رذیلت‌ها جرم نیستند

—مترجم: محسن محمودی

 یادداشت سردبیر: لایسندر اسپونر (۱۸۸۷-۱۸۰۸) یک نظریه‌پرداز حقوقی، برده‌داری‌ستیزی پرشور، و فردگرایی رادیکال بود که شرکت پستی خود را برای مبارزه با انحصار دولت آمریکا در این زمینه به راه انداخت. وی در باب حقوق طبیعی، محاکمه با حضور هیأت منصفه، مالکیت معنوی آثار، پول کاغذی و بانک‌داری مقالاتی نوشت. برخی از مهمترین آثار وی عبارت‌اند از: رساله‌ای در باب محاکمه با حضور هیأت منصفه (۱۸۵۲)، مغایرت برده‌داری با قانون اساسی (۱۸۶۰)، عدم خیانت جلد ۱، ۲ و ۶ (۱۸۶۷،۱۸۷۰) که ترجمه‌ی چکیده‌ای از آن را پیشتر در اینجا منتشر کردیم، نامه‌ای به توماس ف. بایارد (۱۸۸۲) و نامه‌ای به گرور کلیولند (۱۸۸۶).

این رساله از دومین مجلدِ مجموعه‌ی دو جلدیِ آثار کوتاه و رساله‌های اسپونر با عنوان «آثار کوتاه و رسالات لایسندر اسپونر» انتخاب شده است.

تمایزی که اسپونر میان دو مفهوم «رذیلت» و «جرم» قائل می‌شود، تمایزی بسیار مهم است که در زمانه‌ی ما نیز مناسبتی بس سترگ دارد. «رذیلت» از نظر او فعلی است که فرد با ارتکاب آن به خود و دارایی خود لطمه می‌زند؛ از سوی دیگر «جرم» فعلی است که فرد با ارتکاب آن به دیگری و دارایی دیگری لطمه می‌زند. به باور او مقابله با جرایم است که در حوزه‌ی اختیارات پلیس و دادگاه قرار می‌گیرد و مقابله با رذیلت‌ها به آن‌ها ارتباطی ندارد. مطابق نظر اسپونر، آزادی فردی مستلزم این است که فرد به انجام اشتباه مختار باشد، چرا که اشتباه یکی از مهمترین ابزارهایی است که انسان از طریق آن خود و جهان پیرامون خود را می‌شناسد. او خواهان بیشترین حد ممکن آزادی برای انسان است تا او بتواند «رها و آزاد به آزمودن» در مورد شیوه‌ی زندگی خود تصمیم بگیرد. به بیانی دیگر، انسان در تعقیب تصوّر خود از سعادت آزاد باشد.

هنگامی که اسپونر این قاعده‌ی حقوق رومی را نقل می‌کند که «اگر کسی با رضایت قبول خطر کند، مستحق دریافت خسارت بابت زیان وارده نیست»در واقع از «جرایم فاقدِ قربانی» صحبت می‌کند، هر چند که از این اصطلاح استفاده نمی‌کند. اسپونر مسابقات مشت‌زنی، مبارزات تن به تن (دوئل)، کمک به اقدام برای خودکشی و… را جزء این به اصطلاح «جرایم فاقد قربانی» به شمار می‌آورد. اسپونر یادآوری می‌کند که آن کسانی که در زمان او به سبب نقض قوانین رذیلت‌ستیز‌ به زندان‌های آمریکا افتاده بودند، جانیان بزرگی نبودند.

 

لایسندر اسپونر۱.

«رذیلت‌ها» آن اعمالی هستند که فرد با انجام آن‌ها به خود یا دارایی خود زیان می‌رساند.

«جرایم» آن اعمالی هستند که فرد با انجام آن‌ها به دیگری یا دارایی او زیان می‌رساند.

«رذیلت‌ها» در واقع آن اشتباه‌هایی است که فرد در جستجوی‌اش در پی سعادت خویش مرتکب می‌شود. بر خلاف جرایم، در ارتکاب رذیلت‌ها هیچ سوءنیتی به آسیب به دیگران یا آسیب به اموال ایشان وجود ندارد.

در «رذیلت‌ها» جوهره‌ی جرم—که همانا نیّتِ آسیب رساندن به دیگری یا اموال‌ او باشد—موجود نیست.

این قاعده‌ای حقوقی است که بدون نیّتِ مجرمانه هیچ جرمی وجود ندارد؛ و این نیّت چیزی نیست جز قصد تعرض به دیگری و دارایی او. اما هیچ‌کس با چنین نیّتی مرتکب رذیلت نمی‌شود. فرد تنها در راهِ کسب لذت خویش و نه آسیب به دیگران است که مرتکب رذیلت می‌شود.

تا زمانی که این تفاوت آشکار میان رذیلت‌ها و جرایم از سوی قوانین شناسایی و به‌کار گرفته نشود، هیچ گاه بر روی زمین چیزی به نام حقوق فردی، آزادی یا مالکیت خصوصی وجود نخواهد داشت و هیچ‌کس نیز حق برابر به تصمیم‌گیری درباره‌ی زندگی خویش یا دخل‌وتصرف بر دارایی خویش نخواهد داشت.

