احمق‌ها، شیادان، و هوچی‌ها: متفکران چپِ نو

— ترجمه: بابک واحدی

— سفارش کتاب از انتشارات مینوی خرد

 

مقدّمه

در کتابی پیش از این، که در سالِ ۱۹۸۵ با عنوانِ متفکّرانِ چپِ نو منتشر شده بود، مجموعه‌ای از مقالاتم در نشریه‌ی سالیزبری ریویو را گرد آورده بودم. در این‌جا آن مقاله‌ها را بازنویسی کرده‌ام، نویسندگانی چون رونالد دیوید لَینگ[۱] و رودلف بارو[۲] را، که امروز حرفی برایِ ما ندارند، حذف کرده‌ام، و در بابِ تحوّلاتِ جدیدی که روزبه‌روز اهمیت و تأثیرِ بیش‌تر می‌یابند نوشته‌ام- مثلاً در بابِ ”دستگاهِ مهمل‌بافیِ“ فریبنده و غریبی که لکان، دلوز و گَتاری اختراع کرده‌اند، استراتژیِ زمین‌سوخته‌ی ادوارد سعید در حمله به میراثِ ”استعماریِ“ ما، و به‌تازگی احیاءِ ”نظریه‌ی کمونیسم“ به همّتِ بدیو و ژیژک.

کتابِ قبلیِ من در اوجِ دورانِ پروحشتِ حکم‌رانیِ مارگارت تاچر منتشر شد، وقتی که من هنوز در دانشگاه تدریس می‌کردم، و روشن‌فکرانِ چپِ بریتانیا من را یکی از شاخص‌ترین مخالفانِ آرمانِ آن‌ها، که همه‌جا آرمانِ انسان‌هایِ شریفِ بود، می‌شناختند. لذا کتاب با استهزاء و خشم روبه‌رو شد، و منتقدان در تف‌انداختن بر جنازه‌ی آن گویِ سبقت از هم می‌ربودند. انتشارِ آن کتاب پایانِ حرفه‌ی دانشگاهیِ من شد، و منتقدان و یادداشت‌نویسان بر کتاب بر شایستگیِ فکریِ من، و نیز شخصیتِ اخلاقی‌ام، شک‌هایِ جدّی وارد آوردند. این خسران و از دست رفتنِ ناگهانیِ جایگاه، به حمله به همه‌ی نوشته‌هایِ من انجامید، صرف‌نظر از این که ربطی به سیاست داشتند یا نه.

یک فیلسوفِ دانشگاهی در نامه‌ای به لانگمن، ناشرِ کتابِ قبلی‌ام، نوشته بود که، ”علی‌رغمِ میلِ باطنی‌ام باید به عرض‌تان برسانم که بسیاری از همکارانم در این‌جا (یعنی، در آکسفورد) بر این گمان هستند که دامانِ انتشاراتِ لانگمن- که انتشاراتِ محترمی است- به‌سببِ همکاری با اسکروتن لکّه‌دار شده است.“ او در ادامه با ‌لحنِ تهدید، ابرازِ امیدواری می‌کند که ”واکنش‌هایِ منفی‌ای که این کتاب به‌دنبال داشته، موجب شود لانگمن در آینده احتیاطِ بیش‌تری در انتخابِ سیاستِ نشرش به خرج دهد.“ یکی از پرفروش‌ترین نویسندگانِ کتبِ آموزشیِ لانگمن هم تهدید کرده بود اگر انتشارِ کتابِ من ادامه یابد آثارش را به انتشاراتِ دیگری خواهد سپرد، و چنین شد که، مطابقِ انتظار، نسخه‌هایِ باقی‌مانده‌ی متفکرّانِ چپِ نو به‌سرعت از کتاب‌فروشی‌ها جمع‌آوری و در اتاقکِ حیاطِ من انبار شدند.

