– ترجمهی مهدی بنواری
جهانیسازی چیست؟ از آن بترسیم یا برایش آغوش باز کنیم؟ جهانیسازی از مفاهیم پرجنجال زمانهی ماست. سیاستمداران همهی جناحهای سیاسی مرتباً آن را به زبان میآورند. رسانهها هم یک در میان آن را به بحث میگذارند. از همه مهم تر ما دایماً زیر بمباران کتاب و مقاله درباره این موضوع هستیم که هر یک از دیدگاه ایدئولوژی خاصی به آن میپردازند. برخی این «دنیای قشنگ نو» را میستایند، اما بیشتر صداها هشدارند. هشدار تهدید ترسناکی که از جانب «اقتصاد جهانی جدید» متوجه جهان است. بقیه نقطهنظرها هم نگارشهای دیگر همین دو رویکرد هستند. برخی دیگر هم میگویند جهانیسازی را زیاد جدی میگیریم یا اصلاً چیز جدیدی نیست.
پدیدههای گونهگون
ولی سرآخر جهانیسازی چیست؟ این عبارت به واقع خلاصهی مجموعهای است از ویژگیهای مرتبط [با یکدیگر] و در عین حال مجزای صحنهی امروز جهان، که بسیاری از آنها در طی بیست سال اخیر برجسته شده یا به چشم آمدهاند؛ حتی اگر سرمنشایی قدیمیتر داشته باشند. همهی این مفاهیم را که کنار یکدیگر در نظر بگیریم، به این مفهوم میرسیم که آنچه امروز داریم به واقع اقتصادی جهانی یا جهانگستر است و به روایت برخی فرهنگ جهانی یا جهانگستری است که در کار پدیدار شدن و شکل گرفتن است.
نخستین نویسندهای که به این تغییر اشاره کرد پیتر دروکر (Peter Drucker) است که در دوران کهن دههی ۱۹۷۰ در «عصر ناپیوستگی»، به ویژگیهای اصلی آن پرداخت. منشا اصلی این تحولات مخلوطی است از نوآوری فناورانه، سیاستهای درازمدت دولتهای بزرگ بلوک غرب و توسعه و منطق درونساخت سیستم اقتصادی کاپیتالیستی. برای شرح دقیق پدیدههای گوناگونی که با یکدیگر سامان جهانیسازی را تشکیل میدهند، کتابی مستقل لازم است. اما در این به مهمترین آنها اشارهای مختصر میکنیم:
- تولید و بازاریابی کالا و خدمات در مقیاسی واقعاً جهانی. دیگر دوران «ملی» بودن محصولات (یعنی تولید آنها در گوشهای از دنیا و فروختن به باقی دنیا) گذشته است. اکنون زمانهی برندها و محصولات جهانی است: کوکا کولا و مکدانلدز دیگر به آن مفهوم آمریکایی نیستند. امروز هدف بزرگ تمام شرکتها این است که محصول خود را «جهانی» کنند و از یوغ دلالت ملی برهند. هر چند رویکرد دیگری هم به چشم میخورد که از خصیصههای ملیت برای فروش محصولات خاصی بهره میبرد. مثلاً تبلیغهای مشهور آئودی. اما ایدهی زیرساختی این روش هم آن است که محصول را جهانی بفروشد.
- ظهور نهادی اقتصادی که مبین جهانیسازی است،… یعنی شرکت جهانی. این نهاد جدیدتر از آن است که بسیاری گمان میکنند. کسبوکارهای چندملیتی مدت مدیدی است که بازیگر عرصه اقتصاد هستند. اما از دیدی تاریخی، همهی این کسبوکارها در اصل شرکتهایی ملی بودهاند که در خارج از کشور متبوع خود شعبه تاسیس کردهاند. فورد که امروزه هم از همین سازمان استفاده میکند، یکی از نمونههای کلاسیک این نوع شرکتهاست. اما امروزه کسبوکارهایی داریم که به معنی دقیق کلمه فراملیتی بوده و بنیان ملی ندارند. شرکت دایملر/کرایسلر آلمانی است یا آمریکایی؟ … یا هیچ کدام؟ آیا نیوز اینترنشنال بریتانیایی است؟ یا آمریکایی یا اصلاً استرالیایی؟ پاسخ به وضوح آن است که هیچ کدام، بلکه کسبوکاری واقعاً جهانگستر.