اعلام رذیلت‌ها به عنوان جرم از سوی حکومت و کیفر دادن آن، تلاش برای ابطالِ طبیعت است و به همان اندازه مضحک است که کذب را حقیقت یا حقیقت را کذب بگوییم.

 

۲.

هر رفتار ارادی در زندگی انسان یا فضیلت‌مندانه است یا رذیلت‌مندانه. به بیان دیگر، در واقع هر رفتاری یا تطابق دارد با آن قوانین طبیعی ناظر بر ماده و ذهن که سلامت جسمی، ذهنی، احساسیِ انسان و کامروایی او به آن وابسته است، یا با آن قوانین در تعارض است. به بیان دیگر، هر رفتار انسان در زندگی در نهایت یا به خوشبختی او می‌انجامد یا به بدبختی او. و در همه‌ی عالمِ وجود نیز هیچ رفتاری از این قاعده مستثنا نیست.

گذشته از این، هر انسانی به لحاظ جسمی، ذهنی، احساسی و شرایط محیط زندگی از سایرین متفاوت است، بنابراین بسیاری از رفتارهای فضیلت‌مندانه که موجب خوشبختی یکی است، ممکن است برای دیگری رفتاری رذیلت‌مندانه باشد که موجب بدبختی است.

 

۳.

فهم و تشخیص این‌که برای هر کس، و در هر شرایط، کدام رفتارها فضیلت‌مند و کدام رذیلت‌مند هستند—به عبارت دیگر فهم و تشخیص این‌که برای هر کس، و در هر شرایط، کدام رفتارها موجب خوشبختی و کدام موجب بدبختی هستند—سترگ‌ترین و پیچیده‌ترین پرسشی است که برترین اذهان ممکن است متوجه یافتن پاسخ آن بشود یا تاکنون شده باشد. با این وجود، جستجوی پاسخ برای این پرسشِ سترگ چیزی است که خواست‌ها و نیازهای درونی و وجودی هر انسانی، به‌ضرورت، او را به سوی آن هدایت می‌کند—چه برخوردارترینِ انسان‌ها از قوه‌ی خرد باشد، و چه کم‌بهره‌ترین‌شان. در عین حال، آن پاسخ چیزی است که هر انسان، به‌ضرورت، باید خود از گهواره تا گور بجوید؛ چرا که هیچ کس دیگری غیر از خود انسان نمی‌تواند تمناها، ضرورت‌ها، بیم‌ها، امیدها، و رانه‌های طبیعت خود یا فشار ناشی از شرایط و محیط زندگی‌اش را بشناسد و درک کند.

 

۴.

اغلب اوقات نمی‌توان گفت آن دسته از رفتارهایی که «رذیلت» خوانده می‌شوند، به‌راستی به‌تمامی «رذیلت» هستند—مگر به درجات. به دیگر سخن، سخت بتوان گفت که فعل یا مجموعه‌ای از افعال که رذیلت خوانده می‌شوند، واقعاً رذیلت باشند، اگر چنان‌چه درجه‌ی ارتکاب آنها از حدی خاص فراتر نرود. لذا در همه‌ی موارد پرسش از فضیلت یا رذیلت پرسشی از کمیت و درجه است و نه پرسشی از خصیصه‌ی درونی یک رفتار، فی‌نفسه. این واقعیت، اگر نگوییم امکان کشیدن خطی دقیق بین رذیلت و فصیلت را توسط یک فرد در همه‌ی اوضاع و احوال و برای همه‌ی انسان‌ها به‌کلی از بین می‌برد، لااقل به دشواریِ آن می‌افزاید—فقط خود فرد است که بتواند برای خود آن خط تمایز را ترسیم کند، و بگوید که کجا فضیلت پایان می‌گیرد و رذیلت آغاز می‌شود. و این دلیل دیگری است که چرا پاسخ به پرسش میان فضیلت و رذیلت بایستی بر عهده‌ی هر فرد گذاشته شود تا خودش آن را تعیین کند.

 

۵.

رذیلت‌ها اغلب و حداقل در لحظه‌ی ارتکاب‌شان لذت‌بخش اند و اگر عمل به آنها طی سال‌ها و یا تمام عمر تداوم نیابد، کمتر خود را به عنوان رذیلت آشکار می‌کند. به‌واقع، رذیلت‌ها برای بسیار یا شاید اکثر کسانی که به آن‌ دست می‌زنند، هیچ‌گاه در طول دوران حیات‌شان خود را به عنوان رذیلت آشکار نمی‌کند. از دیگر سو، کارهای فضیلت‌آمیز عمدتاً سخت و ناگوار و مستلزم فدا کردن بخشی از لذت فرد هستند و نتایج نیکوی آن کارها که به اعتبارشان آن کارها در شمار فضیلت‌ها می‌آیند، اغلب چنان دور و مبهم است، که به‌واقع در دید بسیاری و به خصوص جوانان نامرئی هستند، و این ابهام و نامرئی بودن چنان است که به‌سختی بتوان به فراگیری و عمومی بودن آن فضیلت‌ها حکم داد. حقیقت این است که فیلسوفانی برجسته برای ترسیم آن خط تمایز میان فضیلت و رذیلت تلاش‌ها کرده اند که اگرچه کاملاً بیهوده نبوده، ولی دستاوردهای اندکی داشته است.

