– ترجمهی صبا راستگار
یادداشت سردبیر: هایک میگوید سنتِ اسمیت-هیوم معتقد است از آنجا که ابنایِ بشر از شناخت محدودی برخوردارند، برای اینکه این شناخت را در دسترسِ دیگران قرار دهیم، آزادی ضروری است. درمقابل، انتظار زیادهازحدِ عقلگرایان از عقلانیت انسان به تخریب و تهدیدِ آزادی فردی انجامیده است.
در سه یادداشتِ پیشینم در باب متون بنیادین اقتصاد اتریشی قرن بیستم، به بررسی کتاب عمل انسانیِ لودویگ فون میزز پرداختم که ترجمهی انگلیسی آن در سال ۱۹۴۹ منتشر شد. کمتر از یک سال پیش از آن، دومین کتاب از کتابهای سهگانهمان در این باره، به بازار آمد. فردگرایی و نظم اقتصادی مجموعهای است از مقالههای فردریش هایِک، از دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، که بیشترشان پیشتر در مجلههای اقتصادی منتشر شده بودند. اگرچه این مقالهها بنا نبود در چنین مجموعهای گنجانده شود، تصویری روشن و منسجم از دستآوردهایِ متمایز اقتصاد اتریشی بهدست میدهند.
این مقالهها را بهزحمت میتوان در سه گروه دستهبندی کرد. اولین گروه مقالاتی هستند دربارهی ماهیت اقتصاد، دومین گروه مقالاتی که عموماً مقالات «شناختی» خوانده میشوند و بعد از آن، سه مقالهی هایک در بابِ مجادلهی محاسبهی سوسیالیستی. هر مقالهی هایک که مستقیماً به بحث دربارهی کینز و گفتگو دربارهی اقتصاد کلان در دههی ۱۹۳۰میپردازد، از این مجموعه غایب است؛ که عجیب مینماید. بیشتر این مقالات در کتاب سود، بهره و سرمایهگذاری، در سال ۱۹۳۰، منتشر شدهاند.
مقالههای فردگرایی: درست و نادرست، و واقعیتهای علوم اجتماعی، که مقدمات مهمی در ورود به اندیشهی نظم اختیاری و ذهنیتگرایی بهدست میدهند، در گروه نخست جای گرفتهاند. اولین مقاله فردگرایی در نظرِ اندیشمندانی مانند آدام اسمیت و دیوید هیوم را، که درکی ملایمتر و کمتر عقلایی از فردگرایی دارند، از مکتبِ عقلگراترِ روسو و دیگران، که قدرتِ بیاندازهای از خلق و کنترلِ جهانِ اجتماعی به فرد میدهد، تفکیک میکند. هایک میگوید سنتِ اسمیت-هیوم معتقد است از آنجا که ابنایِ بشر از شناخت محدودی برخوردارند، برای اینکه این شناخت را در دسترسِ دیگران قرار دهیم، آزادی ضروری است. درمقابل، انتظار زیادهازحدِ عقلگرایان از عقلانیت انسان به تخریب و تهدیدِ آزادی فردی انجامیده است.
واقعیتهای جهان اجتماعی
مقالهی دوم به اقتصاددانان، و در مقیاسِ عامتر دانشمندانِ علم اجتماع، یادآور میشود که واقعیتهای جهان اجتماعی باورها و مشاهدات افراد هستند. هر تبیینِ مناسبی از پدیدههای اجتماعی، مانند پدیدههای بازار، باید با چگونگی درک افراد از جهان آغاز شود. این بدین معنی نیست که جهان چیزی جز افراد نیست، بلکه میگوید توضیحِ سازمانها و نتایجِ اقتصادی باید از افراد شروع شود.