- شاید بحثبرانگیزترین پدیده از اواخر دههی ۱۹۶۰ به این سو، برآمدن بازار پول و سرمایهی واقعاً جهانی باشد. تا جایی که صحبت از سرمایه و پول باشد، جهان به واقع یک بازار واحد است و بازار خدمات و تولید راه درازی تا رسیدن به وضعیت این بازار دارد. اینجاست که تلاش دولتها برای کنترل امور به واقع به هیچ ختم شده است.
- این امر به نحوی محصول پدیدهی شناختهشدهی دیگری است که همانا انقلاب ارتباطات باشد. با ظهور تلویزیون ماهوارهای، تلفن همراه و اینترنت، امروز به واقع «دهکدهی جهانی» به منصهی ظهور رسیده است. (مارشال مکلوهان که در دههی ۱۹۶۰ مبلغ این نظریه بود، امروز دیگر خیالبافی دیوانه نیست، بلکه نوگرایی عاقل و منطقی شمرده میشود.)
- یکی از پدیدههایی که معمولاً از نظر دور میماند و مورد سوتفاهم قرار میگیرد، شیوهای است که شهرهای بزرگ و حومههای وابستهی آنها (نواحی متروپولیتن در واژگان آمریکایی) به عنوان واحدهایی واقعی از اقتصاد جهانی مدرن عمل کردهاند. اقتصاد جهانی به معنی واقعی کلمه از مجموعه اقتصادهای ملی ایجاد نشده، بلکه قریب به هزار اقتصاد شهری آن را تشکیل دادهاند.
- ظهور سریع فرهنگی اصالتاً جهانی، از دید محصولات فرهنگی، زبان و تصاویری که در تمام جهان مصرف شده، آفریده میشوند و ادراک میشوند. یکی از جنبههای این امر تعریف هویت زبان انگلیسی به عنوان زبان بینالمللی (lingua franca) است. اما این امر تمام بخشهای فرهنگ را تحت تاثیر قرار میدهد… فیلم، موسیقی، لباس، معماری، طراحی، بازیها، غذا و «نماد»ها. ذکر نکتهای اینجا ضروری مینماید. مساله اینجا غلبهی فرهنگ آمریکایی بر باقی سیاره نیست. فرهنگ جهانی امروز در ایالات متحده شکل میگیرد، زیرا انگلیسیزبان است و میزبان پویاترین، بازترین و همچنین ثروتمندترین جامعهی جهان است. اما عناصر این فرهنگ از تمام جهان میآید. این امر بلاشک در دهههای آینده واضحتر به چشم خواهد آمد.
- سرانجام، ظهور طبقهی سرآمد (ممتازه) جهانی یا به عبارت دیگر «اَبَر کلاس» که هم نتایج مثبت و هم نتایج منفی دارد. از این عبارت دو معنی میتوان برداشت کرد. سرآمدان جهانی واقعی عبارتند از گروه کوچکی از افراد که بنیانهای اصلی اقتصاد جهانی رو به پیدایش را کنترل میکنند. اما گروه دیگر که بسیار بزرگتر از اولی است، کارگران دانش پرتحرک (یا به قول رابرت رایک Robert Reich تحلیلگران نمادین) که میتوانند (با روندی افزایشی) همهی جای زمین کارشان را انجام دهند. اگر کمی از بالاتر نگاه کنیم، این گروه افراد با یکدیگر اشتراکات بیشتری دارند تا با اکثریت جمعیت کشور خود. شمار ایشان، به خصوص در کشورهایی نظیر هند و چین، همچنان رو به افزایش است.
