—مترجم: مانی قائممقامی
یادداشت سردبیر: الینور اُستروم (۲۰۱۲-۱۹۳۳) دانشمندی تراز اول بود و تا امروز تنها زنی که برندهی جایزهی نوبل در رشتهی اقتصاد شده است. در سال ۲۰۰۹، وقتی او به این مقام دست یافت، بسیاری از اقتصاددانان برجسته با نام و کار او آشنا نبودند، و دلیل عمدهی این امر نیز این بود که اُستروم دانشآموختهی علوم سیاسی و عضو یک دپارتمان علوم سیاسی بود، و مقالاتاش عمدتاً در ژورنالهای علمی غیراقتصادی منتشر میشد.
کار علمی استروم متمرکز بود بر مطالعهی نهادهای حکمرانی بر منابع مشاع عمومی.
از زمانی که گرت هاردین در ۱۹۶۸ مقالهی «تراژدی مشاعات» (The Tragedy of the Commons) را منتشر کرد (پیشتر چکیدهی استدلال او را به قلم خودش در مطلبی با عنوان «تراژدی مشاعات؛ عدد عدو است» در بورژوا منتشر کردیم)، نحوهی اندیشه در باب منابع مشاع عمومی دچار یک دوپارگی عمیق شد. تفکر غالب این شد که اگر یک منبع مشاع عمومی وجود داشته باشد، مثل یک مرتع، که تحت مالکیت خصوصی نباشد، و نظارت دولت هم بر آن نباشد، نتیجه یک تراژدی است؛ چرا که در این وضعیت، هر دامداری منفرداً انگیزه دارد که تعداد هر چه بیشتری دام برای چرا به آن مرتع بیاورد، که نتیجهی این وضعیت بهناگزیر چرای بیرویه است و نابود شدن آن چراگاه عمومی است، و محروم شدن ناگزیر همه از مواهب آن.
حال اگر بخواهیم از این تراژدی جلوگیری کنیم، راهحل چیست؟ به ما میگفتند که دو راهحل وجود دارد:
۱) یا دولت باید پا پیش گذاشته، و «از بالا به پایین» مقرراتی مشخص و مکتوب را متناسب با شرایط پایداری آن منبع، برای نحوهی استفادهی کاربران «وضع» و «تدبیر» کند، و تبعیت کاربران از آن مقررات را به اتکای بازوی قهریهی خود تضمین نماید؛
۲) یا دولت باید پا پیش گذاشته، و «از بالا به پایین» اقدام به «خصوصیسازی» آن منبع مشاع کند، تا بعد مالکیت خصوصی و دادوستد بازاری سازوکاری برای پایداری و ماندگاری آن منبع در طی زمان فراهم کند.
یعنی یا regulation یا privatization و لاغیر.
تلاش علمی استروم معطوف به این بوده که نشان دهد این دوپارهاندیشی نادرست و این نتیجهگیری شتابزده است.
استروم میگوید: شتاب نکن! داری یک «بخش سوم» (the Third Sector) را از قلم میاندازی!
کار استروم چنان که گفتم مطالعهی نهادها بود. نهاد چیست؟ از زبان خود او، «نهاد؛ یعنی یک روش برای سازماندهی به فعالیتهای انسانی»، و روشهای سازماندهی به فعالیتهای انسانی فقط «از بالا به پایین» وضع نمیشوند، گاه—بلکه خیلی وقتها—«از پایین به بالا» هم ظهور میکنند.
استروم میگوید یک باهمستان (community) از کاربرانِ یک منبع مشاع عمومی—یک جنگل، یک چراگاه، یک دریاچه، …—در غیابِ سازوکار بازار و در غیابِ مقرراتپردازی و نظارتگری دولت، «گاه» قادر است خود روشی برای سازماندهی مناسب استفادهی کاربران از آن منبع مشاع بیابد، آنگونه که هیچ تراژدیای اتفاق نیفتد، و آن روشِ غیربازاری و غیردولتی هم بر مقرراتپردازی دولت برتری داشته باشد، و هم بر سازوکار بازار.
حکمرانی (governance) منحصر نیست به آنچه دولت میکند؛ یک باهمستان از مردم که توپ و تانک و کلید زندان ندارد—یعنی دولت نیست—گاه قادر است که تحت شرایطی قواعدی برای بهرهبرداری از یک منبع مشاع در حوزهی عمومی تعیین کرده و ضمانت اجرایش را فراهم کند. لازم نیست حکمرانی را در همهی حوزههای عمومی به انحصار دولت در آوریم.
قواعد منحصر نیست به آن قواعد مکتوب و مدونی که یک دولت صادر میکند؛ قواعد نانوشته هم قواعد اند. لازم نیست قواعدی مکتوب باشند تا به فعالیتهای آدمها نظم بدهند.
هماهنگی منحصر نیست به آنچه سازوکار بازار فراهم میکند؛ تحت شرایطی نهادهای غیربازاری نیز قادر به هماهنگ کردن بهینهی فعالیتهای آدمها هستند. لازم نیست همهی جنگلها و مراتع را «خصوصیسازی» بکنیم.
استروم اصرار دارد که «نمیتوانیم به سادگی بگوییم که ادارهی دستهجمعی مشاعات توسط خود اجتماعِ مردم بهترین است یا نیست؛ که دولت بهترین است یا نیست؛ که بازار بهترین است یا نیست.» اینکه کدام یک از این سه روش در هر مورد بهترین است، به شرایط بستگی دارد، و اگر به دنبال این باشی که بگویی فلان روش همیشه بهترین است، برخطا هستی. «به دام نوشدارو نیفتید».
این نگاه استروم در روششناسی علمی او نیز نمودِ بسیار پررنگ دارد؛ این دانشمندِ علوم اجتماعی در جستجوی حقیقت خود را از هیچ ابزاری محروم نمیکند. بخشی از کار علمی او نظریهپردازی است؛ بخشی از آن تحقیق میدانی؛ و بخشی دیگر آزمایش در لابراتوار.