پس اگر تعیین این خط تمایز تا این اندازه دشوار و ناممکن باشد که چه‌چیزی رذیلت است و چه‌چیزی رذیلت نیست، و اگر تقریباً در همه‌ی موارد، تعیین دقیقِ مرز بین آنجا که فضیلت پایان می‌یابد و رذیلت آغاز می‌شود، ناممکن باشد، آنگاه اگر پاسخ یافتن برای این پرسشی‌ که هیچ‌کس جز خود فرد نمی‌تواند صادقانه پاسخ‌اش گوید، به خود او واگذار نشود تا آزادانه به‌تجربه آن را بجوید، فرد از والاترین حقِ انسانی خود محروم شده است؛ حقی که همانا حق تحقیق، تجسس، استدلال، آزمایش، قضاوت و اثبات این است که چه‌چیز برای «او» فضیلت است و چه‌چیز برای «او» رذیلت است. به بیان دیگر، اگر همگان آزادانه از این حق مهم برخوردار نباشند، پس حق فرد به عنوان انسانی صاحب قوه‌ی خرد به «آزادی و جستجوی خوشبختی» انکار شده است.

 

۶.

ما همه با جهل نسبت به خود و هر آن‌چه در اطراف‌مان است به دنیا می‌آییم. بر مبنای قانونی بنیادی از طبیعت‌مان، دائماً با میل به خوشبختی و هراس از درد برانگیخته می‌شویم. اما بایستی همه‌چیز را بیاموزیم—این‌که چه‌چیز خوشبختی را برای ما به ارمغان می‌آورد و چه‌چیز ما را از درد حفظ می‌کند. هیچ دو نفری را نمی‌توان یافت که از لحاظ جسمی، ذهنی و احساسی کاملاً شبیه به هم باشند، یا در واقع مقتضیات جسمی، ذهنی و احساسی ما برای کسب خوشبختی و احتراز از بدبختی منحصر به فرد است. پس هیچ‌یک از ما نمی‌توانیم درس ضروری خوشبختی و بدبختی، فضیلت و رذیلت را به جای دیگری بیاموزیم. هر کس باید خودش بیاموزد. انسان در فراگیری این درس باید آزاد باشد تا تمام آن تجربیاتی را بیازماید که مستلزم کاربست قوه‌ی قضاوت است. برخی از آزمایش‌های او موفق هستند و به واسطه‌ی آن موفقیت، فضیلت نامیده می‌شوند؛ برخی دیگر شکست می‌خورند و بدین سبب رذیلت خوانده می‌شوند. انسان از شکست‌های خود درس می‌گیرد همچنان که از موفقیت‌هایش. برای انسان، شکست و موفقیت، هر دو برای کسب دانش—از طبیعت او و جهان پیرامون او و سازگاری‌ها و ناسازگاری‌های میان آن دو—به‌قصد کسب خوشبختی و احتراز از بدبختی ضروری هستند. باید به انسان اجازه داده شود با رضایت خود این تجربیات را بیازماید، در غیر این صورت از کسب دانش و طبعاً تعقیب غایت و مسئولیت بزرگ زندگی‌اش باز می‌ماند.

 

۷.

برای انسان هیچ الزامی نیست که در آن مسأله‌ای که برای او اهمیت حیاتی دارد و هیچ‌کس به اندازه‌ی او در آن ذی‌نفع نیست، وقعی به سخن دیگری نهد یا تسلیم فرمان او شود. حتی اگر بخواهد هم نمی‌تواند به راحتی به نظرات دیگران تکیه کند، چرا که نظرات دیگران هم با هم متفاوت هستند. میلیون‌ها نفر طی نسل‌های متمادی به افعالی خاصی یا مجموعه‌ای از اقدامات دست زده‌اند که در نهایت به خوشبختی ایشان و از این‌رو فضیلت‌مندی آن اعمال منجر شده است. افعالِ افراد دیگری در سن‌وسال متفاوت و در کشورهای دیگر و تحت شرایط دیگر در نهایت موجب بدبختی ایشان و از این‌رو رذیلت‌مندی آن اعمال شده است. بنابراین، پرسش از فضیلت و رذیلت همان‌قدر گوناگون و لایتناهی است که ذهن، جسم و وضعیت افراد گوناگونی که در سراسر جهان زندگی می‌کنند. گذشت زمان سئوالات بسیاری از این دست را بی‌پاسخ گذاشته است؛ به‌واقع می‌توان گفت که به هیچ‌یک پاسخ قطعی نداده است.

 

۸.

