—مترجم: حسین کاظمی یزدی
یادداشت سردبیر: مایکل مانگر اقتصاددان و استاد سه دپارتمان علوم سیاسی، اقتصاد، و سیاست عمومی در دانشگاه دوک و مدیر برنامهی فلسفه، اقتصاد و سیاست در این دانشگاه است. وی در این نوشته استدلال میکند که همکاری اجتماعی منشأ همهی رفاه و کامیابی جوامع است، و هرجا این همکاری همافزاتر است جامعهکامیابتر.
وقتی استدلال خود را در دفاع از آزادی خطاب به دانشجویان سالاولیِ دانشگاه دوک میگویم، اغلب با طعنه پاسخ میدهند: «اگر این درست است، چرا ما تا به حالی چیزی دربارهاش نشنیدهایم؟» همیشه سعی کردهام نرم و آشتیجویانه برخورد کنم. به بچهها وقت میدهم تا اساماسی برای والدینشان بفرستند و سخن تازهشنیده را با ایشان در میان بگذارند. آن پدرومادرها بعد از اطلاع حق دارند که از آن دبیرستانهای خصوصی به دادگاه شکایت برند که شهریهها ستانده اند و نتوانستهاند حتی اصولِ اولیه و ابتداییِ چگونگی عملکرد جوامع و همچنین چرایی ناموفق بودنِ بسیاری از آنها را به فرزندان ایشان بیاموزند.
خب، حق با شماست، چندان هم آشتیجویانه نبود. و در بهترین حالت آنچه پاسخ من به ارمغان میآورد، یک سری ارزیابی عملکردهای نه چندان سرراست است.
اما این سخن که این استدلال به گوش این جوانها نخورده عینِ حقیقت است. چطور ممکن است که برخی از فرهیختهترین جوانان جهان، پذیرفتهشدگان به دانشگاه دوک، تا به حال با خلاصهترین صورتِ استدلالِ «همکاری خصوصی اختیاری» هم برخورد نکرده باشند؟ در اینجا میخواهم آن نسخهای را که مفیدتر از بقیه میدانم، ارائه دهم. و منظورم از «مفیدترین» نسخه آنی است که بیش از همه صاحبان گوشهای نشنیده را آشفته میسازد.
اصلِ حرف اصلاً بر سر «بازار» نیست
در آغاز باید بگویم که این استدلال در دفاع از آزادی استدلالی در دفاع از «بازارها» نیست. دوپارگی بازار در برابر دولت رؤیاپردازیِ جامعهشناسان آلمانی سدهی نوزدهم بود. این دوپارگی هیچ ارزشی ندارد؛ رهایش کنید. دوپارگی بازار در برابر دولت چیزی جز یک سخنآرایی بیمعنا نیست، چه برسد به اینکه بهترین استدلال ما باشد.
پرسش این است که ما چگونه میتوانیم به بهترین نحو فواید بیشمار «همکاری خصوصی اختیاری» را حاصل کنیم. بازارها بخشی از جواب اند، و روشی مفید برای دستیابی به رفاه و کامیابی، اما [همهی داستان نیستند]، و مجموعهای متنوع از ترتیبات اجتماعیِ غیربازاری دیگر هم هستند که برای حصول به کامیابی جنبهی حیاتی دارند—که مناسبتر است تحتِ عنوان «جامعه» بخوانیمشان.
اولین استدلالی که میشنوم، بهویژه از کسانی که برای اولین بار با اصطلاح «همکاری خصوصی اختیاری» آشنا شدهاند، این است که: «اگر بازارها اینقدر عالی هستند، چرا بیشتر دنیا فقیر است؟» مشکل این است که فقر آن چیزی نیست که از ما توضیح میطلبد. فقر زمانی رخ میدهد که گروهی از افراد با هم همکاری نمیکنند، یا از یافتنِ راههای همکاری با یکدیگر منع میشوند. [فقر معلول عدمهمکاری است.] همکاری در ژنهای ما نهفته است؛ توانایی اجتماعی بودن یکی از آن عواملِ اصلی است که انسانیت ما را میسازد. عوامل قدرتمندی مانند دولتها یا رویدادهای بیرحمانهای همچون عداوتهای ریشهدارِ نژادی و تاریخی جلویِ همکاریِ افراد را میگیرد. هرجا که بنگرید، اگر مردمی کامیاب هستند بهسببِ همکاریشان با یکدیگر بوده است. اگر مردم فقیر و مستأصل هستند، به این دلیل است که از برخی ابزارهای همکاریآفرین محروم ماندهاند—یعنی آن نهادهایی که هزینههای معاملاتی همکاری خصوصی اختیاری نامتمرکز را کاهش دهند.
