تولد فضیلت: دادوستد، اعتماد و قوانین از ۵۰،۰۰۰ سال پیش

— مترجم: مهدی بنواری

یادداشت سردبیر: آنچه ذیلاً می‌خوانید بخش نخست از ترجمه‌ی فصل سوم کتاب «خوشبین خردگرا؛ چگونه بهروزی تکامل می‌یابد»به قلم مت ریدلی است. بخش‌هایی از کتاب که قبلاً منتشر شده‌اند، از این قرار اند:
فصل اول: امروزی بهتر، معاصری بی‌مانند | به خوش‌بینی جرأت کن
فصل دوم: مغز دسته‌جمعی: دادوستد و تخصّص‌یابی از ۲۰۰،۰۰۰ سال پیش تا کنون
ادامه‌ی فصل دوم: فرا رفتن از بده‌بستان به دادوستد فتح نژاد انسان بود
ادامه‌ی فصل دوم: دادوستد که نباشد نوآوری هم نیست
ا
دامه‌ی فصل دوم: با افزایش جمعیت بهره‌وری تولید نیز افزایش می‌یابد

 

 

صحنه‌ای در فیلم «شاهین مالت» هست که سیدنی گرین‌استریت می‌خواهد ۱،۰۰۰ دلار به هامفری بوگارت بدهد تا با مری آستر قسمت کند. گرین‌استریت درگوشی به بوگارت می‌گوید که نصیحتی برایش دارد، آن هم این‌که حساب را بر این می‌گذارد که بوگارت قدری از پول را به آستر می‌دهد. اما اگر مقداری که به آستر می‌رسد، آن قدر نباشد که انتظار خانم را برآورده کند، بوگارت بهتر است هوای خودش را داشته باشد.

این صحنه شکل خام «بازی اتمام حجت» را به تصویر می‌کشد که در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ به دست ورنر گوث اختراع شد و اقتصاددانان عاشقش شدند. این بازی دریچه‌ای کوچک به روان انسان می‌گشاید. به بازیکن اول مقداری پول داده و به او می‌گویند تا این پول را با بازیکن دوم تقسیم کند. بازیکن دوم هم می‌تواند پیشنهاد بازیکن اول را قبول یا رد کند، اما حق تغییر آن را ندارد. اگر پیشنهاد را بپذیرد، پول را دریافت می‌کند. اگر رد کند، نه او و نه بازیکن اول یک قران نمی‌گیرند. حال پرسش این است که بازیکن اول چقدر باید به بازیکن دوم پیشنهاد کند؟ منطقی است که پیشنهاد بازیکن اول ناچیز باشد و منطقی است که بازیکن دوم هم آن را بپذیرد. زیرا هر چقدر هم که پیشنهاد کم باشد، رد آن بیشتر به ضرر بازیکن دوم است تا قبول آن. اما در عمل، بازیکنان معمولاً نزدیک به نصف پول را پیشنهاد می‌کنند.

به نظر می‌رسد سخاوت طبیعی بوده و رفتار بخیلانه ابلهانه و غیرمنطقی باشد. زیرا به هر حال بازیکن دوم پیشنهاد ناچیز را شایسته‌ی رد می‌بیند. حتی اگر شده به عنوان تنبیهی بر خودخواهی بازیکن اول.

درسی که از بازی اتمام حجت و صدها آزمایش نظیر آن می‌گیریم آن است که مردم بارها و بارها از چنین آزمون‌هایی سربلندتر از آن‌چه انتظار می‌رود بیرون می‌آیند. اما درس اعجاب‌آورتر آن است که هر چه مردم بیشتر در مغز جمعی دنیای تجاری مدرن فرو روند، دست‌ودل‌بازی ایشان فزون‌تر است. هم‌چنان‌که هرب گینتس، اقتصاددان، می‌گوید «جوامعی که بازار را بسیار به کار می‌گیرند، فرهنگ همکاری، انصاف و احترام شخصی را [در خود] می‌پرورند.» شواهدی که وی می‌آورد از تحقیقی شگرف به دست آمده‌اند که طی آن مردمانی از پانزده جامعه‌ی قبیله‌ای را به بازی اولتیماتوم واداشتند. آن جوامعی که کمترین تجربه‌ی دادوستد با دیگران را داشتند، سخت‌دل‌تر، بخیل‌تر و کاملاً «منطقی» از آب در آمدند. کشاورزان ماچیگوئنگای حوزه‌ی آمازون که به کشاورزی در زمین‌های جنگلی پاک‌شده با آتش مشغول‌اند، اغلب تنها تا ۱۵ درصد پول را به هم‌بازی خود پیشنهاد می‌کردند و در همه‌ی موارد جز یکی، طرف دوم پیشنهاد را پذیرفت.

