عمل‌گراکوشی قضائی؛ یک تعریف

— مترجم: محسن محمودی

رندی بارنتمقدمه

در دورانِ تحصیلم در دانشکده‌ی حقوق، اساتید مدام دانشجویان را وادار می­‌کردند که هرگاه اختلاف نظری میان قوه‌­ی قضاییه و قوه‌­ی مقننه پیش می‌­آمد، به نفع یکی از این دو قوه موضع‌گیری کنند. از بین ما، کوشنده‌خواهان قضایی (یعنی کسانی که به نقش‌آفرینی فعالانه‌ی قوه‌ی قضاییه در اجرای قانون باور دارند) از قوه‌ی قضاییه حمایت می­‌کردند، در حالی که کنش‌­پرهیزخواهان قضایی (کسانی که به کنش‌پرهیزی قوه‌ی قضاییه و تسلیم‌پذیری اصولی‌اش در مقابل قوه‌ی مقننه باور دارند) از قوه‌ی مقننه. آن روزها بیش‌ترِ کوشنده‌خواهان قضایی لیبرال (چپ‌‌گرای ترقی‌خواه) بودند و کنش‌پرهیزان قضایی عموماً محافظه‌­کار. اگرچه اساتید به‌نحو مؤثری ظرافت‌های حکم لاکنر را به کار می‌بستند تا هم کوشنده‌خواهانِ لیبرال و هم کنش‌­پرهیزان محافظه‌­کار را شکست دهند. [توضیح: حکم «لاکنر علیه نیویورک» (۱۹۰۵) حکمی بود که بر مبنای آن دیوان عالی یک مصوبه‌ی مجلس ایالتی را نقض کرد که حداکثر ساعت کاری برای نانوایان تعیین می‌کرد.] من که دغدغه‌­ی اصلی‌­ام هماره صیانت از حق افراد به دخل و تصرف در جسم و جان و مال خود بوده است، هیچ‌گاه با  هیچ‌کدام از این دو گروه احساس همدلی نداشتم.

در مسایل مربوط به قانون اساسی، که قوه­‌ی مقننه یا مجریه در صدد دست‌­اندازی به حقوق افراد هستند، اغلب خودم را هم‌رأیِ کوشنده‌خواهان قضایی می‌یافتم —نمونه‌هایش وقتی است که پرونده­‌های مشهور «نبیا علیه نیویورک» [توضیح: در ۱۹۳۴ در دعوی «نبیا علیه نیویورک»، دادگاه عالی از رد یک مصوبه‌ی ایالتی سرباز زد که حداقل و حداکثری را برای قیمت خرده‌فروشی شیر تعیین می‌کرد. این پرونده سرآغاز دورانی است که کوشندگی قضایی برای حفاظت از «آزادی­­های اقتصادی» که با حکم لاکنر کمابیش آغاز شده بود، به محاق می‌رود، و تسلیم پذیریِ افراطی قوه‌ی قضاییه در مقابلِ «اراده‌ی قانون‌گذار» آغاز می‌شود.]، «گریس­ولد علیه کنتیکت» یا «رو علیه وِید» [توضیح: این دعوی (۱۹۷۳) و دعوی «گریس‌ولد علیه کنتیکت» (۱۹۶۵) به‌مثابه‌ی بازنمودی از تجدید علاقه‌ی دیوان عالی به دفاع از حقوقِ به‌اصطلاح اساسی در برابرِ مقررات موضوعه فدرال و ایالتی با تمسک به متممِ چهاردهم قانون اساسی است. موضوع «رو علیه وید» مصوبه‌­ای است که سقط جنین را جرم اعلام می­‌کرد؛ موضوع «گریس‌ولد علیه کنتیکت» مصوبه‌­ای است که استفاده‌­ی شخصی از وسایل ضدبارداری را جرم اعلام می­‌کرد. هر دو مصوبه از سوی دیوان عالی نقض شدند. تا این­جا آزادی‌­های اقتصادی از سوی دادگاهِ عالی «حقوق اساسی» شمرده نشده اند تا از تضمین گسترده تحت متممِ چهاردهم قانون اساسی بهره‌مند شوند. متمم چهاردهم به صراحت ایالت‌ها را از نقض حقوق اساسی شهروندان ایالات متحده منع می‌کند، و این‌گونه دیوان عالی را ضامن نهایی آن حقوق در برابر دست‌اندازی دولت‌های ایالتی قرار می‌دهد.]‌ را مطالعه می­‌کردم. در مسائل مربوط به حقوق خصوصی که اغلب تعدّی از سوی قوه قضاییه صورت م‌ی­گرفت، اغلب خودم را در جبهه‌ی کنش­پرهیزان قضایی می­بینم—برای نمونه در پرونده­ای مانند «ویلیامز علیه شرکت مبلمان واکر-توماس» [توضیح: در این پرونده، دادگاه استیناف واشنگتن دی.‌سی. قانونی را که به تازگی وضع شده بود عطف به ما سبق کرد … که به دادگاه اجازه می‌­داد تا از به اجرا گذاشتن یک قرارداد به‌اصطلاح «نامعقول» سرباز زند، قراردادی که پیش از وضع قانون بسته شده بود.] پس موضع من چه بود؟ آیا من کوشنده‌خواهِ قضایی بودم یا کنش­پرهیزِ قضایی—‌یا حتی بدتر، در نظرِ خودم‌‌—صرفاً فردِ مرددِ بی‌اصولی بودم که «با جهتِ باد تغییر موضع می‌­دهد»، «تردید» نشان می­دهد یا «متزلزل» است؟