در میانِ این تنوع بی‌پایان افکار و عقاید، کدام انسان یا کدام هیأت از انسان‌ها است که بتواند درباره‌ی عملی خاص و مجموعه اعمالی خاص بگوید که «ما این تجربه را آزموده‌ایم و به همه‌ی وجوهِ مربوط به آن پاسخ داده‌ایم؟ نه تنها پاسخ‌ آن را برای خود تعیین نموده‌ایم، بلکه آن را برای همه‌ی دیگران هم مشخص کرده‌ایم؟ ما همه‌ی آنهایی را که از ما ضعیف‌تر اند، به پیروی از نتایج خود مجبور می‌کنیم؟ ما دیگر اجازه‌ی هیچ تجربه و آزمون و خطایی را به دیگران نمی‌دهیم و در نتیجه، تحصیل هیچ معرفت نویی را  برای هیچ‌کسی مجاز نمی‌داریم؟»

کیست که حق داشته باشد چنین بگوید؟ قطعاً هیچ‌کسی این حق را ندارد. آنان که مدعی هستند یا شیادانی بی‌شرم هستند و یا مستبدانی که روند توسعه‌ی معرفت را متوقف می‌کنند و می‌خواهند به‌زور مهار کامل ذهن و جسم دیگران را به دست گیرند؛ البته بلافاصله با مقاومت روبه‌رو می‌شوند؛ اینان از ضعف خود در روابط واقعی خود با دیگران بی‌خبر اند و تنها مستحق تحقیر و ترحم هستند.

به هر حال می‌دانیم که انسان‌هایی مانند آن‌چه توصیف کردیم در جهان می‌زیند. برخی تلاش می‌کنند تا قدرت خود را در فضاهای محدودی مانند جمعِ فرزندان، همسایگان، همشهریان، و هم‌وطنان خود اعمال کنند. گروهی دیگر آن را در مقیاسی گسترده‌تر اعمال می‌کنند. برای نمونه، در روم پیرمردی [پاپ] با کمک چندی از پیروانش تلاش کرد تا به تمامی پرسش‌های مربوط به فضیلت و رذیلت پاسخ دهد؛ که از آن جمله راست و دروغ به‌ویژه در مسائل مذهبی بود. او مدعی شد که نه‌تنها همه‌ی افکار و اعمال مفید یا مضر برای خوشبختی در این جهان بلکه در جهان پسین را می‌داند و به دیگران می‌آموزاند. او ادعا کرد که این دانش معجزه‌وار به او الهام شده است؛ پس انسان منطقی می‌تواند بفهمد که صلاحیت او برای این کار چیزی جز یک الهام معجزه‌وار نیست. به هر حال، این الهام معجزه‌وار جز در پاسخ به چندین پرسش فایده دیگری نداشت. مهمترین این پاسخ‌ها دو نکته را شامل می‌شد، نخست، بالاترین فضیلت مذهبی که مردم می‌توانند به آن نائل شوند باور ضمنی به مصونیت او [شخص پاپ] از خطا است! و دوم، زشت‌ترین و پلیدترین رذیلتی که ممکن است کسی مرتکب آن بشود—باور و اعلام این تفکر که او صرفاً فردی عادی مانند سایرین است!

چیزی حدود ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰ سال طول کشید تا پاپ بتواند به نتایجی قطعی در مورد این دو نکته برسد. با این حال هنوز به نظر می‌رسد نکته‌ی اول بایستی بر پاسخ به سئوالات دیگر مقدم باشد، زیرا تا زمانی که مصونیت از خطای پاپ جا نیفتد او نمی‌تواند قاطعانه در مورد مسأله‌ی دیگری فتوی دهد. اگر چه او تلاش نموده یا حداقل به آن تظاهر کرده که پاسخ قاطع برخی از پرسش‌ها را داده است. و اگر برای مؤمنان لازم باشد، باز هم در آینده برای یافتن پاسخ بعضی از پرسش‌ها تلاش می‌کند یا حداقل به آن تظاهر می‌کند. اما موفقیت پاپ تا به امروز به این معنی نیست که وی در آینده هم می‌تواند به پرسش فضیلت و رذیلت پاسخ دهد، حتی اگر که دستگاه مذهبی ویژه‌اش بتواند به نیازهای روز انسانی پاسخ دهد. بی‌شک در روزگاری نه‌چندان دور او و پیروانش باید بپذیرند که الهام معجزه‌وار برای وظیفه‌ای که پاپ برعهده گرفته است، کافی نیست و ضرورتاً هر انسانی خودش باید به پرسش‌هایی از این دست پاسخ دهد. و چندان غیرمنطقی نیست انتظار داشته باشیم که پاپ‌های دیگری در روزگار دیگری به نتیجه‌ای مشابه برسند. از آن جا که الهام برای انجام این وظیفه کافی نیست، قطعاً هیچ‌کس و نه حتی انسان‌های مجهز به الهام معجزه‌وار نباید آن را برعهده بگیرند. به وضوح هیچ‌کس نباید در برابر آموزه‌های دیگران قضاوت خویش را وانهد، مگر این که ابتدا قانع شده باشد که دیگری در آن موضوع دانشی فراتر از دانش مردم عادی دارد.

افرادی که تصور می‌کنند هم قدرت و هم حق تشخیص و کیفر دادن رذیلت‌های دیگر انسان‌ها را دارند، اگر قدری به اندیشه‌های درونی خود بنگرند، احتمالاً متوجه می‌شوند که در خانه‌ی خود باید کارهای زیادی انجام دهند و هنگامی که این کارها تماماً انجام شد، شاید اندکی بتوانند برای اصلاح رذیلت‌های دیگران اقدام کنند، نه این که بی‌آنکه اول به خود پرداخته باشند، صرفاً دستاوردهای تجربیات و مشاهدات خود را به دیگران ارائه دهند. اگر این‌گونه کنند، شاید تلاش‌های‌شان مفید باشد اما آنجا که یکی مدعی مصونیت است، و به ابزار زور نیز توسل می‌کند، به دلایلی کاملاً واضح ناکامی‌شان بیش‌تر خواهد بود.