پس توضیح دادن و تفسیرِ فقر را فراموش کنید. روی فهم کامیابی و ثروت است که باید کار کنیم.
دو خط استدلال وجود دارد که چرا «همکاری خصوصی اختیاری» هستهی اصلی کامیابی و ترقّی انسان است.
۱- مبادله و همکاری: اگر هرکدام از ما یک سیب و یک موز داشته باشیم و من کیک پایِ سیب دوست داشته باشم و شما کیک پایِ موز، هر کدام از ما میتوانیم با همکاری وضع خویش را بهبود بخشیم. من به شما موز را میدهم و شما به من سیب را میدهید و دنیا جای بهتری برای زندگی برای هر دوی ما خواهد بود. و اگر اندازههای کیک پایِمان هم بزرگتر نشود، باز هم دنیا در پی آن همکاری جای بهتری خواهد شد. کل اندازهی سیبها و موزها همان است که بود، ولی هر دوی ما در نیجهی همکاری شادتر خواهیم بود.
ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که از مبادله بت بسازیم. (این همان دوپارگی «بازارها در برابرِ جامعه/دولت» است؛ تسلیم نشوید.) دیدگاه اصلی جیمز بوکَنِن، برندهی جایزهی نوبل، این بود که ترتیبات همکاریآفرین در میان گروههایی از مردم صرفاً همانا «سیاست در مقام مبادله» است. آن اشکال غیربازاریِ مبادله، که در آنها برای رسیدن به اهدافی همکاری میکنیم که همگی به سودمندی دوجانبهی آن اعتقاد داریم، احتمالاً حتی از مبادلات بازاری هم مهمتر هستند. دست به دست هم دادن برای محافظت جمعی و بهرهی کامل بردن از نهادهای مثل یک زبان، حقوق مالکیتِ خصوصی و یک پولِ قانونی، که از دل خود همکاری سربرمیآورند، ابزارهای قدرتمندی برای «همکاری خصوصی اختیاری» هستند.
اگر با هم همکاری کنیم، میتوانیم با هدایتِ منابع موجود به سمتِ کاربردهایی که مردم برایشان ارزشِ بیشتر قائل هستند، استفادهی بهتری از آنها بکنیم. بنابراین، حتی اگر همکاری را تنها در معنایی ایستا در نظر گیریم، با یک کیک که اندازهاش ثابت است و بزرگتر نشده، باز هم همکاری حالوروز هر دوی ما را بهتر میکند. تا زمانی که همهی روشهای همکاری اختیاری باشد، همکاری صرفاً نوعی شریک و سهیم شدن است. من و شما تنها زمانی سر یک ترتیبات جدید موافقت میکنیم که وضع هر کداممان در آن بهتر شود.
۲- مزیت نسبی/ تقسیم کار: با این همه، لازم نیست که به بهرهمندی از یک کیک که اندازهاش ثابت مانده، راضی شویم. ما با همکاری با یکدیگر و بیش از پیش وابسته شدن به همدیگر میتوانیم کیک بزرگتری درست کنیم. هیچ دلیل وجود ندارد که انتظار داشته باشیم هر کدام از ما برای ساختنِ چیزهایی مناسب هستیم که دوست داریم. و حتی اگر چنین چیزی هم درست باشد، باز هم با همکاری نتیجهی بهتر و بیشتری میگیریم.
به یاد دارید که من سیب دوست داشتم و شما موز. ولی من در منطقهای استوایی با آبوهوایِ گرم زندگی میکنم که پرورشِ سیب در آن بسیار سخت است. شما در جایی بسیار خنکتر زندگی میکنید، که پرورش موز در آنجا بسیار گران تمام میشود، و همین از کاشتِ موز منعتان میکند. ما میتوانیم در آنچه که بهتر از دیگری میتوانیم انجامش دهیم تخصص یابیم. من موز پرورش میدهم و شما سیب و بعد با هم معامله میکنیم. تخصصگرایی به ما اجازه میدهد تا تنوع و پیچیدگی تولیداتِ دوسویه منفعتآفرینمان را افزایش دهیم.
جالب است که اگر حتی یکی از دو طرف، در قیاس با دیگری هم در پرورش موز مزیت داشته باشد و هم در پرورش سیب، باز هم این مسئله صادق است که تخصصگرایی وضع هر دو را بهتر میکند. مفهوم «مزیت نسبی» دیوید ریکاردو نشان میدهد که اگر هر دو طرف در کارشان متخصص شوند، آنگاه هردو کامیابتر خواهند بود، حتی اگر در ظاهر این طور بهنظر برسد که طرفِ کمتر مولّد امکانِ رقابت ندارد. دلیل این مسئله این است که هزینههای فرصتِ کار برای طرفین متفاوت است؛ و برای وجودِ سود بالقوه در همکاری همین کافی است.