در این نوشتار یک رویکرد سومی را در باب نحوه‌ی تصمیم‌گیری به سروری دادن قوه‌ی مقننه بر قوه‌ی قضاییه یا برعکس پیشنهاد می­‌کنم، که در سازمندی و انسجام دست‌کمی از فلسفه‌ی قضایی کوشنده‌خواهی و فلسفه‌ی قضایی کنش‌­پرهیزی صِرف ندارد. واژه‌­نامه‌­ی وبستر واژه‌ی «قضایی» (judicial) را صفت می‌شناسد و در تعریف‌اش می‌نویسد، «مربوط به قضات، دادگاه­های قضایی یا عملکرد آنان». سومین تعریف از «عمل­گرایی» (pragmatism) در واژه­نامه‌­ی وبستر این است: «نظامی یا گرایشی در فلسفه که اعتبار همه‌­ی مفاهیم را بر اساس نتایج عملی آن‌ها می‌­سنجد». در نهایت «کوشندگی» (activism) در این واژه‌نامه­ به این صورت تعریف شده است: «آموزه یا سیاست فعال بودن یا انجام کارها با انرژی یا قاطعیت». بنابراین عمل‌گراکوشی قضایی (judicial pragmactivism) را می‌­توان این‌طور تعریف کرد:

 

عمل‌گراکوشی قضایی: (اسم)، یک نظام فلسفی یا فلسفه‌ی حقوق که اعتبار هر تصمیمی در بابِ حدود و ثغور مناسبِ فعالیتِ قضات یا محاکم قضایی را براساس اثرِ آن تصمیم در دستیابیِ فعال به نتیجه یا نتایج عملی می‌سنجد.

 

عمل‌گراکوشیِ قضایی را نباید با «عمل­گرایی اخلاقی» اشتباه گرفت. عمل­گرایی به‌­مثابه‌ی فلسفه‌­ای اخلاقی مدعیِ بصیرتی است ناظر به این‌که کدام مقاصد را باید انتخاب کرد یا نکرد. عمل‌گرا‌کوشی قضایی حرفی درباره‌ی مقصد قانون ندارد. عمل­گراکوشی تنها ناظر است به انتخاب وسایل مناسب برای رسیدن به یک سری مقاصد—‌مقاصدی که ممکن است به طرق متعدد و به شکلِ غیرعمل­گرایانه انتخاب شده باشند. به‌علاوه، عمل‌گرا‌کوشی در انتخاب وسایل برای رسیدن به آن مقاصد نیز مشخصاً محدود است به انتخاب میان قوه‌­ی قضاییه و قوه‌­ی مقننه، چونان وسایلی مناسب برای دستیابی به آن مقاصد. در نظرِ یک عمل‌گراکوشِ قضایی، نه کوشنده‌خواهیِ قضایی همیشه درست است و نه کنش‌­پرهیزخواهیِ قضایی. گاهی کوشندگی موجه است؛ گاهی اوقات کنش‌­پرهیزی. این­که کدام دیدگاه در چه موردی مناسب است، باید با تعیین پیامدهای هر یک از این نقطه‌نظرات بر طرفین و تاثیرات بالقوه‌ی این انتخاب بر آینده‌­ی آن­ها معیّن شود. آنچه در جبهه‌ی عمل­گراکوشان، خود ایشان را از یکدیگر متمایز می­سازد، کیفیتِ تمیز دادنِ پیامدهای خوب از بد توسط ایشان است.

 

اقسام گوناگون عمل­‌گراکوشی

یک عمل‌­گراکوشِ قضایی، حسبِ مورد، و بنا به اقتضا، با هدفِ صیانت از یک سری اصول بنیادین عقلانی‌-وجدانی(moral)، به مداخله‌گری قوه‌ی قضاییه در لغو مصوبات قوه‌ی مقننه یا به مداخله‌پرهیزی و تمکینِ آن حکم می‌کند. در هر موردی که پیامدهای صدور یک حکمِ قضایی در قیاس با پیامدهای مداخله‌پرهیزیِ قضایی—یعنی امتناع دادگاه از ورود به موضوع‌—‌همنوایی بیش‌تری با اصول بنیادینِ عقلانی‌-وجدانی عمل‌گراکوش داشته باشد، عمل‌گراکوش ورود فعالانه‌ی دادگاه را مطلوب می‌یابد؛ هرگاه پیامدهای تمکین دادگاه در برابرِ قوه‌­ی مقننه در قیاس با پیامدهای صدور حکم قضایی علیه مصوباتِ قوه‌ی مقننه همنواییِ بیش‌تری با اصول بنیادین عمل­گراکوش داشته باشد، مداخله‌پرهیزی قضایی مطلوب عمل‌گراکوش خواهد بود. عمل‌گراکوشی قضایی یک فلسفه‌ی قضایی اصول‌گرا است، حکم داد‌ن‌ِ «حسبِ مورد» و «بنا به اقتضا» در این فلسفه‌ی قضایی به هیچ وجه به معنای ‌نااصول‌مندیِ آن نیست. اگر ماهیتِ اصولگرای این فلسفه‌ی قضایی به درستی دیده نشود، و این فلسفه به عنوان یک دیدگاه قابل احترام در فلسفه‌ی قضایی ناظر به روابط میان قوه‌­ی قضاییه و قوه‌­ی مقننه شناخته نشود، طبیعتاً این امر مایه‌ی سردگمی خواهد شد. علاوه بر این، میان عمل‌­گراکوشان نیز تفاوت‌هایی هست، و عدم شناخت درست این تفاوت‌ها نیز می‌تواند مایه‌ی سردرگمی شود.