خوشبینها و بدبینها
اگر نگاهی به ادبیاتی که به فرایند جهانیسازی میپردازد چیزی بسیار واضح میشود. برخی از نویسندگان، مانند کنیچی اوهمی (Kenichi Ohame)، مشوق آنند، اما اکثریت نویسندگان رویکردی بسیار خصمانه در این باره در پیش گرفتهاند. این خصومت مرزبندی سنتی بین چپ و راست را میبُرد. (ویرجینیا پوسترل –Virginia Postrell- بر این باور است که نیازمند مرزبندی جدیدی هستیم که بتواند تفکیکی میان دو گروه ایجاد کند: یعنی پویاییگرایانی که از تغییر، پویایی و چندگونگی استقبال میکنند و ایستاییگرایانی که از همهی این چیزها میهراسند). بنابراین مجموعه عظیمی از کتبی را میبینیم که عناوینی دارند نظیر: «تلهی جهانی»، «سپیدهدم دروغین»، یا «خواهی نخواهی یک جهان». نویسندگان آنها هم از نظر ایدئولوژی طیفی از پت بیوکانن (Pat Buchanan) تا نوآم چامسکی را در بر میگیرند. همهی این آثار جهانیسازی را با عباراتی معرفی میکنند که مو بر تن انسان راست میکند، به عنوان تهدیدی مرگبار برای تمام نیکیها، راستی، درستی و همهی ارزشها (البته هر نویسندهای دیدگاهی منحصر به خود در مورد چیستی نیکی و راستی و ارزش دارد، اما نقاط اشتراک مهمی در همه به چشم میخورد.)
حرف بیشتر آنها این است که اگر روش و رویکردی درست در پیش بگیریم، میتوانیم خود را از این آیندهی هراسانگیز نجات دهیم. البته دو استثنای نسبی هم وجود دارد. برخی نویسندگان (مانند جان گری –John Gray- و یان آنجل –Ian Angell-) میگویند جهانیسازی بد است یا نتایج دلخراشی دارد، اما در عین حال اجتنابناپذیر است و تنها کاری که میتوان کرد آن است که (به قول گری) تلاش کنیم آن را محدود کنیم، یا (به قول آنجل) تلاش کنیم نیکبختی و نفع خود را بیشینه کنیم.
نظریهی نویسندگانی نظیر هرست (Hirst) جالبتر است –که البته به آن باز خواهم گشت.- مبنی بر این که جهانیسازی چیز جدیدی نیست و در باب آن بسیار اغراق کردهاند، پس لازم نیست از آن بترسیم یا بگذاریم دلگرانی ترس آن دیدگاه ما را چنان تیره کند که در قضاوت درباب اعمال مقدور سیاسی درمانیم.
همچنانکه پیشتر گفتیم، میان نویسندگانی مختلف که دیدگاههایی گاه سخت متفاوت دارند، نقاط اشتراک جالبی یافت میشود. درونمایهها و استدلالهای چندی در این آثار بسامد دارند. نخست اینکه جهانیسازی توانایی دولتهای کشورها در اعمال اراده در بسیاری موارد محدود میکنند و از این رو حاکمیت ملی واقعی و موثر را زیر سوال میبرد. به طور کلی بیان این آثار حاکی از آن است که اقتصاد جهانی و جابهجایی آزاد سرمایه، باعث سقوط به قعر همه چیز میشود. زیرا سرمایه به جایی میرود که کار ارزانتر بوده و مقرراتی مانند استانداردهای محیط کار سهلگیرانه و پایینتر باشند. استدلال پیشتر میرود و میگوید همین جابهجایی سرمایه باعث فقر اکثریت و سود بسیار برای سرآمدانی کمشمار میشود. دوم اینکه جهانیسازی، باعث کمرنگ شدن یا نابودی روشهای زندگی و جوامع سنتی میشود. علاوه بر این، همین امر باعث میشود در یک سو فرهنگی همهجهانیِ بیریشه و بیهویت ظاهر شده و در سمت دیگر فرهنگ عامهای منحط و منحرف به وجود بیاد. فرهنگ سنتی هم، چه برین و چه عام، از میان خواهد رفت.