پیشتر در شرح اندیشهی استروم دو مطلب کوتاه در بورژوا منتشر کردیم: «بازار، دولت و بخش سوم» و«ما اقتصاددانان همهمان ملالانگیز نیستیم». این مطلب کوتاه به قلم آقای جعفر خیرخواهان در روزنامهی دنیای اقتصاد و این مطلب کوتاه به قلم خانم ندا بشیری نیز معرفیهای خیلی موجز و خوبی هستند. اما شایسته بود از زبان خود او نیز مطلبی به فارسی وجود داشته باشد. مطلبی که ذیلاً تقدیم میکنیم بر گرفته از این کتاب متن «سخنرانی یادبود هایک» در مؤسسهی امور اقتصادی در سال ۲۰۱۲ است که استروم اندک زمانی پیش از مرگاش ایراد کرده. عنوان اصلی سخنرانی «آیندۀ مشاعات: فراسوی شکستِ بازار و مقرراتپردازی دولتی» است. مطلب بلند است و برای ناآشنایان با پروژهی علمی او جذاب نیست. احتمالاً مطالعهی شرحیههای کوتاه فوقالذکر هم برای خوانندهی عام مناسبتر باشد و هم برای خوانندهی خاص علاقهمند نقطهی شروعی بهتر. به هر روی، اگر به «نهادگرایی»، «توسعهی پایدار»، «حکمرانی دموکراتیک»، «اقتصاد محیط زیست»، «جامعهی مدنی» و موضوعاتی از این دست علاقه دارید، آشنایی با اندیشهی استروم را از خود دریغ نکنید.
اینجا صفحهی یادبود او در دانشگاه ایندیانا است. گوش دادن به این مصاحبهی پادکستی یک ساعته با پیتر بتکی نیز بسیار آگاهیبخش است.
مقدمه
مطالعات اولیه در مورد مشاعات بر منابع مشاع از مقیاس کوچک تا متوسط متمرکز بوده است، مثل سیستمهای آبیاری، شیلات و جنگلها، که ما و دیگران پژوهشهای بیشماری را در موردشان انجام دادهایم. اما بخش زیادی از مطالعاتی که دربارهی برخی منابع مشاع خاص صورت گرفته توسط افرادی انجام شده که در حوزهی پژوهشی خاصی مطالعه میکنند، بدون اینکه با مطالعات دیگر مقایسه به عمل آورند یا پایههای نظری لازم برای این منظور را داشته باشند.
اما وقتی در مسیر پژوهش خود به این مطالعات نگاه کردیم و وقتی خود دست به پژوهشی تجربی زدیم، درک نسبتاً خوبی به دست آوردیم از آن نحوهی مدیریتی که نهادهای مدیریت منابع مشاع بر مشاعاتِ مقیاس کوچک تا متوسط اعمال میکنند. اکنون، و بهویژه بعد از سال ۲۰۰۹، مشخص شده است که توجه زیادی به پژوهش ما در زمینهی سیستمهای محیطی کوچک، متوسط و بزرگ در گوشه و کنار جهان نشان داده میشود، و پژوهشگران، شهروندان و مقامات دولتی به دنبال یک نوع چارچوب کلی هستند که بتواند مردم و انجمنها را دوشادوش هم قرار دهد و شیوههایی را تبیین کند که از طریق آنها بتوانند مشاعات را مدیریت نمایند.
وقتی مردم و [ملاحظات] بومشناختی (اکولوژیکی) را درکنار هم قرار دهیم، مجموعهی حاصل را میتوان یک «نظامِ اجتماعی-بومشناختی» (social-ecological system) در نظر گرفت. گروههای پژوهشی دانشگاهی عموماً تمایل ندارند که منابع خود را با پژوهشگرانی در خارج رشتهی خود با اشتراک بگذارند، لذا وقتی که مطالعات خود را در این حوزه [بینرشتهای] آغاز میکنید، مجبور اید اصطلاحات مربوطه را از بررسی متون رشتههای دیگر بیاموزید. برای مثال، در حال حاضر مشغول کار با گروهی از بومشناسان هستم که در مورد منابع جنگلی تحقیق میکنند و من مجبور بودم خودم یاد بگیرم که (diameter breast height)؛ یعنی قطر درخت در ارتفاع سینه به چه معناست یا ابعاد یک درخت را چگونه اندازه میگیرند. علاوه بر این باید نکات فنی دیگری را هم میآموختم زیرا در کنار بررسی نظامهای اجتماعی و سازماندهی جنگلها، داریم شرایط آنها را بر مبنای روشهای بسیار دقیق علمی مطالعه میکنیم.
بدون داشتن فهمی از نظامهای اجتماعی و فهمی از جنبههای فنی مدیریت منابع، نمیتوانیم پروژهای را هدایت کنیم که ما را به درک شرایطی نائل کند که بر اساس آن برنامهای برای مدیریت پایدار تدوین کنیم. ما باید چارچوبِ زبانی مشترکی داشته باشیم تا با کمک آن بتوانیم نظامهای پایدار را توسعه دهیم و به پایداری مشاعات، با آن تنوعی مه در ویژگیهای مشاعات هست، دست پیدا کنیم.
چالشهای پیشروی پایداری
سؤال این است: در راه رسیدن به پایداری منابع با چه چالشهایی روبهرو هستیم؟ اولین چالشی که میخواهم به اختصار توضیح دهم، غلبه بر آن چیزی است که «دامِ نوشدارو» (Panacea Trap) مینامم. دومین چالش تهیهی چارچوبی میانرشتهای و چندلایه برای تحلیل نظامهای اجتماعی-بومشناختی است تا افرادی که در این حوزه کار میکنند، بتوانند از آن بهره گیرند. باید نظریههای بهتری برای توضیح و پیشبینی رفتارها بیابیم. باید راههایی برای جمعآوری دادهها در طول زمان پیدا کنیم، اما باید بیاموزیم که برای داشتن مطالعات مفید در طول زمان، کدام متغیرها را مدام مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم، و باید اصول طراحی و علت کارکردن آنها را درک کنیم.