این‌که بر اساس کدام اصول باید پیامدهای «خوب» را از پیامدهای «بد» تمیز داد، خود معیاری است برای تمایز عمل­گراکوشانِ قضایی از هم. برخی از عمل‌­گراکوشان به دنبال مقاصدی هستند که عمل­‌گراکوشان دیگر نفرت‌­انگیز می‌­یابند. آن اصولِ محلِ اختلاف را عموماً می‌توان به‌آسانی شناسایی و درک کرد. می‌توان این اصول را به گفتگوی منطقی گذاشت و حتی تکلیف بعضی را به‌تمامی مشخص کرد. از این‌گذشته، تفاوتِ عمل‌­گراکوشان بر سر آن اصول می‌­تواند به‌سادگی فروکاسته شود به اختلاف نظر ایشان در باب این‌که در یک مورد خاص باید حکم به مداخله داد یا به عدم مداخله.

برای مثال، ممکن است فردی عمل­گراکوشِ کارآمدی‌خواه باشد و استدلال‌اش این‌ باشد که هرگاه مقررات موضوعه‌ای به نتیجه‌ای کارآمد می‌انجامد، قضات باید به آن تن بدهند، اما هرگاه مقررات موضوعه ناکارآمد باشند قضات باید به‌دنبالِ خلقِ مشی‌­های حقوقی جدید و خلاقانه بروند. از این منظر، مداخله‌­ی قضایی بر اساس پیامدهایی سنجیده می‌شود که مداخله‌گریِ قضایی یا مداخله‌پرهیزی قضایی از منظرِ کارآمدی یا ناکارآمدی به بار می‌آورد. یا کسی ممکن است عمل‌­گراکوشِ برابری‌در‌ثروت‌خواه باشد و فقط آنجا مدافعِ در انداختنِ یک رویه‌ی جدید قانونی به موجب حکم دادگاه و لغو مصوبات قوه‌ی مقننه باشد که آن عمل هدفِ برابری در دارایی‌­های مادی همگان را ارتقا دهد و آن‌جا که قوانین و عرف این کارایی را دارند کنش­‌پرهیزی قضایی را در پیش بگیرد. پیامدی که مداخله‌ی قضایی بر اساس آن ارزیابی می­‌شود، این است که آیا هدفِ برابری مادی با مداخله‌ی قضایی بهتر محقق می‌شود یا با تمکینِ قضایی.

سرانجام، کسی ممکن است عمل­‌گراکوشِ حقوق‌مدار باشد. بر اساس این دیدگاه، در صورت سازگاری قوانین عمومی و خصوصی با حقوق مالکیت همه‌ی افراد قضات باید منفعلانه از آن‌ها تبعیت کنند (همان­طور که غالب نظام قانون عرف و بیش‌تر، اگر نه همه‌ی، مواردِ حقوق مصرح در قانون اساسی ایالات متحد این سازگاری را با حق مالکیت دارد). در سوی دیگر، هرگاه قانون موجود کمتر از حد لازم این حقوق فردی را محترم می‌شمارد یا از آن­ها حمایت چندانی نمی­‌کند، قاضی باید قانون جدید «وضع کند.» و آنگاه که حقوقِ معین یک فرد در خطر است، قاضی به‌هیچ‌روی نباید در دفاع از این حقوق تسلیم مصوبات قوه‌ی مقننه باشد و مداخله‌پرهیزی پیشه کند (اصطلاح «حقوق مالکیت» آن گونه که من به کار برده‌­ام نه تنها حق استفاده و واگذاری دارایی­‌های عینی را شامل می‌­شود بلکه حق کنترل بر استفاده از بدن و جسم فرد را هم در بر می‌گیرد. این کاربرد را در مقاله‌ی «چرا به فلسفه‌ی حقوقی نیاز داریم» در شماره‌ی ۸ مجله حقوق و سیاست عمومی هاروارد توضیح داده‌­ام. در ادامه هرجا که از «حقوق» سخن به میان می‌آید، این‌ها حقوقی هستند که مد نظر من است.).

دیدگاه عمل‌­گراکوشِ حقوق‌مدار از نظام قضایی بر این تفکر استوار است که دادگاه­‌ها وجود دارند تا عدالت را برقرار کنند؛ که عدالت با شناسایی صحیح حقوقِ طرفین در یک دعوای حقوقی مشخص می‌­شود؛ که مقررات موضوعه تنها معیار شناسایی این حقوق نیستند؛ که این حقوق بر مبنای عقلانی‌-وجدانیِ بنیادی‌­تری استوار هستند؛ که تعدّی به حقوق هر فرد بی‌عدالتی است؛ که وقتی فردی از حقی برخوردار است، این بدان معنی است که دادگاه باید آن حق را محترم شمرد و اعمالش کند؛ و این‌که ناکامی دادگاه در محترم شمردن و اعمالِ این حقوق خود مصداقِ بی‌عدالتی است (بدون شک درک کامل چنین موقعیتی نیازمند توضیحی بیش از آن چیزی است که فضایِ این مقاله اجازه می‌دهد. گذشته از هرچیز، فرد باید این موارد را درک کند که بنیان‌­های عقلانی‌-وجدانیِ چنین حقوقی، محتوای آن­ها، نحوه‌­ی سازگاری آنان با رویکرد «حکومت قانون»، ابزارهایی که ممکن است با کمک آن­ها این بنیان را شناسایی کند و نوع نظم حقوق مناسب برای اجرای آن، چیست.).