بحث کهن بین تجارت آزاد و حفاظت
حال چگونه در برابر این کیفرخواست دفاع کنیم؟ چرا باید با من همداستان شوید که برآمدن اقتصاد جهانی اتفاقی خوب برای تمام مردم جهان است و نه تنها نباید آن را محدود کرد، بلکه شتاب بخشیدن به آن امری حیاتی است؟ به شبههی منتقدان به دو شیوه میتوان پاسخ گفت. برخی از فرضهای آنها نادرست است، زیرا از استدلالهای نادرست اقتصادی نتیجهگیری شده است. در برخی موارد میتوان با حقایق بیان شده موافقت کرد، اما برداشتی که از حقایق میکنیم متفاوت است. مثلاً آنچه منتقدان به منزلهی نتایج فاجعهبار جهانیسازی میبینند، برای دیگران جنبهها و نتایج سودمند جهانیسازی به شمار میآید.
مورد اول آن است که بیشتر بحث بین منتقدان و طرفدان جهانیسازی، برگرفته از همان بحث قدیمی تجارت آزاد در مقابل محافظت است. از هر سو به مساله بنگریم، این بازگشت به مسالهی قدیمی رسوایی است. زیرا هیچ اصلی در تمام بدنهی علوم انسانی و اجتماعی نیست که صحت آن به اندازهی صحت اصول منفعت نسبی با استحکام اثبات شده باشد. شاید دلیل این رخداد آن باشد که این مساله معمولاً در باب تجارت بینالمللی مطرح میشود. اما تجارت بینالمللی تنها نمونهای ویژه از اصلی کلیتر است که در صورتی که هر کس در کاری در آن بهتر است، متخصص شود، همه سود میبرد و ثروتی که حاصل میآید بیشتر از حالت غیر خواهد بود. البته تا جایی که موضوع کار چیزی باشد که دیگر مردم بخواهند. مطرح کردن مسالهی تجارت بینالمللی در واقع بحث را از مسیر خود گمراه میکند و مساله را مبهم میکند، زیرا تجارت بینالمللی در واقع وجود خارجی ندارد. کشورها مثل انگلستان و پرتغال با یکدیگر تجارت نمیکنند، بلکه افراد یا/و شرکتهای تابعه آنها هستند که با یکدیگر معامله میکنند. هر چه درجهی تخصصیسازی اقتصادی بیشتر باشد، معاملهها پرسودتر و تخصیص منابع تولید (زمین، کار و سرمایه) کاراتر خواهد بود. مسالهی مهم آن است که دریابیم همه از این رهگذر سود میبرند، حتی اگر سود به طوری مساوی تقسیم نشود. در شبههی پرجنجال جایگزینی [نیروی] کار پر هزینه در کشورهای توسعه یافته، با [نیروی] کار کم هزینه در سایر جاها، در نتیجهی توسعهی جهانیسازی، هم نکات چندی نادیده گرفته شدهاند. مدعای این شبهه با شواهد موجود تناقض دارد، بیشتر سرمایهگذاریها درون یا میان اقتصادهای پر درآمد رخ میدهد. پایین بودن حقوقهای بسیاری نقاط جهان، دلیل خوبی دارد. کار در این نقاط کمتر سازنده است. این امر دلایل بسیاری دارد که کمبود سرمایه یکی از آنهاست. آنچه در واقع رخ میدهد آن است که بعضی انواع کار از جایی به نقطهی دیگری در جهان منتقل میشود که بیشتر از نوع تولیدی است. انتقال مزبور تنها در صورتی مسالهزا خواهد بود که کسی سادهاندیشانه باور داشته باشد که تنها نوع کار «درست»، کار تولیدی است و سایر کارها به آن نمیرسند. یک دلار، یک دلار است و ارزش آن به نوع کاری که انسان