—مترجم: محسن محمودی
حدود ۱۲ قرن پیش از میلاد، قبایل دوریها، چادرنشینان جنگآوری که اصلونسب مشخصی نداشتند، در جنوب یونان سکنی گزیدند. در قرن ۸ پیش از میلاد، این قبایل بر سرزمین لاکُنیا سلطهی سیاسی یافتند. دولت تشکیلشده، لاسدمون، زیر نظر اسپارت، شهری قدرقدرت واقع در درّهی اوروتاس، اداره میشد.
مدتها بود که اسپارتیها چشمشان را به سرزمین همسایهشان، مسینیا، دوخته بودند. پس از دو نبرد طولانی و طاقتفرسا، اسپارتیها بر مسینیاییها غلبه کردند و آنان را به زیر یوغ بردگی کشاندند. این بردگان که «هلوتها» خوانده میشدند، بههمراه چند قطعه زمین به خدمت افراد اسپارتی گماشته شدند و از اینرو بازوی اسپارتیها بودند و ایشان را از زحمت انجام یکسری فعالیتها خلاص میکردند. با «بندگان»، به بیرحمانهترین شکل ممکن رفتار میشد؛ هر سال اسپارت، جنگی تشریفاتی-نمادین علیه ایشان ترتیب میداد که در آن کشتن «بندگان»، یک عمل مجاز جنگی بود.
شبح قیام بندگان همیشه حاضروناظر بود. زمینلرزهای در سال ۴۶۴ پیش از میلاد، نزدیک بود که اسپارت را با خاک یکسان کند، و اگر در این شرایط شورشی رخ میداد به سختی قابلکنترل میشد. توسیدید، ترس اسپارتیها از بندگان را در طول جنگهای پلوپونزی ثبتوضبط کرده است، او میگوید که «سیاستهای اسپارتی از هر جهت زیر سایهی ضرورت اتخاذ تدابیری برای مقابله با بندگان قرار گرفته است». این تهدید مدام و پابرجا، زمینهیِ گذارِ فرهنگ اسپارتی به یک فرهنگ نظامیگرانهی خشک و متصلب را که در آن افراد مجبور به خدمت در پیشگاه دولت بودند فراهمکرد.
اسپارت فرد را زیر سلطهی دولت قرار داد. این موضوع مهمی نمیبود اگر فیلسوفانِ سیاسی قرون ۱۷ و ۱۸، که بهدنبال استقرار شکلی جمهوریخواهانه از حکومت بودند، به تحسین و تمجیدِ اسپارت نمیپرداختند.
شاید بپرسید که فیلسوفان سیاسی با گرایشهای آزادیخواهانه چه درسی میتوانستند از مدل اسپارتی بیاموزند الا اینکه آن را یک مدل سلبی درنظر بگیرند که سیاستهایی را که یک جامعهی آزاد باید از آنها برحذر باشد، به ما یادآوری کند. پس، اسپارت به چه خاطر مورد تمجید قرار گرفته؟ روشن است که بهخاطر دستاوردهای فرهنگی و فلسفیاش نبوده است؛ همانگونه که مورخ تفکر یونانی، ورنر یگر میگوید، «هیچ نامی از اهالی اسپارت در لیست بلندبالای واعظان و فیسوفان یونانی دیده نمیشود.».
اسپارت جایگاه بیبدیلی در تاریخ آموزشوپرورش دارد و بزرگترین دستاورد منحصربهفرد آن چیزی نبود الا دولتاش، و دولت اسپارتی نخستین دولتی است که در گستردهترین معنای کلمه، میتواند یک سازمان آموزشوپرورش قهری نامیده شود.
وقتی روشنفکران پسارنسانسی به عقب برمیگشتند و نگاهشان را به اسپارت میدوختند، بسیاریشان چیزی غیر از یک تمامیتخواهی بربرصفتانه میدیدند. آنها جامعهای برنامهریزیشده و نظمیافته میدیدند که در آن اهداف فردی مطیع خیرِ عام بودند، جامعهای که در آن آموزش تحت نظر دولت بود و فضائل مدنی از سنین اولیهی کودکی به آنها القا میشد.
افلاطون و ارسطو، هرچند به هیچ وجه ثناگوی بیقیدوشرط اسپارت نبودند، ولی اصول اسپارتی آموزش دولتی را تأیید میکردند، و تأیید ایشان نقش مهمی در بالارفتن مدل اسپارتی برروی سکوی افتخار در عصر مدرن داشت. طرح افلاطون از یک جامعهی اقتدارمحور، خواهان یک نظام آموزشی متمرکز دولتی است که تحت نظارت وزیر آموزشوپرورش عمل میکند. محقق تفکر یونانی، ارنست بارکر، مینویسد: «از این منظر، افلاطون قاطعانه و آگاهانه از تجربهی آتن میگسلد و به سمت اسپارت رو میکند»، قصد افلاطون این بود: «ترکیب برنامهی آموزشیِ آتنی با سازمان اسپارتی».
