مسأله‌ی امکان: حکومت‌داری رقابتی به مثابه یک فرآیند اکتشاف

—مترجم: حسین کاظمی یزدی

پیش‌گفتار: آیا حقوق به مثابه‌ی قواعدی که دامنه‌ی رفتار مناسب انسان‌ها را در نسبت با یکدیگر تعیین می‌کند، تعریفی ازلی دارد؟ آیا مرزهای حق مالکیت فارغ از شرایط زمان و مکان است؟ آیا دیگر معلوم شده است که بهترین سازوکار حقوقی برای تنظیم حیات سیاسی جوامع کدام است؟ آیا رقابت فقط و فقط به کار کشف طرح‌های اقتصادی می‌آید، اما برای تشخیص بهترین ترتیبات نهادی غیربازاری نیازی به یک فرآیند اکتشاف نیست؟ هایک درباره‌ی این پرسش‌ها چگونه می‌اندیشیده است؟ این‌ها پرسش‌هایی است که زَکِری کَسِرِس کوشیده بدان‌ها پاسخ دهد. وی یک ترک‌تحصیل‌کرده‌ی دبیرستان است و اینک مدیر اجرایی مؤسسه‌ی استارت‌آپ سیتیز. سخنرانی کوتاه او درباره‌ی شهرهای آزاد را می‌توانید از اینجا تماشا کنید و گفتگویی با او را اینجا بخوانید. اصل مقاله‌ی زیر را می‌توانید در اینجا بیابید.

زکری کسرسدر این مقاله برآنم که بگویم می‌توانیم در آثار هایک ایده‌ای مهم و در عین حال کم‌ترشناخته را بیابیم که آن را «مسأله‌ی امکان» می‌نامم. اگر خلاصه بگویم، مسأله این است که نظام‌های تکاملی پیچیده، از جمله نظام‌های اقتصادی، عمدتاً با «فضاهای طراحی» (design space) عظیمی روبه‌رو هستند که باید در آن‌ها در پیِ ترتیباتی سازگار [با شرایط زمان و مکان] بگردند. این‌جاست که پای استدلال‌های سنتی هایک حول چالش‌ جهل [این‌که هیچ انسانی علم به همه‌ی دانش پراکنده در جامعه ندارد] و چالش پیچیدگی [این‌که درهم‌تنیدگی نظم‌های تکاملی فراتر از قوه‌ی فهم ما است] در اقتصاد سیاسی به میان می‌آید. سازگار شدن سریع یک نظام اجتماعی [با شرایط زمان و مکان] نیازمند وجود یک رقابت بین ادله‌ی «علمی» است—نه ادله‌ی ایدئولوژیک یا اخلاقی. ابتدا با استفاده از تمثیلی برگرفته از زیست‌شناسی و نظریه‌ی پیچیدگی (complexity theory)، این مسأله را توضیح می‌دهم. دوم از آن، ادعا دارم که این مسأله باوری اصلی را در اقتصاد سیاسی هایک شکل می‌دهد. در نهایت، به‌طور خلاصه نتیجه می‌گیرم که «مسأله‌ی امکان» در اقتصاد سیاسی هایک، بیان‌گر تعهدی است نه تنها به بازارهای رقابتی برای کالاهای اقتصادی، که همچنین تعهدی است به یک بازار رقابتی عالی‌مرتبه‌تر در عرصه‌ی تولید قانون و حکومتداری.

 

«… مسأله‌ی اقتصادی یک جامعه اساساً مسأله‌ی انطباق‌ سریع با تغییرات در شرایط خاص زمان و مکان است.»

فردریش هایک در «کاربرد دانش در جامعه»

جستجوی کتابخانه‌های بابل، مندل و اسمیت
خورخه لوئیس بورخس، در ۱۹۴۴ داستان کوتاهی به‌نام کتابخانه‌ی بابل نوشت. این داستان استعاره‌ای است که خیلی‌ها بعد از بورخس از آن برای فهم ایده‌ی تکامل استفاده کرده اند. از این مفهوم به‌ویژه برای فهم کاوش عظیم انتخاب طبیعی که به پیچیدگی زیست‌شناختی می‌انجامد، مدد گرفته شده است.