مقالات «شناختی» مهمترین مقالاتِ این کتاب برای اقتصاددانانِ اتریشیِ مدرن هستند. هایک در اقتصاد و شناخت، میگوید بازارها ماهیتاً فرایندهایی در حوزهی یادگیری اجتماعی هستند. مردم در بازار تلاش میکنند انتظارات خود را با یکدیگر هماهنگ کنند. بدین معنی که سعی میکنند تا جای ممکن از نگاه دیگران نسبت به جهان اطلاع یابند. مقالهی کارکرد شناخت در جامعه، توضیح میدهد چطور قیمتها با قرار گرفتن در جایگاه نمایندگان شناختی که رفتار ما را هدایت میکنند، مشکلِ هماهنگی انتظارات را حل میکنند. هایک در معنای رقابت، گامی فراتر میگذارد و نشان میدهد چطور الگوی استانداردِ «موازنهی کاملاً رقابتی» با این پیشفرض که مردم دانش و شناختِ کامل دارند، بهکل صورتمسأله را پاک میکند. هایک معتقد است مفهوم اتریشیِ رقابت درمعنایِ فرایند، و نه یک وضعیتِ تعادل، آشکارا توضیح میدهد که چطور رقابت نظامِ قیمتها را در جهتِ تسهیلِ رسیدن به شناخت هدایت میکند.
این دیدگاهها در سه مقالهای که به برآورد عقلانیْ تحتِ سوسیالیسم میپردازند هم دیده میشوند. هایکْ در اینجا، بهویژه در سومین و آخرین مقاله، ادعا میکند گرایش تعادلیِ اقتصاد، اقتصاددانان را گمراه میکند و به این تفکر میرساند که کار یک هیأت برنامهریزیِ مرکزی -قیمتگذاری و تخصیص کالاهای سرمایهای- دشوارتر از وظیفهای نیست که پیشِ روی بازار قرار میگیرد. در الگوهای «سوسیالیستهای بازارباورِ» اندیشمندانی مانند اسکار لانگه فرض بر این قرار میگیرد که [نهاد برنامهریزی مرکزی] مجموعهای تعادلی از قیمتهاست، یعنی درست همان کاری که گمان میشد بازار انجام میدهد. پس چرا شرایطِ الگویی کاملاً رقابتی را در بنگاههای اقتصاد سوسیالیستی پیاده نکنیم؟
منحنیای در کار نیست
هایک اصرار دارد منحنیهایِ هزینه و تقاضایی که در نظریههای اقتصادی به کار میبندیم، و لانگه فرض را بر دسترسیِ هیأت مرکزی به آنها میگذارد، وجود عینی ندارند و ازاینرو بازیگرانِ صحنهی دنیایِ واقعی از آنها آگاه نیستند؛ آنها در عوض باید هر روز این متغیرها را کشف کنند. این فرایند کشف، فقط زمانی میتواند اتفاق افتد که کارآفرینان با رقابتی واقعی روبرو هستند، منابعِ خود را بهکار میبندند و بر سر آنها مخاطره میکنند. سوسیالیسم، چه در قالب برنامهریزی جامع و چه در معنایِ «سوسیالیسم بازار»، هرچه بکوشد نمیتواند با بازار هموندی کند، زیرا فاقدِ قیمتهایی است که بر اساسِ ارزش واقعی پول تعیین شدهاند و چنین فرایند کشفی ندارد. مسأله رسیدن به موازنه نیست، بلکه تنظیم لحظهبه لحظهی آن تا رسیدن به تغییری مدام در شناخت انسان و میزانِ دسترسی به منابع است. فاصله گرفتن از اندیشهی موازنهباور برتری بازار را بیش از پیش آشکار میسازد.
بسیاری از مضامینی که از زمانِ احیایِ اقتصاد اتریشی در نیمهی دههی ۱۹۷۰ به شاخصههایِ این مکتبِ اندیشهی اقتصادی تبدیل شدهاند، برگرفته از این مقالات هستند. به بیان دقیقتر، اقتصادِ اتریشیِ پس از احیا، آمیزهای از تمرکزِ هایک بر شناخت، کشف و نظم اختیاری و تأکید میزز بر کنشِ هدفمند، برآورد پولی و کارآفرینی بوده است.
این مجموعهی مضامین شالودهی رویکرد اتریشیِ مدرن است، و در سومین کتاب مهم قرن بیستم بود که ترکیبِ مضامینِ میززی و هایکی نخستین بار به بار نشست.