دیدگاه افلاطون درباب رابطهی دولت و کودک، نشانگر تأثیر اسپارت بر او است، آنگونه که در این قطعه از کتاب «قوانین» میخوانیم: «تا آنجا که کلام یاری جوید و بیانش ممکن باشد، [باید گفت که] آموزش برای پسر هر مادری اجباری است، بر این اساس که کودک بیش از آنکه به والدیناش تعلق داشته باشد، ملکِ دولت است».
ارسطو نیز رویکرد اسپارتی را بر آموزش مبتنی بر بازارِ آزادِ آتنی ترجیح میدهد. گرچه ارسطو از برخی جهات زیادهروی افلاطون در باب یکنواخت بودن آموزشوپرورش را نقد میکند، ولی موافق است که یکنواخت بودن در آموزشوپرورش مطلوب و مفید است؛ چرا که فضائل مدنی را ارتقا میبخشد. ارسطو مینویسد: «شهروند باید به قالبی درآورده شود متناسب با آن شکلی از دولت که تحت لوای آن زندگی میکند »، یعنی «آموزش برای همه باید یکی و یکسان باشد…». ارسطو «لسه فرِ» آموزشی در آتن که در آن «هرکسی جداگانه مسئول کودک خویش است و هر نوعی از آموزش را که بهترین یابد بهطور مستقل به کودکش تعلیم میدهد» رد میکند.
واضح است که ارسطو شالودههای فلسفی مدل اسپارتی را بهتماموکمال فهم کرده است: «نیز نباید گمان بریم که شهروندان متعلق به خودشان هستند، چرا که ایشان متعلق به دولتاند و هرکدام از آنها قسمتی از دولت هستند، و مراقبت از تکتک قسمتها از مراقبت از خود کل جداناپذیر است. از این منظر و نیز از چند جهت دیگر، اهالی لاکدایمون سزاوار تحسیناند، چون ایشان بزرگترین سختگیریها را بر کودکانشان روا میدارند و آموزش را برعهدهی دولت گذاشتهاند.».
ترجمهای لاتین از «سیاست» ارسطو در حدود سال ۱۲۶۰ م. انجام شد. «جمهور» افلاطون، که قبلترها در اروپای غربی اثری دستدوم شناخته میشد، در اواسط قرن ۱۵، در دسترس همگان قرار گرفت و موجب شور و شعفی در میان اومانیستهای دورهی رنسانس شد.
افلاطون و ارسطو، تنها نویسندگان کلاسیکی نبودند که شوق به مدل اسپارت را در فرهنگ اروپایی تزریق کردند. دیگر منبع مهم این تزریق تذکرهنویس یونانی، پلوتارک، بود. کتاب او با عنوان «حیات مردان نامی» (لینک به ترجمهی فارسی کتاب) در سال ۱۴۷۰ به لاتین و سپس به انگلیسی و زبانهای دیگر ترجمه شد. همانگونه که الیزابت راوسون در کتاب «سنت اسپارتی در اندیشهی اروپایی» اشاره میکند، پلوتارک، «یکی از عمدهترین منابع لاکونیسم (ستایش اسپارت) در دورهی رنسانس بود، دورهای که «حیات مردان نامی» موضوع اصلی مطالعهی بچهمدرسهایها و دولتمردان بود.».
پلوتارک، قرنها بعد از وقایعی که دربارهشان نوشت، میزیست، بنابراین صحت و دقت شرح او زیر سؤال است. با این همه، اسپارتی که اومانیستهای دورهی رنسانس و فیلسوفان دورهی بعد میشناختند، اسپارتی بود که پلوتارک شارحش بود. این شرح، درست باشد یا نه، اثری است که چندین نسل از روشنفکران اروپایی را متأثر ساخته است.
مطابق شرح پلوتارک، قوانین اسپارتی را در اصل لیکورگوس وضع کرده که احتمالاً شخصیتی اسطورهای است تبدیل به سرالگویی میشود برای طرحهای اتوپیاییای که در آنها یک انسان، یک قانونگذار فرزانه نظام حقوقی یک جامعه ایدهآل را ابداع و عملیاتی میسازد.
