— مترجم: رامین ملکی
نابرابری همه جا وجود دارد. در جنگل های استوایی، درختان ماهون به نسبت سایر گیاهان و جانواران از آب و نور بیشتری بهره می برند. در اکوسیستم های اقتصادی ما، کارآفرینان و سرمایه گذاران به نسبت سایرین دارایی های بیشتری را در کنترل خود دارند. کسی نگران درختان ماهون نیست، اما در مورد ثروتمندان هیاهوی وحشتناکی وجود دارد. با این وجود، در مورد اقتصادها و اکوسیستم ها، دلایل قابل قبولی برای نابرابری در توزیع منابع وجود دارد.
منشاء شکل گیری بعضی از اشکال نابرابری بهتر سایر انواع آن هستند. به عنوان مثال، نابرابری که در “سرمایه داری رفاقتی”، یا آن طور که “جِن اپستاین”، سردبیر بارونز، آن را “تفاله داری” می خواند، ایجاد می شود، قطعاٌ مورد پسند نیست. از این رو تمایز میان کارآفرینان اقتصادی و کاسبکاران سیاسی از اهمیت بالایی برخوردار است، چنانکه کارآفرینان اقتصادی به ایجاد ارزش برای جامعه مشغول هستند، در حالیکه کاسبکاران سیاسی دریافته اند که چگونه بواسطه لابی گری برای یارانه، مساعدت های خاص و قوانین ضدرقابتی، می توان منابع دیگران را به سمت جیب خود هدایت نمود. اگر روزی بتوانیم میان تفاله داران و کارآفرینان واقعی تمایز قائل شویم، تفاوت میان سازنده ها و گیرنده ها مشخص خواهد شد. و نابرابری که از کارآفرینی صادقانه ناشی می شود بیش از آنکه نمایانگر درست نبودن چیزی باشد، نشان دهنده شکوفایی کلی است. در نظامی که هرکس در آن بواسطه فعالیت خلاق و مبادله وضعیت بهتری پیدا می کند، گروهی از مردم نیز ثروتمند خواهند شد. این از ویژگی های طبیعی سیستم است، سیستمی که کارآفرینان و سرمایه گذاران را برای آنکه مباشران شایسته سرمایه باشند، پاداش می دهد. و البته زمانی که مردم مباشران شایسته ای برای سرمایه نباشند، شکست خواهند خورد. به بیانی دیگر، مردمانی که سرمایه گذاری های بدی انجام داده با به خوبی در خدمت مشتریان خود نبوده اند، برای مدتی طولانی ثروتمند نخواهند ماند.
هر زمان که کسی افسوس نابرابری را می خورد، فوراً باید بپرسیم “خوب که چی؟”. بعضی از باهوش ترین و حتی ثروتمندترین مردم در آمریکا نگرانی ها در مورد فقرا را با نگرانی در مورد دارایی هایی که ثروتمندان کنترل می کنند، اشتباه می گیرند. ریشه این موضوع در تفکر قدیمی برنده-بازنده (بازی با مجموع صفر) نهفته است، این تفکر که اگر فقیری چیزی ندارد به دلیل این است که ثروتمندی آن را در اختیار دارد. ولی فقط در مورد تفاله داری است که بهتر شدن وضعیت شخص به قیمت بدتر شدن وضعیت شخص دیگری تمام می شود و در شرایط کارآفرینی صادقانه و مبادله آزاد چنین چیزی صادق نخواهد بود.
ثروتمندان تا زمانی که در عوض استخدام پژوهشگران و توسعه دهندگان، پول زیادی خرج به کار گرفتن وکلا و لابی گرها نکرده باشند، با ایجاد ارزشی بسیار زیاد برای گروه زیادی از مردم، ثروتمند شده اند. بنابراین، فقدان افراد بسیار ثروتمند ممکن است نشانه خوبی برای دیگران نباشد، علی الخصوص برای فقرا. در واقع این فقدان بیانگر یکی از این دو حالت خواهد بود: یا ارزش بسیار کمی ایجاد شده است (به معنی چیزهای خوب کمتر مثل آیفون و ترافل شکلاتی) یا اینکه دولت با اتخاذ موضعی رادیکال به بازتوزیع مبادرت نموده و مشوق های معنادار برای آنکه افراد به خالقان ارزش و مباشران سرمایه تبدیل شوند را به کلی از بین برده است.