شکارچی-میوه‌چین‌های هزدا،‌ اهالی تانزانیا، هم به همین صورت سهم کوچکی به هم‌بازی خود عرضه کردند و شمار پیشنهادهای رد شده هم اندک بود. از سوی دیگر، بازیکنانی که از جوامع بیشتر آموخته به بازارهای مدرن آمده بودند، مانند کوچ‌نشینان اورما در کنیا، یا باغ‌داران آچوار کشور اکوادور، درست مانند دانشگاه‌دیده‌های غربی، معمولاً حدود نیمی از پول را پیشنهاد می‌کردند. شکارچیان نهنگ لامالرای جزیره‌ی لمباتا در اندونزی، که برای شکار می‌باید گروه‌های بزرگی از غریبه‌ها را کنار هم جمع کنند، به طور متوسط ۵۸ درصد پول را پیشنهاد می‌کردند. گویی این ثروت بادآورده را برای کسب التزام ذمه‌ای جدید سرمایه‌گذاری می‌کنند. آزمایش با قبایل آو و گناو از گینه‌ی نو هم نتایج مشابهی داشت. مردم این قبایل بیشتر اوقات پیشنهادهایی بیش‌-از-‌حد-‌عادلانه عرضه می‌کردند و با این همه شاهد رد آن بودند. در فرهنگ اینان، هدیه امری محظوریت‌آور شمرده می‌شود، زیرا همراه خود الزام جبران می‌آورد.

درسی که از این تحقیق می‌گیریم آن است که به طور کلی، سر و کار داشتن با غریبه‌ها به انسان می‌آموزد که با ایشان مودب باشد و برای برآمدن چنین سخاوتی، شاید سرکوبی چنین پرخرج بر خودخواهی لازم باشد. رد پیشنهاد برای طرف دوم زیان‌بخش است، اما طرف دوم این طور حساب می‌کند که این ضرر به درسی می‌ارزد که بازیکن اول می‌گیرد. بحث در این نیست که دادوستد به مردم مهربانی می‌آموزد. بلکه در آن است که دادوستد به ما می‌آموزد که منفعت بلندمدت روشن‌بینانه‌ی فرد در این است که مشارکت [دیگری را] بجوید.

اینک، در این‌جا سرنخی بر ویژگی یکتای انسان نهفته است که عبارت باشد از توانایی سر کردن با غریبه‌ها، توانایی بسط دادن حوزه‌ی تقسیم کار تا جایی که حتی دشمنان را نیز در بر گیرد. همکاری، دادوستد و تخصصی‌سازی در یک خانواده در میان حیوانات روالی جاری و عادی است. شامپانزه‌ها، دولفین‌ها، گرگ‌ها و شیرها و بین افراد تقریباً تمام گونه‌های [دارای زندگی] اجتماعی. یک میرکت [موش دم‌عصایی، موش فرعون.] یا زاغ کبود در امر نگهبانی به بستگان‌اش اعتماد می‌کند و می‌داند در صورتی که عقابی ظاهر شود، اعلان خطر می‌کنند و خود او هم در وظیفه‌ی کشیک مشارکت می‌کند. مورچه‌ی کارگر کار را با ملکه‌اش و با مورچه‌های سرباز و دیگران خواهرانش در کاست‌های دیگر وظیفه‌ای، تقسیم می‌کند.

