— این مطلب بدوا در شماره ۲۱۸ هفتهنامه تجارت فردا منتشر شده.
اگر دارید برای مردم مجوز صادر میکنید که در حال زیرِ پا گذاشتن قانون در کورانِ برفِ کوهستان بمیرند، لازم است برگردید و در این کار تجدیدنظری جدی کنید. شوربختانه آنچه عرض کردم همان سیاستی است که ایران در حالِ حاضر دارد اجرا میکند؛ سیاست ایران در قبال مساله کولبری این است که به افرادی مجوز بدهد تا غیرقانونی از مرز بگذرند، با کالاهای قاچاق بردوش از کوهها بالا و پایین بروند، و در سرمای کوهستان زیر برفها جان ببازند. حقیقتا تجدید نظری جدّی لازم است، چرا که وقتی نویسنده شهیر انگلیسی، سِر تری پرچِت، در مجموعه کتابهای دیسکورلد «صنف دزدان» را اختراع کرد، که در آن فقط کسانی که از اتحادیه دزدها مجوز داشتند میتوانستند به دزدی بروند، قصدش مزاح بود نه تجویز یک دستورالعمل سیاستی.
و این باید تجدیدنظری ریشهای باشد. باید از اینجا آغاز کنیم که اساساً اقتصاد متوجه چه هدفی است.
آن نقطه آغاز این است که امیال و نیازهایِ بشر نامحدود هستند ولی منابعی که برایِ ارضاءِ این امیال و نیازها در اختیار داریم، محدود اند. بنابراین باید راهی برایِ تخصیص این منابعِ نادر بیابیم تا بتوانیم تا جایِ ممکن مهمترین امیال و نیازها را برای بیشترین شمار از افراد تامین کنیم. تفحص برای یافتن پاسخ این پرسش را علم اقتصاد میخوانند.
کمی که به بنیانگذارِ اقتصادِ مدرن، آدام اسمیت، نزدیک شویم (کلِّ علمِ اقتصاد یا پانویسی بر آراءِ اسمیت است یا برخطا است) پی میبریم که هدف غاییِ تولید مصرف است و بس. یا به تعبیرِ امروزیها، مصرفکننده در کانون مسألهی اقتصاد است. درکِ همین یک نکته برایِ حلِّ معضلِ کولبری کافی است. مصرفکنندگان در ایران خواهانِ این کالاهایی هستند که کولبران بهدشواری و با گذر از کوهستانهایِ صعبالعبور با خود همراه میآورند. پس غایت اقتصاد این است که مصرفکنندگانِ متقاضیِ این کالاها آنها را به چنگ آورند.
اسیرِ وسوسهی حفاظت از تولیدکنندگان شدن بسیار سهل است، و همین است که خیلیها گرفتارش میشوند. میگویند اگر اجازه بدهیم این کالاها وارد شوند مردم کارشان را از دست خواهند داد! بله، همینطور است، مردم کارشان را از دست خواهند داد، و چه خوب که از دست بدهند! هر شغلی که در نتیجهی تجارت از بین برود، یک پیشرفت است که در عین حال از شمار کل مشاغل در اقتصاد نیز نمیکاهد. چیزی که حمایتگرایانِ جاهل به علم اقتصاد بدان آگاه نیستند این است که اساساً تجارت شمارِ کلِ مشاغل در یک اقتصاد را تغییر نمیدهد. نخیر! آقا جان! شمارِ کلِ کسانی که در ایران شغل دارند فقط به سیاستهایِ پولیِ بانکِ مرکزی و سیاستهایِ مالیِ دولت بستگی دارد، و بس. اینکه نرخِ بهره چهقدر است، تورّم چهقدر است، دولت چهقدر مالیات وضع میکند و بودجهاش چهقدر است. این چهار عامل تقاضایِ کل را تعیین میکنند و این تقاضای کل است، و فقط همین تقاضای کل است، که به ما میگوید چه شمار شغل در کل اقتصاد وجود خواهد داشت. کاری که تجارت میکند تنها این است که به ما میگوید کدام شغلها از بین خواهند رفت، نه چهتعداد.
در واکنش به مرگ دلخراش چند کولبر در کوههای پربرف کردستان، اخیراً یک روشنفکر فیسبوکی نظریهای صادر کرده بود که مطابق آن کولبران کُرد با واردات چای خارجی مسئول ورشکستگی و بیکاری چایکاران شمالی هستند، و بعد نتیجه گرفته بود که از این رو کولبرانِ قاچاقچی که به تولید داخلی ضربه میزنند، چندان هم شایستهی همدردی نیستند.
خوب است که اینجا به داستان چای ایران نیز اشارهای بکنیم که داستان پر آب چشمی است، و البته هیچ دخلی هم به کولبران بینوای کُرد ندارد.