به بیانی خلاصه‌تر، بر خلاف آنانی که به‌صرفِ یک اصل —برای نمونه اصل «حکومتِ اکثریت»—به سرآمدی مطلق قوه‌ی مقننه حکم می‌کنند، عمل­گراکوشانِ قضایی مدعی هستند که هرگاه موضوع ضمانت و محافظت از حقوق بنیادین در میان باشد، انتخاب میان قوه‌­ی قضاییه و مقننه باید مصلحت‌سنجانه بر مبنای تشخیص و تعیینِ این امر صورت پذیرد که کدام‌یک از این نهادها به بهترین نحو ممکن، در هر مورد خاص، از حقوق فردی صیانت می‌­کند. [مصلحت‌سنجی درباره‌ی این است که عملاً کدام قوه بهتر می‌تواند احقاق حق کند، نه این‌که مصلحت این است که احقاق حق بشود یا نشود.] هرکدام از این دو قوه که به بهترین شکل حقوق فردی را تامین کند درخورِ دفاع کردن است. چنین انتخابی حداقل دو مسأله را پیش می‌کشد: ۱) کدام نهاد احتمالاً در آن مورد خاص به نتیجه‌ی صحیح دست می‌یابد و ۲) انتخاب آن نهاد به عنوان تصمیم‌گیر در آن مورد خاص محتملاً در آینده چه تاثیری بر توانایی دیگران در احقاق حقوق خود خواهد گذاشت.

پاسخ به مسأله‌ی دوم [یعنی تعیین این‌که یک تصمیم مصلت‌سنجانه در یک مورد خاص به توفق دادن قوه‌ی قضاییه بر قوه‌ی مقننه یا بر عکس چه اثری بر همه‌ی دیگر موارد احقاق حقوق در آیند‌ه‌ خواهد داشت] را با اقسام تحلیل نهادی‌ می‌توانیم دریابیم، که برای‌مان تحلیلی غریبه نیست. منظور از تحلیل نهادی آن تحلیلی است که بر خصلت‌­های ذاتی نهادها تاکید دارد. اینجا، عباراتی از قبیل «کم‌خطرترین نهاد» یا «بیانِ خواستِ اکثریت» یا «قابلیت یک نهاد در راست‌آزمایی شواهد و قراین» به ذهن خطور می‌­کند. این‌جاست که باید دل مشغولِ به حداقل­ رساندنِ خطای بالقوه  باشیم—یعنی، خطاهایی که مداخله‌گری قضایی در مقایسه با خطاهای حاصل از که مداخله‌پرهیزی در برابرِ نهاد مقننه در پی خواهد آورد.

وقتی کلمه‌­ای را به کار می­‌بریم که با «عمل­‌گرایی» هم‌ریشه است، بسیار اهمیت دارد روشن کنیم که سنجش مصلحت‌سنجانه‌ی پیامدها را داریم کجا انجام می‌دهیم تا نشان دهیم که رویکردی که «عمل­‌گراکوشی قضایی» می‌خوانیم‌اش دچارِ تناقض لغوی و مفهومی نیست. یک عمل‌گراکوش قضایی، برخلافِ یک عمل­‌گرا، نمی‌­پرسد که در موردی خاص کدام‌ «نتیجه» «بهترین» پیامد را دارد. او در عوض می‌­پرسد که محتمل‌تر است کدام «نهاد»—قضایی یا مقننه—«نتیجه» بهتری به بار ‌آورَد؛ یا به عبارت دیگر، اعمال و اجرای حقوق اساسی دیگر افراد را که در آینده طرفین دعاوی حقوقی خواهند بود، تضمین و تأمین ­کند. بنابراین عمل‌­گراکوشان قضایی سازوکار اجرا را به‌تناسبِ این برمی‌گزیند.

ما در تدوین قواعد ناظر بر وارد بودن شواهد در اثبات جرم نیز به همین شکل عمل‌­گراکوش هستیم. قواعد تعیین‌گرِ قوانین مربوط به شواهد فی‌نفسه هدف نیستند، بلکه همواره ابزارهایی برای دستیابی به اهداف بنیادی‌­تر در فرایند قضایی هستند. خوب می‌­دانیم که اجرای قواعد ناظر بر شواهد اثبات جرم گاه به نتایجی اشتباه می‌انجامند، اما این ترسی به‌جا است که تسامح در اجرای این قواعد؛ بدین معنی که به قاضی اختیار بدهیم که حسب شرایط و بنا به صلاح‌دیدِ خود شواهدی را وارد بداند یا نداند، اشتباهات بیش‌تر و جدی­تری در پی خواهد داشت. همان‌­طور که انتخاب قواعد ناظر بر وارد بودن یا نبودن شواهد جرم ابزاری برای دستیابی به اهدافی بنیادی‌تر در فرایند قضایی است، یک عمل­گراکوش قضایی در انتخاب میان قوه­ی قضاییه و قوه‌ی مقننه همواره باید با توجه به تاثیرات بالقوه‌ی هریک بر احقاق حقوق فردی دست به گزینش بزند.