اما باز دلیلی ندارد که از مزیت نسبی بتی بسازیم. در واقع، نمونههای مزیت نسبیِ قطعی اندکاند. قدرت واقعی تخصصگرایی از تقسیم کار، یا صرفهجوییهای عظیمِ تولید در مقیاسِ انبوه نشأت میگیرد که نتیجهی همافزایی است. همافزایی میتواند هم نتیجهی بهبود در مهارت، طراحی ابزار و بهکارگیری سرمایه در یک روند تولیدی باشد، متشکل از پلههای کوچک متعدد در یک خط تولید، و یا نتیجهی نوآوری، یعنی به کار گرفتنِ شموشهود کارآفرینانه در متفاوت دیدن. همافزایی حاصل مجموعهای از تصادفات جبریِ مربوط به آب و هوا، کیفیت خاک یا ویژگیهای فیزیکی زمین نیست که فکر و ذکرِ اقتصاددانها را به خود مشغول ساخته. این تولید پشم و ساخت بندرگاه است که بسته به مکان است؛ اما قوّهی ابتکار و نوآوریِ انسانی در هر جایی که تقسیم کار را بتوان ارتقا داد، همافزایی میزاید. همهی منافعِ پویایِ مهمِ حاصل از مبادله محصولِ کار انسان هستند، محصولِ همکاری خصوصی اختیاری.
باربَر خیابانی و فیلسوف
کارآفرینان معمولاً شموشهود قویتری از جغرافیدانها یا مهندسان دارند. آرژانتین بهسببِ آبوهوا، شرایط خاک و علفزارهای بیکرانش، در تولید گوشت گاو مزیت نسبی و چه بسا مزیت مطلق دارد. ولی آرژانتین فقیر است. سنگاپور تقریباً چیزی ندارد و چیز زیادی هم تولید نمیکند. ولی سنگاپور برای ارتقای همکاری، هم نهادهای فیزیکی (تأسیساتِ بندرگاه، انبار، خانهسازی) ایجاد کرده است و هم نهادهای اقتصادی (حاکمیتِ قانون، حقوق مالکیت و یک نظام مالی پیچیده). و سنگاپور ثروتمند است زیرا این نهادها یاریگر ظهور همافزاییهای بس پرقدرت اند.
البته میتوان ادعا کرد که سنگاپور بهدلیل موقعیت جغرافیاییاش در نوک جنوبی شبهجزیرهی مالاکا که تنگهی مالاکا را به کلِّ شرقِ آسیا متصل میکند، مزیّتی نسبی در تجارت دارد. ولی بهرهمند نبودن از این موقعیت جغرافیایی ویژه باز مانع از این نبوده که کشورهای دیگر از این الگو بهرهمند نباشند. پرتغال در سدهی پانزده، اسپانیا و هلند در سدهی شانزده و انگلستان در سدهی هجده با هدایتِ همافزاییهای شهروندان بهسمت همکاری، جوامع بزرگ و کامیابی ساختند. هیچکدام از این کشورها با دیگر کشورها خوب رفتار نکردند، [تاریخ استعماری موجود است،] ولی این جوامع در درون خود همافزاییهای عظیمی پدید آوردند؛ چنان که کامیابی و اهمیت هر کدامشان در جهان چندین برابر بیشتر از آن چیزی شد که با دیدن جمعیت، آب و هوا و کیفیت خاکشان از آنها انتظار میرفت.
انسانها با ارتقای «همکاری خصوصی اختیاری» ایجاد همافزایی میکنند. مثالِ باربَر و فیلسوفِ آدام اسمیت را بارها شنیدهایم اما کمتر کسی آن را به درستی درک کرده است. مزایای تخصصگرایی لزوماً ذاتی نیستند: باربر خیابانی هم اگر به ابزارهایی دسترسی داشت که ارتقاگر همکاری خصوصی اختیاری هست، میتوانست فیلسوف باشد. آموزش و تحرّک اجتماعی یعنی این که، جایی که فرد در آن به دنیا میآید چندان در جایی که به آن میرسد، نقش ندارد.
انعطافپذیری تواناییهای انسانی دستکم با قابلیت انعطاف نهادهای اجتماعی و اقتصادی هماهنگ است. پیشرفت جوامع انسانی را حدی نیست الا تا بدانجا که دستِ اندیشهی جمعی میرسد. پیشرفتِ تخصصگرایی و رشد متعاقبِ ظرفیت تولیدی فرآیندی برساختهی اجتماع است؛ مانند «فیلسوف» مثالیِ آدام اسمیت که نتیجهی هزاران ساعت مطالعه، تمرین و یادگیری است. دلیلِ ناکامیِ باربَر اسمیت در تبدیل شدن به یک فیلسوف مزیت نسبی نیست. او فقط در تخصصیابی ناکام ماند (یا جامعه بهواسطهی تعصبات و تبعیضهایش او را از آن فرصت محروم کرد).