تمام این جوامع در واقع خانواده‌هایی بزرگ‌اند. به نظر می‌رسد همکاری بین غریبه‌های غیرفامیل دستاوردی منحصراً انسانی باشد. در هیچ گونه‌ی دیگری دو فرد که هیچ گاه همدیگر را ندیده‌اند، به نحوی مرضی الطرفین کالا و خدمات دادوستد نمی‌کنند؛ که همان کاری است که به طور معمول در هر رستوران یا فروشگاه یا وب‌سایتی انجام می‌دهیم.  دیگر گونه‌های گروه‌زی، مانند مورچه‌ها یا شامپانزه‌ها، تعامل بین اعضای گروه‌های مختلف، همواره خشونت‌بار است. با این همه انسان‌ها می‌توانند با غریبه‌ها به عنوان دوست افتخاری تا کنند.

برداشتن نخستین گام در دراز کردن دست تعاون به سوی دشمنی خون‌ریز، بی‌گمان عملی سترگ و به‌غایت دشوار بوده است. احتمالاً به دلیل همین سختی باشد که در دنیای حیوانات، دادوستد چنان فوت‌وفن کمیابی است. نخستی‌شناسانی چون سارا هاردی و فرانس دو وال بودند که به غرابت این امر پی برند. چقدر دور از ذهن است که  شامپانزه‌های غریبه صفی مرتب برای ورود به هواپیما تشکیل دهند، یا در رستورانی بنشینند، بدون آن‌که خرخره‌ی همدیگر را بجوند. همچنین به طور کلی هر چه همیاری درون‌گروهی گونه‌ای بیشتر باشد، خصومت بین گروه‌ها بیشتر خواهد بود. اگر خود را هم به عنوان یک گونه‌ی گروه‌مدار در نظر بگیریم، همچنان با وجود یاری متقابل درون گروه و خصومت متقابل بین گروه‌ها، شگفتی‌آور است که مردم می‌توانند تا این حد بر غرایزشان غالب شوند که بتوانند با غریبه‌ها تعامل اجتماعی داشته باشند.

به گمان من این انسان‌های مونث بودند که نخستین پیش‌درآمدهای این امر را نواختند. به هر حال، شبیخون‌های آدم‌کشانه در گروه‌های همسایه (بین انسان‌ها و غالب دیگر نخستی‌ها) بیشتر به دست مردان صورت می‌گرفت. درحالیکه برخورد زنان غریبه، لزوماً به خشونت نمی‌گرایید. علاوه بر این، اگر چه در تمام گونه‌های نخستی‌ها، مونث‌ها هستند، هنگام جفت‌گیری، که گروه زادگاه خود را ترک می‌کنند؛ اما در بین میمون‌ها، مذکرها گروه‌شان را ترک می‌کنند. با فرض این‌که انسان‌ها الگوی اکثر نخستی‌ها را دنبال می‌کند (که در مورد اکثر جوامع انسانی فرضی صحیح است.)، در این صورت زنان روابط نزدیکی در دیگر گروه‌ها، در قالب مادر و پدر و برادر و خواهر خود، دارند که با آن رابطه برقرار کنند. در همین راستا پژواکی از الگوی مونث‌محور متاخرتری هم در الگوهای دادوستدی جنوب شرقی آسیا، پیش از آمدن غربی‌ها به چشم می‌خورد. پیشه‌وران مالزی و اندونزی و فیلپین اغلب زنانی بودند که از اوان کودکی آموخته‌ی حساب و کتاب می‌شدند.

