یادداشت نویسنده: این مقاله بسط یادداشتی است باعنوان «لسه فر و بورژوا» که در دهم تیرماه ۱۳۹۶ در تارنمای روزنامه قانون منتشر شد. از روزنامه قانون برای اجازه استفاده از آن یادداشت، در بخش نخست و قسمتهایی از بخش دوم این مقاله، سپاسگزارم.
- تقابل ارزشهای اقتصادی با ارزشهای اخلاقی
غرب در آغاز پیشرفت اقتصادیاش، بهشدت، درگیر تقابل ارزشهای «اقتصادی» با ارزشهای «اخلاقی» بود. نگرشهای اندیشمندان آن زمان را در برابر تقابل میان ارزشها و ضرورتهای اقتصادی و ارزشهای اخلاقی میتوان به سه گروه کلی تقسیم کرد. طُرفه آنکه این سه نگرش، که میتوان آنها را در چهارچوب نظرات مختلف دربارۀ رابطۀ میان سنت و مدرنیزم گنجاند، معادلهای مشابهی در میان اندیشمندان ما دارند.
گروهی ارزشهای اقتصادی را، بهخودیِخود، مباین با ارزشهای اخلاقی میدانستند و در برابر ارزشهای اقتصادی از ارزشهای اخلاقی جانبداری میکردند. این گروه، به همین دلیل، جامعۀ اقتصادی مدرن را نقد و در برابر آن از اقتصاد دوران قرون وسطی حمایت میکردند و خواستار احیای مجدد آن بودند. سنتگرایان و رُمَنتیکهای فرانسوی و آلمانی را میتوان از مهمترین نمایندگان این اندیشه دانست. گروه دیگر، در صِرف مباین بودن ارزشهای اخلاقی با ارزشهای اقتصادی، با گروه نخست همرأی بودند، اما برخلاف ایشان از ارزشهای اقتصادی جانبداری میکردند. تامس هابز (۱۶۷۹-۱۵۸۸)، برنرد مندویل (۱۷۳۳-۱۶۷۰)، فرانسوا دو لا روشفوکو (۱۶۸۰-۱۶۱۳)، ولتر (۱۷۷۸-۱۶۹۴) و کلود آدرین هلوسیوس (۱۷۷۱-۱۷۱۵) را میتوان نمایندگان این دیدگاه دانست. این گروه ارزشهای اقتصادی را رذیلتهای ضروری و غیرقابلاجتناب میدانستند و بر لزوم خوددوستیِ صرف تأکید میکردند. اما گروه سوم، که هم دغدغههای اخلاقی داشتند و هم مقتضیات دوران مدرن را بهخوبی درک میکردند، تمام همّ و غم خود را صَرف بازخوانی ارزشهای اخلاقی و اقتصادی و سازگاری آن دو با هم کردند. بسیاری از فیلسوفان «روشنگری قرن هجدهم اسکاتلند»، که برخلاف دورههای دیگر روشنگری در کشورهای دیگر اروپایی چندان مورد توجه اندیشمندان ما قرار نگرفته است، مانند شافتسبری (۱۷۱۳-۱۶۷۱)، هاچسن (۱۷۴۶-۱۶۹۴)، اسمیت (۱۷۹۰-۱۷۲۳) و هیوم (۱۷۷۶-۱۷۱۱) را میتوان از مهمترین نمایندگان این نگرش دانست. این گروه میکوشیدند ضمن حمایت مشروط و محدود از خوددوستی، هم آن را در پرتویِ دیگریگرایی ببینند و هم در کنار آن بر «همدلی» بهعنوان ارزشی اخلاقی و سوپاپ اطمینان تأکید میکردند. اسمیت هم در نظریهای درباره عواطف اخلاقی و هم در ثروت ملل «منفعتطلبی» را ضامن حفظ جامعه میداند، اما آن را در چهارچوب احترام به دیگری و «همدلی» توصیه میکند. او «منفعتطلبی» را از رذایلی مانند «خودخواهی»، «خودپرستی» و «حسادت» جدا میکند و میکوشد با جداسازی این رذایل اخلاقی از «منفعتطلبی»، ضرورتهای اقتصادی دوران مدرن را با ارزشهای اخلاقی سازگار کند. اسمیت برای این کار برخلاف فیلسوفان رنسانس و برخی از فیلسوفان دوره روشنگری فرانسه بهجای واژۀ بدنام «خوددوستی» (self-love) بیشتر از واژۀ منفعت شخصی (self-interest) استفاده میکند و میکوشد آن را از «خودخواهی» و «خودپرستی» مندویلی جدا کند. مندویل و اسمیت تلاش فرد برای بیشینهسازی منافع شخصیاش را، در یک چشمانداز بزرگتر و با نظر به فواید ناپیداتر و دیریابتر، به نفع کل جامعه میدانند، اما مندویل این امر را با زبانی غیراخلاقی بیان میکند و رذایل فردی را حسنات جمعی میداند، درحالیکه اسمیت با ایضاح مفهومی «منفعتطلبی» و جدا کردن پارهای از رذایل اخلاقی، مانند «خودخواهی»، «خودپرستی» و «حسادت» از آن، دیگر آن را رذیلت اخلاقی نمیداند.