برای کسب آن انجام میدهد، وابسته نیست. جابهجایی برخی انواع تولید شگفتیزا نیست. تنها معنی این جابهجایی آن است که توازن منفعت نسبی تغییر یافته، چنان که سرانجام هم اتفاق میافتاد و پیشتر هم بارها اتفاق افتاده است. اینکه استانداردهای محیط کار هم زیرسوال میرود هم صحیحی نیست. این امر از نقطه نظر کیفیت محیط کار قابل اندازهگیری معنیدار نیست. مقررات محیطی ابلهانه ممکن است نادیده گرفته شوند که این خود مسالهای دیگر است. دلالت تمام شواهد موجود بر این است که هر چه اقتصاد «توسعهیافته»تر و بازارمحورتر باشد، کیفیت محیط کار بالاتر خواهد رفت. این اقتصادهای بدوی و تحت کنترل دولتها هستند که باعث فجایع محیطی واقعی میشوند. همچنین این تصور که جهانیسازی باعث همگرایی همه به دنیایی همسان و یکشکل خواهد شد هم صحت ندارد. درست که فرهنگ جهانی باعث میشود مردم بیشتری بتوانند با یکدیگر ارتباط گرفته و انواع مختلف خدمات و کالا (نه منحصراً کالای فیزیکی) را رد و بدل کنند. اما معنی آن همسانی نیست. منفعت نسبی در حوزهی فرهنگ هم کار میکند. هر فرهنگی مزایا و زیستبومی منحصر به خود را به عرصه وارد میکند. متفاوت و متمایز بودن در واقع سودآور است. تا به اینجا، به این نتیجه رسیدیم که اگر به جای مجموعهای (به هم پیوسته) از اقتصادهای ملی، اقتصادی جهانی داشته باشیم، ثروت بیشتر پدید خواهد آمد، محیطی سالمتر و انتخابها و گزینههای بیشتر و متنوعتری پیشرو خواهیم داشت. کجای این بد است؟
افزایش قدرت افراد به قیمت کاهش قدرت دولتها
هر کس آزادی و اختیار فردی را به نظاماشتراکی قاهرانه ترجیح دهد، پاسخ آن نوع دیگر انتقادها از اقتصاد جهانی را این گونه خواهد داد که: «آری و چه خوب که چنین است!» صحیح است که جهانیسازی توان دولتها برای به اصطلاح «مدیریت» اقتصادشان (افزایش مالیات و حفظ سازمان رفاهی عظیم و انتقال درآمد.) را کاهش میدهد. از دید من، این قضیه، یکی از شواهد عمده به نفع جهانیسازی است. یکی از ویژگیهای اصلی جهانیسازی، افزایش قدرت و انتخاب موثر تکتک افراد جامعه، به قیمت کاهش قدرت دولت است. به خصوص در زمینهی ارتباطات که دولتهای فرومایهای چون چین و برمه، از محدود کردن و کنترل جریان دانش ناتوان ماندهاند. آری، جهانیسازی نقش سنتی حکومت ملی را زیر سوال میبرد. این امر با زیرسوال بردن ملیگرایی سنتی و همزمان تشویق جدایی و شکستن دولتهای بزرگ رخ میدهد. اگر به یاد داشته باشیم که دولتهایی که قلمرو عظیمی دارند چه آسیبهایی به دنیا و انسان زدهاند و اثرات نامطلوب گسترش اشتراکگرایی و ملیگرایی را در نظر بگیریم، میبینیم که این مساله دلیلی له و نه علیه جهانیسازی است. اقتصاد بهراستی جهانی، همچنان که کابدن (Cobden) پیشبینی کرده، دولتها را از اعلان جنگ ناتوان میکند. این هم یکی از دلایلی است که چرا بعد از ۱۸۷۰، بسیاری از بزرگان حکومت علیه تجارت آزاد واکنش نشان دادند.