این دستورِ کاری گسترده و مفصل است. همهی اینها اهمیت تنوع نهادها را خاطر نشان میکنند. در این سخنرانی، تنها قادر خواهم بود که کلیات این مسائل را بیان کنم، اما بسیار خوشحال خواهم شد یک یا دو مورد را در صورت پرسش و پاسخ، به تفصیل تشریح نمایم.
همانطور که اشاره کردم، چالش اول مسألهی نوشدارو است. تعداد بسیاری زیادی از سیاستگذاران و مقالات مرتبط با سیاستگذاری به این مسأله میپردازند که «بهترین» راه انجام یک کار چیست. به دلایل بسیار، اگر بازار بهترین راه نبود، مردم عادتاً فکر میکردند که پس یعنی دولت بهترین راه ممکن است. ما باید از فکر اصطلاحات وسیعالطیف بیرون آییم، زیرا جزئیات مشخص لازم را برای اینکه بدانیم واقعاً داریم در مورد چه چیزی حرف میزنیم، فراهم نمیآورند.
باید اذعان کنیم که نظامهای حکمرانیای که واقعاً در عمل کارگر افتادهاند، متأثر اند از آن شرایط متنوعِ بومشناختی که در صنعت شیلات، آبیاری یا مرتعداری و نیز نظامهای اجتماعی وجود دارد. در عمل تنوع بسیار زیادی وجود دارد، و آن طیف نظامهای حکمرانی که کارآمد میشوند، بازتابی از این تنوع است. دریافتهایم که سازوکارهای دولتی، خصوصی و تعاونی همگی در شرایط معینی کار میکنند. بعضیها از من میخواهند استدلال کنم که نظامهای حکمرانی تعاون اجتماعی همیشه بهترین بودهاند. ولی من در این دام نمیافتم.
یقیناً موقعیتهای بسیار مهمی وجود دارند که مردم میتوانند خودشان را برای مدیریت منابع محیط زیست سازماندهی کنند. اما نمیتوانیم به سادگی بگوییم که ادارهی دستهجمعی مشاعات توسط خود اجتماعِ مردم بهترین است یا نیست؛ که دولت بهترین است یا نیست؛ که بازار بهترین است یا نیست. همهی اینها به ماهیت مسألهای بستگی دارد که میخواهیم حلش کنیم.
چالش دومی که باید با آن روبهرو شویم تهیهی چارچوبی میانرشتهای و چندلایه برای تحلیل نظامهای اجتماعی-بومشناختی است. آنچه که در این بخش انجام دادهایم شناسایی و تحلیل چهار متغیر بسیار بزرگ و جامع است؛ این متغیرها در سطحی قرار دارند که ما آن را «سطح کانونی» (focal level) مینامیم. این متغیرها به اتفاق هم یک «موقعیت کنش» (action situation) ایجاد میکنند که در آن افراد و گروهها کنش و واکنشی با هم میکنند که از قِبَل آن پیامدهایی حاصل میشود. وقتی از مناسبات بازار بین خریداران و فروشندگان سخن میگوییم، داریم به یک موقعیت کنش نگاه میکنیم. این سطح کانونی تحت تأثیر اکوسیستمهای بزرگتر و کوچکتر، و نیز نظامهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بزرگتر و کوچکتر قرار دارد و بهنوبهی خود بر آنها تأثیر میگذارد.
خوب، اجازه دهید نگاهی به اولین لایهی این چارچوب بیفکنیم. میتوانیم از منظری وسیعتر به یک نظام منابع و یک نظام حکمرانی فکر کنیم—اینها بخشهای فرعی محسوب میشوند. اینکه نظامِ یک منبع چه باشد [منظور ویژگیهای ماهیتی خود منبع است، مثلاً ماهیها در آبهای آزاد اقیانوس و یک دریاچهی کوچک دو نوع نظام منبع هستند] خود شرایطی را برای یک موقعیت کنش تعیین میکند، اما میتوانیم واحدهای یک منبع را بخشی از آن نظام محسوب کنیم. بنابراین وقتی راجع به یک جنگل صحبت میکنیم، بخشی از واحدهای منبع، درختان هستند. وقتی از شیلات صحبت میکنیم، واحدهای منبع ماهیها هستند. مشخصات آنها تفاوت قابل ملاحظهای با هم دارند، اما هردو واحدهای منبعی هستند که برداشت میشوند.
افزون بر این باید به طیف گستردهای از بازیگرانی توجه کنیم که در یکی از این موقعیتهای کنش که میتواند بر پایداری بلندمدت آن نظام تأثیر بگذارد، نقش دارند. آنها در چارچوب نظامِ حکمرانیای عمل میکنند که قواعد کار را تعیین مینماید. این چارچوبی است بسیار وسیع، و قصد دارم مسأله را در چند دقیقه بشکافم. خوب، این چارچوب چگونه به ما کمک میکند نظریههایِ بهتر طرح کنیم و در بوتهی آزمایش بگذاریمشان؟
در اینجا با چالش سوم روبهرو میشویم. نکتهی مهم آن است که این چارچوب کمک میکند متغیرهایی را شناسایی کنیم که بالقوه بر ساختار موقعیتهای کنش؛ برهمکنشهای حاصله بین نظامهای حکمرانی؛ کنشهایِ کاربران منابع و نظام منابع؛ و پیامدها با توجه به مدیریت پایدار منابع، تأثیر میگذراند.
بنابراین، این چارچوب یکی از راههایی است که به کمک آن میتوانیم نظامهای مشابهی را مطالعه کنیم که در تعدادی از متغیرها مشترک هستند، اما نه در همهی متغیرها؛ به ما کمک میکند تا نظامهای کاملاً متفاوت را بررسی کنیم. بنابراین این چارچوب از مسألهی تعمیمِ بیش از حدی که در عمدهی مکتوبات این حوزه شاهد ایم، اجتناب میکند؛ تعمیمهایی از این دست که مثلاً تمام منابع باید در تملک بخش خصوصی باشد، یا بخش دولتی. اگر اصلِ مقالهی «تراژدیِ مشاعات» را مطالعه کرده باشید، همانا به نتیجهگیری گرت هاردین میرسید. در بسیاری از متون درسی امروزی، شاهد تکرار استدلال هاردین هستیم.
