—مترجم: مهدی بنواری
کسی که با آزادیخواهان دمخور باشد، از ایشان بیان این تمنا را زیاد شنیده است که «مرا به حال خود رها کن.» از دیدگاه سیاسی این امر اغلب به این معنی است که «اگر فقط مردم سرشان را از کار یکدیگر بیرون بکشند و همدیگر را به حال خود رها کنند، دنیا بسیار محل بهتری خواهد شد.» یا این که «دست از سر من بردارید تا من، آن طور که میخواهم، به کار خودم برسم.». حال اگر در کشوری زندگی کنید که بودجهی بخش دولتیاش چهار تریلیون دلار باشد و مأموران حراست فرودگاهها (به عبارتی کارمندان حقوقبگیر «سازمان مدیریت امنیت حمل و نقل») به خودشان حق میدهند سرتا پای هر بچهی شش سالهای را که پایش به فرودگاه میرسد، بازرسی بدنی کنند و متعرض امنیت روانی کودک شوند و مأموران بهداشت دولتیِ بیکارِ نخود هر آش که سرشان به کار غذا خوردن دیگران است به دنبال بال کبابیهای عزیز من بیفتند، در این صورت همدردی و همحسی با کسانی که میخواهند به حال خود بمانند، کار چندان دشواری نیست. ناسلامتی، خود من در اعتراض به آفسایدهای مکرر دولت در زمینه تعدی به حقوق و تجاوز به حریم افراد، یک پرچم «گدسدن» [پرچم قدیمی و تاریخی آمریکا که تصویر یک مار زنگی چنبره زده را روی زمینهای زرد نشان میدهد. زیر تصویر مار این عبارت درج شده است: «روی دمم پانگذار».] را به دیوار دفترم نصب کردهام.
با وجود تمام این حرفها، در وضعیت فعلی وقتی که دعوی آزادیخواهی ما به درخواست به حال خود وانهاده شدن استحاله یافته است، به نظر من آزادیخواهان با تأکید بر این معنا هم مرتکب اشتباه ماهوی میشوند و هم اشتباه سخنسنجانه، اشتباهی که مایهی خسران و آه و افسوس خواهد شد. آنچه گفته شده بخشی از مشکلی عامتر و همهگیرتر است که جیمز پرون در پستی فوقالعاده در بلاگش، آن را «منآزادخواهی» نامیده است. وی میگوید: «آزادیخواهی هم میتواند چنان درونگرا و پرهیزگار [توضیح: انتخاب این کلمه اشتباه نیست. پرهیزگاری کنایه از گوشهنشینی زاهدانه است و فکر میکنم منظور نویسنده هم کنایهای به همین امر بوده باشد.] شود که به صورت موردی از آزادی برای من بدل شود، که از هر گونه نشانهای از مطالبهی آزادی برای دیگرانی که شبیه من نیستند بری باشد.» پرون با در نظر گرفتن این وضعیت به عنوان فرض و شرایط اولیه، استدلالی مجابکننده میآورد مبنی بر اینکه «امروز آزادیخواهی باید بیشتر دلنگران آزادی ستمدیدگان مزمن تاریخی بوده و از درجهی اهمیت و تأکید آزادی در ترجیحهای کوچک شخصی بکاهد.»
از دید من حق با او است و به همین دلیل در نظر دارم طی بحثی تکمیلی علیه رتوریکِ «مرا به حال خود رها کن»، آن را با استدلال رد کنم. اگر بخواهم موضعم را به زبان ساده بگویم، میگویم که من اصلاً دوست ندارم که مرا به حال خود بگذارند. دوست ندارم کنار بکشم و فکر نمیکنم حتی در دنیای آرمانشهر لیبرتارین هم، دنیایی باشد که در آن ما یکدیگر را به حال خود بگذاریم. من شخصاً ترجیح میدهم در دنیایی زندگی کنم که خانوادهام، دوستانم و اجتماع مرا در وقت نیاز به حال خود رها نکنند؛ بلکه نوعی التزام و تعهد هم در یاری رساندن به من داشته باشند. در عوض امیدوارم اگر روزی ورق برگشت و هر یک از آنها نیازمند یاری بودند، کمک مرا با شادی قبول کنند و نخواهند که به حال خود رها شوند. دنیایی که در آن همهی ما یکدیگر را به حال خود رها کنیم، بیشتر ویرانشهری دیستوپیایی است تا آرمانشهری یوتوپیایی. حتی اگر این دنیا، دنیایی باشد که در آن همه به همان صورتی آزاد باشیم که آزادیخواهان آرزو میکنند.