نخستین جهانیسازی و واکنشها در قبال آن
با وجود موارد مطرح شده، تمام اشکالات وارد شده را نیز نمیتوان به همین سادگی رد کرد. مهمترین اشکالات را در کتاب «جهانیسازیِ مورد سوال»، نوشتهی هرست و تامپسن (Thompson) میتوان یافت. این کتاب سه نکتهی مرتبط به هم را مطرح میکند. نخست اینکه اقتصاد جهانی امروز، چیز جدیدی نیست. در واقع اگر از زوایای خاصی به مساله بنگریم، اقتصاد امروز جهان، کمتر از دورهی پیش ۱۹۱۴ جهانی است. امروزه سیستم پولی جهانی واقعی و کارآمدی نداریم، کار کمتر از آن دوره متحرک است، و سرمایهگذاری (در مقابل گردش پول) همچنان کمتر از دههی ۱۸۹۰ بینملیتی است. دوم این که، ادعاهای مطرح شده توسط برخی توابان جهانیسازی، مانند اوهمه، اغراقآمیزند. بیشت شرکت هنوز به شدت ملیتمحور هستند و به خاطر مشکلات غلبهناپذیر در فروش بسیاری انواع محصولات جز در فواصل کوتاه مکانی، بخشهای وسیعی از زندگی اقتصادی همچنان ملی و حتی محلی است. سوم آن که، قدرت دولت همچنان بسیار زیاد است. زیادتر از آنچه حتی مشوقان پرشوری چون ویلیام ریس-ماگ (William Rees-Mogg) یا خوشبینان سوسیال دموکرات آن را مجاز میشمرند. این حقیقت که جهانیسازی فرضی پیش از ۱۹۱۴ از ایجاد دولتهای رفاه یا گسترش دولتها نشد، هم به نفع این مساله در نظر گرفته میشود. هر چند بخش بزرگی از این شرایط توجیهپذیر است. مثلاً برخی از ادعاهای مطرح شده بلاشک گزافهگویی است و دولتهای ملی واقعاً قدرتی عظیم دارند. هر چند در پاسخ میتوان به دو نکته اشاره کرد. نخست اینکه سازند این بحث ره به سویی میبرد که مفهومی را مطلوب سازد. به طور خلاصه این بحث یعنی «اگر تز جهانیْسازی صحیح باشد، در این صورت سوسیال دموکراسی سنتی غیرممکن خواهد بود و فکر کردن به این مساله هم ترسناک است. بنابراین بیایید نشان دهیم تز جهانیسازی نادرست/اغراقآمیز است.» به اصطلاح رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون. دوم اینکه از همین تحلیل تاریخی ارایه شده میتوان به شیوهی دیگری نتیجهگیری کرد. اقتصاد جهانی که در اواخر قرن نوزدهم بر پا شد، بدون شک در برخی زمینهها از اقتصاد امروز ما جهانیتر بوده است. برخی بخش بزرگی از تاریخ سیاسی و فکری دورهی ۱۸۸۰ تا ۱۹۵۰ را واکنشی به «نخستین جهانیسازی» میشمارند. طبیعتاً نتایج حاصله فاجعهبار بودهاند. دو جنگ جهانی، کسادی عظیم و انسانهای بیشماری که تحت استبداد حاکمان زجر کشیدهاند. از برخی جنبهها، تازه امروز است که به وضعیت ۱۸۹۵ نزدیک میشویم. این امر و تاریخ نیمهی اول قرن بیستم را نباید تاییدی بر سیاستهای مداخلهجویانهی دولتی [سیستم مداخلهی دولت در امور اقتصادى و عدم وجود ازادى درتجارت] دانست، بلکه برعکس، درست آن است که این شواهد را هشداری بر نتایج هولناک این سیاست ببینیم. نتایجی که به واقع باید بگیریم آن است که باید به دنبال بازگرداندن سامانهی پولی جهانی و تحرک آزادانهی کار بوده و در مقابل تلاشهای شرمآور سیاستمداران برای جمعکردن رای با محدود کردن این آزادیها بایستیم. از همهی اینها مهمتر، باید در مقابل گفتمان ملیگرایی اقتصادی بایستیم.