علاوه بر این، با مشکل «مدلسازی بیش از حد خاص» (over-specification) هم روبهرو هستیم. پژوهشگران ممکن است در این دام بیفتند که وانمود کنند مورد آنها کاملاً با موارد دیگر تفاوت دارد. آنها حاضر نیستند بپذیرند که میتوان از مطالعهی موارد دیگر درسهایی آموخت. در عمل، برای تشخیص اینکه چرا برخی نظامهای اجتماعی-بومشناختی در وهلهی اول بهصورت خودجوش سازماندهی میشوند و محکم و پویا هستند، باید نظامهای مشابه را در طول زمان مطالعه کنیم. باید بررسی کنیم کدام متغیرها مشابه هستند، کدام تفاوت دارند و کدام یک مهم هستند؛ آنوقت میتوانیم متوجه شویم که چرا برخی نظامهای مدیریت منابع طبیعی محکم و موفق هستند، و برخی دیگر شکست میخورند.
اهمیت متغیرهای لایهی دوم
بنابراین به عهدهی ماست که فراسوی لایهی اول متغیرها بنگریم و با ادامهی بررسی لایهی دوم متغیرها، زبان فراگیرتری بسازیم. بسیاری از لایههای دوم، لایههای سوم و چهارمی هم دارند—اما امشب قصد ندارم تا آن سطح وارد شوم: بعداً به این چارچوب تشخیصی خواهیم پرداخت. نسخهای از این پژوهش را میتوانید در مقالهی سال ۲۰۰۹ من (در مجلهی ساینس) مشاهده کنید. من و مایک مکگینیس هم اکنون مشغول کار بر روی مقالهای هستیم که تمام این موارد را پوشش خواهد داد.
شکل زیر متغیرهای لایهی دوم را نشان میدهد که تحت هر متغیر لایهی اول، برای یک نظام اجتماعی-بومشناختی اهمیت دارند. میخواهم هشداری به شما بدهم، و آن اینکه وقتی مردم این جدول را برای اولین بار میبینند، از پیچیدگی آن واکنشی توأم با نگرانی نشان میدهند. بسیار پیچیده به نظر میرسد. وقتی به آنچه که در یک نظام منابع وجود دارد میاندیشید، باید بدانید دارید در مورد کدام بخش صحبت میکنید (برای مثال، جنگل، مرتع، ماهی). باید بدانید حدود مشخص منبع کجا هستند (برای مثال اگر منبع متحرک باشد، حدودش چطور تعریف میشود؟). باید بدانید بزرگی و وسعت منبع چه اندازه است، چه تسهیلات ساختهی دست بشر در آن وجود دارد، و الی آخر. به همین نحو، اگر قصد دارید دربارهی یک نظام حکمرانی صحبت کنید، باید بدانیم آیا داریم راجع به سازمانهای دولتی حرف میزنیم که میتوانند در نظام حکمرانی دخیل باشند، یا سازمانهای غیردولتی. در عین حال، باید به فکر انواع نظامهای حقوق مالکیت، حکمرانی، رصد و نظارت و قوانین متضمن مجازات برای تخطی از قواعد بهرهبرداری و الی آخر هم باشیم. همهی این چیزها مهم هستند. پس مسائل بسیار مهمی در ارتباط با ویژگیهای واحدهای منابع وجود دارند. برای مثال، تفاوت وجود دارد بین ماهیهایی که آزادانه حرکت میکنند با ماهیهایی که در کانالها هستند، و تفاوت وجود دارد بین هر دویِ این منابع، با مثلاً درختان که اصلاً حرکت نمیکنند.
در میان طیف گستردهی بازیگران این عرصه نیز تفاوتهایی وجود دارد. چه تعداد از آنها حضور دارند؟ چه ویژگیهای اقتصادی-اجتماعی دارند؟ تاریخچهی استفادهی آنها از منبع به چه صورت است؟ این بازیگران کجا هستند—آیا همانجایی استقرار دارند که منبع موردنظر مستقر است، یا در جایی دورتر از آن هستند؟ نوع رهبری و سرپرستی این گروه به چه صورت است؟
این چارچوب برای مدیریت مشاعات چارچوبی گسترده است، درست مثل وقتی که نظریهی اقتصادی را در سطح عامتری یاد میگیرید. لزومی ندارد تمام متغیرهای یک نظریهی اقتصادی را مدنظر داشته باشید تا بتوانید تمام سؤالهای موجود در آن خصوص را پاسخ دهید. شما باید بدانید چطور متغیرهایی را لحاظ کنید که برای تحلیل یک سؤال خاص مهم هستند.
این روش کمک میکند به سراغ متغیرهایی برویم که به کرات تحت عنوان متغیرهای مهمِ اثرگذار بر توانایی مردم به ادارهی یک منبع، و ادارهی پایدارِ آن دستهبندی شده اند. کارکرد مفیدشان از این جهت است.