اهداف خوب، وسیلههای بد
برای من یکی از متقاعدکنندهترین استدلالها در دفاع از آزادی آن است که آزادی ما را قادر میسازد تا راههای تازهی خلاقانه و موثرتری برای کمک به یکدیگر و مراقبت از یکدیگر کشف کنیم. مشکل برنامههای خدمات رفاه اجتماعی دولتی در نادرستی قصد و نیت کمکرسانی به دیگرانی که نیازمند آن کمک هستند نیست؛ بلکه در این است که وسیلهای که انتخاب شده است برای هدف مزبور نامناسب است. این قبیل برنامهها به طور ذاتی غیرشخصی، ماشینی و دیوانسالارپرور هستند. در نتیجه این برنامهها قهراً به آن سو میروند که بهناچار تبدیل به محملِ کسانی شوند که برنامهها را اجرا میکنند و در واقع سود واقعی به این افراد میرسد و نه به کسانی که در اصل نیازمند هستند.
در این دیوانسالاریها مطالبهی به حال خود نهاده شدن قابل فهم است. اما دلیل این امر آن نیست که تلاش برای کمک به دیگران نادرست باشد یا دنیایی که در آن همه به حال خود نهاده شویم جای مطلوبی باشد. دلیل این محاجه این است که تنها افراد آزاد و مسولیتپذیر اند که میتوانند به طور موثر به کسانی کمک کنند که به این کمک نیاز دارند. تنها کمک آحاد آزاد و مسئول است که به حال نیازمندان واقعی مؤثر واقع میشود. همچنین درباب بسیاری دیگر از جنبههای جامعهی آزاد هم بهترین نتیجه آن زمانی حاصل میشود که مردمی مجهز به دانش اوضاع و شرایط و امکانات محلی با انگیزهی بالا، آستین بالا زده و زیر کار را بگیرند. وقتی کسی نیازمند کمک باشد، قدرتی که در موقعیت تشخیص این نیاز و تعیین بهترین روش و نوع کمک به فرد نیازمند است، نه دیوانسالاری دوردست و کُند دولتی، بلکه پرستشگاهها [حسینیۀ محل، مسجد محل، کلیسای محل، …]، حلقۀ خویشاوندانِ خونی، خانواده و فامیل و بستگان و آشنایان و حلقههای دوستی و امثال آن است.
همیاری متقابل
دیوید بیتو، تاریخنگار، در کتاب وزین خود «از همیاری تا تشکیلات رفاه دولتی»، مستنداتی ارایه میکند که بر اساس آن پیش از آن که تشکیلات رفاه اجتماعى دستگیرى از بینوایان در دولت شکل بگیرد، بیشتر مردم در زمان سختی و نیاز به همین شیوه کمک دریافت میکردند. یعنی یاری متقابل گروههای خویشاوندی یا همکیشی یا اخوت یا دوستی و مانند آن. این سیستمهای نامتمرکز و اغلب زیرکانه و دقیق کار خود را به بهترین شیوه انجام میدادند و سیاهپوستان دوران قانون جیم کرو (قانون تفکیک نژادی بر اساس رنگ پوست) به همین روش توانستند شبکهی کمکرسانی و یاریگری منحصر به فرد خود را خارج از حمایت ساختار اجتماعی نژادپرستِ غالب شکل دهند. آزادی نسبی آن دوران با توجه به همیاری متقابل، تدبیر چنان نوعی از راهکاری موثر خلاقانهای را باعث شد که انسان در فرایند پیشرفت اجتماعی انتظار دارد.
وقتی لیبرتارینها عبارت «دست از سرم بردار» را به کار میگیرند، باعث پا گرفتن و تقویت کلیشهی منفی آدم خودخواهِ خودپسندی میشوند که در قید و بند بینوایان و نیازمندان نیست. این راهِ کشاندن مردم به فلسفهی آزادی نیست. آزادیخواهانی که بخواهند که به حال خود وانهاده شوند و تنها گذاشته شوند، خیلی زود خود را در عرصهی برهوت سیاسی و فکری تنهای تنها خواهند یافت. زیرا از فرصت دیده شدن در کنار دلمشغولی برای انسانهای همنوع ما چشم پوشیدهاند.
***
استیون هورویتز استاد اقتصاد در دانشگاه سنت لورنس و نویسندهی کتاب «بنیانهای خُرد و اقتصاد کلان: دیدگاهی اتریشی» است.