پلوتارک به ما میگوید که لیکورگوس نوعی از کمونیسم را با تقسیم مساوی اراضی بنا نهاد. لیکورگوس، همچنین استفاده از طلا و نقره به عنوان پول را ممنوع کرد، از این رو «در میان اسپارتیها هیچ تمایز و نابرابری نمیتوانست وجود داشته باشد». پول آهنی که جایگزین طلا و نقره شد، جرایم گوناگون از اسپارت رخت بربستند، «چون، چه کسی میخواست چنین سکهای را از دیگران برباید؟»
لیکورگوس همهی هنرها و تجملات غیرضرور را غیرقانونی اعلامکرد، ولی پلوتارک بهزیرکی یادآور میشود که این ممنوعیت ضرورتی نداشت. سایر دولت-شهرها، پول آهنی اسپارتی را به تمسخر میگرفتند و از پذیرش آن خودداری مینمودند؛ از این رو کمیت تجارت خارجی اسپارت لنگ میزد. متعاقباً، «تجمل، اندکاندک از هر چیزی که تغذیه و تقویتش میکرد محروم ماند و شعلههایش تدریجاً پایینتر آمد و نهایتاً به خاموشی گرایید» (این توجه به مسئلهی «تجمّل»، از عناوین اصلی مباحثات و مجادلات در میان دستهای از متفکران آزادیخواه قرن هجدهمی بود).
پلوتارک، اسپارت را «نوعی اردوگاه» معرفی میکند که در آن «هیچ کس مجاز به دنبالهروی از هواهای نفسانیاش نیست»، بلکه در مقابل ملزم به خدمت «در راه منافع کشورش» میشود. لیکورگوس، این را یک نظام تربیت دولتی گسترده و سفتوسخت میداند. او، بهواسطهی حک کردن نقش وظیفهی خدمت به دولت «در قلب» اسپارتیها از سنین اولیهی کودکی، «بهترین قانونگذار» بود.
لیکورگوس، در قالبِ بخشی از نظام تربیتی عظیمش، کنترل دولت را بر ازدواج نیز برقرار ساخت—ایدهای که افلاطون و دیگر متفکران بعدی اتوپیایی آن را جالبتوجه یافتند. پلوتارک توضیح میدهد که «لیکورگوس بر این باور بود که کودکان بیشتر از آنکه به والدینشان تعلق داشته باشند، مِلک دولت هستند»، پیامد منطقی این باور بهسازی نژادی است. استدلال نهایی پلوتارک در این زمینه این است که صاحبان سگها و اسبها توجه مخصوصی را مبذول تولید تخموترکهی اصیل میدارند، حال چرا باید زنان—«موجوداتی بیخرد، سستعنصر و بیاراده»—مجاز به انتخاب زوج خود باشند و از این طریق اصالت کودکانِ تحتِ مالکیتِ دولت را به خطر افکنند.
پسران اسپارتی در سن هفتسالگی از والدینشان گرفته میشدند و تحت نظارت و کنترل سرسختانهی مربیان حکومت قرار میگرفتند. «کل دورهی آموزش اسپارتی مشق مدام اطاعت کامل و حاضربهیراق بود». اگرچه بسیاری از حامیان متأخر آموزش دولتی، پافشاری نظامیگرانه و تمامیتخواهانهی تربیت اسپارتی را رد میکنند، ولی با این همه مشتاق کاویدن زوایای تاکنون ناشناختهماندهی مدل اسپارتی هستند. ایشان دلیلی نمیدیدند که چرا نتوان از این سازوکارها برای هدفی غیر از پیروی از یک دولت تمامیتخواه استفاده کرد. بر اساس این دیدگاه، اگر یک نظام آموزشوپرورش دولتی بر ترویج فضائل مدنی تمرکز کند، نظیر احترام به حقوق فردی و اطاعت از یک حکومت «مشروطه» که فضایلی ضروری برای یک جامعهی «آزاد» هستند، آنگاه آموزش دولتی با این اوصاف مطمئناً میتواند امر شایستهای باشد.
بهویژه برای متفکران عصر روشنگری که نمیخواستند آموزش را به امان کلیسای کاتولیک و یا دیگر مراجع مذهبی رها کنند، اسپارت و آتن دو مدل رقیب برای آموزش و تربیت بودند. تعارض بین مدل اسپارتی و آتنی روشنتر از این نمیتواند نشان داده شود؛ آتن، با دستاوردهای فکری و فرهنگی پرشکوهاش، برخوردار از بازار آزاد در آموزش بود. اسپارت، شورهزار فکر و فرهنگ، تحت سیطرهی یک نظام آموزش دولتی بود.
برای آزادیخوهان مدرن، گزینش بین این دو مدل، ممکن است حقیقتاً اظهر من الشمس به نظر بیاید. ولی برای برخی از اسلاف ما اینگونه نبود، کسانی که فکر میکردند مدل اسپارتی، به شرط یک تجدید نظر مناسب، برای یک جامعهی آزاد، بنیادی بهتر و مصونیتی بیشتر از آن چه که «لسه فر» آموزشی قادر است فراهم کند، مهیا مینماید. این خرقعادت شگرف در تاریخ تفکر آزادیخواهی، بهندرت، توجهی را که شایسته آن است به خود دیده است.