— مترجم: حسین کاظمی
رمان بهشت بانوان امیل زولا را بهجرأت میتوان بهترین رمانی خواند که تابهحال دربارهی لذتها و خطرات خرید کردن نوشته شده است. این رمان بهخوبی با شاهکارهایی مانند خواهر کَری، نوشتهی تئودور درایزر و گروهی از رمانهای محبوب دهههای ۷۰ و ۸۰ که، دستکم در ادبیاتِ مجلهی فریمن، رمانهای «جنسیت و خرید» خوانده میشوند، رقابت میکند. اما زولا بهسببِ قدرتِ نثر، توجه وسواسیاش به تجربهی خرید و فروش، و توصیفِ باشکوهی که از مُد و اقتصاد بهدست میدهد، پیروزِ حقیقیِ این میدان است.
در واقع چون این یادداشت در دوشنبهی خرید اینترنتی منتشر شده، احتمالاً برخی از شما همزمانِ خواندنش داشتید در سایتهای فروش اسباببازی کودکان و وسایل الکترونیکِ فانتزی میچرخید. بعضیهایتان هم شاید داشتید باقیماندهی ساندویچِ بوقلمونتان را میخوردید، به جمعههای سیاه گذشته فکر میکردید. احتمالاً همهمان در هفتههای بعد صفحات فیسبوکمان را پُر از وعدهی کاهش مصرف، یا لینکهای سایتهای مخالف مصرفگرایی، یا هردوی اینها، یافتهایم. با این همه، بسیاری از ما باز هم شوقِ بیحد خرید چیزهایی را در درونمان حس خواهیم کرد که حتی روحمان هم از وجودشان باخبر نبود… تا اینکه سرانجام روی یکی از آن لینکهای فریبنده و وسوسهکننده کلیک کردیم.
در این تجربهی وسوسه شدن، شوقِ بیحد، ارضای این مِیل و وسوسهشدنِ بیشتر با شخصیتهای رمان بهشت بانوان زولا شریک هستیم. زولا فروشگاه بزرگ خیالیِ خود را در بُن مارشه ، یکی از اولین فروشگاههای بزرگ جهان، جای داده است. رمان زولا، جدای از هر چیز، رمانی است دربارهی زندگی فروشندهای بهنام دنیس، از اینکه چطور از فقر و گمنامی رها میشود و به قدرت و نفوذ میرسد. دنیس بهواسطهی فضیلت اخلاقی، وجدان کاری و هوش زیادش، مدیر فروش بخش لباسهای زنانه شد و تا انتهای رمان از دامهای متعددی که به نامزدیِ صاحب فروشگاه میانجامند، میگریزد.
اما رمان زولا ستایشی بیپرده از اعجوبههای بازرگانی نیست. این کتاب محاسن و معایب ذات انسانی را آنطور که در تجارت نمود پیدا میکند، نمایش میدهد. همزمان با ترقّیِ شغلیِ دنیس، بسیاری از کسبوکارهای کوچک محلی در مواجهه با چالشهایی که رقیبِ جدید و مهاجمشان در برابر روشهایِ زهواردررفتهی تجارتِ آنها عَلَم کرده، شکست میخورند. چالشهایی که رقیبان پرتکاپو و جدید بهوجود آورده بودند. در کنارِ زنان بسیاری که شادمانه کالاهایِ تخفیفخورده و نیز تجملاتی را که میخواهند میخرند، دیگرانی هم هستند، مانند مادام دو بووْ، که از ناتوانی در ارضای امیالی که بهشت بانوان درشان برانگیخته، به مرز جنون میرسند.
این جنونِ سربرآورده از شوقِ مصرف، رمانِ زولا را به شاعرانهترین اوجهایش میرساند. خواننده در بخش پارچههایِ فروشگاه بهشتِ زنان با این تصویر روبهرو میشود که:
“ابتدا پارچههای ساتن و پارچههای ابریشم، چون رودی روانند. ساتنهای سلطنتی و ساتنهای دورهی رُنسانس، بهرنگِ مرواریدگونِ آب چشمههای زلال؛ ابریشمهای لطیفی بهشفافیتِ کریستال- سبزِ نیلی، فیروزهای، صورتی همچون گلهای تازه شکوفه داده و آبی چون رود دانوب. بعد نوبت به پارچههای زخیمتر میرسد، ساتنهای حیرتآور و ابریشم دوشسها، با رنگهایِ گرم، چونان امواجی بزرگ در هم پیچیدهاند و زیرشان، گویی در حوضچهی زیرینِ فوّارهای، پارچههای سنگینتر، حریرهای گلدار، پارچههای زربف، ابریشمهای طلایی و نقرهای، در بستری از مخمل آرمیدهاند—مخملهایی از هرنوع، سیاه، سفید، رنگین، بر پسزمینهای از ساتن یا ابریشم حک شدهاند، و طرحهای درخشانشان دریاچهای آرام میسازند که گویی بازتابی از نورهای آسمان و حومهی شهر در آن به رقص درآمدهاند. زنان رنگپریده از شوقی سوزان روی آنها خم میشوند، گویی بخواهند خودشان را در آینهی آنها ببینند. همهشان ایستاده در برابرِ این آبشار وحشی مبهوت میمانند، و ترسی پنهان در دل دارند که مبادا کسی در این طغیانِ تجمل مچشان را بگیرد و مِیلی مقاومتناپذیر در خود حس میکنند از اینکه خود را در اعماقِ آن بیاندازند و گُم شوند.”