 

۹.

بنا به دلایلی که تاکنون مطرح کردیم آشکار است که دولت اگر تلاش کند تا همه‌ی رذیلت‌ها را شناسایی و به نامِ جرم مجازات کند، در این کار بسی ناکارآمد خواهد بود. در کل، همه‌ی انسان‌ها رذیلت‌های بسیاری بر گردن دارند و این رذیلت‌ها ممکن است از انواع روانی، ذهنی، احساسی، مذهبی، اجتماعی، تجاری، صنعتی، اقتصادی و غیره باشد. حال اگر دولت بخواهد همه‌ی این رذیلت‌ها را شناسایی و در مقام جرم کیفر کند، باید همه‌ی رذیلت‌ها را به شکلی یکسان شناسایی و بی‌طرفانه مجازات کند. در نتیجه همه مردم به‌سبب رذیلت‌های خود به زندان می‌افتند و هیچ‌کس برای قفل زدنِ در زندان بر روی سایرین بیرون نخواهد ماند. در واقع، تعداد کافی دادگاه و زندان برای محاکمه و حبس بدکاران وجود ندارد. هر کس که به امرار معاش مشغول است، و هر کس که به کسب معرفت مشغول است، دستگیر می‌شود؛ این‌گونه باید همواره به خاطر رذیلت‌های‌ خود تحت محاکمه و مجازات باشیم. اما حتی اگر این امکان باشد که تمام بدکاران را به زندان بیاندازیم، بنا به معرفتی که از طبیعت بشری داریم، می‌دانیم که زندان فقط این افراد را بدکارتر می‌کند.

 

۱۰.

این ایده‌ که دولتی همه‌ی رذیلت‌ها را علی‌السویه مجازات کند، چنان آشکارا غیرممکن است که هیچ‌کس آن‌قدر احمق نبوده که پیشنهادش دهد و در آینده هم بعید است چنین اتفاقی بیافتد. نزدیک‌ترین پیشنهاد این بوده که دولت باید برخی از شرم‌آورترین رذیلت‌ها را مجازات کند. اما این تبعیض در مجازات بی‌نهایت مزخرف، غیرمنطقی و مستبدانه است. چه کسی حق دارد که بگوید «رذیلت‌های سایرین را مجازات می‌کنیم ولی کسی نمی‌تواند رذیلت‌های خودمان را مجازات کند؟ ما دیگران را از تعقیب خوشبختی مد نظرشان منع ‌کنیم، ولی هیچ‌کس نباید ما را از تعقیب خوشبختی مورد نظرمان باز دارد؟ ما دیگران را از کسب هر معرفت تجربی لازم برای رسیدن به خوشبختی محروم ‌سازیم، ولی کسی نباید ما را از کسب معرفت تجربی لازم برای رسیدن به خوشبختی‌مان محروم کند؟»

عقل هیچ‌کسی، مگر انسان‌هایی احمق و فرومایه، با چنین فرضیات باطلی جور در نمی‌آید. و با این حال، آشکارا تنها بر اساس چنین فرضیاتی است که کسانی می‌توانند ادعا کنند که حق مجازات رذیلت‌های دیگران را دارند و در عین حال خود از آن مجازات معاف هستند.

 

۱۱.

آنجا که قرار باشد حکومتی استوار بر شراکتِ داوطلبانه شکل گیرد، ممکن نیست این اندیشه به ذهن کسی خطور کند که آن دولت قرار است علی‌السویه همه‌ی رذیلت‌ها را مجازات کند، چرا که هیچ‌کس ابداً چنین نهادی را نمی‌خواهد و یا داوطلبانه تسلیم آن نمی‌شود. اما برپایی یک حکومتِ استوار بر شراکتِ داوطلبانه که قرار است منحصراً «جرایم» را کیفر کند، امری منطقی است، زیرا همه خواهان محافظت در برابر جرایم دیگران هستند و در ضمن عادلانه بودن چنان کیفری حتی برای کسی که مرتکب جرم شود، قابل فهم است.

 

۱۲.

