هر چند مالکیت خصوصی و بازار آزاد در این مرز و بوم سابقهای طولانی دارد اما تلاش برای برپایی حاکمیت قانون در عصر مدرن و در نتیجه تضمین مالکیت خصوصی و بازار آزاد رقابتی در ایران نوپاست. در طول یک قرن گذشته این تلاشها فراز و فرودهای زیادی به خود دیده و امروز، در میانه همه سختیهایی که ملت در حال تجربه آن هستند، شاهد بلوغ این آرمان جوانیم. از مشروطه به این سو تلاشها برای برپایی حاکمیت قانون کم و بیش ناموفق بود. دخالت دولتهای خارجی و نظام سلطنتی که در آن عملاً شهروندان رعایای پادشاه بودند مانعی بزرگ بر سر راه تحقق این آرمان بوده است. در ادامه توضیح خواهم داد که چرا نظامهای پیش از انقلاب بستر مناسبی برای برپا شدن حاکمیت قانون نبودند. سپس به این میپردازم که چرا پس از انقلاب به سمت برپایی حاکمیت قانون نرفتیم. در نهایت به امروز میرسیم و از فردا خواهم گفت.
پس از انقلاب به دلایل بسیار حرکت به سمت حاکمیت قانون شتاب نگرفت. از این میان میتوان به دو دلیل اصلی اشاره کرد. دلیل نخست این بود که در حاکمیت قانون حکومت تضعیف میشود (یا بعبارت دیگر حکومت قویتری لازم است) چراکه اختیارات به مراتب محدودتری دارد و در شرایط متلاطم پس از انقلاب که گروههایی مترصد فرصت برای قبضه کردن حکومت بودند دستاندرکاران خطر نکرده و به این سمت حرکت نکردند. عدهای این جریان را با شرایط پس از انقلاب آمریکا مقایسه کردهاند که در آن پس از جنگ و در شرایطی از جهاتی مشابه دستاندرکاران خطر کردند و صلاح را در برپایی حاکمیت قانون دیدند که ما را به دلیل دوم میرساند؛ تفاوت آبوهوای فکری در این دو زمان-مکان.
در آبوهوای فکریِ دوران انقلاب اندیشه چپ غالب بود، خواه در جریانهای دینی و خواه در میان جریانهای سکولار. طبیعتاً هر اندیشهای ارزشها و مطلوبهای خود را دارد و طرفداران هر مکتبی پیجوی آن ارزشها هستند. چنانکه آزادیخواهان نیز ارزشها و مطلوبهای خود را دارند. تفاوت آنجاست که آزادیخواهان سعی میکنند با تبلیغ و تشویق مردم را به تحقق این ارزشها اقناع و ترغیب کنند و اگر موفق نشوند افراد در جامعه راه دلخواه خود را خواهند پیمود در حالی که در اندیشه چپ آرمانها باید به هر قیمتی تامین شود و هدف وسیله را توجیه میکند. این ویژگی اندیشه چپ باعث میشود که با حاکمیت قانون سازگار نباشد. پس قاطبه جریانهای فکری دوران انقلاب، هرچند ارزشهای متفاوتی را دنبال میکردند اما تحت تاثیر اندیشه چپ هیچکدام برای تحقق ارزشها به تبلیغ و تشویق قانع نبودند. از این بابت در آن دوران شرایط برای برپایی حاکمیت قانون مهیا نبود.
دکتر طبیبیان زمانی گفته بود: «ایران آخرین سنگر کمونیسم است.» زمان حقیقت این جمله را ثابت کرد. شوروی فروریخت و کشورهای استقلالیافته به سمت اصلاحات ساختاری خیز برداشتند. اروپای شرقی به اقتصاد بازار روی آورد و نظریات اقتصاد دستوری و برنامهریزی متمرکز در دنیا حیثیت باخت اما در ایران دستاندرکاران کراراً در حال آزمودن خطاهای پیشین هستند. همان سیاستی را که در دهه ۶۰ اجرا کردیم و نتیجه نگرفتیم امروز به کار میبندیم بلکه از آن نتیجهای حاصل شود. قیمتی نیست که دیوانسالاران در تعییناش نقش نداشته باشند. نهادهای دولتی بیشمار و موازی در چارچوبهای عملبهاختیار عملاً در حال قانونگذاری و جرمانگاری و هم اجرا هستند. کالایی نیست که فرمولی و تعرفهای برایش مهندسی نشده باشد. صد سال بعد افسانه به تنور انداختن نانوا و سامان گرفتن بازار همچنان پیشروترین تئوری اقتصادی تلقی میشود. گویی امروز و فرداست که اعضای آکادمی سلطنتی علوم سوئد، لابد با سازمان برنامه و بودجه، تماس گرفته و برای ارسال جایزه نوبل اقتصاد از ایشان آدرس بپرسند. و از همه مهمتر، قانون صرفاً وسیلهای است برای تامین صلاحدید سیاستگذار و رفعورجوع چالشهای یومیه دولت.
اما بهرغم همه اینها باید انصاف داد که در ۴۰ سال گذشته راه درازی آمدهایم و هنوز امید هست…