زمانی که منابع به سرمایه گذاری اختصاص یافته یا در حساب های بانکی پس انداز می شوند، “معطل” نمانده اند. به بیانی دیگر، اکثر ثروتمندان سرمایه های میلیونی خود را نه زیر تشک پنهان کرده و نه در حمام های پر از سکه های طلا دوش می گیرند. در شرایط ثبات اقتصادی، این منابع مدام در اقتصاد به کار گرفته می شوند. در شرایط پایدارتر، بخشی از این منابع به شکل وام به رستوران خلاقی در کارولینای جنوبی اختصاص یافته و بخش دیگر آن توسط “آربیتراژور”هایی که به ثبات قیمت کالاها کمک می کنند، مورد استفاده قرار خواهد گرفت و بخش دیگری از آن به پرستاری وام داده می شود تا بتواند اولین خانه خود را بخرد. در شرایط عادی، همه این ها چیزهای خوبی هستند. اما زمانی که جلوی بسیاری از منابع توسط عمو سام (کنایه به دولت ایالات متحده) قبل از آن که به رفع نواقص موجود در شبکه برسند، گرفته شود، در بوروکراسی فدرال تلف خواهند شد؛ گردابی که شکوفایی در آن به کام مرگ می رود.
همچنین بایستی یادمان باشد که به لطف وجود بازارهای برابر اکثر ما مانند شاهان زندگی می کنیم. تفاوت در دارایی به مثابه تفاوت در استانداردهای زندگی نیست، در حالی که مردم تمایل به بت سازی از تفاوت ها در دارایی ها دارند . “دان بودرو”، اقتصاددان، یادآور می شود که ثروت “بیل گِیتس” احتمالاٌ چیزی حدود ۷۰ هزار برابر ثروت خود اوست. ولی آیا “بیل گیتس” ۷۰ هزار برابر پروفسور بوردو کالری مصرف می کند؟ آیا وعده های غذایی “بیل گیتس” ۷۰ هزار برابر خوشمزه تر هستند؟ آیا فرزندان او ۷۰ هزار برابر تحصیل کرده تر هستند؟ آیا او می تواند ۷۰ هزار بار سریع تر یا ایمن تر به آسیا یا اروپا سفر کند؟ آیا “بیل گیتس” ۷۰ هزار بار طولانی تر زندگی خواهد کرد؟ امروزه حتی مردم فقیر ترین طبقه در آمریکا نسبت به تقریباً هر کدام از مردمی که در قرن هجدهم می زیسته اند و بیش از دو سوم جمعیت حال حاضر جهان، زندگی بهتری دارند.
وقتی می شنویم که مردم نسبت به نابرابری گله می کنند، بایستی از خودمان بپرسیم: آیا واقعاً نسبت به فقر احساس نگرانی می کنند یا نسبت به ثروتمندان خشمگین هستند؟ این تفاوت به این صورت قابل بیان است: زمانی که کسی از این “شکاف” گله می کند، از او بپرسید که آیا چنانچه پولدارتر شدن ثروتمندان، به بهبود وضعیت فقیرترین ها در میان ما بیانجامد، تمایلی به آن خواهد داشت؟ در صورتی که جواب “نه” باشد، او خود پذیرفته است که دغدغه اصلی وی آن چیزی است که در اختیار ثروتمندان قرار دارد و نه آن چیزی که در اختیار فقرا قرار ندارد. اما چنانچه جواب “بله” بود، دیگر این “شکاف” بی معنی خواهد بود. در اینصورت شما بایستی در مورد دغدغه های مشروع، مانند بهترین روش های بهبود وضعیت فقرا بدون پرداخت نقدی به آنها، که از آنها محجورینی برای دولت خواهد ساخت، با او صحبت کنید. به بیانی دیگر، موضوع بحث معناداری که باید داشته باشیم “فقر مطلق” است و نه فقر نسبی.
در بخش گسترده ای از مباحثاتی که در مورد نابرابری درآمدی انجام گرفته است، یک پویایی عاطفی بنیانی در کار وجود دارد. ممکن است به نظر کسی داشته های او کمتر از دیگران بوده و در نتیجه احساس حسادت کند. گروهی نیز ممکن است فکر کنند که دارایی بیشتری در مقایسه با دیگران در اختیارشان قرار داشته و از این بابت احساس گناه کنند. در نهایت، گروهی نیز ممکن است شاهد آن باشند که کسی بیشتر از دیگری دارد و در نتیجه نسبت به این موضوع احساس خشم کنند. حسادت، گناه و خشم. آیا این نوع احساسات باید پیشران سیاست های اجتماعی باشند؟ آن زمان که شروع به درک ریشه های ثروت کنیم، منظور کارآفرینان صادق و مباشران سرمایه در یک اکوسیستم نابرابر توارثی است، می توانیم یاد بگیریم که احساسات عمدتاً ابتدایی خود را پشت سر بگذاریم.