با خواندن این متن و دیگر توصیفهای پُر آب و تاب از این فروشگاه، مغلوب میل مقاومتناپذیرِ مشابهی میشویم، و گرسنه و هراسان میمانیم.
زولا همین را میخواهد. او بااینکه طرفداریاش از پیشرفتها و توسعهی ناشی از نوآوریهای فروشگاه و انگیزهی تجارتِ صاحب و کارکنان آن را نشان میدهد، آشکارا نگران تأثیر اخلاقیای است که فروشنده و خالقِ امیالِ خستگیناپذیری که مدام نو و سوزانتر میشوند، بر خریداران، و بهویژه زنان، میگذارد.
فروشگاهها برای زنان است که اینقدر شدید با هم رقابت میکنند. برای زنان است، که پس از خیره کردنِ چشمانشان بهواسطهی درخشش ویترینها، دام پهن میکنند. آنها امیال جدید را در جانِ نامقاومِ زن بیدار میکنند؛ اینان پرورندگانِ امیالی هستند که زنان به ناچار تسلیمشان میشوند، زنانی که برای خرید خانه آمده بودند، اغوا میشوند و در نهایت این میل و اشتیاق سوزان سراسر وجودشان را میبلعد.
کتاب جدید ویرجینیا پاسترل، «قدرت افسون: اشتیاق و هنر اقناع بصری»، بحث خوبی در مورد رمان زولا دارد و به یاد ما میآورد که نمایش زولا از وسوسه و میل نه تنها هنری عالی، که تاریخی شگرف، است.
“فروشگاههای بزرگ قرن نوزدهم هم خرید را به تئاتر تبدیل کرده و افسون و نمایش را، با فریفتنِ خریداران با استفاده از تبلیغات گستردهی چشمپُرکن و ویترینهایِ رنگین پر از کالاهای متعدد، در هم آمیخته بودند… فروشگاههای بزرگ، برخلاف مغازههای سنتی، حتی رهگذران عادی را هم دعوت به لمس و نوازشِ کالاهایشان میکردند، با علم به اینکه این ارتباطِ فیزیکی اشتیاقی آتشین را در آنها بهوجود میآورد و گهگاه آنها را به خرید ترغیب میکرد.”
و پاسترل یادآوری میکند که نه تنها تاجران، که آنهایی که به تاجران میفروختند، هم آگاهانه میخواستند از این تحریک بهره بگیرند. او تبلیغی را از یک مجلهی تجاری نقل میکند که: «هر فروشندهای میتواند چیزهایی را که خریدار به دنبالشان بوده، بفروشد؛ اما یک «فروشندهی خاموش» میتواند کالاهایی را بفروشد که خریدار پیش از دیدن آنها هیچگاه نمیدانسته که آنها را میخواهد. »
پس چهقدر باید نگران این ماجرایِ مصرف باشیم؟ به هر حال [فصل خرید کریسمس] زمانی است که رسانهها، تریبونها و کلاسها پر میشود از کسانی که خریداران را بهسبب هوسشان سرزنش میکنند. جنبشِ نومینیمالیست مردم را تشویق میکند که فروشگاههای بزرگ را بهچشمِ موزه و گالری ببینند و بیشتر تحسین کنند تا خرید.
هایک در مقالهی مختصرش بهنام «نتیجهی معکوس اثر وابستگی»، که تلاشی است برای برهم زدنِ برهان ضدمصرفگرایی، استدلال مخالفان مصرفگرایی را اینطور خلاصه میکند که:
“از این ادعا برمیخیزد که بخش بزرگی از خواستهها، که هنوز در جامعهی مدرن ارضا نشدهاند، خواستههایی نیستند که، اگر شخص به حال خود رها شود، به وجود آیند، بلکه خواستههایی هستند که فرایندِ ارضایشان به وجود آورده است.”
هایِک دلایل متعددی دارد که فریبِ این استدلال را نخورد. یکی از آنها که در نظر من مهمترینشان است، این برهانِ ساده است که: «گفتن اینکه یک میل به این دلیل که ذاتی نیست، اهمیتی ندارد، یعنی اینکه بگوییم کل دستآوردهای فرهنگی انسان بیاهمیت هستند.»”
به بیان دیگر، صرفاً به این دلیل که پیش از خواندنِ این یادداشت نمیدانستید رمان زولا، کتاب پاسترل یا «فروشندهای خاموش» را میخواهید، به این معنی نیست که حالا بهسبب خواستن آنها گناهکارید یا اینکه من بهجرمِ آگاه کردن شما از وجود آنها گناهکارم.
خواهشهای امروز من از یک مبل و تکهای شیرینی گردویی و یا شاید چند قسمت از اقتباسِ بیبیسی از رمان زولا، تجاوز نمیکند. ولی اگر دوست دارید بروید خرید کنید. هایک میگوید این کار ایرادی ندارد. و دربهای بهشت بانوان هم همیشه به روی شما باز است.