از آن پس طبعاً میلی به بازگشتن به صحنه‌ی چنین فاجعه‌ای نداشتم. لیکن به‌تدریج، در پایانِ سالِ ۱۹۸۹، عنصرِ تردید به دیدگاهِ چپ‌ها افزوده شد. حالا دیگر بیش‌وکم همه می‌پذیرفتند که هرآن‌چه به نامِ سوسیالیسم گفته، اندیشیده، یا انجام‌ شده، به‌لحاظِ فکری قابلِ‌احترام یا به‌لحاظِ اخلاقی صحیح نبوده است. البته آگاهیِ من به این احتمال از حدِّ معمول بیش‌تر بود، و دلیلِ آن هم ارتباطِ نزدیکی بود که، در زمانِ نوشتنِ آن کتاب، با شبکه‌هایِ زیرزمینیِ اروپایِ کمونیست داشتم. آن ارتباط موجب شد من از نزدیک شاهدِ ویرانی و تباهی باشم، و برایِ بیش‌ترِ کسانی که دردسرِ مواجهه با این ویرانی و تباهی را از سر گذرانده بودند، بدیهی بود که شیوه‌هایِ تفکّرِ چپ دلیلِ اصیلِ این ویرانی بوده‌اند. متفکّرانِ چپِ نو در نسخه‌هایِ سامیزدات به‌زبان‌هایِ لهستانی و چک منتشر شد، و پس از آن به چینی، کره‌ای، و پرتغالی هم ترجمه شد. آرام آرام، و به‌ویژه پس از ۱۹۸۹، بیانِ دیدگاه‌هایم برایم آسان‌تر شد، و حرفِ ناشرم، رابین بِیرد-اسمیت، را پذریفتم که کتابی جدید می‌تواند برایِ دانشجویانی که مجبورند مدام نثرِ بدهضم و چسبناکِ دلوز را بجَوَند، ورد و جادویِ جنون‌آمیزِ ژیژک را جدّی بگیرند، یا باور کنند که نظریه‌یِ کنشِ ارتباطیِ هابرماس جز ناتوانیِ خودِ او در بیانِ آن و برقراریِ ارتباط با خوانندگانش اهمیت و معنایی دارد، فرصتی برایِ نفس کشیدن فراهم آورد.

خواننده از همین چند پاراگرافِ اول درخواهد یافت که این کتاب هیچ ابایی در بیانِ گفته‌هایش ندارد. ترجیح می‌دهم آن را نوعی اعلامیه‌ی تحریک‌آمیز بخوانم. بااین‌حال، تمامِ تلاشم را کرده‌ام تا خوبی‌هایِ نویسندگانی که بررسی کرده‌ام را هم در کنارِ بدی‌های‌شان شرح دهم. امیدوارم نتیجه‌ی کار چنان از آب درآمده باشد که هرکس از هر عقیده‌ی سیاسی از خواندنِ آن سود برد.

در تهیّه‌ی این کتاب برایِ انتشار، از نقد‌ها و نظراتِ مارک دولی، سباستین گاردنر، رابرت گرنت، و ویلفرید هاجز، کمکِ بسیار گرفته‌ام، که از بابتِ لغزش‌ها و حمله‌هایی که در صفحاتِ پیشِ رو رخ داده تقصیری متوجّهِ هیچ‌کدام‌شان نیست.

 

۱

چپ چیست؟

کاربردِ مدرنِ اصطلاح ”چپ“ برخاسته از اِتا ژِنِرو[۳] سالِ ۱۷۸۹ است، که در آن نجیب‌زادگان در سمتِ راستِ پادشاه و ”طبقه‌ی سوم“ (عوام) در سمتِ چپِ  او می‌نشستند. این جای‌گیری می‌توانست برعکس این باشد. در واقع، برایِ همه جز پادشاه برعکس بود. بااین‌حال، اصطلاح‌های ”چپ“ و ”راست“ از آن‌زمان تا کنون برجای مانده‌اند، و امروز به دسته‌بندی‌ها و آرایی اطلاق می‌شوند که در هر نظمِ سیاسی وجود دارند. تصویری که از این تفکیک پدید می‌آید، یعنی تصویرِ آراء سیاسی که در بُعدی واحد امتداد می‌یابد، را می‌توان فقط در سطحِ منطقه‌ای کاملاً درک کرد، و صرفاً در بسترِ شرایطِ دولتِ محلِ مخالفت و عداوت. افزون‌براین، حتی  آن‌جا که این اصطلاح خطوط کلّیِ یک جریان  سیاسی را بیان می‌کند، تصویرِ موجود به‌زحمت می‌تواند حق نظریه‌هایی را که بر آن جریان تأثیر می‌گذارند ادا کند، نظریاتی که  فضایِ آراء سیاسی را شکل می‌دهند. پس چرا در توصیفِ نویسندگانی که در این کتاب آورده‌ام، از واژه‌ی ”چپ“ استفاده می‌کنم؟ چرا آنارشیست‌هایی چون فوکو، جزم‌اندیشان مارکسیستی چون آلتوسر، نهیلیست‌هایِ پرشوری مثلِ ژیژک و لیبرال‌هایِ سبکِ امریکایی‌ای مثلِ دورکین و رورتی، را زیرِ چترِ اصطلاحی واحد آورده‌ام؟