پرسشهایی که در تحقیق ما پاسخ داده میشوند
در این تحقیق میتوانیم سه دستهی جامع از پرسشها را پاسخ دهیم. دستهی اولْ الگوی برهمکنشها و پیامدهایی را بررسی میکند که از یک مجموعه قواعد برای اداره و استفاده از یک منبع خاص انتظار میرود. پرسشهایی از قبیل که از یک منبع چه مقدار استفادهی بیرویه شده؛ در بین کسانی که یک منبع را اداره میکنند چه مناقشات و اختلافاتی ممکن است وجود داشته باشد؛ و آیا یک منبع با ویژگیهایی خاص در معرض نابودی قرار دارد یا خیر. به عبارت دیگر، ما به دنبال آن هستیم تا بفهمیم که کدام قواعد برای منابع مربوطه نتایج پایدار در پی دارند و میخواهیم بدانیم چطور منابع مختلف را بر اساس مجموعه قواعد خاص مناسب برای مدیریت آنها از هم تفکیک کنیم. آنچه که آموختیم این است که قواعدی که در علفزارها و مراتع همینک مورد استفاده قرار میگیرند، اغلب منجر به استفادهی بیرویه و نابودی منبع میشوند. باید دریابیم کدام قواعد و چرا منجر به چنین نتیجهای میشوند. باید دریابیم کدام قواعد منجر به سازگاری میشوند. در عین اینکه در مسیر تحقیق پیش میرویم، به آن نوع چارچوبی نیاز داریم که بتوان در قالب آن پژوهش و تئوریهای خوب و کارآمد را توسعه داد.
دستهی دومِ پرسشها مربوط به یک منبع خاص در شرایط خاص است. ترتیبات حکمرانی مشاعات، الگوهای بهرهبرداری از آنها، و نتایجِ آن، در نبودِ تحمیل قواعد از خارج یا در نبود تأمین مالی خارجی احتمالاً چه توسعهی درونزایی خواهد داشت؟ پاسخ به این پرسشها کمک میکند تا به این سؤال مهم پاسخ دهیم که آیا باید نهادها را از بیرون تحمیل کنیم یا نه.
مدتها نظامهای آبیاری و جنگلداری را در نقاط مختلف جهان مورد بررسی و مطالعه قرار دادهایم. اخیراً مقالهای را با کمک یکی از همکاران هندیام در مورد دریاچههای بنگلور در یک ناحیهی شهری به پایان رساندم که در آن پایداری این دریاچهها را با هم مقایسه کردیم. ما باید بدانیم که چه وقت میتوانیم از مردم انتظار داشته باشیم که بتوانند قواعد خودشان را وضع کنند، آن وقت میتوانیم بفهمیم که کی باید نگران این موضوع باشیم که آیا یک موقعیت خاص همانی است که باید قواعد را از بیرون بر آن تحمیل کنیم یا نه. در کدام موقعیتها مردم میتوانند قواعد مناسب و درخور خودشان را تنظیم و تدوین کنند و ما چطور میتوانیم پیشبینی کنیم که آنها چنین خواهند کرد؟ این مسأله به میزان خودمختاری و سابقهی مردمی بستگی دارد که در یک موقعیت خاص زندگی میکنند و منبع خاصی را مورد استفاده قرار میدهند.
سومین دستهی پرسشها مربوط است به اینکه یک مجموعهی خاص و درهمتنیده از کاربران، نظامهای منابع گوناگون، واحدهای منبع و نظامهای ادارهی منابع چگونه در مواجهه با اختلالات داخلی و خارجی پایدار میماند؟ به عبارت دیگر، لازم است از یک منظر بلندمدت به پایداری واحد منبع و نظام ادارهکردن بنگریم، و بدانیم بالقوه با چه نوع اخلالی—مثلاً تغییرات آبوهوایی یا جمعیتی—روبهرو هستیم و آیا لازم است نگران این اختلالات باشیم یا نه.
بنابراین این سه دسته پرسش بخشی از یک برنامهی تحقیقاتی بزرگ و بلندمدت را تشکیل میدهند، اما همهی آنها با یک چارچوب مشترک برای درک نظامهای اجتماعی-بومشناختی و مدیریت منابع طبیعی ارتقاء مییابند.
وقتی بر روی این مسائل پژوهش میکنیم، یک چالش بزرگ یافتن دادههای قابل قیاس برای سنجش تئوریها در طول زمان است. این هم موقعیت دیگری است که در آن چالشها—در جریان انجام پژوهش و به علت دیوارهای بلند بینرشتههای مطالعاتی مختلف (بهواسطهی زبان و روشهای خاص خود)—تشدید میشوند. کسانی که از یک رشتهی خاص میآیند، تحقیقاتشان را به زبانی انجام میدهند که فهمیدنش برای کسانی که از رشتهی دیگر میآیند، میتواند بسیار دشوار باشد. به همین منظور، به طبقهبندی مشترکی از متغیرهای کلیدی در چارچوب اجتماعی-بومشناختی نیاز داریم تا به کمک آن بتوانیم تحقیق عملیتری صورت دهیم، بهطوری که همه بتوانیم نتایج آن را مطالعه [و درک] کنیم.
پژوهشگران زیادی تحقیقات موردی زیادی را به صورت انفرادی انجام دادهاند، اما به آن اندازهای که نیاز داریم دانش و آگاهی بهدست نیامده است. ما به تحقیقات موردی زیادی نیاز داریم زیرا شاهد تنوع زیادی بین موقعیتهای مختلف مدیریت منابع طبیعی هستیم. اگر تنوع فقط در مورد یک یا دو متغیر مطرح بود، دیگر نیازی به این حجم از مطالعات موردی نداشتیم. اما وقتی با بیش از صد ترکیب از متغیرهای مختلف روبهرو هستیم، آنطور که در واقعیت هست، به مطالعات بسیار بسیار عظیم و گستردهای نیاز داریم.
یکی از نخستین کارهایی که در طول زمان انجام دادهایم، مطالعهی این موارد و ترکیب متغیرهای مختلف بوده است. در همان بدو امر پایگاه دادههایی ترتیب دادیم که در آن مقدار زیادی از اطلاعات مربوط به نظامهای آبیاری و شیلات را کدگذاری کردیم. آن زمان فکر میکردم که قادر خواهم بود یک سری از موارد متنوع را با استفاده از دادههای آماری تجزیه و تحلیل کنم، اما دریافتم که باید از آن سطح دانش عمومی که دارم فراتر رَوَم و در مورد مسألهی موجود با دید وسیعتری بیندیشم. به جای بررسی جزئیات یک قاعدهی مرزی (boundary rule) [قاعدهای که مرز اختیارات به دخلوتصرف در مشاعات را تعیین میکند]، اول باید میدیدیم اصلاً قاعدهی مزبور ماهیتاً ویژگیهای یک قاعدهی مرزی را دارد یا ندارد. به جای پرداختن به جزئیات سازوکارهای انتخاب جمعی که ممکن است مورد استفاده قرار گیرند، باید میپرسیدیم آیا آنها [مردم] حق آن را داشتند که قواعد دخلوتصرف خود را بر منبع مشاع وضع کنند یا نه، و الی آخر.
