معمار کامیابی

— نویسنده: نیل مانری

در پایان جنگ جهانی دوم، هنگ‌کنگ بخوبی شایسته لقب جزیره بی‌حاصل را داشت؛ منابع طبیعی بسیار کم، زیرساخت های تجاری نابود شده، پایه‌های تولید صنعتی از بین رفته، و درآمد سرانه کمتر از یک سوم کشور مادرش بریتانیا. بعنوان مستعمره بریتانیا، سرنوشت هنگ‌کنگ در نهایت در دستان تنها چند کارمند دولتی قرار گرفت تا به تنهایی با این چالش‌های بزرگ روبرو شوند. اما زمانیکه این مستعمره در سال ۱۹۹۷ به چین بازگردانده شد با میانگین درآمد سرانه ۳۷ درصد بیشتر از بریتانیا، تبدیل به یکی از شکوفاترین ملل جهان گشته بود. البته این بهبودها فقط محدود به درآمد نبودند. در ۱۹۵۰ مردم بریتانیا و آمریکا بطور میانگین ۵ تا ۶ سال بیشتر از مردم هنگ‌کنگ عمر می‌کردند. امروز این نسبت معکوس و ۲ سال به سمت هنگ‌کنگی‌هاست. ارزیابی آموزشی جهانی هم عموما هنگ‌کنگ را در صدر جدول قرار میدهد درحالیکه بریتانیا در جایگاه بیستم قرار می‌گیرد.

اما چطور چنین چیزی ممکن است؟

پس از جنگ جهانی دوم بیشتر دولت‌ها به سیاست‌های صنعتی سازی، بودجه بدهی-محور کینزی، و تورم بالا برای تحریک اقتصاد روی آوردند. اما درحالیکه هنک‌کنگ با چالش‌هایی همچون کمبود منابع آب، تهدید افزایش تعرفه‌های جهانی برای اقتصاد صادرات محورش، و سیل مهاجران از چین مواجه بود، مقامات هنگ‌کنگی از پذیرش آن سیاست‌ها سرباز زدند. آنها این ایده که دولت باید در سیاست صنعتی سازی دخالت کند رد کرده و در عوض به توانایی کارآفرینان برای یافتن بهترین فرصت‌ها معتقد بودند. به زعم آنها نه تنها این ایده که دولت باید با افزایش بدهی، بیش از درآمد حاصل از جمع‌آوری مالیات خرج کند اشتباه بود، بلکه بالعکس معتقد بودند دولت باید به اندازه هزینه یکسال خود ذخیره داشته باشد. آنها همچنین بر این عقیده بودند که نرخ مالیات باید پایین نگه داشته شود تا بدین وسیله بخش خصوصی درآمد بیشتری کسب کرده و باعث افزایش درازمدت میزان مالیات جمع‌آوری شده گردد.

با نرخ مالیات پایین، داشتن مازاد بودجه (با کاهش خرجکرد دولت به نسبت درآمد) ، تجارت آزاد، و حداقل دخالت دولت در بازار، هنگ‌کنگ مسیری بسیار متفاوت از بریتانیا را دنبال کرد. این استراتژی‌ها توسط تنها چند نفر و در طی بیش از نیم قرن اجرا گردیدند، که مهمترین آنها احتمالا جان کاپرسوایت، رئیس سازمان تجارت و صنعت بود. مثلا وقتی صنایع نخ‌ریسی، ظروف، و کلاه گیس افول کردند، کاپرسوایت از کمک به آنها خودداری کرد و در نتیجه بیزینس‌ها توجه خود را بسمت فعالیت‌هایی همچون تولید اسباب بازی، الکترونیک، و امور مالی متمرکز کردند و مهاجران در این صنایع رو به گسترش اشتغال یافتند.

البته نمی‌توان کاپرسوایت را صرفا یک بازار آزادی ساده دانست. او در بخش‌های بسیار بزرگ اقتصاد دخالت میکرد و با مقررات‌گذاری و حضور دولت در بخش کالاهای عمومی مانند زیرساخت‌ها و آب مشکلی نداشت، ولی بسیار تلاش میکرد که ترکیب مناسبی از همکاری بخش خصوصی و دولتی بوجود آید. به عقیده او شرکت‌ها منافع خود را دنبال می‌کردند و بازارِ می‌توانست این انگیزه‌ها را به سمت خیر عمومی هدایت کند. در غیاب بازار رقابتی، او موافق مقررات‌گذاری برای کنترل رفتارهای شرکت‌ها بود.

بزرگترین انحراف او از ایده‌های بازار آزاد احتمالا بخش مسکن بود. امروز حدود یک سوم جمعیت هنگ‌کنگ در آپارتمان‌های ساخته شده توسط دولت زندگی می‌کنند و حدود نیمی از آپارتمان های کنونی هنگ‌کنگ میزانی از مالکیت دولتی دارند. اما این وضعیت عجیب نتیجه یک واقعه مهم تاریخی است. پس از جنگ دوم جهانی جمعیت عظیمی به هنگ‌کنگ مهاجرت کردند که موجب ایجاد زاغه نشین‌های بسیاری در اطراف شهر گردید، اما یکی از این مناطق در آتش سوزی ۱۹۵۳ سوخت و ۵۰ هزار نفر را بی‌خانمان کرد. دولت هم در پاسخ به این وضعیت یک پروژه عظیم ساختمانی برای تامین آپارتمان‌های کوچک و ساده، و در عین حال ایمن و ارزان را آغاز نمود. البته این سرمایه‌گذاری تا امروز همچنان برای دولت سودده بوده است.