دو دلیل برایِ این کار هست: نخست، متفکرانی که در این کتاب آورده‌ام خودشان را با همین اصطلاح معرفی می‌کنند. دوم این‌که، همه‌ی آن‌ها نگرشی دیرپا نسبت به جهان دارند، و نگرشی که دست‌کم از زمانِ روشن‌گری ویژگیِ همیشگیِ تمدّنِ غربی بوده است، و با نظریه‌هایِ اجتماعی و سیاسی‌ِ پرطول و تفصیلی که در ادامه به آن‌ها خواهم پرداخت، پرورده شده است. بسیاری از شخصیت‌هایِ این کتاب به چپِ نو[۴] تعلّق دارند، که در دهه‌هایِ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ سر برآورد. و باقیِ آن‌ها در جای‌جایِ بستری عظیم و گسترده از تفکّرِ سیاسیِ پساجنگ قرار می‌گیرند، که مطابق آن دولت عهده‌دارِ امور جامعه است و به‌منظورِ توزیعِ کالاها و خدماتِ آن قدرت دارد، یا باید که چنین باشد.

متفکّرانِ چپِ نو پیش از فروپاشیِ اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد، پیش از ظهورِ اتحادیه‌ی اروپا در مقامِ قدرتی امپریالی و پیش از تبدیل  چین به یک هوادار ستیزه‌جوی کاپیتالیسمِ گانگستری. متفکّرانِ چپ طبیعتاً باید با این تحوّلات وفق می‌یافتند. فروپاشیِ کمونیسم در اروپایِ شرقی و ضعفِ اقتصادهایِ سوسیالیست در جاهایِ دیگر، مدّتی کوتاه به سیاست‌هایِ اقتصادیِ ”راستِ نو“ اعتبار بخشید، و حتی حزب کارگر بریتانیا هم به‌زحمت خودش را به قافله رساند، بندِ چهار (تعهد به مالکیتِ دولتی) را از نظام‌نامه‌اش  حذف کرد و پذیرفت که صنعت دیگر در زمره‌ی مسئولیت‌هایِ مستقیمِ دولت نیست.

چند صباحی حتی چنین به‌نظر می‌رسید که شاهدِ عذرخواهی‌ای خواهیم بود، عذرخواهیِ کسانی که قوایِ فکری و سیاسی‌شان را صرفِ شستنِ لکّه‌ی ننگ از چهره‌ی اتحاد جماهیر شوروی یا ستایشِ ”جمهوری‌هایِ خلقِ“ چین و ویتنام کرده بودند. اما این لحظه‌ی تردید خیلی زود از سر گذشت. یک دهه نگذشت که چپ بار دیگر پشتِ فرمان نشست، و نوآم چامسکی و هاوارد زین بدگویی‌های تندوتیز و افراطی‌شان از امریکا را تجدید کردند، چپِ اروپایی در جبهه‌ی مقابلِ ”نئولیبرالیسم“ بسیج شد، گفتی همیشه مشکل همین  بوده است، دورکین و هابرماس بابتِ کتاب‌هایِ به‌زحمت قابلِ خواندن اما کاملاً  مکتبی‌شان  جایزه‌هایِ معتبر گرفتند، و اریک هابزبام، آن کمونیستِ کهنه‌کار، مزدِ یک‌عمر وفاداریِ بی‌قیدوشرطش به اتحاد جماهیر شوروی را با نشانِ ”معاشرِ افتخاریِ“ ملکه گرفت.