برآمدن طبقهی حاکمهی جهانی
از سوی دیگر، برآمدن طبقهی حاکم جهانی جدید مسالهی دیگری است که کار لیبرتارینها را سخت میکند. در نشست اخیر سازمان تجارت جهانی در سیاتل، شاهد دو مجموعه دشمن متفاوت جهانیسازی واقعی بودیم: آنهایی که اسمی در کرده بودند، بیرون و دیگرانی که بسیار خطرناکتر بودند، داخل. از بسیاری جهات، جدیترین تهدیدی که با آن مواجهیم، برآمدن طبقهی حاکمهای جدید است که سرآمدان شرکتها باشند. هدف این طبقه، نوعی جهانیسازی دروغین است. اقتصاد به گستردگی دنیا که دستکاری شده و در جهت منافع ایشان و برخلاف منافع رقبای احتمالی (به عبارت دیگر فقرای امروز دنیا) تنظیم شده باشد. تمام این تلاشها وابسته به این است که سیستم کنترل و مقرراتی جهانی ایجاد شود و سازمانهایی نظیر WTO، بانک جهانی و IMF مجری و عامل آن باشند. عجیب نیست که این پروژه تحت نفوذ قدرتمندترین طبقهی حاکم در جهان امروز («بزرگان قدرت» ایالات متحده) اجرا میشود. یکی از تدابیر جنگی کلیدی ایشان تجارت کنترلشدهای است که شبیه تجارت آزاد باشد، اما به واقع بویی از آن نبرده باشد. همچنان که چامسکی به درستی گفته است، بیشتر سران شرکتها حتی اگر تجارت آزاد واقعی را به صورتشان بکوبی آن را نمیّشناسند. مخالفان این «نظم نوین جهانی» از سه گروه مختلف میآیند: محافظهکاران پیری از جنس پت بیوکنن که به سمت راست پوپولیست جدیدی سیر میکنند، لیبرالهای کلاسیک/لیبرتارینها و برخی چپهای افراطی، اغلب از گروه سوسیالیست لیبرتارینها یا آنارشیستها. مشکل امروز لیبرتارینها این است که تا چه حد میتوانند با دو گروه دیگر اتحاد سیاسی برقرار کنند. از دید خود من، این اتحاد باید در زمینهی موارد خاصی مانند جنگ در کوزوو صورت پذیرد و بیشتر از آن بسیار خطرناک بوده و احتمالاً نتیجهای در بر نخواهد داشت.
نظم جهانی آزاد
با همهی اینها که گفتیم، راهی که همهی آزادیباوران باید در پیش بگیرند، کاملاً روشن و واضح است. ما باید از جهانیْسازی واقعی هم در مقابل منتقدان مخبط دفاع کنیم و هم در مقابل دوستان قلابیاش. یعنی بار دیگر باید جنگ برحق به نفع تجارت آزاد علیه محافظت منافع را از سر بگیریم. وقتش است خاک کارهای هنری جرج (Henry George) را بزداییم، هنوز هم کتاب «تجارت آزاد یا محافظت منافع» در این زمینه بهترین کتاب است. همچنان که پیشتر گفتیم، در مبارزه علیه ملیگرایی اقتصادی و محلیگرایی سرسخت و «مفرط» باشیم. نکتهی آخر که خود از اهمیت بهسزایی برخوردار است آن که باید دسیسههای این حاکمان رو به تختنشینی خود را برملا کنیم. باید به جای نظم نوین جهانی، به سوی «نظم جهانیِ آزاد» برویم.