داستان چای ایران به طور خلاصه از این قرار است که چای تولیدی در شمال ایران یکی از مرغوبترین تولیدات چای دنیا بود، تا اینکه جنگِ عراق پیش آمد و با نکبت اقتصاد دولتزده و برنامهریزیمرکزیشدهی دههی شصت همراه شد. دولت چای را جزء اقلام اساسی اعلام کرد، و خودکفایی در آن را به عنوان سیاستی ملی در پیش گرفت. برای تأمین چای مورد نیاز برای مصرفکنندگان ایرانی با کمترین هزینه برای کل اقتصاد، سیاستگذارانِ شیرینعقل ایرانی سازمان چای کشور را تبدیل به خریدار انحصاری چای داخلی کردند، برای حمایت از تولید داخلی تعرفهی واردات چای خارجی را بالا بردند، و بعد برای کاهش فشار به بودجهی دولت در اثنای جنگ و کاهش قیمت برای مصرفکننده، قیمت دستوری چای خریداریشده از چایکاران داخلی را پایینتر از قیمت تعادلی بازار تعیین کردند.
حدس بزنید که واکنش چایکاران ایرانی که تا پیش از اجرای آن سیاستها مرغوبترین چای را در دنیا تولید میکردند، به اجحاف قیمتی دولت چه بود. از آنجا که چایکاران بر اساس وزن چای تحویلی به سازمان چای کشور کسب درآمد میکردند، واکنش ایشان این بود که موقع برداشت محصول علاوه بر برگ چای ساقهها را هم بچیند تا حجم و وزن محمولههای چای را متورم کنند. اینگونه مرغوبترین چای دنیا تبدیل به بدترین چای دنیا شد. به یاد بیاورید که در دهه شصت تفالههای چای چقدر پر از ساقههای درشتی بود که در استکانهای چای معلق میزد. چون مصرفکنندهی ایرانی تا آن زمان به مصرف بهترین چای دنیا عادت داشت، سازمان چای کشور قادر به فروش محصولات بیکفیت خود نبود. سال از پس سال، چای بیکیفیت در انبارهای سازمان چای کشور انباشته میشد، به هزینههای انبارداری اضافه میکرد، لانهی موشها میشد و نهایتاً موجودی انباشته بعد از چند سال فاسد میشد و از بین میرفت، یا اینکه هر از گاه برای تجدید حمایت از چایکار داخلی و کاهش عرضهی چای به بازار آگاهانه و عامدانه از بین برده میشد!
از زمانی که این شاهکار سیاستگذاری رقم خورد، قاچاق چای خارجی نیز آغاز شد.
همهی بدبختیهای صنعت چای ایران بر گردن سیاستگذاران شیرینعقلی است که برای حمایت از تولید داخلی بوروکراسی ناسیونالیستی-سوسیالیستی سازمان چای کشور را علم کردند و مرکانتیلیسیم را محور سیاست اقتصادی قرار دادند. اگر میخواهیم ایران دوباره تولیدکنندهی مرغوبترین چای جهان باشد، راهش این است که سازمان چای کشور را منحل کنیم؛ سازمانی که ادامه حیاتش بعد از بیش از ربع قرن از سقوط کمونیسم مایهی شرم ملی است. کاری که کولبران امروز میکنند پاسخ به تقاضای مشروع مصرفکنندگانی است که خواهان چای مرغوب هستند. کولبران بینوای کرد هیچ نقشی در برپایی و تداوم سیاست مخرب حمایتگرایی که صنعت چای کشور را به خاک سیاه نشانده ندارند. اگر در تحلیلتان کمی منطق اقتصادی وارد کنید خشمتان از بدبختی چایکاران شمالی را بهاشتباه بر سر کولبران فریاد نخواهید زد.
اما به هر روی، چه چای! چه یخچال! چه دستگاه تلویزیون! چه گوشی موبایل! علت اینکه کسانی در کوهستانهایِ پربرف باری را بر دوش میگیرند و از راههایِ صعبالعبور بالا و پایین میروند، این است که اقتصادِ ایران از طریقِ تعرفههایِ وارداتی «حمایت» میشود. بعد هم کدام حمایت وقتی نهایتاً از مرزهای خاکی، و بلکه بیشتر از مرزهای آبی، کالای خارجی به وفور وارد میشود. دولت ایران عملاً درآمد چندانی از محل تعرفههای گمرکی کسب نمیکند. و خوب است که درآمد چندانی کسب نمیکند. نه دولت باید چنان درآمدی داشته باشد و نه تولیدکننده چنان حمایتی. این حمایت از تولیدکننده داخلی نیست که او را از مصرفکننده داخلی ایزوله کنیم.