چنان که در طول تاریخ بارها و بارها تکرار شده است، اعتماد باید نخست از بستگان آغاز شود تا بتواند به غریبه‌ها هم بسط پیدا کند. فرستادن خویشی به عنوان عامل [به نزد گروه‌های غریبه] سابقه‌ای دیرینه دارد.هر یک از بنادر تجاری آسیا جوامعی مخصوص به خود از گجراتی، فوجیانی [طایفه‌ای در چین]، ایرانی، ارمنی، یهودی یا عرب دارد. همان طور که بنادر اروپا جوامع مجزای بازرگانان جنوایی، فلورانسی، هلندی،‌ انگلیسی یا هنزا دارند که با پراکنش خود، حافظ اعتماد درون خانواده می‌شوند. تأمین هزینه‌های ارتش‌های ولینگتون [لرد ولینگتون، بعدها دوک ولینگتون، فرمانده‌ی ارتش انگلستان و کشورهای متحد در جنگ‌های ناپلئونی بود.] در اسپانیای ۱۸۰۹ تا ۱۸۱۲ از آن رو ممکن شد که دولت انگلستان به وام‌دهنده‌ای به نام نیتن روتزچیلد اعتماد کرد تا او هم به برادرش در قاره اعتماد کند تا با کاغذهای بریتانیایی شمش طلا بخرد.

 

یافتن طرف معامله

به سال ۲۰۰۴ گروهی از دانشجویان کارشناسی داوطلب دانشگاه جرج میسن در ویرجینیا، پای کامپیوترهایشان نشستند تا در ازای پول بازی کنند. در بازی، هر کس خود را در دهکده‌ای مجازی با خانه و مزرعه‌ی خودش می‌یافت و طی نشست‌های کوتاه آن می‌توانست «واحد»های مجازی آبی و قرمز را تولید و مصرف کند. در هر مورد، بازیکن می‌داند که هر چه در بازی تولید بیشتری داشته باشد و هر چه این تولید به نسبت قرمز به آبی خاصی (مثلاً ۳ به ۱) نزدیک‌تر باشد، در پایان آزمایش پول بیشتری به جیب می‌ِزنند. اما این بازیکنان هیچ کدام نمی‌دانستند که به طور پیش‌فرض در یکی از گروه‌های زوج یا فرد قرار می‌گیرند. سرعت تولید واحدهای سرخ برای بازیکنان فرد بیشتر است و بازیکنان زوج، با سرعت بیشتری واحدهای آبی تولید می‌کنند. هر بازیکنی می‌تواند روی صفحه نمایش خود ببیند که دیگر بازیکنان (دو، چهار یا هشت بازیکن در کل) به چه کاری مشغولند و می‌تواند با آن‌ها در طی هر نشست بازی و مکث‌های ۱۰۰ ثانیه‌ای بین نشست‌ها، گفتگو کند. در یکی از اجراهای بازی، در نشست ششم، گفتگوی دو بازیکن به شرح زیر بود:

«به نظرت می‌تونی به من چیزی بدی؟»

«آره!»

«هی خب، من آبی‌ها رو سریع‌تر می‌سازم. تو چی سریع‌تر می‌سازی؟»

«قرمز.»

«خخخخخ. ها.»

«خخخخخخخخخخ.»

«بیا من همش آبی درست کنم تو همش قرمز.»

«بعد بندازیمشون تو خونه‌ی همدیگه؟»

«آره همین کارو کنیم.»

«باشه. پس ۱۰۰٪ قرمز.»

«۱۰۰٪ آبی.»

هدف این آزمایش که توسط بارت ویلسون و ورنون اسمیت و همکاران‌شان اجرا شد، آن بود که ببینند آیا مردم می‌توانند بدون قانون یا دستورالعمل خودشان دادوستد و تخصصی‌سازی را کشف کنند یا خیر. در این بازی تخصصی‌سازی تنها مخاطره‌آمیز است. زیرا کسی که تنها واحدهای جنس یک رنگ تولید کند در انتهای بازی چیز دریافت نمی‌کند. اما تخصصی‌سازی به همراه دادوستد باعث می‌شود سود به دست آمده سه برابر حالت خودکفایی باشد.

