انقیاد زنان

– ترجمه‌ی حسین کاظمی یزدی

Marywollstonecraftیادداشت سردبیر: اشتیاق شدید به حقوق طبیعی در اواخر سده‌ی هجدهم، برخی از افراد را به‌ناچار به طرح مساله‌ی حقوق زنان سوق داد. مری وُلستون‌کرَفت (۱۷۵۹-۹۷) در پاسخ به تأملاتی در باب انقلاب در فرانسه[۱] نوشته‌ی ادموند بِرک، دفاع از حقوق انسان­ها[۲] را نوشت که در آن ادعا کرد: «حقی که یک انسان در بدو تولد از آن برخوردار است … درجه‌ای از آزادی، تمدن و دین است که با آزادی دیگر اشخاصی که با او در جامعه زندگی می‌کنند، سازگار است.» دو سال بعد دفاع از حقوق زن[۳] را به چاپ رساند. وی در آن‌جا می‌پرسد: «تصور کنید… آیا وقتی مردان از آزادی خود راضی و خشنودند… این رضایت ظلمی در حق زنان مطیع نیست؟» نظر او درباره‌ی حقوق زنان، کاملاً بر مبنای اصطلاحات آزادی‌خواهانه‌ی برابری و حقوق طبیعی بنا شده است. مری وُلستون‌کرَفت و همسرش ویلیام گودوین، که خود نظریه‌پرداز سیاسی برجسته‌ای بود، والدین مری وُلستون‌کرَفت شِلی، مؤلف فرانکشتاین[۴]، بودند.


 

شما را در مقام یک قانون‌گذار مورد خطاب قرار می‌دهم، تصور کنید، در شرایطی که مردان از آزادی بهره‌منداند و اجازه دارند راجع به خوشبختی خود تصمیم بگیرند، این رضایت ظلمی در حق زنان مطیع نیست، حتی اگر قویاً باور داشته باشید باید طوری رفتار کنید که به بهترین نحو خوشحالی آن‌ها را برانگیزید؟ اگر زنان در موهبت تعقل با مردان شریکند، چه کسی حق قضاوت را در انحصار مردان قرار داده است؟…

پس اجازه دهید هیچ اجبار از پیش تعیین شده‌ای در جامعه نباشد و قانون جاذبه‌ی عمومی حاکم شود، آنگاه جنس‌ها در جای مناسب خود قرار خواهند گرفت. در این شرایط هرچه قوانین منصفانه‌تر بیشتری در قبال شهروندانتان اعمال کنید، ازدواج مقدس‌تر می‌شود: مردان جوانتان همسرانشان را از سر محبت انتخاب می‌کنند و دوشیزگانتان اجازه می‌دهند تا عشقْ پوچی و بطالت را ریشه‌کن کند.

عطف به بحث مرتبط با انقیاد که در آن، جنسیت همیشه قدرت را در دست داشته است، انقیاد پاسخی تند و غضبناک به مرد می‌دهد. اکثریت همیشه اسیر اقلیتند؛ و هیولاهایی که درک محدودی از برتری انسانی داشته‌اند، به هزاران نفر از هم‌نوعانشان ستم کرده‌اند. چرا مردانی که از برترین موهبت‌ها برخوردارند تسلیم چنین خفتی شده‌اند؟ زیرا این مساله به‌طور عمومی پذیرفته شده است که پادشاهان در توانایی و فضیلت بالاتر از مردان معمولی‌اند – ولی آیا آن‌ها با درجه‌ای از تکریم که اهانتی به عقل است رفتار نکرده و نمی‌کنند؟ چین تنها کشوری نیست که در آن یک مرد زنده به بُتی بدل شده است. مردانْ مقهور نیرویی برتر شده‌اند تا بدون مجازات از این لحظه لذت ببرند- زنان هم صرفاً چنین کردند و بنابراین تا زمانی که اثبات نشود که ندیمه، که حقوق انسانی خود را انکار می‌کند، عاملی اخلاقی نیست، نمی‌توان اثبات کرد که زن به این دلیل که همیشه مطیع بوده، پست‌تر از مرد است.

اینکه تا امروز نیرویی ظالم بر جهان حکمرانی می‌کرده است و اینکه علم سیاست در کودکی خود به سر می‌برد از امتناع فلاسفه برای ارائه‌ی مفیدترین معرفت‌ها به کسی که تشخیص را محدود می‌کند، آشکار می‌شود.

من باید این بحث را تنها تا زمانی ادامه دهم که بتوانم استنتاجی آشکار بسازم که همان‌طور که به نظر می‌رسد سیاست، آزادی را اشاعه می‌دهد، نوع انسانی که زنان را هم در بر می‌گیرد نیز عاقل‌تر و بافضیلت‌تر خواهد شد …

زنان در کنار مردان، با لذت‌های آرامش‌بخشی که دستاوردها را غنی می‌کند، ضعف و تجمل را عرضه می‌کنند؛ اما علاوه بر این، آن‌ها بردگانی از خودشان ساخته‌اند و باید آن‌ها را تسلیم کرده، تطمیع‌شان کنند که شاید مرد عقلش را به آن‌ها قرض دهد تا بتوانند گام‌های لرزانشان را به‌درستی بردارند. یا اینکه باید جاه‌طلب باشند و با حقه‌هایی شیطانی بر ظالمان خود حکومت کنند؛ زیرا بدون حق هیچ وظیفه‌ی ضروری‌ای وجود ندارد. این قوانین که به زنان توجه دارند، و من می‌خواهم در بخش بعدی درباره‌شان صحبت کنم، اتحادی پوچ از یک زن با همسرش ایجاد می‌کنند؛ و بعد با گذری ساده از این تصور که مرد مسئول است، زن تنها به چیزی بی ارزش بدل می‌شود. …