اما یکی از جنبه های بسیار جالب روش کاپرسوایت بیزاری او از جمع‌آوری آمارهای اقتصادی بود. سیاست‌های او مبتنی بر آمار نبودند زیرا او اصلا داده‌ای در دست نداشت، بلکه در عوض برمبنای اصول اقتصادی استدلال میکرد. وقتی میلتون فریدمن، اقتصاددان شهیر آمریکایی در دهه ۱۹۶۰ از هنگ‌کنگ دیدن کرد و از کاپرسوایت که در آن زمان وزیر مالی بود سوال کرد که چرا اینقدر اطلاعات کمی در مورد تولید ناخالص داخلی دارد، در پاسخ شنیدکه او عمدا در برابر جمع‌آوری داده‌ها مقاومت میکند زیرا زمانیکه مقامات دولتی به آمار دسترسی داشته باشند فشارهایی بوجود خواهد آمد که بخواهند از آنها برای دخالت دولت در اقتصاد استفاده نمایند.

اسناد موجود نشان می‌دهند که عملا چنین فشاری درآن زمان از سمت بریتانیا وجود داشت چون می‌خواستند که هنگ‌کنگ نرخ های مالیاتی خود را افزایش دهد. حتی نمایندگان مجلس محلی هنگ‌کنگ نیز برای جمع‌آوری داده ها به دولت فشار می‌آوردند. وقتی در ۱۹۶۹ از کاپرسوایت سوال شد که چرا هنوز گزارش آمارهای اقتصادی تکمیل نشده بهانه می‌آورد که دلیل تاخیر مشکل بودن انجام آن است. او همچنین استدلال میکرد که داشتن آمارهای اقتصادی هیج فایده ای ندارد زیرا نه تنها ما نمی‌توانیم اقتصاد را کنترل کنیم بلکه دینامیک اقتصاد سریعتر از فرآیند جمع‌آوری آمار است.

حتی زمانیکه کاپرسوایت در نهایت حاضر شد تخمین‌هایی کلی از میزان تولید ناخالص داخلی ارائه کند، خیلی سریع اضافه کرد که این اعداد بسیار نادقیق بوده و نمی‌توانند مرجع مقایسه اقتصادی قرار گیرند. به زعم او دلیل اینکه دولت‌های دیگر اینقدر درگیر جمع‌آوری داده‌ها بودند این بود که آنها نقش زیادی در اقتصاد کشور خود بازی می‌کردند، مثل جمع‌آوری مالیات و و دخالت در جزئیات اقتصاد که نیازمند داشتن اطلاعات برای بررسی تاثیر سیاست‌های اقتصادی ‌بود.

اما او نمی‌خواست که دولت هنگ‌کنگ درگیر سیاست‌های اقتصادی برمبنای اهداف کوتاه مدت آماری شود زیرا وجود چنین آماری می‌توانست موجب معکوس شدن رابطه علت و معلول، و طراحی سیاست‌هایی برای تاثیرگذاری مستقیم بر اقتصاد گردد. او بخوبی از کاربرد داده‌های آماری در آمریکا برای توجیح برنامهNew Deal روزولت و در بریتانیا برای برنامه تامین مالی بدهی-محور کینزی آگاه بود. چنانکه به قول دایان کویل، اقتصاددان و استاد سیاست‌گذاری دانشگاه کمبریج، از ۱۹۴۰ به بعد تاریخ اقتصاد کلان با جمع‌آوری داده‌های آماری و تقویت این تصور که میتوان اقتصاد را مدیریت کرد ممکن گردید.

کاپرسوایت از اقتصاد کلان در آن زمان متنفر بود بنابراین جای تعجب نیست که تمایلی به ایجاد سیستمی جهت جمع‌آوری داده‌های آماری نداشت. او در عوض به اقتصاد افرادی مانند آدام اسمیت و دیوید ریکاردو نظر داشت. او فکر نمیکرد که تئوری‌های اقتصادی هرگز بتوانند علمی باشند و این ایده قرن بیستمی که تکنولوژی را می‌توان به رفتارهای انسانی اعمال کرد را نادرست میدانست. به زعم او درک درست انسان‌ها، اعتماد به بازار، و میزانی از عمل گرایی می‌توانست بیش از هر مدلسازی ریاضیاتی به کمک توسعه اقتصادی بیاید. به عقیده او بیزینس‌ها و بازارها باید کار رونق اقتصادی و بهبود استاندار زندگی مردم را انجام دهند. و فقط در زمان شکست بازار و تامین کالاهای عمومی است که دولت مجاز به دخالت است، آن هم مشروط به داشتن درک دقیق اقتصادی و روندهای آن بخش بخصوص. وقتی یک روزنامه‌نگار از او پرسید که کشورهای فقیر برای بهبود رشد اقتصادی خود چه باید بکنند پاسخ داد “منحل کردن سازمان آمار”.

حال وقتی به آمار نگاه می‌کنیم می‌بینیم عملا هنگ‌کنگ بزرگترین بهبود استاندارد زندگی بشری در تاریخ را رقم زده است و هر اقتصاددان و سیاست گذاری باید داستان موفقیت چارچوب سیاستگذاری کاپرسوایت را با جزئیاتش بداند.

 

منابع:  https://bit.ly/38SE44I  https://bit.ly/3bOM1JO https://bit.ly/38QcmFG https://econ.st/2XPIFyk