این‌که حکومت حق داشته باشد که انسان‌ها را به سبب رذیلت مجازات کند، امتناع طبیعی دارد؛ زیرا اساساً محال است که دولت جز حقوقی که افراد پیش‌تر در قالب حقوق فردی داشته‌اند، هیچ حق دیگری داشته باشد. افراد نمی‌توانند حقی را به دولت واگذار کنند، مگر حقوقی را که به صورت حقوق فردی از آن برخوردار بوده‌اند و نمی‌توانند حقوقی را که خود ندارند، به دولت واگذار کنند. حال فقط یک شیاد یا احمق ممکن است مدعی شود که در مقام یک فرد حق مجازات دیگران را برای رذیلت‌‌هایشان دارد. اما همه و هر کسی این حق طبیعی را دارد که سایرین را به دلیل جرایم‌‌اش مجازات کند. هر کسی نه تنها از این حق طبیعی برخوردار است تا از خود و دارایی خود در برابر متجاوزان دفاع کند، بلکه حق دارد به یاری و دفاع از آن دیگری‌ای بپردازد که خود یا اموالش مورد تجاوز قرار گرفته است، و این حقی است که بدون آن هیچ انسانی نمی‌توانست بر روی زمین سکونت کند. و حکومتْ هستیِ مشروعی ندارد مگر این که به حقوق طبیعی افراد محدود بوده و تجسم آن باشد. اما این تصور که هر فردی حق دارد در مورد رفتار همسایگان خود بر جایگاه قضاوت بنشیند و تصمیم بگیرد کدام رفتار فضیلت است و کدام رذیلت است—کدام موجب خوشبختی همسایه‌اش می‌شود و کدام نمی‌شود—و آن رفتاری را که موجب خوشبختی همسایه نمی‌شود، مجازات کند، امری است که تا کنون کسی جسارت و حماقت دفاع از آن را نداشته است. تنها کسانی حکومت را محق به اعمالِ قدرت در کیفر دادن رذیلت‌های انسان‌ها می‌دانند که مدعی اند حکومت صاحب قدرت‌های بحقی است که افراد هیچ‌گاه نداشته اند، و هیچ‌گاه نمی‌توانسته اند، به حکومت واگذار کنند.

 

تنها یک پاپ یا پادشاه—او که مدعی است حق فرمان راندن بر هم‌نوعان‌اش را از آسمان گرفته—می‌گوید که به عنوان نماینده‌ی خدا بر روی زمین حق دارد مردم را برای رذیلت‌هایشان مجازات کند. اما برای حکومتی که مدعی است اقتدار خود را از حکومت‌شوندگان می‌گیرد، ادعای چنان قدرتی مهمل است، چرا که همه می‌دانند که  مردم هیچ‌گاه چنان حقی را واگذار نمی‌کنند. واگذاری چنین حق به دولت توسط مردم بی‌معنی است، چرا که به معنای واگذاری حق خود به جستجوی خوشبختی است، چه نمی‌توان سعادت خویش را جُست، مگر این‌که بتوان در باب این‌که چه چیز به آن راه می‌برد، قضاوت کرد.

 

۱۳.

حال می‌توانیم درک کنیم که حکومت در این مفهوم که «جرایم» را مجازات می‌کند، در مقایسه با آن مفهوم از حکومت که رذیلت‌ها را مجازات می‌کند، تا چه اندازه ساده و سرراست و خردپسند است. جرایم انگشت‌شمار اند و به سادگی از سایر رفتارها تمیز داده می‌شوند؛ و انسان‌ها معمولاً بر سر رفتارهای مجرمانه اجماع فکری دارند. گذشته از این، هر کسی خواهان این است که خود و دارایی‌اش از تجاوز دیگران محفوظ باشد؛ زیرا بر خلاف قوانین بنیادین طبیعت بشری است که کسی بخواهد به خودش آسیب برساند. انسان تنها می‌خواهد به خوشبختی خود بیافزاید و درباره‌ی این که چه‌چیزی خوشبختی‌اش را بیشتر می‌کند، خودش تصمیم بگیرد. این چیزی است که همه آن را می‌خواهند و به عنوان انسان بدان محق اند. و گرچه ما اشتباهات بسیار مرتکب می‌شویم و البته لزوماً به دلیل معرفت ناقص‌مان از ارتکاب‌شان هم گریزی نداریم؛ اما این اشتباهات دلیلی بر رد وجود حق ما نیست زیرا همین اشتباهات است که معرفت لازم برای جستجوی خوشبختی را برای ما فراهم می‌کند.

بنابراین، هدف از کیفر دادن جرایم نه‌تنها به‌کل متفاوت است که کاملاً با هدف کیفر دادن رذیلت‌ها در تضاد است.

هدف از مجازاتِ جرایم تضمین بهره‌مندی برابر هر انسان است از بیشترین آزادی ممکن به تعقیب خوشبختی خود، بر اساس قضاوت خود، و با استفاده از دارایی خود، تا آنجا که ناقض حقوق برابر دیگران نباشد. در مقابل، هدف از مجازاتِ رذیلت‌ها محروم ساختن هر انسان است از حق و آزادی طبیعی خویش به تعقیب خوشبختی خویش، بر اساس قضاوت خویش و با استفاده از دارایی خویش.

پس این دو هدف در تقابل مستقیم با هم قرار دارند. آن‌گونه که تاریکی و روشنایی، حقیقت و دروغ، و آزادی و بردگی در برابر هم قرار دارند. این‌ها با هم منافات دارند و تجمیع آن‌ها در یک حکومت امری محال و پوچ است، چرا که یک حکومت نمی‌تواند هم مرتکب جرم شود و هم از آن پیشگیری کند؛ هم آزادی‌های فردی را نابود کند و هم‌زمان آزادی فردی را ضمانت کند.

 

۱۴.