اما در عین حال هیچ شاهدی بر ممکن بودن دادوستد هم موجود نبود. هر چند برخی بازیکنان در حالت کم‌بازده خودکفایی باقی ماندند. اما بیشتر آن‌ها در نهایت مزایای دادوستد را کشف کردند. آزمایش‌گران می‌نویسند:‌ «پیش از دادوستد، شبه‌بی‌نیازی اقتصادی پایا است و به محض آن‌که “قدرت دادوستد” کشف شود، تخصصی‌سازی هم به آرامی تکامل می‌یابد.» نکته‌ی جالب توجه آن است که هر بازیکن کار دادوستد را دوسویه و شخصاً با یک بازیکن دیگر آغاز کرد و بعدتر دعوت، به مبادله، را به سایرین بسط داد.

این که دادوستد به صورت امری دوسویه و شخصی آغاز شده باشد،‌ پذیرفتی و معقول به نظر می‌رسد. در قرن نوزدهم بین بومیان ییر یورونت، در شمال استرالیا، اردوگاه خانوادگی هر مرد، حداقل یک تبر سنگی باارزش داشت.

همه‌ی تبرها از معدن سنگی می‌آیند که قبیله‌ی کالکادون با چنگ و دندان از آن محافظت می‌کنند و استخراج از آن هم در انحصار خودشان است. این معدن در کوه آیزا، در ۶۰۰ کیلومتری جنوب، بسیار دورتر از زمین‌های قبیله‌ی ییر یورونت واقع شده است. هر مرد بزرگسال قبیله، شریکی تجاری در جنوب داشت که سالی یک بار، در فصل خشکسالی و در گردهمایی‌های آیینی، به دیدار او می‌رفت. در عوض پیکان‌های استخوان ماهی که سر نیزه بسته می‌شد، این فرد یک تبر دریافت می‌کرد. در مقابل، او از چند شریک تجاری خود در شمال چند پیکان می‌گرفت و در عوض به آن‌ها تبر می‌داد. در منطقه‌ای ۲۴۰ کیلومتر جنوبی‌تر از این نقطه، نرخ تبادل متفاوت بود: یک تبر در مقابل یک پیکان. در تمام طول این زنجیره، سودهای متفاوتی به چشم می‌خورد.

بنابراین شاید اولین گام در مبادله با غریبه‌ها، شروع رابطه به شکل دوستی فردی است. یک زن می‌تواند به دخترش که با فردی از گروه متحدین قبیله‌های نزدیک ازدواج کرده، اعتماد کند. بعد مرد هم می‌تواند یاد بگیرد که به دامادش اعتماد کند. اتحاد این دسته‌ها در مقابل دشمن مشترک باعث می‌شود تا سد بدبینی و سوءظن آن‌قدر شکاف بخورد که افراد بفهمند طرف مقابل مقدار اضافی سنگ برای ساختن تبر یا پیکان استخوانی برای سر نیزه دارد. کم‌کم و به تدریج، عادت دادوستد در کنار عادت غریبه‌هراسی شروع به رشد کرده و بلندپروازی زنان و مردان را پیچیده‌تر از قبل می‌سازد.