حال و روز امروز ما در ایران قرابت عجیبی به حال و روز آن روزهای اروپا دارد. این دوگانه بزرگ تا مغز استخوان ما نفوذ کرده است و «توسعه» ایران در گرویِ حل آن است. نویسندگان حوزه علوم انسانی باید تضاد و تقابل ارزشهای «اقتصادی» با ارزشهای «اخلاقی» را حل کنند. طرح نظریههایی مانند «لسه فر»، «خصوصیسازی»، «دولت حدأقلی» و مانند آن، نخست، در گرویِ حل این تقابل است. تصور غالب و رایج در کشور، ضرورتهای «اقتصادی» مانند «رقابت»، «دوراندیشی» و «کار و تلاش برای کسب سرمایه» را مقابل ارزشهای «اخلاقی» میداند و همین امر باعث میشود واژههایی مانند «سرمایه» و «سرمایهدار»، بهخودیِخود، دارای بار معنایی منفی در نزد بیشتر مردم باشند. همین نگرش منفی بزرگترین مانع بر سر راه «توسعه» ایران است. در کشوری که واژه «سرمایهدار»، مترادف با کسی است که خون «خلق» را در شیشه کرده است، «انباشت سرمایه» که پیششرط ضروری «توسعه» است، شکل نمیگیرد. «انباشت سرمایه» در کشور، بیش و پیش از هرچیز در گرویِ حل این مشکل «نرمافزاری» است. اگر مردم بتوانند آن دسته از فایدههای رنگارنگِ «انباشت سرمایه» را، که با چشم غیرمسلح به برخورداری از اندکی نبوغ دیدنی نیست، ببینند و دریابند که خود نیز از آنها برخوردار میشوند، دیگر نه دربرابر آن میایستند، نه با «حسن تعبیر» رذیلت اخلاقی «حسادت» خود را «عدالت» نام مینهند و نه طعمه وعدههای شیادان عوامفریبی میشوند که میکوشند از «حسادت پنهان» «خلق» دام «تزویر» و «ریا» برای شکار همان جماعت نگونبخت بگسترانند. اینگونه جامعه، بهتعبیر کاتوزیان، از حالت «کلنگی» درمیآید، راه «توسعه» هموار میشود و همگان برخوردار.