اصول طراحی برای مدیریت نظامهای منابع طبیعی
در دههی هشتاد میلادی، من و همکارانم درگیر یافتن روابط آماری بین ویژگیهای نظامهای اجتماعی-بومشناختی و پیامدهای آنها بودیم. من مجموعه قواعدی به دست آوردم که بیشتر عام بودند تا خاص، بنابراین نتوانستم قواعد خاصی را بهدست بیاورم که همیشه در بهدستآوردن نتایج پایدار برای مدیریت منابع طبیعی موفق باشند. من این اصول عام را «اصول طراحی» مینامم. گاهی اوقات فکر میکنم که باید آنها را چیز دیگری بنامم زیرا باعث میشود معنای پشت سر آن با این ایده که ما بنشینیم و از آغاز چیزی را طراحی کنیم، اشتباه گرفته شود که البته قرار نیست. با اینحال، من درواقع به مطالعهی ثبات نظامهایی چسبیدم که از قبل موجود بودند. من اصولی را معرفی کردم که به طور مفصل در کتابم تحت عنوان «حکمرانیِ مشاعات» (Governing the Commons) چاپ ۱۹۹۹ مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند.
در اینجا بسی مایهی مسرت است که اعلام کنم کاکس، آرنولد و توماس مقالهی بسیار جالبی را به پایان رساندهاند که در سال ۲۰۱۰ در ژورنال Ecology and Society به چاپ رسید. آنها در این مقاله به بررسی پژوهش کسانی پرداختند که در مطالعات خود به دنبال آن بودند که دریابند آیا «اصول طراحی» ما واقعاً در تحقیقات ایشان به کار رفته است یا خیر.
مطالعاتی انجام شده بود، و پژوهشگران میخواستند ببینند آیا مدیریت یک منبع موفق بوده است یا خیر، و آیا «اصول طراحی» در نیل به موفقیت مفید بودهاند. کاکس، آرنولد و توماس بیش از نود مطالعه را بررسی کردند و شواهد تجربی محکمی را در تأیید «اصول طراحی» [مقالهی] اصلی [ما] یافتند. سپس این پژوهشگران، راهی را برای طرح و تدوین این اصول پیشنهاد کردند که بهتر از روشِ من بود. برای مثال، وقتی از «قواعد مرزی» صحبت کردم، تمایزی بین مجموعهی مشخص حدود مرزیِ منابع [مثلاً خطوط روی اتوبان که محدودهی حرکت هر اتومبیل را داخل لاین مشخص میکند] و مجموعهی مشخص حدود مرزیِ کاربران [مثلاً این قاعده که کسی میتواند در جاده رانندگی کند که گواهینامهی رانندگی داشته باشد] قائل نشدم. گاهی اوقات نظامها حدود مشخصی برای منابع دارند اما برای کاربران نه، و بلعکس؛ و در برخی مطالعاتی که گزارش شدهاند، همین مسأله مشکل ایجاد کرده است. بنابراین کاکس، آرنولد و توماس سه اصل طراحی ابداع و مشخص کردند. آنها بین حدود مرزیِ کاربران منابع (یعنی عضویت) و حدود مرزیِ خود منابع تمایز قائل شدند. بنابراین امیدواریم در تحقیقات آتی خود از این اصول بهره ببریم.
اصل دوم طراحی، تجانس (congruence) با شرایط محلی و محیطی است. در اینجا از توزیع منافع و هزینهها در ساختار اجتماعی سخن میگویم، آنطور که کاکس انجام داد بین منافع و هزینههای اجتماعی از یک سو و بومشناختی (اکولوژیکی) از سوی دیگر تمایز قائل نشدم.
پای رصد و نظارت (monitoring) که به میان کشیده میشود، آنها نظارت بر وضعیت منبع و نیز نظارت بر اَعمال کاربران منبع را از هم متمایز کردند. گذشته از حدود مرزی، و تجانس، و نظارت، شرایط اصلی طراحی من شامل کیفرها و جریمههای متناسب [برای بهرهبرداری بیرویه که خود کابران منبع اعمال میکنند]، سازوکارهای حل مناقشات، و بهرسمیتشناختن حق کاربران برای وضع قواعد خودشان هم میشود. همچنین این مسأله را هم لحاظ کردهام که اگر با نظام بزرگتری روبهرو هستیم، آیا این منبع گوشهای از آن است. آنها برای تمام این اصول و شرایط شواهد محکمی پیدا کردند و نیازی ندیدند در طول زمان بین آنها تمایزی قائل شوند.
یک سؤال مهم در این میان آن است که چرا این «اصول طراحی» کارگر میافتند؟ چرا توانِ نهادی را افزایش میدهند؟ نکتهای که دریافتیم این است که کسانی که در نظامی حضور دارند که پایبندِ این «اصول طراحی» است، میدانند که دیگران به این دلیل قواعد را رعایت میکنند که نظارت میشوند. دلیل دوم این است که کسانی که خود مطلعترین افراد نسبت به تأثیرات حوادث و رویدادهای آینده هستند قواعد را وضع میکنند. دلیل سوم هم اینکه آنها به استقرارِ نظامی میانجامند که در آن میتوان پیش از وخامتِ اوضاع، مناقشات و مشکلات را رفع کرد.