 

نتیجه یا منطق استدلال؟

حقوق طرفینِ آتیِ یک دعوای حقوقی نه‌تنها تحت تاثیر نتایج یک پرونده‌ی خاص است، بلکه ممکن است تحت تاثیر منطقِ آن نتیجه هم قرار بگیرد. یک عمل‌گراکوش حقوق‌مدار ممکن است به این دلیل از نتیجه‌ی مداخله‌گری قضایی و لغو مصوبه‌ی قوه‌ی مقننه حمایت کند که آن عمل با حقوقِ فردی هر دو طرف دعوی حقوقی و با احقاق حقِ سایرین در آینده سازگار است، اما در عین حال هم­چنان بر این مسأله پافشاری کند که منطق ارائه‌شده از سوی قاضی برای نتیجه به‌نحو اسف­باری ضعیف است. پس، اگر چه یک عمل‌گراکوش می‌تواند موافق مداخله‌ی قضات برای حراست از حقوق اساسی باشد، اما می‌تواند هم­چنان با منطقِ آن تصمیم قضایی مخالف باشد چون آن را نادرست می‌داند.

برای نمونه در پرونده‌ی گریس­ولد علیه ایالت کنتیکت، دیوان عالی ایالت متحده پی برد که یک مصوبه‌ی مجلس ایالتی، در ممنوعیت استفاده از وسایل ضدبارداری نقض آن چیزی است که دادگاه حق هر شهروند به داشتن «حریم خصوصی» می‌شناسد؛ حقی که قانون اساسی ضمانت می‌کند. یک عمل­‌گراکوش حقوق‌مدار‌ ممکن است به‌جدّ این مسئله را رد کند که هر فردی حق حریم خصوصی‌ای به آن معنا دارد. با این حال عمل‌­گراکوش حقوق‌مدار ممکن است هم­چنان با هر‌گونه عقب‌­نشینی از گریس ولد مخالفت کند، اگر این به‌معنیِ صحه گذاشتن بر قانونی باشد که حق انتخاب در زمینه‌ی کنترل زاد و ولد را محدود می‌کند، حتی اگر منطق بیان شده برای نتیجه‌­ی نهایی هم در نظرش کاملاً غلط باشد.

به همین ترتیب، عمل‌­گراکوش حقوق‌مدار به سبب اعتقادش به حق زنان به کنترل بر بدن خود، حتی اگر به قیمتِ جان انسان دیگری باشد که در آن تن می‌زیَد، ممکن است هم­چنان با رویه‌­ی نوین قانونی پرونده‌ی «رو علیه وِید» همراهی کند (که حق زنان در تصمیم‌گیری درباره‌ی سقط جنین را محترم شناخته و آن را ضمانت می­‌کند) در عین حال که همواره مراقب باشد که فاصله‌ی خود را با حق مطلق به حریم خصوصی که منطق آن تصمیم بوده است، حفظ کنند.

روی‌هم‌رفته عمل­گراکوش حقوق‌مدار ممکن است در این­جا از «قانون‌گذاری» توسط دادگاه حمایت کند، چرا که این کار صیانت از حقوق فردیِ معینی را تقویت می­‌کند، گرچه دادگاه ممکن است برهانِ نادرستی برای تصمیم آورده باشد. هم‌زمان، باید خاطرنشان کرد که یک ارزیابی کامل از پیامدهای یک تصمیم در یک پرونده خاص بر مبنای منطق غلط باید آن خطری را که این منطق غلط در آینده ممکن است متوجه احقاق حقوق دیگران کند، نیز به حساب بیاورد. در موارد معدود، آن‌گاه که منطق به‌کار برده شده احقاق حقوقِ دیگران را در آینده با خطری جدی مواجه سازد، یک عمل‌­گراکوش حقوق‌مدار ممکن است مجبور شود با نتیجه‌ی «صحیح» مخالفت کند. قضاوتی این‌چنین، مساله‌­ای است که صاحبانِ عقل و منطق احتمالاً بر سرش اختلاف‌نظرهای خردپسند خواهند داشت.

 

عمل­‌گراکوشی و قانون اساسی

عمل‌گرا‌کوشی قضایی در برخورد با قانون اساسی هم رویکردی عمل­‌گرایانه در پیش می‌گیرد. این رویکرد چارچوب قانونیِ قانون اساسی را ابزاری برای دستیابی به اصول بنیادینِ دیگر می‌بیند. بنابراین، نگاهِ یک عمل‌­گراکوش به تمکینی که یک قاضی باید در برابرِ قانون اساسی ایالات متحد داشته باشد، بستگی به نگرش وی به قانون اساسی دارد. آن عمل‌گراکوش قضایی که قانون اساسی را مظهرِ مطلقی از اصول درست اعتقادیِ خود می‌یابد، در برابرِ قانون اساسی تمکین خواهد کرد و دیگران را نیز به چنان تمکینی ارشاد خواهد کرد. هرآن‌جا که چنین نباشد، عمل‌گراکوش ارزش چندانی برایِ نصِ قانون اساسی قائل نخواهد بود.