- «واقعیت بزرگ» مککلاسکی
به تعبیر دقیقتر، مانع مهم «توسعه» در ایران «ریطوریقایی» یا «زبانی» است. تاد باکهُلز، اقتصاددان برجسته آمریکایی، در کتابش با عنوان ایدههایی جدید از اقتصاددانان مرده: مقدمهای بر اندیشه اقتصادی مدرن که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد، میگوید «بشرِ دوپا چندان بهتر از چهارپایان بر روی زمین نزیسته است». اما (امایی مهم) ناگهان همهچیز تغییر کرد! این تغییر حدود ۲۰۰ سال پیش از شمال غرب اروپا آغاز شد. پیش از آن، درآمد متوسط بشر در طول تاریخ چیزی حدود ۳ دلار بود که با آن میشد اندکی نان، شیر و شاید گوشت بر سر سفره آورد. اما، پس از این تغییر، ناگهان این درآمد در بخشهایی از جهان به ۹۰ تا ۱۲۰ دلار رسید. سطح زندگی بشر که در طول تاریخ تقریباً یکسان مانده بود و تاد باکهُلز به طعنه رفاه آن را با رفاه چهارپایان مقایسه میکند، ناگهان با تغییری تماشایی مواجه شد. در پرتویِ این تغییر، زندگی نابرخوردارترین افراد بشر در این دوره، از زندگیِ برخوردارترین افراد بشر در طول تاریخ بهتر شده بود.
مک کلاسکی، اقتصاددان برجسته آمریکایی، این بهبود ناگهانی استانداردهای زندگی را «واقعیت بزرگ» مینامد. چگونه میتوان این «واقعیت بزرگ» را تفسیر کرد و دلایل آن را برشمرد؟ چگونه میتوان آن را برای بهبود رفاه در ایران به کار گرفت؟ کیمیایی که مس زندگی بشر را طلایی کرد چه بود؟ مک کلاسکی گستره گستردهای از تفاسیر گوناگون را واکاوی میکند و همه آنها را در توضیح علت وقوع «واقعیت بزرگ» ناقص میداند. او علت اصلی وقوع «واقعیت بزرگ» را «ریطوریقایی» و «زبانی» میداند. مککلاسکی، در مقالهاش با عنوان «شکوه بورژوازی: انقلابی در زبان» که در سال ۲۰۱۰ چاپ شد، ستون اصلی «واقعیت بزرگ» را زبان میداند: «تغییر در زبان درباره دوراندیشی و دیگر فضایل انسانیِ جوامع تجاری، آغازگر این پیشرفت مادی و معنوی بود. از آن زمان به بعد، زبان بوژوازی شروع به از میان برداشتن فقر در جایجای گیتی کرد و گستره معنوی زندگی بشر را گستراند». این انقلاب بورژوایی فقط وقتی رخ داد که «ثروت»، «مالکیت»، «تجار» و «جویندگان منفعت در بازار» نهتنها محترم دانسته شدند بلکه تحسین هم شدند. این همان چیزی است که مککلاسکی، در کتابش با عنوان شکوه بورژوازی: چرا اقتصاددانان نمیتوانند علت وقوع جهان مدرن را توضیح دهند که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد، «تغییری بزرگ در نگرش عمومی» مینامد: «به باور من، تغییری بزرگ در نگرش عمومی درباره بازار و خلاقیت علت وقوع انقلاب صنعتی و جهان مدرنِ پس از آن بود. این تغییر در قرنهای ۱۷ و ۱۸ در شمال غرب اروپا رخ داد. هلندیها و انگلیسیها و پس از آنها آمریکاییها و فرانسویان شروع به صحبت درباره طبقه متوسط یا بورژوا کردند. رشد اقتصادی مدرن نتیجه این تغییر بود». در پرتویِ این نگرش، «بورژوا» صفتی عام برای همه اعضای طبقه متوسط شد و با آن مفهومِ از دماغ فیل افتادۀ برج عاج نشین ذهنمان فرسنگها فاصله گرفت. بورژوا همان چیزی شد که محمد ماشینچیان، سردبیر مجله و تارنمای ایرانی بورژوا، در سخن آغازین آن نوشته است:
«بورژوا امروز فراتر از آن اروپاییان نیککردار یا بدکرداری که در تاریخ بدان منتسب بودهاند، صفتی است عام برای مردم عادی کوچه و بازار در هر کجا در غرب یا شرق جهان که سلطه اشرافسالاران بر مردم عادی را حقِ طبیعیِ اربابان و فیلسوفان نمیدانند، هر آدمی را به حاکمیت بر سرنوشت خویش محق میدانند، برای بهرهمندی از موهبت بزرگ زندگی در جامعه پایبندی به یک قرارداد اجتماعی را ترویج میکنند، خود را از چپاول دسترنج دیگران باز میدارند، به میراث اجتماعی انباشتهشده طی قرون ارزش میگذارند، در عینِ حال، در سنتهای برابریستیز و فردیتسوز و پدرسالار نیاکان خویش تشکیک میکنند، در علم و فلسفه و هنر و تجارت ایدههای نوآورانه خلق میکنند، به ایدهپردازی نوآورانه به دیده تحسین مینگرند، ایدههای خود را با هم دادوستد میکنند، از آمیزش ایدههای یکدیگر ایدههای بهتر خلق میکنند، ایدههای خوب را فرای مرزهای قومی و ملی و فرهنگی و زبانی میجویند، بیتبعیض هر انسانی را از هر رنگ و نژاد و دین و زبان در هر گوشهای از دنیا شایسته دادوستد مییابند، هر بار به قصد مجاب کردن یکدیگر وارد بازار میشوند، برای مجاب کردن یکدیگر به خرد و کلام و استدلال متوسل میشوند، در کسبوکار خود از دست یازیدن به زور و نیرنگ میپرهیزند، کاسب و صنعتگر غیرروشنفکر را نیز به اکتسابِ منزلت اجتماعی قادر و شایسته مییابند، به مسئولیتپذیری فردی در تأمین معاش خویش و به مسئولیتپذیری فردی در یاری رساندن به همنوعان خویش قدر میگذارند، پذیرشِ طبیعتِ خویشتنپایِ آدمها و گردن نهادن به واقعیتِ رنگارنگیِ دلبستگیهای شخصی ایشان را آسان مییابند، به حق برابر افراد به تعقیبِ صلحجویانه دلبستگیهای شخصی گونهگونهشان احترام میگذارند، با اندیشهها و ارزشهای بیآزاری که نمیپسندند مدارا میکنند، تنوع و تکثر باورها و ارزشها را با آغوش باز میپذیرند، فروتنانه به محدودیت دانش خود اعتراف میکنند، از تحمیل درک شخصی خود از زندگی خوب به دیگران میپرهیزند، به فردیت خود و به فردیت دیگران قدر میگذارند، و امیدوارانه به تغییر و بهبود جهان میکوشند.»
این همان چیزی است که ما برای «توسعه» نیاز داریم: «تغییر بزرگ» درباره مفاهیم و ارزشهای «اقتصادی» مانند «انباشت سرمایه»، «رقابت»، «دوراندیشی»، «کار و تلاش برای کسب سرمایه»، «ثروت»، «مالکیت»، «تجار» و «جویندگان منفعت در بازار» و آشتی آنها با ارزشهای «اخلاقی».
- «دست نامرئی» اسمیت
چگونه میتوان به وقوع «تغییر بزرگ» در ذهن و زبان جامعه کمک کرد؟ برای یافتن پاسخ این پرسش، نخست، باید علت بدبینی مزمن جامعه را نسبت به این مفاهیم دریافت. یکی از علل این بدبینی تقارن ارزشهای اقتصادی با فساد است. اگر گستره گستردهای از ثروتمندان با فساد و رانت و اختلاس ثروتمند شده باشند ذهن جامعه دچار تداعی معانی خواهد شد و ثروت یادآور فساد. برای حل این مشکل باید نشان داد که ازقضا درمان این درد فقط با خصوصیسازی، عدمدخالت دولت، کوچکتر کردن دولت، ایجاد فرصتهای برابر، لسهفر و مواردی از این دست ممکن است. اما این تنها علت بدبینی جامعه نیست.