در نهایت، باز در باب آزادی فردی باید اشاره کرد که هر انسانی بالضروره باید برای خودش تصمیم بگیرد و تعیین کند که چه کاری برای خوشبختی‌اش سازنده و ضروری است و چه کاری مخرب و بیهوده؛ زیرا اگر این وظیفه را او خود انجام ندهد، دیگر هیچ‌کس را یارای انجام آن کار برای او نیست. البته اگر به پاپ‌ها، کشیشان و پادشاهان اجازه داده شود احتمالاً برخی از این کارها را به جای افراد انجام می‌دهند. اما عموماً این کار را برای یک انسان تا آنجا انجام می‌دهند که یاری‌گر خودشان باشد در جرایم و رذیلت‌های خودشان و تا آنجا که  آن انسان را احمق و برده‌ی خود سازند. والدین نیز بدون شک با نیتی بهتر از سایرین اغلب به انجام این کار می‌کوشند. اما تا آنجایی که در این کار به زور متوسل می‌شوند، یا کودک را از انجام کاری که به‌واقع برایش خطری ندارد، منع می‌کنند، بیش از آن که به او خوبی کنند، آسیب‌اش می‌رسانند. این قانونی طبیعی است که برای کسب شناخت و تجسم بخشیدن به آن در وجود خود، هر کس باید خودش اقدام کند. هیچ‌کسی حتی والدین هم نمی‌توانند ماهیت آتش را به کودک بگویند، پس خودش باید واقعاً آن را بفهمد. او باید خودش تجربه کند و پیش از شناخت آتش با آن خودش را بسوزاند تا درکش کند.

طبیعت هزاران مرتبه بهتر از هر کسی حتی والدین می‌داند که هر انسانی را چگونه شکل می‌دهد، او چه دانشی لازم دارد و چگونه باید آن را کسب کند. طبیعت می‌داند که فرایندهایش برای انتقال آن دانش نه تنها بهترین بلکه تنها روش مؤثر است.

در مجموع، تلاش والدین برای فضیلت‌مند نمودن کودکان‌شان نسبتی با تلاش ایشان به بی‌خبر نگه داشتن ایشان از رذیلت ندارد. تلاش‌ها برای آموزش راست‌گویی برای شناخت و ترجیح آن بر دروغ، امری متفاوت است از بی‌خبر نگه داشتن کودکان از دروغ. تلاش برای مجبور کردن کودک به جستجو و درک سلامتی چیزی متفاوت است از بی‌خبر نگه داشتن کودک از بیماری و آن‌چه منجر به بیماری می‌شود. این که والدین کودکان خود را مجبور کنند روشنایی را دوست داشته باشند، متفاوت است از بی‌خبر نگه داشتن او از تاریکی. خلاصه، همه‌ی تلاش‌ها برای شاد کردن کودک امری متفاوت است از  بی‌خبر نگه داشتن از ناراحتی و آن‌چه موجد آن است.

والدین تا آن جایی که بتوانند با ارائه‌ی‌ نتایج برآمده از عقل و تجربه‌ی خود به کودک، ایشان را در جستجوی خوشبختی کمک ‌کنند، کاری خوب و یک وظیفه‌ی طبیعی و مناسب به انجام رسانده اند. اما توسل به زور در مواردی که به دلایل خردپسند کودکان خود صلاحیت تصمیم‌گیری برای خود را دارند، تنها تلاشی است که کودک در جهل بماند. و این همان‌قدر ستمگرانه است و تجاوز به حقوق کودکان به کسب معرفت مطابق خواست خود، که وقتی متوجه به بزرگسالان می‌شود. آن توسل به زور در مقابل کودکان نادیده گرفتن حق ایشان است به پرورش آن قوای خود که که طبیعت به ایشان بخشیده و طبیعت طراحی‌شان کرده است. این کار انکار حق کودکان به هستی خود و به‌کارگیری قوای خویش است. این کار انکار حق ایشان به کسب ارزشمندترین دانش‌ها است—آن دانشی که طبیعت در نقش معلمی بزرگ آماده است به ایشان بیاموزد.

توسل به زور و اجبار کودکان را فضیلت‌مند نمی‌کند، بلکه ایشان را نادان و در نتیجه ضعیف و بدکار می‌سازد. جهل، خرافات، رذیلت‌ها و جرایم والدینِ ایشان به تدریج در آن‌ها نهادینه می‌شود. هر برگی از تاریج جهان گواهی بر صحت این گفتار است.

مخالفان این مسأله کسانی هستند که از الاهیات شیطانی و دروغین یا بدکاران می‌آموزند که نسل انسان به بدکاری و دروغ گرایش دارد تا به فضیلت و صداقت؛ که انسان به تاریکی گرایش دارد تا به روشنایی، که انسان شادی را در آن چیزهایی می‌یابد که اسباب بدبختی او می‌شود.

 

۱۵.

اما این کسان، آن‌هایی که ادعا می‌کنند حکومت بایستی از قدرت خود برای پیشگیری از رذیلت استفاده کند، خواهند گفت، یا آن‌چنان که عادت‌شان است، می‌گویند: «ما حق انسان برای پی‌جوی خوشبختی خودش را به روش خودش درک می‌کنیم، و مآلاً به حق او به تباه ساختن خود تا هر جا که پسند اوست، صحه می‌گذاریم، ما تنها می‌گوییم که حکومت باید از فروش آن اسبابی که به رذیلت او کمک می‌کند، جلوگیری کند.»

