—مترجم: حسین کاظمی یزدی
پیشگفتار: تصور کنید ۱۸۴۸ میلادی است؛ پاریس، مجمع ملی فرانسه. فردریک باستیا از کرسی خود در جناج چپ مجمع ملی برخاسته است، و دارد دربارهی سیاستهایی سخن میگوید که قرار است دولت موقت جمهوری به ریاست دولامارتین شاعر به اجرا بگذارد. سخنرانی به جای اینکه محتوای سیاسی داشته باشد، معطوف به رد مغالطات اقتصادی است.
یک کشور مشابه یک انسان است. وقتی انسانی میخواهد رضایتی حاصل کند، مجبور است ببیند که آیا ارزش هزینههای آن را دارد یا نه. برای یک کشور امنیت بزرگترین موهبت است. اگر برای کسب آن لازم باشد که صد هزار انسان بسیج شوند و صد میلیون فرانک خرج شود، من مخالفتی ندارم. این حرفی متین است. امنیت موهبتی است که به بهای فداکاری بهدست میآید.
اجازه بدهید هیچ سوءتفاهمی در مورد نکتهای که میخواهم بگویم وجود نداشته باشد.
یک قانونگذار پیشنهاد میکند که صد هزار سرباز مرخص شوند، که این امر صد میلیون فرانک از مالیاتهای مالیاتدهندگان کم میکند.
فرض کنید خودمان را ملزم کنیم که به او پاسخ دهیم: «این صد هزار سرباز و آن صد میلیون فرانک برای امنیت ملی ما ضروریاند. این یک فداکاری است. بدون این فداکاری فرانسه در اثر تفرقهی داخلی یا تهاجم خارجی تکهپاره خواهد شد.» تا اینجا من به این استدلال هیچ اعتراضی ندارم که میتواند درست یا غلط باشد، اما از لحاظ تئوریک هیچ کفرگویی اقتصادی در آن نیست. کفرگویی زمانی آغاز میشود که نفس فداکاری به عنوان یک مزیت [اقتصادی] جا زده شود، چون برای فرد سود به ارمغان میآورد!
حال اگر اشتباه نکرده باشم مؤلف این پیشنهاد هنوز از روی سکوی مجلس پایین نیامده است که یک سخنران از جا بر میخیزد و میگوید:
«صد هزار مرد را مرخص کنیم؟! چه فکر میکنید؟ چه بر سر آنها خواهد آمد؟ آنها چگونه زندگی کنند؟ با عایدیشان؟ مگر نمیدانید که بیکاری در جامعه غوغا میکند؟ نمیدانید که عرضهی نیروی کار در همهی صنایع متورم شده است؟ آیا میخواهید این سربازها را هم در بازار رها کنید تا رقابت افزایش یابد و نرخ دستمزدها کاهش یابد؟ در زمانی که امرار معاش اینقدر سخت است، آیا جای خوشوقتی نیست که دولت بالاخره دارد به صدهزار نفر نان میدهد؟ به علاوه، در نظر بگیرید که ارتش شراب، لباس و تسلیحات مصرف میکند، بنابراین برای کارخانهها و شهرهایی که پادگانها در آنها مستقر هستند، ایجاد اشتغال میکند و برای پیمانکاران بیشمار ارتش و خردهفروشانی که سربازان مشتریانشان هستند، این چیز کم از نعمت الهی ندارد. آیا به خود نمیلرزید که ایدهی به پایان رساندن این فعالیت اقتصادی بزرگ را مطرح میکنید؟»
این سخنرانی به نفع حفظ صد هزار سرباز به اتمام میرسد نه به این دلیل که کشور به خدمات ارتش نیاز دارد، بلکه به دلایل اقتصادی. این ملاحظات است که من میخواهم رد کنم.
صد هزار مرد که صد میلیون فرانک هزینه به مالیاتدهندگان تحمیل میکنند، به همان اندازه برای عرضهکنندگان کالا سودی فراهم میکنند که این صدمیلیون فرانک امکان آن را میدهد؛ این چیزی است که دیده میشود.
اما صد میلیون فرانک از جیب مالیاتدهندگان میآید و امکانِ امرار معاش را از مالیاتدهندگان و عرضهکنندگان کالاهای آنان به اندازهی صد میلیون فرانک میگیرد: این آن چیزی است که دیده نمیشود. محاسبه کنید، آمار و ارقام ارائه دهید و به من بگوئید که در این کار چه سودی برای عموم مردم وجود دارد. من به سهم خودم به شما خواهم گفت که ضرر آن در کجاست و برای ساده کردنِ بحث به جای صحبت کردن از صد هزار مرد و صد میلیون فرانک اجازه دهید در مورد یک مرد و هزار فرانک صحبت کنیم.