جامعهای که «دیگی که برای من نمیجوشد بگذار سر سگ در آن بجوشد» ضربالمثل آن است دشمنیِ ریشهایتری با ارزشهای اقتصادی دارد. رذیلتِ «حسادت» در آن جامعه نهادینه شده است؛ هرچند آن را «عدالت» بنامد! البته، این دشمنی اختصاصی به جامعه ما ندارد و محصول سرشت آدمیزاد است. برای تبدیل این دشمنی به دوستی باید این طبع خودخواه آدمیزاد را جدی گرفت و بهفکر راهحل مناسبی برای آن بود. با «ان شاء الله گربه است» مشکلی حل نمیشود! این فقط پاک کردن صورت مسئله است و کمکی به حل آن نمیکند. آدمیان اگر، آنگونه که پارهای از فیلسوفان پنداشتهاند، سرشتی کاملاً دیگریگرا داشتند، راهحلهای کلبی و رواقی هنایا میبودند. این راهحلها برای آدمی است که یافت مینشود و برای یافتنش باید با چراغ دور شهر گشت! آدمی که ما میشناسیم و دوروبر خودمان میبینیم همواره در پی بیشینهسازی منافع مادی و معنوی شخصی خویش است و گرد دیگی نمیگردد که آبی از آن برایش گرم نگردد! از این رو، چاره کار در آن است که به او نشان دهیم که «لسه فر» برای خود او نیز سودمند است و او را برخوردارتر کرده و خواهد کرد. آدمی اگر بازی را بردـبرد بداند راحتتر وارد آن میشود. اما چگونه میتوان نشان داد تلاش برخورداران برای برخورداری بیشتر سرانجام بهسود نابرخورداران نیز خواهد بود؟ برای این کار، میتوان از استعاره «دست نامرئی» اسمیت کمک گرفت.
اسمیت یک بار در ثروت ملل، یک بار در نظریهای درباره عواطف اخلاقی و یک بار در نجوم، استعاره «دست نامرئی» را مطرح میکند. او، در نجوم، چنین میگوید: «آتش میسوزاند و آب باطراوت میکند؛ اجسام سنگین پایین میافتند و اجسام سبکتر بهضرورت طبیعتشان به بالا میروند. تاکنون دست نامرئی سیاره مشتری علت این امور دانسته میشد و رعدوبرق، طوفان و نور خورشید، و رخدادهای نامنظمتر را به لطف و قهر او نسبت میدادند.» او، با نبوغ کمنظیرش، این استعاره اسطورهای را در اقتصاد به کار میگیرد: «ثروتمندان باوجوداینکه تنها بهدنبال آسایش خود هستند و تنها هدفشان از استخدام هزاران کارگر ارضای تمایلات خودخواهانه و سیریناپذیر خود است و باوجود خودخواهی و حرص طبیعیشان، تنها اندکی بیش از فقرا مصرف میکنند و همواره یک دست نامرئی آنها را درجهت توزیع تقریباً یکسانِ ضروریاتِ زندگی هدایت میکند. اگر چنین توزیعی صورت گیرد، زمین به نسبتِ یکسانی درمیانِ تمام ساکنانش قسمت خواهد شد و در نتیجه بدون اینکه آنها چنین قصدی داشته باشند و بدون آگاهی نسبت به آن، درجهت ارتقای منافع جامعه عمل میکنند.»
قصاب و ماءالشعیرساز و نانوا نه عاشق چشم و ابروی ما هستند و نه دلنگرانِ رونقِ سفره ما؛ آنها برای رونق سفره خودشان میکوشند اما نتیجه این کوشش سفره ما را نیز پررونق میکند.[۱] خودخواهیِ طبیعی به رفاه عمومی کمک میکند و ثروتمندان، باوجوداینکه همواره نسبت به برخورداری بیشتر «حریص»اند، بهدلیل آنکه تواناییشان در مصرف نامحدود نیست، در جهت تأمین نیازهای فقرا عمل میکنند. به این ترتیب، مصرفگرایی به توزیع ضروریات زندگی کمک میکند.
تمایل به پز دادن فردی در ایران شکم کارگری را در کامبوج سیر میکند و دستی نامرئی پول را از جیب او بیرون میآورد و به جیب آن کارگر میاندازد. این کاری است که حتی اندرزهای اخلاقی هم علی القاعده توان انجامش را ندارند. اسمیت با آموزه دست نامرئی معتقد است که افراد در جامعه مکمل یکدیگرند. از نظر اسمیت، نباید جامعه را فقط براساس تعارض و قربانی شدن و دوگانههای جعلی دارا و ندار نگریست. اسمیت معتقد است که حتی خودخواهترین افراد نیز سهمی در رفاه دیگران دارند.