برای نمونه در پرونده‌­ی «سازمان مسکنِ هاوایی علیه میدکیف» عمل­‌گراکوشان برابری‌‌در‌‌ثروت‌‌خواه از تسلیم شدن دیوان عالی به مصوبه‌ی مجلس ایالتی که در تلاش بود اراضی تحت تملک عده‌ی معدود را مصادره کند و به سایرین بدهد کیفور می‌شدند، سیاستی که ادعای مخالفان‌اش بر این بود که با «بند تملّک» منصفانه در متممِ پنجم قانون اساسی در تناقض است (در متمم پنجم قانون اساسی ایالات متحد آمده است: «… اموال شخصی نباید برای کاربری عمومی مصادره شود، مگر خسارت منصفانه پرداخت شود…» عمل­‌گراکوشان کارآمدی‌خواه دو چیز را در دو کفه‌ی ترازو می‌گذاشتند: در یک کفه، ارتقای رقابت حاصل از خارج شدن تملّک اراضی از دست افرادی معدود، و در کفه‌ی دیگر هزینه‌ی تضعیف حقوق مالکیت ناشی از این تصمیم. در این میان، دغدغه‌ی عمل‌گرا‌کوشان حقوق‌مدار که «بندِ تملّک» را جزئی از ضمانت‌های قانون اساسی در حمایت از حقوق مالکیت می‌بینند، صرفاً بی‌­عدالتیِ حاصل از نادیده گرفتن این ماده‌ی قانونی از سویِ دادگاه بود.

اگر یک عمل‌گراکوش حقوق‌مدار هم‌نظر باشد با نظریه‌پرداز حقوقی‌‌ای نظیر ریچارد اپستین که قانون اساسی را عمدتاً بیانِ موفقیت‌آمیز ضروریات یک جامعه‌ی آزاد برمبنای حق حیات، آزادی و مالکیتِ افراد می‌داند، آن‌گاه وی مدافعِ دوآتشه‌ی تسلیم بودن در مقابل نص و روح قانون اساسی خواهد بود. اگر کسی بر این باور باشد که قانون اساسی توجیه‌کننده‌ی قدرت سیاسی‌ای که ایجاد می­‌کند نیست، اما با این حال، با فرضِ ضرورتِ وجود چنین قدرتی، قانون اساسی چارچوبی مناسب برای محدود کردن اعمالِ آن قدرت به‌دست می‌­دهد، آنگاه این عمل‌گراکوش می‌تواند همچنان خود را  به نص و روح قانون اساسی تسلیم کند.

در سوی دیگر، برای آن کسی که قدرت سیاسی را شر می‌داند، و در عین حال، با این ادعای همیشگی مخالف است که این شر ضروری است، بخش عمده‌ای از چارچوب سیاسی‌ای که قانون اساسی فراهم آورده محلِ تردید و ظنِّ شدید خواهد بود. آن عمل‌­گراکوش حقوق‌مدار که چنین رویکردی را در پیش می‌گیرد، ممکن است هنوز ادعا کند که تمکین در برابر بسیاری از مفادِ سیاسی قانون اساسی—برای نمونه چارچوب موازنه‌ی قدرت­—در غیاب یک بدیل عملی سیاسی رویکردی مدبرانه و دوراندیش است، اما به‌محضی که آن بدیل پدید آید، تمکین از قانون اساسی باید پایان یابد. بااین‌همه، برای چنین کسی مفادِ دیگری از قانون اساسی—برای نمونه آن‌هایی که حق و الزامِ ضرب سکّه یا ساختِ دفاتر پستی و جاده‌ها را به کنگره می‌دهند—حتی سزاوار چنین تمکین اولیّه‌ای هم نخواهد بود.

با این‌که در این نوشتار فقط به تبیینِ عمل‌گراکوشی قضایی می‌پردازم (و از آن دفاع نمی‌کنم)، نگرانی‌ای وجود دارد که باید به‌ آن توجه کرد، چرا که ممکن است از پذیرشِ عمل‌گراکوشی به‌مثابه بدیل منطقی برای کوشنده‌خواهی و کنش‌­پرهیزی مانع شود. ممکن است منتقدی بپرسد: آیا ما واقعاً می­‌خواهیم قضات را تشویق کنیم که در مسیرِ پِی‌گیریِ استنباط خود از حقوق فردی یا عدالت یا هرچیز دیگر، تمهیدات قانون اساسی را نادیده بگیرند؟ آیا سازوکار قانون اساسی به اندازه‌ی کافی ارزش و اهمیت ندارد، که اجازه ندهیم به‌واسطه‌ی نظرِ قضات در مسائل اساسی تضعیف شود؟ زمان زیادی نمی­‌خواهد تا دریابیم که این نگرانی بیش از آن‌که از عمل‌گراکوشی نشأت گرفته باشد، ریشه در همان ارزیابی بنیادین از قانون اساسی دارد.