این حقیقت که محترم‌ترین زنان، مظلوم‌ترین آنان هستند بسیار ناراحت کننده است و در عین حال تأثیر مبارکی از تمدن به شمار می‌آید! آن‌ها باید مانند موجوداتی حقیر رفتار کنند و حقیر شوند، مگر اینکه درکشان خیلی فراتر از درک رایج در میان هر دو جنس باشد. بسیاری از زنانی که زندگیشان را صرف گله و شکایت کرده‌اند، به جای اینکه سرهای پر احساسشان را به زمین بیافکنند، سرهایی که زیبایی را صرف چیزی می‌کنند که تنها در اولین نگاه تجلی می‌یابد، می‌توانند پزشک شوند، کشاورزی کنند، مغازه‌داری کنند و با تکیه بر کار خودشان قد راست کنند. نه بعید می‌دانم که ترحم و عشق، آنگونه که شاعران وانمود می‌کنند، این‌قدر به هم نزدیک باشد؛ زیرا به ندرت دیده‌ام که بیچارگی زنان دلسوزی کسی را تحریک کرده باشد، البته به‌جز افراد منصف؛ بنابراین ترحم شاید خدمتگذار عشق باشد، شاید هم منادی شهوت. زنی که خودش نان خود را در می‌آورد بسیار محترم‌تر از زیباترینِ زنان است! –گفتم زیبا؟- آن‌قدر به زیبایی اخلاقی یا نزاکت هماهنگی که با عواطف یک ذهن مرتب توافق دارد، حساسم که از چنین مقایسه‌ای خجالت‌زده می‌شوم؛ با وجود این، از فکر به این مسئله افسوس می‌خورم که زنانِ اندکی هستند که با کنار کشیدن از چرخه‌ی لذت یا تنبلی‌ای که بسیاری از زنان را تحمیق کرده و در خود فرو برده است، در پیِ چنین احترامی‌اند.

آن‌هایی که به ضعفشان می‌بالند، باید همیشه از نگرانی مصون باشند، زیرا رنج‌ها و دردهاست که ذهن را تکریم می‌کند. – اگر این حکم سرنوشت است، اگر آن‌ها خود را بی‌اهمیت و حقیر می‌کنند و با خوشحالی زندگش‌شان را حرام می‌کنند، نباید انتظار داشته باشند که پس از نابودی زیبایی‌شان باز هم باارزش باشند، زیرا این سرنوشت گل‌های ظریف است که با دستان بی‌احتیاطی که آن‌ها را می‌چیند، ستایش شده و پرپر می‌شوند. من از راه‌های مختلف و از سر خیرخواهی خواسته‌ام تا این حقیقت را به هم‌جنسانم نشان دهم؛ اما نگرانم که آن‌ها به این حقیقت گوش ندهند که این تجربه‌ی گران‌قدر موجب اضطراب بسیاری می‌شود و می‌ترسم حقوق رتبه و جنس را فدای حقوق بشر کنند، حقوق بشری که تنها کسانی نسبت به آن مدعی‌اند که وظایفش را بر عهده گیرند.

به‌نظر من نویسندگانی که انسان را مجبور به گشتن در پی انسان، مستقل از موقعیت اجتماعیش یا تزئینات احساسات ظاهریش می‌کنند، عملاً نویسندگان مفیدی هستند. بعد مردان عاقل را با خوشنودی متعقاعد می‌کنم که برخی از نظراتم با اهمیت هستند؛ و پس از آن مفهوم کلی ملاحظاتم را برایشان آشکار می‌کنم. –من تعقل آن‌ها را طلب می‌کنم و به‌عنوان یک هم‌نوع و به نام جنسم خواستار برخی از علایق قلبی‌شان هم می‌شوم. از آن‌ها درخواست می‌کنم تا کمک کنند که همراهشان از قید رها شود تا بتوانند او را به یاری برای خودشان تبدیل کنند!

اگر مردان سخاوتمندانه زنجیرهای ما را پاره کنند، و به‌جای این تمکین برده‌وار از دوستی‌ای عقلانی خشنود شوند، آنگاه ما را دخترانی مراقب‌تر، خواهرانی مهربان‌تر، همسرانی وفادارتر، مادرانی عاقل‌تر و در یک کلام شهروندانی بهتر خواهند یافت. بعد، ما باید با محبتی واقعی به آن‌ها عشق بورزیم، زیرا باید بیاموزیم که به خودمان احترام بگذاریم. در این صورت است که آرامشِ ذهنیِ مردی شایسته با پوچی بی‌اساس همسرش خدشه‌دار نمی‌شود؛ و بچه‌ها به آغوشی غریبه فرستاده نمی‌شوند و برای همیشه در آغوش مادرانشان آرام می‌گیرند.


 

[۱] .Reflections on the Revolution in France

[۲]. A Vindication of the Rights of Men

[۳]. A Vindication of the Rights of Woman

[۴]. Frankenstein