stone-age-tradeبیشتر افراد فکر می‌کنند که دادوستد از راه دور میان غریبه‌ها و مفهوم بازار، یکی از پیشرفت‌های اخیر در تاریخ بشریت بوده و مدت‌ها پس از کشاورزی ظاهر شده است. اما همان‌طور که در میان بومیان استرالیایی دیدیم، چنین چیزی صحت ندارد. قبیله‌ای انسانی را در تاریخ سراغ نداریم که دادوستد و تجارت نداشته. کاشفان غربی، از کریستف کلمب گرفته تا کاپیتان کوک، در اولین برخورد خود با انسان‌های دور افتاده و منزوی با پیچیدگی‌ها و سوتفاهم‌های بسیاری روبرو می‌شدند. ولی اصل تجارت جزئی از این سوتفاهم‌ها نبود، چرا که تمام افرادی که با آن‌ها ملاقات داشتند، مفهوم رد و بدل کردن اشیا را می‌دانستند. در عرض چند ساعت یا چند روز بعد از ملاقات با یک قبیله‌ی جدید، تمامی کاشفان به تبادل و بده‌بستان روی می‌آوردند. در سال ۱۸۳۴ و در تیِه‌را دل‌فوئگو، یک طبیعت‌شناس جوان به نام چارلز داروین با گروهی شکارچی-میوه‌چین روبرو شد. «بعضی از فوئگویی‌ها به روشنی نشان می‌دادند که مفهوم دادوستد را به خوبی درک می‌کنند. به یکی از مردها یک میخ طویل دادم (که هدیه‌ی ارزشمندی محسوب می‌شود) و علامتی مبنی بر دریافت چیزی در مقابل از خودم بروز ندادم؛ اما او بلافاصله دو ماهی برداشت و سر نیزه زده، به من داد.» داروین و دوست جدیدش نیاز به زبان مشترک نداشتند تا مفهوم توافق بر سر این دادوستد را درک کنند. به شکل مشابه، دشت‌نشینان گینه‌ی نو، در اولین برخورد خود با مایکل لِی و همراهان معدن‌کاو او در ۱۹۳۳، در مقابل صدف‌های توخالی به آن‌ها موز دادند. تا پیش از تماس، این‌ها برای سال‌ها به تبادل راه دور بر سر تبرهای سنگی مشغول بودند. در استرالیا، صدف و تبرهای سنگی برای نسل‌های متمادی، از طریق دادوستد سرتاسر این قاره را پشت سر گذاشته بودند. اهالی غربی آمریکای شمالی، صدف‌ها را صدها کیلومتر به داخل قاره فرستاده و از فواصل دورتر، شیشه وارد می‌کردند.

در عصر حجر اروپا و آسیا، کهربا، شیشه، سنگ چخماق و صدف‌های دریایی بیشتر از مسافتی که افراد بتوانند به تنهایی آن‌ها را حمل کنند، جابجا می‌شدند. در آفریقا، شیشه، صدف و خاک سرخ از ۱۰۰ هزار سال قبل، فواصل طولانی را پشت سر گذاشته و تبادل می‌شدند. سابقه‌ی تجارت به قبل از تاریخ باز می‌گردد و همه جا هم حاضر بوده است.

از آن گذشته، برخی از جوامع باستانی شکار کننده-جمع کننده به چنان مرحله‌ای از تبادل و رفاه دست پیدا می‌کردند که می‌توانستند در جوامع متراکم و پیچیده و سلسله‌مراتبی، با تقسیم کار فراوان زندگی کنند. در جایی که دریا منبع غنی و خوبی به حساب می‌آمد، می‌شد به تراکمی دست یافت که معمولاً نیازمند کشاورزی به عنوان زیربنا است – در این مکان‌ها همه چیز، از روسا و روحانی و تاجر و مصرف بی‌رویه وجود داشت. آمریکایی‌های کواکیوتل (Kwakiutl) که از جریان‌های ماهی آزاد شمال غرب اقیانوس آرام تامین معاش می‌کردند، حقوق خانوادگی نسبت به جریان‌ها و نقاط ماهیگیری داشتند، ساختمان‌های بزرگ با تزیینات فراوان و مجسمه و الیاف می‌ساختند و مراسمی غریب برای مصرف فراوان داشتند؛ مثلاً هدایایی گرانقیمت از مس به یکدیگر اهدا می‌کردند، یا برای شمع از روغن ماهی استفاده می‌کردند تا فقط از شان و شهرت انسان‌دوست و خَیِر بودن برخوردار شوند. این‌ها برده هم داشتند. اما آن‌ها به معنای واقعی کلمه شکارچی-میوه‌چین بودند. مردمان چوماش (Chumash) در جزایر کانال کالیفرنیا که به خوبی از غذاهای دریایی و گوشت خوک آبی تغذیه می‌کردند، در میان خود متخصصین و صنعت‌گرانی داشتند که از صدف مهره‌ می‌ساختند و این مهره‌ها ارزِ تبادلی پیچیده و راه دوری بود که در دادوستدهای روی کانو رایج بود. دادوستد با غریبه‌ها و اعتمادی که زیربنای آن را تشکیل می‌دهد، یکی از اولین عادات انسان‌های مدرن بوده است.