بعد هم برگردیم و هدف غایی تولید را به یاد بیاوریم. تکرار میکنم: هدف غایی هر تولیدی مصرف است. رفاه مردم ایران بیشینه میشود اگر مردم بتوانند بهترین کالاها و خدمات را با کمترین قیمت به چنگ آورند. یعنی اینکه بگذاریم مردم در مقام تولیدکننده کسب درآمد کنند، تا بعد در مقام مصرفکننده آن درآمد را صرف خرید هر کالا و خدماتی کنند که به بهترین کیفیت و پایینترین قیمت از هر کجای جهان میتوانند به چنگ آورند.
همهی مصرفکنندگان تولیدکننده نیستند، اما همهی تولیدکنندگان مصرفکننده هستند. در اقتصادی که بر اساس اولویت منافع مردم در مقام مصرفکننده بر منافع مردم در مقام تولیدکننده بنا بشود، رفاه مردم بیشینه میشود. به این میگویند اقتصاد بازار.
و اما نکتهی دیگری که مردم فهمش را دشوار مییابند این است که اصولاً هدفِ تجارت خارجی واردات است، نه صادرات. صادرات صرفاً زحمتی است که ما به خود میدهیم تا بتوانیم هزینهی واردات را بپردازیم. صادرات هزینه است و واردات فایده. هدف ما باید این باشد که به هزینهی کمتر فایدهی بیشتر کسب کنیم، نه که برعکس. ما میخواهیم هندیها عرق بریزند و برگ چای را جمع کنند تا ما وارد کنیم و چای بنوشیم. اگر هم ما عرق میریزیم و پسته جمع میکنیم و صادر میکنیم هدف این است که مثلاً گوشی موبایل از کره جنوبی وارد کنیم و مصرف کنیم. ما هر چه ثروتمندتر خواهیم بود، اگر هر چه در ازاء صادرات کمتر واردات بیشتر انجام دهیم؛ به بیان دیگر، هر چقدر بتوانیم تراز تجاریمان را منفیتر کنیم، نه مثبتتر.
این نکتهی ظاهراً دشوار فهم اقتصادی را به شکل دیگری نیز میتوان بیان کرد. تحریمهایی را که تا همین یک سال پیش برقرار بودند به یاد بیاورید. این تحریمها ایرانیها را از خریدِ بعضی کالاها از بعضی جاهایِ دنیا محروم ساخته و هزینهی واردات را بالا بردند. تحریمهای خارجی ایرانیها را فقیرتر کردند، نه ثروتمندتر. تحمیلِ تعرفه از سویِ دولتِ ایران بر واردات نیز دقیقاً مثلِ تحریمها عمل میکند؛ یعنی هزینهی دستیابی ایرانیها را به آن چیزهای دوستداشتنیای که خارجیها تولید میکنند، بالا میبرد. حالا پرسش این است که چرا کاری را که دیگران با ما میکنند تا مجازاتمان کنند، ما با خودمان میکنیم؟ اگر تحریمهای خارجی ما را فقیرتر میکنند چرا فکر میکنیم تحریم داخلی ما را ثروتمندتر میکنند؟ اگر منطق حمایتگرایی درست میبود، ما در اوج تحریمهای خارجی، عوضِ رشد منفی، باید بالاترین رشد مثبت اقتصادی را تجربه میکردیم.
خب، اگر عقلانی فکر بکنیم به این حقیقت تن میدهیم که مطلقاً هیچ منفعتی در وضع تحریمهای داخلی بر تجارت خارجی — یعنی علم کردن موانع تعرفهای و غیرتعرفهای در مقابل واردات — نیست.
اگر موانع تعرفهای و غیرتعرفهای را برداریم، معضلِ جان باختنِ کولبرها در میانِ برفها نیز بهکلی حل میشود، چون صنعت کولبری به کلی محو میشود. در آن صورت، قاچاق کالاهای مجاز (چای، تلویزیون، و نظایر آن) نیز دیگر وجود نخواهد داشت. آنگاه منابع محدود در اختیار مرزبانان ایرانی میتواند صرف جلوگیری از ورود کالاهایِ غیرمجاز (اسلحه، مواد مخدر، و نظایر آن) شود که دیگر مقدارشان چندان زیاد نخواهد بود.
اینگونه همهی ما ثروتمندتر و مرفّهتر خواهیم بود، هم به این علت که هر آن کالای خارجی را که دوست داریم با قیمتی که در استطاعتمان هست، به چنگ خواهیم آورد، و هم به این علت که کولبرانی که نیروی کارشان را امروز صرف بالا و پایینرفتن از کوهها میکنند و در گذرگاههایِ برفگرفته جان میسپارند، زنده مانده و نیروی کارشان را صرف تولید کالاها و خدمات ارزشمند کرده و بر تولید داخلی خواهند افزود.