی عملی در جهان واقعی. همچنین راهنمای بی‌نظیری است در مسیر حرکت به سوی آزادی چرا که در تمام راه ما را بر امور اصولی متمرکز نگاه می‌دارد. مینارشیست‌ها نقد‌های خودشان را دارند، خیلی هم خوب که دارند. آنارشیست‌ها هم پاسخ‌های دفاعی خودشان را دارند. اما مینارشیست‌ها نمی‌توانند به شکل جزمی آنارشیسم را رد کنند. اگر بکنند، به آزادی است که زیان می‌رسانند.

انگاره‌ها مهم‌اند. انگاره‌های رادیکال مهم‌اند. ما در آن نقطه‌ی سحرآمیز تاریخ قرار نداریم که نبرد‌های انگاره‌ای را فاتح شده‌ باشیم و حالا فقط نوبت عمل‌کردن‌مان رسیده باشد. حالا که فراخوان برای «عمل» کردن در هوا طنین انداخته، انگاره‌ها بیش از هر وقت دیگر مهم‌اند. و اگر انگاره‌ها مهم‌اند، آنارشیسم مهم است. نباید به این عنوان که غیرواقعی یا خام‌دستانه است، نادیده‌ش بگیریم. باید بکارش بگماریم، درک‌ش کنیم و حامی‌ش باشیم. اگر آن‌چه می‌جوییم آزادی‌ست، انگاره‌ی آنارشیسم تنها راهِ بازپروری‌ش است.