در پاسخ باید گفت صِرف فروش هر کالایی—فارغ از هر کاربردی که آن کالا داشته باشد—به لحاظ قانونی عملی کاملاً غیرمجرمانه است. کیفیت عمل فروش تماماً به آن کاربردی بستگی دارد که کالا «به قصد آن» فرخته شده باشد. اگر کاربرد کالایی قانونی و فضیلت‌مندانه باشد، پس فروش آن، «به قصد آن کاربرد»، قانونی و فضیلت‌مندانه است؛ و اگر کاربرد کالایی برای مجرمانه باشد پس فروش آن، «به قصد آن کاربرد» مجرمانه است. در نتیجه کالا چه برای کابرد قانونی و فضیلت‌مندانه استفاده شود و چه برای کاربرد مجرمانه؛ فروشنده‌ای که آن کالا را «به ‌قصد آن کاربرد» فروخته است، در استفاده از کالای فروخته‌شده همدست است. آن جا که مورد استفاده مجرمانه باشد، فروشنده هم در جرم شریک است و به همان میزان قابل مجازات است. اما آن جایی که مورد استفاده تنها رذیلت‌مندانه است، وی تنها در رذیلت شریک است و قابل مجازات نیست.

۱۶.

اما باید پرسید که «آیا حکومت حق ندارد آن‌هایی را که در سراشیبی خودنابودگری افتاده‌اند، متوقف کند؟»

پاسخ این است که تا آن‌گاه که این افراد در سلامت عقل، هوشیاری و بصیرت منطقی و کنترل بر خویشتن باشند، دولت هیچ حقی برای دخالت ندارد؛ تا زمانی که در سلامت عقل باشند باید اجازه داد تا خودشان تصمیم بگیرند، هرچند که عمل آن‌ها واقعاً «رذیلت» باشد و واقعاً خودشان را نابود کند. زمانی که مجنون، فاقد سلامت عقل و قوه‌ی تشخیص و کنترل بر خویشتن شوند؛ دوستان، همسایگان یا دولت باید از ایشان نگه‌داری کنند و ایشان را از هر کسی که ممکن است به آن‌ها آسیب برساند، محافظت کنند، چه منشأ آن دیوانگی رذیلت‌های خودشان باشد چه منشأیی مستقل باشد.

اما این‌که همسایگان بر این باور باشند که یک فرد در نتیجه‌ی ارتکاب رذیلت‌ها در سراشیبی خودنابودگری است، به این معنا نیست که او در معنای حقوقی کلمه فاقد سلامت عقل و اختیار معقول بر اعمال خویش است. مردان یا زنان ممکن است به رذیلت‌های شرم‌آور متعددی اعتیاد داشته باشند—مانند شکم‌بارگی، کتک‌کاری بر سر جایزه، جویدن تنباکو، دود کردن سیگار، استعمال تریاک، تنبلی، اتلاف اموال، طمع، ریاکاری و غیره—و هنوز در سلامت عقل، هوشیار و دارای بصیرت منطقی و کنترل بر خویشتن به معنای حقوقی کلمه باشند. انسان‌ها تا زمانی که هوشیار هستند باید بتوانند بر خود و دارایی خود و این‌که می‌خواهند با رذیلت‌هایشان به کدام مقصد برسند، اختیار داشته باشند. ناظر بیرونی ممکن است امیدوار باشد فرد بدکار در نهایت عاقبت رذیلتش را بفهمد و از آن توبه کند. اما اگر فرد بدکار تصمیم گرفت به مسیر تباهی ادامه دهد، باید به آن تصمیم آزاد گذاشته شود. تمام چیزی که می‌شود به وی گفت این است که در مسیر جستجوی خوشبختی اشتباه بزرگی را مرتکب شده است و دیگران از سرنوشت او عبرت خواهند گرفت. این که وضع و حال او در جهان پسین چگونه می شود، پرسشی خداشناسانه است که همچون مسائل خداشناسانه‌ی دیگر از دایره‌ی قانون خارج است.

اگر این پرسش مطرح شود که چگونه سلامت عقل یا جنون فرد تباه‌کار مشخص می‌شود، پاسخ این است که با همان شواهد و دلایلی که سلامت عقل یا جنون مورد مردم غیرتباه‌کار تعیین می‌شود و لاغیر. این همان نوع شواهدی است که محاکم قضایی به آن استناد می‌کنند تا یک نفر را به تیمارستان بفرستند یا حکم دهند که فردی صلاحیت لازم برای وصیت کردن دارد یا حکم دهند که فردی قدرت دخل‌وتصرف در اموال خود را ندارد. و در همه موارد، هر تردیدی باید به نفع هوشیاری فرد باشد و نه مهجور بودن او.

اگر یک نفر واقعاً مهجور، فاقد سلامت عقل و قدرت قضاوت و کنترل  برخویشتن شود، هرگونه فروش و یا در اختیار گذاشتن ابزار خودآسیب‌رسان به او جرم محسوب می‌شود. و چنین جرمی باید مانند سایر جرایم مجازات شود.

هیأت منصفه در هیچ موردی به اندازه این جرم آمادگی صدور رأی محکومیت ندارد؛ جرمی که یک فرد هوشیار ابزاری را در اختیار فردی مجنون بگذارد و یا به او بفروشد که محتمل است آن را برای آزار به خود به کار برد.

 

توضیح: نوشته نیمه‌ی دومی خواهد داشت.