بورخس از ما می‌خواهد کتابخانه‌ای با تمامِ کتاب‌های پانصد صفحه‌ایِ ممکن را در نظر آوریم؛ همه‌ی کتاب‌هایِ ۵۰۰ صفحه‌ای که نگارش‌اش به زبان انگلیسی در عالم امکان می‌گنجد. اگر بخواهیم می‌توانیم این قید ۵۰۰ صفحه را نیز برداریم و کتابخانه را دلبخواهانه گسترش دهیم. بیشتر کتاب‌های این کتابخانه، فاقد معنا هستند. این کتابخانه شامل فهرستی کامل از همه‌ی ترکیب‌های ممکن از واژگان انگلیسی است؛ و همان‌طور که احتمالاً انتظار دارید، بیشترشان خزعبل هستند. اما در کتابخانه‌ی بابل، در میان این همه کتاب یاوه و بی‌معنی، مجموعه‌ای دقیق از آثار شکسپیر هم وجود دارد. کتاب مقدس و دُن کیشوت هم آنجا هست. کتابخانه‌ی بابل واقعاً عظیم است: تعداد کتاب‌ها بسیار بیش از تعداد اتم‌های جهان است.

در این کتابخانه با مشکل بزرگی روبه‌رو هستیم: یافتن کتابی بامعنی در این گستره بسیار دشوار است. رمانی خواندنی در این دریای یاوه‌گویی‌ها گم می‌شود. نام فنی این کتابخانه «فضای طراحی» (design space) است. [فضایی است از همه‌ی طرح‌های ممکن.] روشن است که این کتابخانه صرفاً جنبه‌ی نظری دارد و نمی‌توانیم از آن دیدن کنیم. اما «طرح‌هایی» که در این کتاب‌ها وجود دارد، همه‌یِ ترکیباتی هستند که در چارچوب محدودیت‌های سیستم—در این مورد، قید پانصد‌صفحه بودن و به زبان انگلیسی بودن کتاب— منطقاً ممکن بوده اند.

چطور می‌توانیم سوزنی را در این انبار کاه بیابیم؟ چطور می‌توانیم در این کتابخانه کتاب‌هایی را بیابیم که دارای یک معنی یا یک «نظم» باشند؟

دنیل دِنِت از این تمثیل برای زیست‌شناسی استفاده می‌کند. گزینش داروینی مدت‌های مدید در این فضای طراحیِ حیاتِ زیست‌شناختی کاویده است. محتوای کتاب‌ها، نه حروف و کلمات، که دی‌ان‌ای است. گزینش طبیعی از میان این ترکیبات الک می‌کند. فقط برخی از اَشکال زندگی سازگار با محیط‌‌شان هستند. این اَشکال سازگاری‌پذیرند و قابلیت بقا دارند. همه‌ی اشکال «بی‌معنیِ» زندگی میرا هستند. رقابت داروینی در اینجا همان استراتژی جست‌وجوی در میان طرح‌های ممکن در فضای طراحی است.

با گذر زمان با طبقه‌بندی و کنار گذاشتنِ یاوه‌ها، راه خود را در کتابخانه پیدا می‌کنیم.

مسأله‌ی امکان
اریک بین‌هوکرِ اقتصاددان از این تمثیل برای درک بازارها استفاده می‌کند. او فضای طراحی اقتصاد را کتابخانه‌ی اسمیت می‌نامد. این کتابخانه شامل تمام برنامه‌های تجاری ممکن است و به جای دی‌ان‌ای یا کتاب‌های پانصدصفحه‌ای، از فن‌آوری‌های فیزیکی (مثل خطوط تولید) و فن‌آوری‌های اجتماعی (مثل شرکت‌ با مسئولیتِ محدود) ساخته شده‌ است.