درست است که دشمن را دیگر همچون گذشته وصف نمی‌کردند : شرایطِ جدید به‌راحتی در قالبِ مارکسیستی جای نمی‌گرفت، و طرفداری از آرمان طبقه‌ی کارگر بلاهتی مضحک به‌نظر می‌رسید وقتی که آخرین اعضایِ بازمانده‌ی این طبقه داشتند به طبقه‌ی کارگرانِ غیرقابل‌استخدام یا خوداشتغال می‌پیوستند. اما بعد بحرانِ مالی از راه رسید، و مردمِ سراسرِ جهان در گودالِ فقرِ نسبی گرفتار آمدند، و مقصّرانِ ظاهریِ این اوضاع- بانک‌داران، سرمایه‌داران، سفته‌بازان- بی‌آن‌که حتی اندکی از پاداش‌های‌شان را از دست دهند، از مخمصه گریخته‌ بودند. در نتیجه، کتاب‌هایِ منتقدِ اقتصادِهای بازار محبوبیتِ تازه‌ای یافتند، کتاب‌هایی که یا به یادمان می‌آورند کالاهایِ واقعی مبادله‌ناپذیر هستند (مایکل سندل: آن‌چه با پول نمی‌توان خرید) یا می‌گویند بازار، در شرایطِ فعلی، موجبِ انتقالِ گسترده‌ی ثروت از فقیرترین‌ها به ثروت‌مندترین‌ها می‌شود (جوزف استیگلیتز: بهایِ نابرابری، و توما پیکِتی: سرمایه در قرنِ بیست‌ویکم). و متفکّران، از منبعِ همیشه‌حاصل‌خیزِ اومانیسمِ مارکسیستی، استدلال‌هایِ جدیدی بیرون کشیدند تا زوال و افولِ اخلاقی و معنویِ انسانیت در شرایطِ تبادلِ آزاد را با آن‌ها توضیح دهند (ژیل لیپووِتسکی و ژان سِروآ، زیباسازیِ جهان: زندگی در عصرِ هنرمندِ کاپیتالیست[۵]؛ نائومی کلاین، بی لوگو؛ فیلیپپ راسکو، خرج می‌کنم، پس هستم).

بدین‌سان متفکّران و نویسندگانِ چپ خیلی زود به معادله‌ی سیاست بازگشتند، جهان را خاطرجمع کردند که هرگز تسلیم پروپاگاندای کمونیسم نشده بوده‌اند، و حمله‌هایِ خود به تمدّنِ غرب و اقتصادِ ”نئولیبرالِ“ آن، آن تهدید اساسی که انسانیت در دنیایِ جهانی‌سازی‌شده با آن مواجه است، را از سر گرفتند. ”جناح راست“ امروز همان‌قدر واژه‌ای توهین‌آمیز است که پیش از فروریختنِ دیوار برلین بود، و رفتارها و تلقّی‌هایی که در این کتاب شرحِ آن‌ها رفته  با کم‌ترین تعدیل در تعصّبِ مخالفت‌های‌شان، خود را با شرایطِ جدید وفق داده‌اند. این حقیقتِ غریب یکی از چندین و چند معمّایی است که در ادامه به آن‌ها خواهم پرداخت.

 

 

[۱]  روان‌پزشکِ اسکاتلندی، ۱۹۸۹-۱۹۲۷

[۲]  فیلسوف و شخصیتِ سیاسیِ لهستانی، ۱۹۹۷-۱۹۳۵

[۳] états généraux

 مجلسِ عام، مجلسی قانون‌گذار و مشورتی متشکل از طبقاتِ مختلفِ مردمِ فرانسه در پادشاهی (رژیمِ قدیم) فرانسه

[۴] New Left

[۵] L’esthétisation du monde: vivre à l’âge du capitalisme artiste