همکاری باید ویرانگر باشد تا سودمند باشد
تقسیم کار بینقص نیست و کمیوکاستیاش مزیت آن است. تقسیم کار و تخصصگرایی بستری را فراهم میکند که در آن، تنها اندکشماری از افراد به خودکفایی نزدیک میشوند. بهعلاوه، هرچه اندازهی «بازار»—و به بیانِ دقیقتر افق تولید تعاونیِ سازمانیافته—کوچکتر باشد، منافع حاصل از تقسیم کار و تخصصگرایی نیز محدودتر است. اگر دوجین کارگر استخدام و تولید کیکپایسیب خود را مکانیزه کنم، میتوانم بیش از مصرف شما، خانوادهتان، روستایتان و حتی کل کشورتان تولید داشته باشم. باید به دنبال مشتریهای جدید باشم، که یعنی کانون وابستگی و میزانِ رفاه بهبودیافتهی حاصل از فرصتهای فزایندهی تجارت را گسترش دهم.
چنین چیزی در مورد مزایای تخصصگرایی هم صادق است. در روستایی با جمعیتی پنج نفره، طبیب روستا احتمالاً تنها از کمکهای اولیه اطلاع دارد و کیفی از پانسمان و چند قرص مسکن هم در دست. شهری پنج میلیون نفره جراحانی خواهد داشت که برای جراحیهای پیچیدهی مغز و چشم تکنیکهایی جدید اختراع و بهواسطهی عمل جراحی پلاستیک تغییراتِ ظریفی در ظاهر افراد ایجاد میکنند. یک روستای دویست و پنجاه نفره یک نوازندهی مبتدی ویولن دارد؛ در حالیکه شهری دویست و پنجاه هزار نفره یک ارکستر سمفونیک دارد. افق تقسیم کار و تخصصگرایی وابسته است به بزرگی «همکاری خصوصی اختیاری».
قدرت استدلالِ مذکور که مستقیماً از آدام اسمیت اخذ شده، مبنایی برای استدلال دربارهی «همکاری خصوصی اختیاری» است. جای مردم در ستون داراییها است، نه در ستون بدهیها. هرچه جامعه بزرگتر باشد، گروههای بزرگتری از مردم برای همکاری با یکدیگر وجود خواهد داشت، و حوزههای هرچه گستردهتر برای همکاری صلحآمیز فضا را برای تخصصگرایی هرچه بیشتر میگشاید. یک خط چهارنفره دهبرابر یک خط تولید دونفره بازده دارد؛ و یک خط تولید دهنفره صد برابر خط تولیدی با دو نفر بازده دارد. گروههای بزرگتر و همکاری گسترشیافته فرصتهای تقریباً نامحدودی برای تخصصگرایی خلق میکنند: این تخصصگرایی فقط به تولید یخچال محدود نمیشود، بلکه تولید موسیقی، هنر و دیگر چیزهایی را که از تعریفپذیری و پیشبینیپذیری تن میزنند، در بر میگیرد.
«همکاری خصوصی اختیاری» به تعداد زیادی از مردم که همدیگر را نمیشناسند اجازه میدهد تا به هم اعتماد کنند و به یکدیگر وابسته شوند. امیل دورکیم، نظریهپرداز اجتماعی معروف آلمانی، بهوضوح این مسأله را تشخیص داده و بهدرستی میگوید جنبهی بازاریِ تقسیم کار کماهمیتترین دلیلِ وابستگیِ ما به آن است. او در اثر سترگِ خود، «دربارهی تقسیم کار اجتماعی»، میگوید: «خدمات اقتصادیای که [تقسیم کار] میتواند ارائه دهد در مقایسه با تأثیر غیرمادیای که بر جای میگذارد، کماهمیت است؛ عملکرد واقعی این تقسیم کار، ایجاد احساس پیوستگی و انسجام بینِ دو یا چندین نفر است.»
این «احساس پیوستگی و انسجام» همان جامعه است—جامعهی انسانیِ طبیعی، بدون اجبار و اختیاری. ما برای کامیاب شدن و بر رفاه خویش افزودن نه به کشور نیاز داریم، نه به پرچم و نه به ارتش. «همکاری خصوصی اختیاری»، و حس همبستگی و وابستگی متقابل رفاهآفرین که از خلاقیت رهاشدهی انسانی ناشی میشود، کافی است.
توضیح: این نوشته در خط استدلالاش با «بازار، دولت و بخش سوم» که در معرفی آرای الینور استروم نگاشته شده و «در باب جامعه و تمدن» به قلم تامس پین مشترک است.