همه‌ی این کتابخانه‌ها بخشی از مقوله‌ای وسیع‌ترند که می‌توانیم آن را «مسأله‌ی امکان» بنامیم.

در نظامی به‌قدر کافیْ پیچیده، کنش‌گران با تعداد بیشماری از ترکیبات ممکن روبه‌رو هستند که برخی‌شان معنی‌دار اند؛ یعنی با شرایط زمان و مکان انطباق دارند. این کنش‌گران به هیچ طریق نمی‌توانند پیش‌بینی کنند که کدام‌یک از ترکیب‌ها سازگارپذیرند و کدام‌یک نه.

متأسفانه برای کسانی که در کتابخانه جست‌وجو می‌کنند، هر «کتاب»ی که به‌طور تصادفی انتخاب ‌شود، بیش از آنکه سیگنالِ راهنما باشد، پارازیت است. بنابراین، این کتاب طرح سازگارناپذیر و مردود خواهد بود. این چالش برای کنش‌گرانِ سیستم و به‌طور کلی برای کل سیستم به این مسأله تبدیل می‌شود که: چطور می‌توان، به سریع‌ترین نحو ممکن، در این کتابخانه‌ی مرکب از ممکناتِ بی‌شمار، در میان پارازیت‌ها در پی سیگنال معنادار بگردیم؟

یک استدلال این است که نیاز ما به بازار نه برای «کارآیی»، بلکه برای این است ‌که بتوانیم از عهده‌ی [جستجو در] این کتابخانه برآییم. برای جست‌وجو در این کتابخانه‌ی غول‌آسا و یافتن نقشه‌هایی که انطباق [با شرایط زمان و مکان] داشته باشند، به آزمون و خطای کسب‌وکارهای رقابتی نیاز داریم. وقتی دیگران آن طرحی را که با شرایط انطباق دارد، کشف می‌کنند، کل سیستم منتفع می‌شود.

هرچند که این استدلالِ هایک به‌خوبی با دیگر تفاسیرش از مسأله‌ی جهل تطابق دارد، مسأله‌ی جستجو در این کتابخانه همان «مسأله‌ی [متعارف] دانش» هایکی نیست. بلکه ایده‌ی این «مسأله»—یعنی این‌که مسأله‌ اصولاً جست‌وجو در فضایی است که بیشتر طرح‌های موجود در آن پارازیت‌هایی ناسازگار هستند—ایده‌ی مکمّل قدرتمندی برای ایده‌‌ی «مسأله‌ی دانش» هایک است.

هایک آشکارا این مسأله را درک می‌کند؛ هرچند آن را به شکل دیگری توصیف کرده است. او در «قانون اساسی آزادی» می‌نویسد:

«هر سازمانی [یعنی هر گونه نظم انسانی مصنوع] استوار است بر تکه‌ای خاص از دانش؛ سازمان یعنی تعهد به هدف و روشی «خاص» [نه عام]، اما حتی سازمانی که برای افزایش دانش طراحی شده‌ است، تنها تا جایی مؤثر است که آن دانش و باورهایی که سازمان استوار بر آن‌ها طراحی شده، درست باشند… و اگر باورهایی که ساختار سازمان بر آن بنا شده با فکتی در تعارض بیفتد، این تعارض خود را در شکست و فروپاشی سازمان و مغلوب شدن‌اش توسط نوعی دیگری از سازمان نشان خواهد داد.»

خلاصه اینکه، اگر تنها و تنها با برداشتن یک کتاب از روی قفسه‌ و خواندن آن است که می‌توانیم بی‌معنی و یاوه بودن‌اش را تشخیص بدهیم، پس در این صورت هرچه سریع‌تر بتوانیم کتاب‌های بی‌معنی را بیابیم و کنار بگذاریم، سریع‌تر می‌توانیم به آن‌چه با [شرایط زمان و مکان] منطبق است، دست یابیم.

«مسأله‌ی امکان» را نمی‌توان با فن‌آوری، با برنامه‌ریزی مرکزی، یا با هر روش دیگری حل کرد. راه‌حل چیزی نیست الا یافتن یک استراتژی برای جست‌وجوی مؤثر در کتابخانه که به سریع‌ترین نحو ممکن بتواند یاوه‌ها را فیلتر کند.