هدف اسمیت از طرح استعاره معروفش ـ دست نامرئی ـ برجسته کردن پیامدهای سودمند و ناخواسته اعمال آدمیان است. او، با استفاده از استعاره دست نامرئی، بر این نکته تأکید میکند که بیشتر خیرها غالباً وقتی به وجود میآیند که شخص بهدنبال ارتقای خودخواهی و منافع شخصی خود است؛ نه در اثر تلاش برای تغییر جامعه بهنفع دیگران. از نظر اسمیت، در حالی که هریک از ما بهدنبال انجام وظایف و مسئولیتهای مستقیم خود هستیم، دست نامرئی تلاشهایمان را بهسوی خیر مشترک همگان هدایت میکند. اسمیت، در فصل سوم نظریهای درباره عواطف اخلاقی، میگوید «ثروتمندان، با کار برای تأمین نیازهای خودخواهانه خود، کار و درآمد را برای فقرا به ارمغان میآورند. یکی از پیامدهای ناخواسته این امر آن است که کالاها میان اعضای جامعه بهگونهای نقسیم میشوند که اگر طبیعت، خود، براساس انصاف آنها را تقسیم میکرد، چنین میکرد.»
اسمیت، همانند مندویل در افسانه زنبوران، تأکید میکند که نکته اصلی در نظام بازار آزاد آن است که درصورت سامان مناسب هیچ نیازی به انگیزههای دیگریگرایانه نخواهد داشت. او مینویسد فرد، اصولاً «نه بهدنبال ارتقای سود جمعی است و نه میداند که چگونه در این راستا عمل میکند… او فقط بهدنبال امنیتِ شخصیِ خود است؛ و با پیش بردنِ یک صنعت بهگونهای که بیشترین سود ممکن را تولید کند فقط به سود خود میاندیشد. اما در این مورد نیز، همانند موارد بسیار دیگر، بهوسیله یک دست نامرئی بهسوی ارتقای هدفی هدایت میشود که بههیچوجه بدان نمیاندیشد. جامعه نیز از این بابت متضرر نمیشود. او با پیگیری منافع خود غالباً منافع جامعه را بهگونهای ارتقا میدهد که اگر واقعاً فقط بهدنبال ارتقای منافع جامعه بود نمیتوانست چنین کند.»
استعاره دست نامرئی اسمیت یادآور استعاره حمام مولانا است. مولانا، در دفتر چهارم مثنوی، دنیا را به حمامی تشبیه میکند که گرمی آبش مستلزم وجود سرگین در تنورش است. او حرص و تلاش اغنیا را به کوشش کسانی تشبیه میکند که برای گرمی تنور حمام سرگین درون آن میریزند. اگر زحمت این سرگینکشان نبود، گرمابه هرگز گرم نمیبود:
شهوت دنیا مثال گلخن است/که از او حمام تقوا روشن است
لیک قسم متقی زین تون صفاست/زانکه در گرمابه است و در نقاست
اغنیا ماننده سرگینکشان/بهر آتش کردن گرمابهبان
اندر ایشان حرص بنهاده خدا/تا بود گرمابه گرم و با نوا
[۱] البته، برخلاف خوانش یکسویه نظریه اقتصادی کلاسیک از اسمیت، او دلنگران «دستمزدهای حدأقلی»، «بهرهکشی از نیروی کار در مستعمرهها»، «ازخودبیگانگیِ ناشی از تقسیم کار»، «از بین رفتنِ مهارتهای فرد» و «کاهش استعدادهای انسانی کارگران» بود و میکوشید، با ارایه تمهیداتی اخلاقی مانند تأکید بر «همدلی»، «عدالت در افزایش سطح دستمزدِ کارگران» و «برخورداری از فرصت برابر برای رقابت در اقتصاد» از پیدایش این آفات جلوگیری کند.