آن کسی که منتقدِ عمل‌گراکوشی است به این دلیل که قاضی نباید هیچ‌گاه (یا به‌ندرت) سازوکارهای قانون اساسی را قربانیِ تعقیبِ مقاصد بنیادی کند، بلکه در صورت وجود تعارض بین محتوای مقاصد وجدانیِ خودش با صورتِ قانون اساسی در عوض باید یا خواهان تغییرِ قانون اساسی شود یا از مقام خود استعفا دهد، فقط برمبنای این فرض می‌تواند از موضع خود دفاع کند که چارچوب موجودِ قانون اساسی جوابگوی دغدغه‌­های بنیادینِ مطلوبِ خود او  باشد. به بیان دیگر، ادعای این منتقد این است که قانون اساسی به‌اندازه‌ی کافی خوش‌ساخت است، و اگر به قاضی اجازه دهیم بخشی از آن را تضعیف کند، بعدها این امر در جایِ دیگر هزینه‌ای بسیار بیش‌تر به بار خواهد آورد. بنابراین درکل به‌مراتب وضع «بدتری» خواهیم داشت اگر چنین دخالت‌­هایی مجاز شمرده شوند. این وضعِ «بدتر» قاعدتاً متکی است بر یک محک اساسی از خوب و بد، که طبیعتاً باید بیرون از قانون اساسی و مقدم بر آن باشد. به سخن دیگر، آن منتقدی که استدلال می‌کند که قانون اساسی خوش‌ساخت است و دخالت در آن وضع ما را بهتر یا بدتر خواهد کرد، خود یک معیاری برای مقایسه دارد که و در اینجا دارد بر اساس آن معیار حکم مقایسه‌ای می‌دهد. تنها اتفاقی که اینجا می‌افتاد این است که این منتقد آن معیارش را به صراحت اعلام نمی‌کند، یا خودش به وجود آن در پس ذهن‌اش هوشیاری ندارد.

ازاین‌رو آن­چه در نگاه اول به نظر موضعی صوری و فرایند‌محور می‌آید که می‌کوشد از قضاوت محتوایی اجتناب ­کند، در واقع فرضی اساسی است درباره‌ی مزیت‌های قانون اساسی که در اینجا پنهان می‌شود.  فرضِ این منتقد این است که  قانون اساسی بسیار بهتر از آن است که اجازه دهیم قضات دست‌کاری‌اش کنند. این‌گونه است که نقد عمل‌گراکوشی صرفاً خود یک موضع افراطی عمل‌گراکوشانه از کار درآمد: این‌که مجاز شمردنِ مداخله‌ی قضات در جهتِ دستیابی به مقاصد عقلانی‌-وجدانیِ مقدم بر قانون اساسی، به ناگزیر به بربادرفتنِ مقاصدی می­‌انجامد که باید در پی‌شان باشیم. آن­چه منتقد عمل‌گراکوشی روشن نمی‌کند، آن استاندارد فراقانونیِ ارزیابی‌ای است که به این نتیجه منتج می‌­شود. هرگاه این معیار دقیق و شفاف تبیین شود، آن­گاه تحلیلی منطقی و اساساً عمل‌گراکوش از موضع منتقد ممکن می‌­شود.

این نتیجه‌­گیری را که فرضی محتوایی بنیانِ این نگرانیِ در ظاهر فرایندمحور است، می‌توان این‌گونه به آزمون گذاشت که فرضِ محتوایی را تغییر دهیم و ببینیم آیا هنوز همان‌قدر به استورای و صحتِ ادعایِ فرایند‌محور مطمئن هستیم یا نه. فرض کنید در کشوری هستیم که به‌تازگی قوه‌ی مقننه یک مصوبه‌ای را در تطابق با تمامی مقتضیات قانون اساسی صادر کرده است که حکم به نسل‌کشی یا آپارتاید می‌دهد. آیا واقعا فکر می­‌کنیم قاضی‌ای که ازش خواسته شده این مصوبه را تأیید کند، باید مصلحت «نظام قانون اساسی» را مقدم بر حقوق بنیادینِ پیشا‌قانونی مردمانی که تحتِ تأثیر این قانون قرار می‌گیرند، بشمارد؟ آیا در چنین جامعه‌ای قاضی باید از قانون اساسی «تبعیت کند» یا وقتی این‌چنین نقضِ جدی‌ حقوق بشری در جریان است، از مقام خود استعفا دهد؟ آیا منطقی است که از یک افسر ارتش—بخشی از ساختار متصلب فرمانبرداری‌—که مردم را به اردوگاه مرگ منتقل می­کند، این دفاع را نپذیریم که «من مأمور بودم و معذور»، اما به یک قاضی—که قرار است واپسین پاسدارِ عدالت‌مان باشد—به بهانه‌ای مشابه اجازه دهیم از بار مسئولیت شانه خالی کند؟

یک عمل‌­گراکوش حقوق‌مدار به همه‌ی از این پرسش‌ها پاسخ منفی می‌­دهد. یک قاضی هیچ وظیفه‌ی قانونی به تبعیت از دستوراتی که آشکارا ناعادلانه هستند، ندارد، چه این دستورات از سوی یک دیکتاتور بیان شوند یا بر کاغذی نوشته شده باشند که عنوان «قانون اساسی» بر خود دارد. مضاف بر این، قاضی خود وظیفه‌ای عقلانی‌-وجدانی دارد که چوب لای چرخِ اجرای چنین فرمان‌هایی بگذارد. اگر مفهوم «قانون» متضمن «وظیفه‌­ی تبعیت» باشد [که هست]، آنگاه فرمان‌ها و آیین‌نامه‌ها و مصوبات ناعادلانه «قانون» نیستند. هر قانونی «قانونی» نیست و قانون موضوعه‌ی ناعادلانه «قانون» نیست، حتی اگر در تطابق با نص و روح یک «قانون اساسی» وضع شده باشد. یک قانون اساسی هم می‌تواند ناعادلانه باشد، و بی‌عدالتی تبعیت ندارد.