فرض کنید در روستای الف هستیم. سربازگیران میچرخند و یک مرد را به سربازی فرا میخوانند. ممیزان مالیات میچرخند و هزار فرانک جمع میکنند و آن مبلغ به شهر متز منتقل میشود، یعنی مقدر میشود که یکی دیگری را به مدت یک سال بدون انجام دادن هیچکاری زنده نگه دارد. اگر شما فقط به متز نگاه کنید، بله حق با شماست: این رویه بسیار پرسود است. اما اگر چشمانتان را برگردانید و به روستای الف نگاه کنید قضاوت شما برعکس خواهد شد مگر اینکه نابینا باشید وگرنه خواهید دید که این روستا یک کارگر و هزار فرانک از دست داده است—هزار فرانکی که میتوانست در همان روستا خرج بشود و مایهی رونقِ کسبوکار شود. پس روستا به همان اندازه ضرر کرده است.
در نگاه اول به نظر میرسد که گویی خسارت جبران میشود. آنچه در آن روستا صورت میگرفت حال در متز صورت میگیرد و این تمام ماجرا است. اما ضرر در اینجاست. در آن روستا یک مرد کار میکرد: او یک کارگر بود؛ در متز او به چپ چپ و راست راست میکند: او یک سرباز است. مقدار پولی که هزینه میشود و در گردش است در هر دو مورد یکسان است اما در یکی سیصد روز کار مولد وجود دارد و در دیگری سیصد روز کار غیرمولد؛ البته به فرض آنکه آن بخش از ارتش برای امنیت عمومی ضروری نباشد.
حال مسألهی رفع بسیج عمومی مطرح میشود. شما به صد هزار کارگر اضافی، رقابت تشدیدشده و فشاری که بر نرخهای دستمزد اعمال میکند، اشاره کردید و این آن چیزی است که شما میبینید.
اما اینجا چیز دیگری است که شما نمیبینید. نمیبینید که به خانه فرستادن صدهزار سرباز به معنای دور انداختن صد میلیون فرانک نیست بلکه به معنای برگرداندن آن پول به مالیاتدهندگان است. نمیبینید که رها کردن صدهزار کارگر در بازار به این شیوه به معنای رها کردن همزمان صدمیلیون فرانک است که صرف کار آنان میشد. در نتیجه، همان تدبیری که عرضهی کارگران را افزایش میدهد—مرخص کردن سربازان—تقاضا را نیز افزایش میدهد؛ یعنی آنچه شما فکر میکنید که به کاهش دستمزدها منجر میشود، توهمی بیش نیست. شما نمیبینید که چه قبل و چه بعد از رفع بسیج عمومی صدمیلیون فرانک که مطابق با صدهزار مرد است وجود دارد؛ نمیبینید که تمام تفاوت در این است که قبلاً کشور صدمیلیون فرانک به صدهزار مرد برای انجام دادن هیچچیز پرداخت میکرد در حالی که بعداً آن پول را برای کار کردن میدهد. بالاخره نمیبینید که وقتی یک مالیاتدهنده پولش را چه به سربازی بدهد در مقابل هیچ چیز و چه به کارگری بدهد در مقابل یک چیز، تمام پیامدهای گردش این پول در هر دو مورد یکی است؛ اما در مورد دوم مالیاتدهنده چیزی دریافت میکند ولی در مورد اول چیزی دریافت نمیکند. نتیجه: ضرر تمامعیاری بیجبران برای کشور.
سفسطه بودن آنچه که در اینجا به آن حمله میکنم با تعمیم دادناش معلوم میشود—چیزی که سنگبنای تمام اصول نظری است. با در نظر گرفتن همهی جوانب، اگر افزایش حجم ارتش یک منفعت اقتصادی ملی است، چرا همهی جمعیت مرد کشور را به خدمت زیر پرچم فرا نمیخوانند؟
پسنوشت: بخش نخست از رسالهی «آنچه دیده میشود و آنچه دیده نمیشود» با عنوان «چه بر سر شیشهبرها خواهد آمد؟» پیشتر در بورژوا منتشر شد.