در اینجا مبنایی برای لیبرالیسم کلاسیک هایک می‌یابیم: نظام‌های انحصاری مردود اند چون الگوریتم‌ مناسبی برای جست‌وجو در کتابخانه نیستند [اصلاً الگوریتمی برای جستجو نکردن اند]. این سخن برآمده از رجحانی سیاسی نیست یا به اخلاق ربطی ندارد؛ بلکه پاسخی «علمی» است به مسأله‌ی «فضای طراحی» گسترده.

اصولاً با فروپاشیدن سازمان‌ها است که ما کسب دانش می‌کنیم و درس می‌گیریم. تنها راه کنار آمدن با «مسأله‌ی امکان» انجام آزمون و خطا در رقابتی شدید است.

لیبرالیسم کلاسیک، رقابت و کتابخانه‌ی هایک
هایک می‌نویسد: «رقابت مهم است اصولاً به این خاطر که رقابت یک فرآیند اکتشاف است که به‌موجب آن کارآفرینان دائم به جست‌وجو هستند.» رقابت برای «کشفِ واقعیت‌هایی» است که بدون رقابت «ناشناخته خواهند ماند». ما بدون رقابت با جهلی مهارنشدنی و فزاینده روبه‌رو می‌شویم.

اما هایک می‌گوید «سازمان‌ها بر دانشی خاص [و محلی] استوار هستند»، و سازمان‌ هایک اعم از «بنگاه‌ تجاری» است. یعنی که «مسأله‌ی امکان» صرفاً مسأله‌ای اقتصادی نیست. این مسأله‌ی اقصاد سیاسی هایک است—شاید هم یگانه مسأله‌ی او. هایک یک لیبرال کلاسیک جزم‌اندیش‌ نبود. او نظریه‌پردازی تکاملی‌ است که «مسأله‌ی امکان» را تشخیص داده است:

«استدلال در دفاع از آزادی… استدلالی است در رد همه‌ی اشکال سازمانی مبتنی بر انحصار و امتیاز ویژه؛ استدلالی است در رد استفاده از زور در منع دیگران از تلاش در آزمودن راه‌های بدیل برای بهتر عمل کردن.»

از نظر هایک، پی‌ریزی ساختار یک نظام اجتماعی از دو حال خارج نیست: یکی آن است که در آن «امکان این هست که روش‌های بدیل بر مبنای نگرش‌های متفاوت یا اعمال متفاوت آزموده شوند»؛ و دیگری آن است که «در آن یک قدرت واحد این حق و اختیارِ انحصاری را دارد تا دیگران را از آزمودن باز بدارد.»

استدلال هایک علیه انحصارگرایی، استدلالی است برای حلِ «مسأله‌ی امکان»:

«آن‌گاه که چنین حقوقِ انحصاری برای برخی اشخاص یا گروه‌های خاص بر اساسِ این فرض برقرار شود که دانش ایشان از دیگران برتر است، روند تکامل دیگر استوار بر آزمودن و تجربه کردن نخواهد بود، و آنگاه باورهای متدوال در زمانی خاص، به مانعی برای بسط و توسعه‌ی دانش [در شرایط زمانی دیگر] تبدیل می‌شوند.»

اگر این‌گونه است که هر از گاه یک سازمان استوار بر دانشی «خاص» منسوخ می‌شود، چون محیط آن دانش خاص را «ابطال» کرده است—زیرا که شرایط تغییر می‌کنند و انتخاب از فضای طراحی‌ای پُرپارازیت و سطحی انجام می‌شود—آنگاه چرا نظام‌های حقوقی و حکم‌رانی با همین «مسأله‌ی امکان»‌ روبه‌رو نباشند؟ هر ترتیبات سازمانی مشخصی، احتمال دارد پارازیت باشد، نه سیگنال.