بنابراین حتی اگر در پرونده‌ی «کُرماتسو علیه ایالات متحد» دیوان عالیْ قانون اساسی را به درستی تفسیر کرده باشد، باز هم تصمیمِ دادگاه به صدورِ دستورِ بازداشت شهروندان بی‌گناه ژاپنی‌تبار اشتباه بود. زمانی که دیوان عالی از لغو چنین مصوبه‌­ای خودداری کرد، قاضی‌هایِ دادگاه عالی—که عنوان‌شان («عالیجناب عدالت») در این مورد توخالی می‌نماید—ممکن است تصور کرده باشند که عمل­‌گرایانه رفتار کرده‌­اند. شاید بر این باور بوده‌­اند که اگر آن مصوبه را در دفاع از حقوق قربانیانِ آن مصوبه ملغا کنند، قوه­‌ی مجریه مستظهر به رأی اکثریت جامعه به آن تصمیم تمکین نخواهد کرد. حتی ممکن است که قاضیان دیوان عالی در ترس اکثریت سهیم بوده باشند و باور کرده باشند که حفاظت از ملت آنان را به نادیده گرفتنِ حقوق ژاپنی‌تباران فراخوانده. اما قضاوت یک عمل‌گراکوش حقوق‌مدار بی‌بروبرگرد این است که در این مورد، قضات دیوان عالی از مسئولیتِ قضایی‌شان شانه خالی کردند.

 

نتیجه‌­گیری

این مقاله عمل‌گراکوشی را به‌مثابه‌ی ابزاری حقوقی تعریف می‌­کند که جایی در میانه‌ی کوشنده‌خواهی و  کنش‌­پرهیزخواهی قرار می­‌گیرد. به‌اعتقاد من این موضعی است که دیگران تا حالا کوشیده اند به زبان بی‌زبانی از آن دفاع کنند اما نتوانسته بودند صورت‌بندی‌اش کنند. هدف من در این­جا ارائه‌­ی دفاعی نظام­‌مند از این موضع نیست، بلکه هدف‌‌ام این است که آن را به‌­مثابه‌ یک موضع بدیل تبیین کنم؛ موضعی حقوقی که هم استوار بر اصول است و هم شایسته‌ی توجه.

عمل‌گراکوشان قضایی تصمیم در باب توزیعِ مسئولیتِ قانون­گذاری بینِ دادگاه­‌ها و قوه‌ی مقننه را فرع بر مسائلی بنیادی‌­تر می‌­دانند. در نظر ایشان، این مساله‌ که نظرِ کدام قوه باید بر دیگری غلبه کند، مسأله‌ای است از جنس وسیله و هدف؛ از آن‌گونه که در آن هدف بر وسیله مقدم است.

عمل‌گراکوشان بر سر این‌که باید به چه اصولی—از قبیل برابری در ثروت، کارآمدی، حراست از حقوق اساسی—پایبند باشند، اختلاف نظر دارند. آنان در عین حال بر سر شیوه‌ی مواجهه با مجموعِ اشتباهاتی که نظام قضایی یا مقننه در تعقیبِ این اصول مرتکب می‌شوند، نیز اختلاف نظر دارند. بااین‌حال همه‌شان متفق‌القول هستند که تصمیم‌گیری درباره‌ی این‌که نظر کدام شاخه‌ی حکومت باید برتری یابد، نباید بدون در نظر گرفتن پیامدهایی گرفته شود که بر اجرایِ آن اصولی بنیادین مترتب است.

در نهایت، روایتی از عمل‌­گراکوشی را که حقوق فردی را در نگاه خود به جامعه جایگاهی مرکزی می‌دهد، می‌­توان شاخه‌­ی متمایزی از عمل­‌گراکوشی، موسوم به عمل­‌گراکوشی حقوق‌مدار دانست. عمل‌­گراکوشان حقوق‌مدار جایی میان کوشنده‌خواهان و کنش‌پرهیزان قرار می­‌گیرند. آنان به شدت در موردِ خلقِ حقوق ویژه یا «امتیازات» از سویِ یک قاضیِ کوشنده‌خواه که در نهایت می‌کوشد به بهایِ از دست رفتنِ حقوق مالکیتِ اصیلی که آزادیِ ما را تضمین و تأمین می‌کند، به سیاستی اجتماعی دست یابد، محتاط هستند. بااین‌حال، هم‌زمان عمل‌گراکوشان حقوق‌مدار به شدت تحت فشار هستند تا قربانی شدن این حقوق فردی در مذبحِ قیدوبندهایِ قضایی را از موضع تسلیم‌پذیری قضایی توجیه کنند. اما مسلک عمل‌گراکوشان حقوق‌مدار این است: «در تعقیبِ آزادی کوشندگیِ قضایی را رذیلتی نیست؛ در جست‌وجویِ عدالت کنش‌پرهیزیِ قضایی را هم فضیلتی نیست.» [نویسنده این جمله را به سیاقِ جمله‌ی معروف بری گلد‌واتر می‌گوید: «در تعقیبِ آزادی افراط‌گری را رذیلتی نیست؛ در جست‌وجویِ عدالت اعتدال را هم فضیلتی نیست.»]