همچنین دریافتیم که طیف متنوعی از واحدهای ادارهکنندهای که سعی میکنند مشکلات شیلات، آبیاری یا سایر منابع را برطرف کنند، در طولِ زمان یادگیری را ترغیب میکنند و کارآیی را افزایش میدهند. وقتی این امر را در طولِ زمان مطالعه میکنید، میبینید که چطور مردم اطلاعات مربوط به کار خود را و این را که چگونه کاری که میکنند، جواب میدهد، ردوبدل میکنند. میبینیم که واحدهای کوچک و بزرگ هوای هم را دارند و از هم پشتیبانی میکنند. بنابراین، این یکی از مجموعه یافتههای مهمی است که از تحقیق ما حاصل شده است.
ما چه آموختهایم؟
پس بهطور کلی ما چه آموختهایم؟ آن دسته از کاربرانی که مستعد سازماندهی درونی و مدیریت پایدار منابع هستند، ویژگیشان این است که غالباً طرح پرسش میکنند و منابع را بسیار مهم و برجسته تلقی مینمایند. بنابراین معمولاً نرخ ترجیح زمانیشان یعنی آن نرخی که با آن منافع آتی حاصل شده از منبع برای خود را به زمان حال تنزیل میکنند، نسبتاً پایین است [یعنی بلندنگرتر اند] بهطوری که در بازهی زمانی فعلی از منابع استفادهی بیش از اندازه نمیکنند. در طول زمان، به سطح بالایی از اعتماد و بدهبستان (reciprocity) دست یافتهاند و در وضع دستکم بخشی از قواعدشان به خودمختاری رسیدهاند. آنها در نظامهای مکمل و چندلایه جای گرفتهاند. معمولاً در این شرایط خاص، آنهایی که نظام را سازماندهی میکنند تجربهی سازمانی مقدم بر دیگران دارند، از سرمایهی اجتماعی بسیار خوبی برخوردارند و رهبران محلیای دارند که قادرند شغلی به این سختی و مهمی را به دست گیرند. آنها همچنین برخی اطلاعات و دانش عمومیِ مشترکی با یکدیگر دارند. اینهای ویژگیهایی هستند که در نظامهای پایدار پیدا میشود.
در عین حال، متوجه میشویم که بسیاری از قواعد وضعشده توسط اجتماعاتِ خودمختاری که حکمرانی بر مشاعات را خود در دست دارند، از جهاتِ گوناگون با بسیاری از راهحلهایی که ما در کتابهای درسی معمول مییابیم، تفاوت دارند. برای مثال، بسیاری از توصیههای که در کتابهای درسی برای تنظیم و ادارهی شیلات و جلوگیری از صید بیرویه ارائه شده است، یا این است که باید دولت فعالیت ماهیگیران را با مقررات و دستوراتاش کنترل کند، یا ماهیگیران سهمیههایی قابلانتقال و خریدوفرش برای میزان ماهی صیدشدهشان داشته باشند تا به شکلی سازوکار بازار عمل کند. در اینجا نکتهی کلیدی که مطرح میشود، تنظیم سهمیههای تخصیصدادهشده و نظارت بر آن است. با اینحال آنچه که در عمل در بسیاری از تأسیسات شیلات خودگردان یافتیم این است که ماهیگیران [در غیاب نقشآفرینی دولت و در غیاب سازوکار بازار] خود زمان و محل و ابزار مناسب ماهیگیری را برای اعضای جامعهی خود تعیین میکنند. راهحل پایدار در عمل با راهحلهای موجود در کتابهای درسی معمول تفاوت دارد، بنابراین آنهایی که منابع را در عمل مدیریت میکنند از ویژگیهای متفاوتی نسبت به آنچه در منابع پژوهشی ذکر شده، بهره میبرند. بسیاری از قواعدی که مردم وضع میکنند یا روشهایی که برای ارتباط بین خودشان به کار میگیرند، طوری طراحی میشوند که رشد اعتماد و کنشِ متقابل را تقویت و تشویق کنند. آنها وقتی میخواهند روشی را برای مدیریت یک منبع تبیین کنند، معمولاً بر جنبههای منحصربهفرد یک منبع و فرهنگ محلی تکیه میکنند.
ارتباط بین واحدهای بزرگتر و کوچکتر مدیریت
علاوه بر این متوجه میشویم که رژیمهای بزرگتر میتوانند خودگردانی محلی را تسهیل کنند؛ طوری که نمیتوانیم به واحدهای بسیار کوچک خودگردان بدون رابطهشان با واحدهای بزرگتر فکر کنیم. واحدهای بسیار بزرگ میتوانند در فراهمآوردن اطلاعات علمی دقیق برای کمک به رابطه با واحدهای کوچکتر مهم باشند. برای مثال در حوزهی آبهای زیرزمینی که در جنوب کالیفرنیا بررسی کردمشان، سازمان ملی زمینشناسی آمریکا تحقیق مهمی را انجام داد که به مردم محلی کمک کرد تا حدود منبع خودشان را بشناسند.
مشاعات با قلمروهای بزرگتر میتوانند راهحلهای مفیدی را برای مرافعهی اختلافات فراهم آورند. به عنوان مثال، نظامهای دادرسی که در قلمروهای بزرگتر فراهم اند برای کمک به حل اختلافاتِ اساسی مفید هستند. نهادهای بالادستی در قلمروهای بزرگتر میتوانند کمکهای فنی نیز ارائه دهند، که در صورتی که کاربران محلی را به عنوان شریک درنظر بگیریم، مفید خواهند بود. بسیار مهم است که تصور نکنیم کاربران محلی چیز زیادی نمیدانند و به آنها بگویم چه کار کنند! اگر برای کاربران محلی احترام قائل شویم، اطلاعات فنی فراهمآمده از سوی واحدهای بزرگتر میتواند بسیار مفید باشد. افزون بر این، واحدهای بزرگتر میتوانند سازوکارهایی را برای پشتیبانی از اقدامات نظارتی و تنبیهی فراهم آورند.