این مسأله ممکن است به گوش لیبرال‌های کلاسیکی که به مزیت‌های یک نظم نهادی خاص باور یافته‌اند، ناخوش‌آیند آید.

هایک اعتقاد دارد که جزئیات نظم لیبرال هنوز در معرض تغییر است. او به‌جایِ «اطمینان به ضرورت مطلق» [حقوق] مالکیتِ خصوصی از «جهل شدید ما از اَشکال مناسب تعیین حدودِ حقوق مختلف» سخن می‌گوید. قواعد [مناسب برای رفتار] امروز «از دل آزمون و خطای پیوسته‌ی ”تجربه‌ی“ همیشگی در حوزه‌هایی سربرمی‌آورد که در آن اَشکال مختلف نظم یکدیگر را به چالش می‌کشند.»

هایک می‌گوید «امروز، مفاهیم سنتی حقوق مالکیت را مجموعه‌ای بسیار پیچیده و اصلاح‌پذیر باید دانست که مؤثرترین ترکیبات‌شان هنوز در همه‌ی حوزه‌ها کشف نشده‌اند.»

«مسأله‌ی امکان» تمثیل نهایی را به ما عرضه می‌کند، که می‌توانیم آن را «کتابخانه‌ی هایک» بنامیم. این کتابخانه شامل همه‌ی ترکیب‌های [ممکن از] فن‌آوری‌ها است؛ یعنی ترکیب‌هایی از فن‌‌آوری‌های فیزیکی (مثل ماشین رأی‌گیری و تجسس) و فن‌آوری‌های اجتماعی (مثل نظامِ‌ اکثریت‌ ساده، قانون عرف یا حقوق مدنی) که می‌توانند نظمی اجتماعی ایجاد کنند. این کتاب‌ها را که محتوای‌شان به جای ترکیب کلمات ترکیب فن‌آوری‌ها است، «قوانین اساسی» می‌نامیم. اساساً این چیزی نیست جز یک فضای طراحی عظیم از نظم‌های اجتماعی.

اگر «مسأله‌ی امکان» را جدی بگیریم، و ‌بینیم که چطور نگاه از این منظر به موضع سفت‌وسخت هایک در برابر سازمان انحصاری راه می‌برد، آنگاه پرسشی که پیش می‌آید این است که چرا این استدلال را به قوانین اساسی و خودِ نظم‌های اجتماعی تعمیم ندهیم؟

خلاصه اینکه لیبرالیسم کلاسیکِ هایک تعهدی به لیبرالیسمِ [مضیقِ] مالکیتِ خصوصی نیست؛ بلکه تعهدی است به قاعده‌ای عالی‌تر در خصوص ساختِ نظام‌هایی که به انسان اجازه می‌دهند با نایقینی، جهل و «مسأله‌ی امکان» کنار بیاید.

مالکیت خصوصی ستون فقرات یک سیستم قدرتمند، یعنی بازارها، است که به ما اجازه می‌دهد برای حل «مسأله‌ی امکان» در اقتصاد پاسخ بجوییم.

ولی اگر این تعهد را جدی بگیریم، هایک راه را برای همه‌ی اشکال آزمون و تجربه‌ی سازمانی باز می‌گذارد؛ از جمله برای سازمان‌های حقوقی و سازمان‌هایِ سیاست عمومی که خود به بازار شکل می‌دهند.

اگر برای یادگیری باید رقابتی قدرتمند، شکست و آزمون و خطا داشته باشیم؛ اگر نمی‌توانیم انحصارگرایی را تحمل کنیم به این دلیل که ما را در گوشه‌ی «کتابخانه» به دام می‌اندازد و از جستجو باز می‌دارد؛ آنگاه پرسشی که هایک برای قرن بیست و یکم مطرح می‌کند، این است: جهانی که قانون رقابتی و حکومت‌داری رقابتی شکل بدهد، چگونه جهانی است؟ این تعمیمِ منطق ایده‌ی اوست و هیچ اقتصاددان دیگری به اندازه‌ی هایک برای بحث در این جبهه مجهز و شایسته نیست.