علاوه بر این به واحدهای بزرگتری هم نظر افکندهایم که هم از صندوق اعانات خیرین خصوصی کمک دریافت میکنند و هم از دولت ایالات متحده از طریق USAID و آژانسهای توسعهی ریز و درشت. مطالعهی مفصلی را در مورد آنها ترتیب دادیم که ثمرهی آن کتابی به نام معمای سامری (Samaritan’s dilemma) بود [اشاره به عمل صدقهدادن دارد به این معنا که اگر شما به کسی صدقه بدهید آن فرد میتواند از صدقه برای رفع مشکلش استفاده کند یا برای همیشه جهت بقا و حیاتش به گرفتن صدقه اتکا نماید. این عبارت احتمالاً از داستان سامری نیکوکار منقول در انجیل لوقا الهام گرفته شده است. مترجم]. متأسفانه دریافتیم که آنها اساس درستی بر پایهی دانش نظری و تجربی ندارند. آنها مدام دولتی ملی را تشویق میکنند که منابع را به مردم محلی برگردانند. اما آن منابع گرفته شدهاند، تخریب شدهاند و بعد طی یک جلسهی یکی دو ساعته بازگردانده شدهاند. من در تعدادی از این نشستها حضور داشتم که باورنکردنی بودند. آنها مردم محلی را به تالار شهر دعوت میکنند. به آنها میگویند که حالا شما صاحب منبع فلان هستید؛ کمی هم اطلاعات و زمینه میدهند در مورد اینکه چه باید بکنند؛ به مردم میگویند که مسئول هستند؛ و بعد راهشان را میکشند و میروند.
دولت اغلب در این موقعیتها مالکیت رسمی را حفظ میکند، پس نه مالکیت، بلکه مدیریت را تفویض میکنند. علاوه بر این انتظار دارند کاربران هرچه سریعتر کاری را انجام دهند که آژانسهای دولتی سالها نتوانستهاند، انجام دهند. بنابراین وقتی پای پروژههای تحویل نظامهای منابع طبیعی به مردم محلی با کمک صندوقهای حمایتی به میان میآید، با کارنامهی سیاهی روبهرو هستیم.
یکی از نکاتی که بهکرّات با آن روبهرو شدیم اهمیت چیزی است که آن را نظامهای چندقطبی (polycentric) مینامیم. در اینجا نظامها در سطوح مختلفی حضور دارند و در هر سطح از خودمختاری نسبی برخوردار هستند. بنابراین میتوانیم به ناحیهای فکر کنیم که در آن یک آژانس دولتی مسئول ناحیهای بزرگ است، اما در مدیریت منابع محلیِ آن ناحیه تا حد زیادی خودمختاریِ محلّی وجود دارد. اگر یک نظام چندقطبی به وجود آوریم، آنگاه بسیاری از مزایای نظامهای محلی حفظ خواهد شد زیرا افرادی را داریم که در سطح محلی برای وضع بسیاری از قواعد تصمیمگیری میکنند. علاوه بر این واحدهای فرعیای را هم اضافه میکند که میتوانند در ارتقای نظارت مفید باشند، اطلاعات قابل اعتمادی کسب کنند و از پس ادارهی منابع وسیعتر برآیند. در واقع ادعا میکنم که برای غلبه بر تغییرات جوّی (climate change) نیاز مبرمی به نهادهای چندقطبی داریم.
نتیجهگیری
در اینجا مرور بسیار گذرایی بر طیف بسیار وسیعی از تحقیقات مختلف ارائه دادم. پرسش پایانی این است: که چه؟ یکی از نکاتی که در تحقیقات کلانمان با آن مواجه شدهایم، که حتماً باعث شگفتی عدهی زیادی خواهد شد، این بود که نظارت محلی یکی از مهمترین عواملی است که بر شرایط منابع و موفقیت نظامهای مدیریت منابع در شیلات، مرتعداری، جنگلداری، منابع آبی و غیره تأثیر میگذارد. حالا مطالعاتی دربارهی تحقیقاتمان پیرامونِ جنگلداری در مجلهی ساینس منتشر کردهایم، و در آنها به حوزههایی پرداختهایم که پیشتر هیچکس گمان نمیکرد کاربرانِ محلّی در آنها ناظرانی حائزِ اهمیت باشند. اما ما این مسأله را موردِ بررسی قرار دادهایم، زیرا پِی بردیم که در بسیاری از مطالعات حائزِ اهمیت بوده است. اگر به مردم محلی حق برداشت از محصولاتِ جنگل را بدهیم، میتوانند به آنچه که در جنگلها میگذرد توجه نشان دهند. کاربران محلی هر زمانی در جنگل حضور دارند و با این روش نظارت بر قواعد هزینهی چندانی ندارد. اگر بخواهید مأموران دولتی را به عنوان ناظر استخدام کنید، بسیار گران تمام میشود. و عموماً، وقتی مأمورانی دولتی برای نظارت استخدام میکنید، نمیتوانید دستمزدِ چندانی به آنها بدهید و همین به مشکلِ فساد میانجامد. [نام استروم را در شمارهی ویژهی مجلهی ساینس دربارهی تراژدی مشاعات بجویید: http://www.sciencemag.org/site/feature/misc/webfeat/sotp/commons.xhtml]
ما اکنون به همراه عدهای از همکاران بر روی چارچوب اجتماعی-بومشناختی مشغول کار هستیم. داریم این چارچوب را تا حد ممکن اصلاح میکنیم و ده مقالهی تازه در مورد موضوعات خاص را که بعداً در طول همین سال یا اوایل سال بعد خواهیم نوشت، ارائه و در ژورنال اکولوژی اند سوسایتی به چاپ خواهیم رساند.
همچنین مشغول کار بر روی تعریف اصطلاحات کلیدی و چگونگی تأثیر آنها بر روی تدوین تئوریها هستیم. در طول این سالها مسائل مربوط به شیلات، منابع آبی، و جنگلداری را مطالعه کردهایم. ما به دنبال آنیم که دریابیم کدام پیشنهادها با توجه به منابع گوناگون در مقیاسهای گوناگون چارهساز هستند. برای همین مروری بسیار گذرا به شما ارائه دادیم.